بخشی از مقاله
چکيده :
در قرن اخير رشد شتابان و بدون برنامه ريزي شهر و شهرنشيني و توسعه روز افزون جوامع انساني ، از مشخصه هاي اکثر کشورهاي در حال توسعه است . نتيجه اين رشد بدون برنامه ريزي هم از ديدگاه انساني و هم محيطي ، نا هماهنگي هاي کالبدي و غير کالبدي را با خود به همراه آورده است و باعث پيشي گرفتن پديده شهرنشيني فيزيکي بر شهرنشيني فرهنگي شده است . فرسودگي و تخريب کالبدي ، از بين رفتن فضاهاي شهري و آسيب هاي اجتماعي ، آشفتگي ها و نابساماني هايي را در شهرها ايجاد کرده است .از طرفي تمايل کشورهاي در حال توسعه به صنعتي شدن و پيشرفت و توسعه صنايع مشکلات متعدد روحي و رواني را پديد آورده که ناشي از عدم شناخت و کم توجهي به محيط و عوامل تاثير گذار آن بر انسان و همچنين تاثير انسان و مصنوعات او بر محيط شده است .انسان امروزي ديگر مانند گذشته حس مسئوليت نسبت به شهر خود، جامعه و هم نوع خود را تجربه نميکند.انسان همواره از شهري ياد مي کند که در آن براي او از محيط عاطفي نشاني نيست ، از نظارت اجتماعي اثري پيدا نمي شود و روابط انساني در آن به حداقل رسيده است . گرفتگي و اندوه در زندگي شهري امروز نشان مي دهد که بايد به فعاليت و تحرک اجتماعي و فرهنگي در شهر و فضاي عمومي توجه داشت . حال با توجه به سطح گسترده رشد و توسعه از سويي وکم رنگ شدن نقش فضاهاي عمومي در الگوي شهرسازي معاصراز سويي ديگر، طرح اين مسئله ضروري مي نمايد که طراحان مي توانند با طراحي ، برنامه ريزي و تقويت محيط و عرصه هاي شهر، فضا و مکان هاي عمومي و با در نظر گرفتن تغيير عادت ها و فرهنگ ها و جوامع انساني محيط هاي پاسخ ده همخوان با نيازهاي انسان امروزي راخلق کنند که راه حلي براي مقابله با مشکلات و کمبودهاي شهروند معاصر و شهر رو به توسعه باشد و از اين طريق به کاستن باري از مشکلات روحي و رواني و اجتماعي که دستاورد زندگي امروز است بپردازند.در اين نوشتار سعي گرديده ابتدا با بررسي ارتباط سه گانه بين شهر ، انسان و تعاملات اجتماعي ، که يکي از نيازهاي ابتدايي و اساسي انسان براي بقاست و سپس لزوم توجه به عرصه هاي عمومي که همواره از گذشته به عنوان قلب تپنده شهر ياد ميشوند مورد توجه قرار گيرند و از اين طريق به درک اهميت فضاها و عرصه هاي عمومي در شهر و نقش آن در ارتقاء سرمايه اجتماعي در ساختار شهري معاصر واقف شد.
واژه هاي کليدي :فضاي شهري،فضاي عمومي،اجتماعات ،تعاملات اجتماعي
مقدمه :
تاريخ شهر نشان مي دهد که در گذشته علي رغم وجود مشکلات زندگي شهري ، زندگي انسان طبيعي تر بوده ، در نتيجه شهرهاي قديمي شکل انساني تر به خود گرفته است . لذا فضاهاي شهري و معماري شهرهاي قديمي بهترين آزمايشگاه فراگيري و ادراک است .
فضاي عمومي شهر جايي است که رابطه تعاملي با يکديگر برقرار مي شود و در اين فضاهاست که مفهوم شهروندي شکل گرفته و معنا پيدا مي کند و تجربه روابط چهره به چهره و تعامل را براي همگان و حتي اعضاي يک خانواده ،ميسر ميسازد. فضاهاي عمومي شهرها است که سبب رونق حيات اجتماعي و مدني شهر شده و به تبع آن اساسي ترين نياز انسان ، يعني نياز به زندگي اجتماعي و کنش هاي متقابل را مرتفع مي سازد. چنين فضاهايي امکان کالبد يافتن انديشه ها ، بروز رفتارهاي اجتماعي و شکل گيري مشارکت اجتماعي مردمي را فراهم آورده و روابط شهروندي را تسهيل مي نمايد و به مکان هاي کار ، تفريح ، تبادل اطلاعات ، تظاهرات اجتماعي – فرهنگي – سياسي و اقتصادي جامعه تبديل مي شوند. مکان بروز مخالفت ها و موافقت ها و نمايش هاي شهري ، مکان برگزاري جشن ها و سوگواري هاي ملي مذهبي و ديگر حوادث و اتفاقات شهري. فضاي شهري به سبب حادثه ها و واقعه ها از سويي و عناصر کالبدي خود از سوي ديگر ، خاطره انگيز مي شود. از طرفي ديگر انسان همواره موجودي اجتماعي است که جامعه پذيري وي جز در فضا ، مکان ، عرصه هاي عمومي صورت نمي پذيرد.انسان علاوه بر نياز به مسکن ، به محيطي آکنده از کنش ها و واکنش ها نياز دارد که در آن محيط بتواتد نقش اجتماعي خويش را بر عهده بگيرد و در حيات مدني شهر موثر افتد. عرصه هاي عمومي براي ايفاي اين نقش و برقراري روابط عاطفي ، سياسي ، اجتماعي ضروري هستند.
در راستاي تبيين جايگاه فضاي عمومي شهري در افزايش سرمايه اجتماعي در شهر ، تجارب گوناگوني در سطح جهاني در باره فضاهاي عمومي شهري صورت گرفته است . از جمله مسائلي که درجوامع شهري امروز ايران وجود دارد عدم احساس تعلق شهروندان نسبت به سرنوشت جامعه شهري خويش است . رواج فرهنگ فردگرايي در جوامع شهري ايران و اينکه هر کس سعي بر اين دارد که با حل مسئله شخصي خويش ، احساس شهروندي خود را ارضاء نمايد و بدين تزتيب حقوق شهروندي خود را تحقق يافته تلقي نمايد ، آنچنان اوج گرفته که انديشه با هم بودن و با هم زندگي کردن در مفهموم شهروندي آن بسيار کم رنگ گشته است .شايد به همين دليل است که معماران و شهرسازان هر دو به دنبال گمشده اي هستند ، عرصه ي گمشده اي که شهر در آن بتواند به فضاي کارکردهاي تعاون ، مشارکت و همبستگي ، اراده و اقتدار اجتماعي ، کالبدي متشخص و ماندگار ببخشد .فرصت گمشده اي که معماري روح تشخص و ماندگاري را در اين کالبد بدمد. از دست دادن فضاي عمومي در شهرها منجر به پيامدهاي مهم شهري خواهد شد که " آتينکسون " و "بلندي" از آن با عنوان حرکت رو به پايين و تنزل روابط اجتماعي شهري نام مي برند ( ٢٠٠٦ , Low &Smith ). اين ممکن است تاثيرات مهمي بر روي شهروندان داشته باشد تا جايي که وجود فضاي عمومي را مي توان مرتبط با عملکرد حدود فعاليت عمومي دانست . فضاهاي عمومي در شهر زمينه ساز مشارکت مردم مي باشند و آنها را با هم مرتبط مي سازند. مامفورد به همبستگي اجتماعي و ارتباطات متقابل چهره به چهره ، تحرک فکر و انديشه و اهميت زيبا شناختي فضاهاي شهري تاکيد دارد و ارتباطات يک جانبه و خود محوري هاي سودجويانه را نفي مي کند.بر اين اساس با توجه بيش از حد به فضاهاي خصوصي مخالف است ، زيرا در آن صورت ارزشهاي اجتماعي ناديده گرفته مي شود و نهايتا انسان شهرنشين هرچه بيشتر از گذشته منزوي شده و زندگي جمعي در فضاهاي شهري کم رنگ مي شود (پاکزاد،١٣٨٥: ٧٨). بنابراين تعامل و تقابل اجتماعي يکي از فاکتورهاي مهم و اساسي فضاهاي عمومي محسوب مي شود. در جامعه اي که براي کودکان خود فضاي باز کافي ، براي نوجوانان خود پاتوق ها ، فضاي تعاملات اجتماعي ، فضاهاي ورزشي و ... را ايجاد نکنند نبايد توقع داشته باشند که در آينده از شهرونداني متعهد و دلسوز در برابر يکديگر و فعال در سرنوشت شهر و جامعه خود برخوردار گردند (فضاي عمومي شهر و نقش آن در شکل گيري جامعه مدني از ديدگاه برنامه ريزي شهري :١٣٨٦:١٧).بنابر اين جامعه شکوفا ، توانمند و سالم نياز به فضاهايي دارد که نه فقط در جهت آسايش و رفاه افراد و گروه ها عمل نموده ، بلکه رفتارهاي مطلوب را تشويق و رفتارهاي ناشايست را از خود دور کند. در اينصورت است که به نياز انسان در جامعه پاسخ داده مي شود و انسان به عنوان موجودي اجتماعي در جامعه پذيرفته مي شود و با حضور در چنين فضا و مکان هايي مي توان خلاء رواني و اجتماعي ايجاد شده توسط زندگي معاصر را در انسانها کاهش داده و زندگي اجتماعي شهروندان را براي سرمايه اجتماعي تقويت کرد.
١- شهر و انسان :
انسان و شهر ، مفاهيمي فراتر از تعامل هستند که با هم داراي ارتباط هم زيستي و عاطفي بوده با تماسح با يکديگر حيات خود را رقم مي زنند. شهر آرمان هاي انسان ها را که تبلوري از فرهنگ آنان است ، با ايجاد خيابان ها ، کوچه ها و محلات به عنوان عناصر اصلي شهر و همچنين به عنوان نماد فرهنگي شهر ، شکل مي دهد. آنان در حقيقت ، به مثابه – ي دو همزادي هستند که زندگي آنان با همديگر پيوند عميقي خورده است . انسان و شهر آنچنان يکديگر را در آغوش کشيده اند که شهر بدون آرمان و انسان بدون شهر آرماني وجود نداردو همه تلاش و خواسته هاي انسان امروزي در جهت رسيدن به شهر آرماني است .
ديدگاه و نظريات متفاوتي نسبت به شهرها وجود دارد . گروهي از انديشمندان عامل اساسي در ايجاد شهر را کالبد آن دانسته و تعريف آنها از شهر بر اساس نگرش کالبدي و کاربري از شهر استوار است . گروه ديگري از محققين عامل اساسي در ايجاد شهر را فعاليت ها و روابط اجتماعي شهروندان مي دانند. گروه سوم نيز عامل تعيين کننده در استمرار از زندگي شهري و شهروندي را در فرآيند تصميم گيري دانسته و کالبد و فعاليت هاي شهر را نتيجه تصميمات اتخاذ شده مديريت شهري مي دانند. هنگامي که جين جاکوبز ايده شهر قابل سکونت را در کتاب " حيات و مرگ شهرهاي آمريکايي" در ١٩٦٠ مطرح کرد و اکنون نيز يادآور مي شود که شهرها بايد براي کارـ آمد کردن خود به عنوان موتور خلاقيت عمل کنند وگرنه وارد دوران تاريکي از شهري شدن مي شوند (٢٠٠٠ ,Siegel) که ميزان آسيب ها و مشقت هاي يک شهر و نيز کيفيت زندگي و موهبت هايش را به سرمايه اجتماعي مردمان و محلات مرتبط دانست تا امروز که ادبيات غني سرمايه اجتماعي توليد شده است ، تاثير چنين دارايي جمعي و ناپيدايي بر حيات اجتماعات شهري بسيار روشن تر شده است . اما متاسفانه از نظر شهرداران چنين سرمايه اي در شهرهاي ايران بالا نيست (اسدالله نقدي:١٣٨٩: ٢٦٣ ). در واقع جين جاکوبز در اين کتاب شهر مدرنيستي را مورد حمله قرار مي دهد که هنري لوکس (Henri Lux ) در کتاب "شهر دنيوي " خود از آن سخن مي گويد و افرادي چون اورحان پاموک ، لوئيس و مامفورد نيز چنين انديشه اي دارند .
با دقت و توجه به ارتباط تنگاتنگ انسان و شهر ، فضا و مکان هاي موجود در شهر بسته به طراحي صحيح و توجه به نيازهاي انسان به همان اندازه که ميتواند زمينه رشد ، تعالي و ترقي باشد و فرصت هاي بيشمار خلاقيت ، نوآوري و ارتقاء اجتماعي و اخلاق را فراهم کند ، ميتواند سبب سرگشتگي و حيراني ساکنان خود شده ، احساس از خود بيگانگي در آنها به دليل کثرت و تراکم بالا ، گمنامي ، صنعت و ماشيني شدن ، عدم توجه به نيازها و خواسته ها ، بروز انواع تعارض ها و کشمکش ها را دامن زند و پذيراي اصلي ترين مخاطب خود يعني انسان نباشد. در گذشته رابطه انسان و شهر و تعامل اين دو با يکديگر وسيع تر و محکم تر بود .شهر گذشته شهري بود با طرح کلي يگانه ، شهري با خواستگاه فرهنگي ، شهري اندام واره و ساده که زمان را در خود متراکم کرده بود و خاطره هاي جمعي را در خود انباشته بود.در واقع شهري مملو از حيات و زندگي براي ساکنانش .فضاهاي شهري که گذرگاهي بودند براي عبور انسان از بين توده هاي ساختماني ، بسان راهي که از ميان درختان در جنگلي انبوه مي گذرد و چون به فضايي گسترده مي رسد مملو از نور و شادي مي شود. شهري داراي شهريت و شهروند .نقطه مقابل اين شهر با اين خصوصيات ، شهر دوران صنعت يا در حال توسعه است ، شهري ساخته شده بر منطق رياضي و علمي ، شهري حاکي از سلطه انسان صنعتي بر محيط پيرامونش ، شهري آکنده از بناهاي آزاد و خودمختار ، بي هيچ پيوندي با بناها و فضاهاي پيراموني و بي تفاوت نسبت به آنها. در نهايت شهري بي مفهوم که در آن معناي شهر گم شده است . شهر امروزي کمتر با مفهوم شهروندي سرو کار دارد و از طرفي به علت نبود عرصه ها ومکان هاي عمومي و از آن ره فضاهاي شهري ، امکان حضور شهروند در شهر نيز کم رنگ شده است .
٢- تعاملات اجتماعي و ضرورت آن در جوامع انساني :
انسان از لحظه آغاز حيات نياز به ارتباط را در خود احساس کرده است . در حال حاضر با گسترش و شلوغي شهر ، محله پس از خانه فضايي محسوب مي شود که فرد بيشترين وشايد اصلي ترين برخوردها ورفت و آمد را در سطح آن دارد. پس فضاها و مکان هاي عمومي عنصر مهمي در شکل گيري تعاملات اجتماعي در ميان مهمترين مخاطبان محيط ، يعني انسان است .
سکونت گاه هاي شهري قبل از مدرنيسم ، فضاهاي عمومي مانند ميدان هاي شهري و بازارها ، به عنوان عرصه اي جهت ارتباطات اجتماعي بوده اند و در حقيقت مکان هايي متشکل از فعل و انفعالات اجتماعي تعداد زيادي از مردماني که اين تعاملات را امکان پذير مي ساختند ، قلمداد مي شده اند.جان لنگ در کتاب " آفرينش نظريه معماري " معتقد است که در توضيح ضرورت تعامل اجتماعي دلايل زيادي وجود دارد . اصلي ترين دليل اين است که رابطه متقابل اجتماعي براي پاسخ به نيازهاي انسان به پيوند جويي و احساس تعلق به مکان يک ضرورت است . هر فرصتي براي دست يافتن به چنين منظوري مثبت ارزيابي شده است . دليل ديگر اين است که فعاليت هايي چون تعامل با ديگران و مشاهده فعاليت هاي مردم با به وجود آوردن زمينه هاي اجتماعي شدن و اجتماع پذيري به رشد فردي انسان کمک مي کند . تعامل اجتناعي به اين دليل مهم است که تعامل اجتماعي و دلبستگي مردم با محيط هاي اجتماعي ساخته شده رابطه اي تنگاتنگ دارد. به همين دليل پژوهشگران کيفيت فضايي محيط ساخته شده را در تامين تعامل اجتماعي مؤثر دانسته اند. کريستوفر الکساندر ملاقات هاي گاه به گاه و غير رسمي را زمينه ساز توسعه دوستي ها و روابط روزمره ي مردم دانسته است . تعامل اجتماعي نگرش افراد با پيشينه هاي ذهني و ويژگي هاي متفاوت را به يکديگر نزديک مي کند . از طرفي به اعتقاد جان لنگ در محيط هاي محلي که تعامل اجتماعي قابل توجهي وجود دارد ، ميزان جرم و جنايت هم پايين است . شايد به اين دليل که وظايف و التزامات اجتماعي روشن تر ، حمايت مردم از يکديگر بيشتر و از خودبيگانگي کم تر است .
در اين ميان نقش فضاي شهري به عنوان بستري محاط شده توسط عناصر شهري که در آن روابط و فعاليت هاي اجتماعي متبلور شده ، برجسته مي شود . بدين ترتيب فضاي شهري که حيطه اي کالبدي يافته است و به عنوان صحنه کنش متقابل که داراي مرزهاي معيني است ، امکان تمرکز کنش هاي اجتماعي متکامل را به هر شيوه اي ميسر مي سازد. در تعريف کنش متقابل چنين آمده است : گفت و گو و مکالمه معني دار ،جهت دار و آگاهانه بين انسان با فضا ، انسان با انسان و انسان با محيط ، مستلزم وجود فضايي ساخته شده است که امکان بروز اين کنش در درون آن فراهم آمده باشد . چنين امکاناتي را ميتوان از طريق فضاهاي عمومي موجود در شهر براي افراد جامعه فراهم کرد. چنين فضا ها و مکان هايي مجموعه اي از روابط اجتماعي و فرهنگي ميان گروهي خاص در مکاني خاص را در بر مي گيرد و منعکس کننده روابط اجتماعي و فرهنگي در شهر مي باشد .جان لنگ در توضيح انگيزش و تعامل اجتماعي چنين مي گويد : انطباق پذيري هاي طبيعي مطلوب ، امکان بقاي بهتر بعضي از موجودات را نسبت به موجودات ديگر فراهم مي آورد . بقا با ميزان حمايت يک موجود از موجود ديگر نيز تقويت مي شود .بين موجودات زنده رابطه اي اجتماعي وجود دارد که متعالي ترين شکل آن ويژه انسان است . روابط اجتماعي به انگيزش اجتماعي و پاسخ آن ، که انگيزشي براي پاسخ هاي بعدي است بستگي دارد . در اين روابط حداقل دو موجود زنده يا بيشتر مشارکت دارند . رفتار اجتماعي ويژگي اساسي همه موجودات است ، ولي در انسانها پيچيدگي بيشتري دارد.
بنابر اين کنش متقابل انساني درون فضايي رخ مي دهد که به طور کالبدي و اجتماعي تعريف شده باشد . حضور اين فضاهاي اجتماعي تعريف شده تاثير بسيار زيادي در تسهيل کنش هاي متقابل مردمان خواهد گذاشت . فضا ها مي توانند روابط اجتماعي را تسهيل کند يا مانع شود و بر آن تاثير گذارد و به نوبه خود از آن متاثر گردد ، اما نبايد فراموش کرد که انسانها نيز مي توانند با ارزش ها و هنجارها به فضا معني خاص بخشند و در حاليکه تحت تاثير فضا قرار ميگيرند شرايط آن را متناسب با اهداف و نيازهاي فرهنگي – اجتماعي خود کنند و به فضا سازمان بخشند .
٣- نيازها ، فضاهاي اجتماع پذير و اجتماع گريز :
استفاده از واژه هاي "اجتماع پذير" و "اجتماع گريز" بيانگر فضاهايي است که مردم را دور هم جمع مي آورند يا از هم دور مي کنند . اين واژه ها را "همفري اسموند" تعريف کرده است .در سازمان دهي اجتماع پذير امکان تماس چهره به چهره وجود دارد و فاصله فضاهاي نشستن در حد فصله هاي اجتماعي – مشورتي است . سازمان دهي اجتماع گريز موجب خودداري از تعامل اجتماعي مي شود . نيمکت هاي پشت به پشت مثالي از سازمان دهي اجتماع گريز هستند و غرفه هاي انتظار داروخانه هاي قديمي مثالي از سازمان دهي اجتماع پذير هستند . هر کدام از اين سازمان دهي ها براي شرايطي خاص مناسب هستند ( جان لنگ : ١٨٣ ).
انسان ها در سنين مختلف و حالات روحي گوناگون نيازمند فضاها و مکان هاي پاسخگو به حالات روحي خود هستند . انسان در بعضي زمان ها نيازمند حضور در بين افراد ديگر . اجتماع و اشتراک تجربه ها ، خاطرات خود با ديگران است و در حالتي ديگر نيازمند فضاها و مکان هايي براي فرار از هرج و مرج و آشفتگي زندگي روزمره و پناه آوردن سکوت و خلوت شخصي است .
آبراهام مازلو سلسله مراتب نيازهاي انساني از قوي ترين تا ضعيف ترين آنان را اينچنين بيان مي کند بطوريکه نيازهاي قوي تر نسبت به نياز هاي ضعيف تر اولويت دارند : نياز هاي فيزيولوژيک ، مثل گرسنگي و تشنگي – نيازهاي ايمني ، مثل امنيت و محافظت در مقابل صدمات فيزيکي – نيازهاي تعلق و دوست داشتن ، مثل عضويت در گروه هاي اجتماعي و نياز عاطفي – نياز به قدر ، يعني فرد نزد خود و ديگران داراي ارزشي بالا باشد – نياز به خودشکوفايي ، که بيانگر ميل به ارضاي ظرفيت هاي فردي است – و نيازهاي شناختي و زيبا شناختي ،مثل ميل به دانستن و تمايل به زيبايي براي زيبايي. تحقيقات نشان مي دهد که در افراد برونگرا نسبت به افراد درون گرا نياز به خلوت بيشتر است . دانيل کاپن معتقد است که افراد برونگرا تماس با محيط را دوست دارند ، افراد درون گرا خانه هاي حياط دار را ترجيح مي دهند . افراد انسان گريز ساختمان هاي با روابط دروني پيچيده و قلمرو بيروني روشن را ترجيح مي دهند و افراد اهل معاشرت به ساختماني با نقشه مرکزي قوي علاقه مند هستند . تحقيقاتي نيز وجود دارد که اين نتايج را تاکيد نميکند . تفاوت نتايج تحقيق در مورد خلوت و هم جواري مي تواند به دليل وضعيت روحي و شخصي افراد در زمان مطالعه باشد . براي مثال افراد در زماني که تحت فشار عصبي اند نسبت به زماني که فشاري بر آنها وارد نيست ، نياز بيشتري به خلوت نشان مي دهند . از طرفي تفاوت در نياز به خلوت تا حدودي به نگرش هاي گروه هاي اجتماعي و نقشي که مردم در جامعه و پايگاه اقتصادي – اجتماعي خود ايفا مي کنند باز مي گردد .
نگرش افراد به خلوت بخشي از فرآيند اجتماعي شدن آنهاست و ارزشي قابل آموختن است .
فرن تانکيس در کتاب " فضا ، شهر ، نظريه اجتماعي مناسبات اجتماعي و شکل هاي شهري " دو واژه انزوا و اجتماع در شهر را بيان مي کند . از ديدگاه او نويسندگاني که درباره شهر نوشته اند اغلب به شکل ويژه اي از تنهايي که مي توان در ميان انبوه جمعيت يافت ، اشاره کرده اند . گويي فشار بدن هاي بيگانه ، گونه اي از غربت را موجب مي شود که جدايي ساده فيزيکي نمي تواند موجب آن گردد . اگرچه اين ظرفيت ويژه انزوا ، در رابطه اي گيرا ، به شيوه اي ديگر از انديشه درباره شهر جانشين مي شود ، که همان موقعيت اوليه ، براي اجتماع است . از ديدگاه فرن تانکيس ، در برخي روايت ها ، اندازه ، تراکم و تنوع جمعيت شهري در خدمت جدا و بيگانه کردن افراد از يکديگر است . در قرائت هاي متفاوت ، همين عوامل زمينه شکل گيري خرده فرهنگ ها ، پيوندهاي اجتماعي داوطلبانه و خلاق و از نو ساختن اجتماع را از نو فراهم مي کند . از ديدگاه تانکس توجه به انزوا در شهر به همان اندازه مهم است که توجه به اجتماع ؛ و آن را چنين بيان مي کند : بنابر اين ، موضوع قرار دادن مفهومي از انزوا يا بي تفاوتي در مقابل مفهومي از اجتماع يا همانندي در شهر نيست .در حاليکه روايت هاي فراواني از اجتماع در شهر ساخته و بازساخته مي شود ، ممکن است بي تفاوتي را همچون رابطه اجتماعي کليدي بين موضوعات شهري ديد که کم تر بر ايده آل [ روابط ] " چهره – به – چهره " در اجتماع و [ بيشتر ] بر روابط " پهلو – به – پهلو " ي گمنامي که نمونه اي از بودن با ديگران در يک شهر است ، قرار دارد .
٤- کيفيت شهر:
شهرها چيزي فراتر از آجر و سنگ هستند . شکل کالبدي فقط يک صحنه است که انبوهي از نمايش نامه هاي انساني به طور پيوسته در آن بنيان نهاده شده است . تنوع فعاليت هايي که در يک مکان در ٢٤ ساعت در روز ، هفت روز هفته ، رخ ميدهد ،شاخصي از سرزندگي آن مکان است . فعاليت ها ممکن است متضاد باشند و يا متقابلا يکديگر را حمايت کنند