بخشی از مقاله

نظریه انتقادی فرانکفورت و تبیین حرکت های ساختارشکنانه با تاکید بر تروریسم داعش

 

چکیده
امروزه بیش از آنکه جنگ میان کشورها امنیت جهانی را تهدید کند، حرکتهاي تروریستی هستند که موجی از نگرانی فزاینده را در نقاط مختلف جهان بهخصوص خاورمیانه ایجاد کردهاند. عمده گروههاي تروریستی فعال در این منطقه داراي نقاط مشترك از حیث اهداف و شیوهها هستند که در این زمینه مقالات متعددي به رشته تحریر در آمده است، اما کمتر از نظریههاي روابط بینالملل بهعنوان ابزار تحلیل وقایع تروریستی بهرهبرداري شده است. در میان نظریات روابط بینالملل، نظریه انتقادي فرانکفورت، یکی از مهمترین نظریات رهاییبخش محسوب میشود که با نقد فرهنگ و اقتصاد به دنبال تعریف جدیدي از جهان در سپهر عمومی است. مقاله حاضر با بررسی مباحث فرانظري و آراي اندیشمندان این مکتب، در چارچوبی توصیفی تحلیلی و با بهرهگیري از دادهها و اسناد تاریخی در پی یافتن پاسخ این سوال است که دلایل تشکیل گروههاي تروریستی نظیر داعش تا چه حد منطبق بر دادههاي نظري مکتب فرانکفورت در موضوع جامعه مدنی و سپهر عمومی است؟ بهنظر میرسد مکتب فرانکفورت بهعنوان یک ابزار نظري مفید با اشاره جدي به بخشهاي تبعید شده در خلال سیطره عقلانیت ابزاري، آنان را کانونهاي اصلی اعتراضات ساختارشکن در آینده دانسته است. در نتیجه، یکی از دلایل مهم تشکیل و فعالیت گروههاي تروریستی نظیر داعش؛ ضعف جامعه مدنی و سپهر عمومی در سطح سوم تحلیل یعنی نظام بینالملل و نیز ضعف آن در سطح دوم تحلیل یعنی کشورهاي میزبان تروریسم داعش بوده است.
واژگان کلیدي: نظریه انتقادي فرانکفورت، تروریسم داعش، جامعه مدنی، سپهر عمومی، ساختارشکنی

مقدمه
تفکر انتقادي مارکسیستی پس از یک فرایند پوستاندازي در سال 1923 در موسسه پژوهشهاي اجتماعی فرانکفورت، نظریه انتقادي جدیدي را با نام »مکتب فرانکفورت« متولد کرد که ضمن حفظ برخی ویژگیهاي تفکر مارکسیستی مانند نقد نظام سرمایهداري، تفاوتهاي مهمی با قرائتهاي مارکس داشت. »مکتب فرانکفورت، برخلاف مارکسیسم راستکیش که بر اقتصاد سیاسی و نقش رهاییبخش طبقه کارگر تاکید داشت، بر جامعهشناسی و روانشناسی سیاسی و نظریه فرهنگ تاکید دارد.(Brown, 1992: 200) «
هرچند اشتراکات زیادي میان مکتب فرانکفورت و نظریات انتقادي متولد شده در دهه 1980 وجود دارد، شالودهگرایی حداقلی یا باور به وجود شالوده توسط نظریهپردازان مکتب فرانکفورت، این نظریه را از سایر نظریات انتقادي مانند پساتجددگرایی، پساساختارگرایی و فمنیسم جدا میسازد. بخشی از محورهاي مورد توجه مکتب، فرهنگ ابزاري است که به باور نظریهپردازان فرانکفورت، زمینه را براي تسلط نظام فعلی فراهم کرده است. بر همین اساس، رهایی بشر از ساختارهاي ناعادلانه سیاست جهانی یک هدف اساسی است که نظریه فرانکفورت سعی در تجویز آن دارد. این اندیشه هدف از تحول را سهیم کردن هویتهاي به حاشیه رانده شده در قدرت میداند. این موضوع بهنوعی ترسیم جبهه تجدیدنظرطلبان در آینده سیاست جهانی است.
از سوي دیگر در سالهاي اخیر موجی از اقتدارطلبی و مرزگشایی توسط گروههاي تروریستی، امنیت وصلح جهانی را مورد تهدید قرار داده است. این گروهها که در سال 2001 با سلسله حملات انتحاري به خاك آمریکا، روش نقطهزنی را براي تهدید قدرتهاي مسلط انتخاب کرده بودند، امروز در قالب مرزگشایی سعی در ایجاد حکومتهاي متفاوت با غرب و شرق دارند.
آنچه که میتواند موید شباهتهاي ایجاد و فعالیت گروههاي تروریستی نظیر داعش با تبیینهاي نظري مکتب فرانکفورت باشد، دو موضوع »تبعیدشدگان« و »تلاش براي ساختارشکنی« است.
هدف از نگارش این مقاله بررسی امکان کاربرد تبیینهاي نظري مکتب فرانکفورت در موضوع ایجاد و فعالیت گروههاي تجدیدنظرطلب و تروریستی نظیر داعش است.

یک. اهداف متفکران مکتب فرانکفورت
با توجه به اینکه مکتب فرانکفورت، از نظریات انتقادي روابط بینالملل یعنی نظریهپردازي رده دوم محسوب میگردد، بررسی اهداف رهاییبخش نظریه میتواند موثر باشد.
ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو و یورگن هابرماس با نقد تجدد و رابرت کاکس، ریچارد اشلی و مارك هافمن با هدایت نظریه به سمت ابعاد فراموش شده، نقش مهمی در پیریزي مبانی اهداف مکتب ایفا کردند. این مکتب در گام اول به نقد و بازسازي نظریه مارکسیستی پرداخت. بهجاي سلطه اقتصادي، جبرگرایی و طبقات عامل تحول که محورهاي نظریه مارکس است، سلطه فکري و فرهنگی، امکان رهایی و »کلیه شهروندان عامل تحول با عقل ارتباطی« را مطرح کرد.
هرچند میان آرايِ نظریهپردازان مکتب فرانکفورت تفاوتهاي جزیی وجود دارد، اما بهصورت کلی میتوان اهداف اندیشه این مکتب را در موارد زیر خلاصه کرد:
الف. نقد نظام و ابزار سرمایهداري
متفکران این حوزه، با هدف بازنگري آراي مارکس شروع بهکار کردند. آنها نیز نظام سرمایهداري را به نقد کشیدند. مارکس متاثر از دیالکتیک هگل بود، اما ایدهئالیسم او را قبول نداشت؛ زیرا معتقد بود که هگل دیالکتیک را تنها در حوزه افکار به کار برده است. (مصلح و گلیار،(136 :1388 بنابراین در فلسفه او »دگرگونی تنها در سطح آگاهی رخ میداد« (ریتزر، :1374 (25 مارکس ایدهئالیسم هگل را واژگونه به کار برد؛ یعنی »دیالکتیک هگل را در قالب مادي و در خدمت یک اندیشه انقلابی قرار داد.) « قادري، (78 :1380 در نتیجه، او قائل به تقدم مسائل اقتصادي بر تمام پدیدههاي اجتماعی شد و اعلام کرد که روابط حقوقی و شکل دولت، در شرایط مادي زندگی ریشه دارد. در این خصوص، متفکران فرانکفورت، هرچند مانند مارکس خواهان تغییر و اصلاح جامعه بودند، زیربنا دانستن اقتصاد در نگاه مارکس را رد میکردند. (مصلح و گلیار، .(137 :1388 از سوي دیگر آنان عقلانیت ابزاري؛ »عقلانیتی که تنها به رابطه هدف وسیله میاندیشد« (پولادي، ( 43 :1388 را نیز زیر سوال بردند. تبدیل همه روابط به ابزار و تحریف هدف و دور شدن از انسانیت به سمت تعقل مورد نقد صریح مکتب فرانکفورت قرار میگیرد.
نداي تعقل، خدمت به انسان بود و اکنون انسان در حصار تعقل قرار میگیرد.
ب. نقد فلسفه تحصلی
در مکتب اصالت تحصل، ادراکات حسی مبناي تعریف و توضیح پدیدهها قرار میگیرند. لذا هر گزارهاي خارج از عینیت، تجربه و مشاهدات علمی، قابل دفاع نیست. »نتیجه این نوع نگرش تحصلگرایانه، چیزي نبود جز مطلقسازي واقعیت و عینیت بخشیدن به نظم موجود.) « (Jay,1996: 62 این در حالی است که مکتب فرانکفورت با اثرپذیري از فروید و سایر جامعهشناسان و روانشناسان، ابعاد غیرمادي را نیز به عرصه نظریهپردازي کشاند. لذا رهایی از قالب تحمیلی نظام، مستلزم رهایی از قید گزارههاي مادي میباشد. اینجاست که حرکت به سوي تعریف جدید و رهاییبخش با لحاظ کردن ویژگیهاي غیرمادي انسان و جامعه نظیر روان، ممکن است.
ج. نقد فرهنگی
در مکتب فرانکفورت، فرهنگ ابزاري نیز مورد نقد جدي قرار میگیرد. فرهنگی که با بهرهگیري از پیشرفتهاي جهانی ارتباطات سعی در توجیه نظام فعلیِ حاکم و دور کردن اذهان از هرگونه تغییر بنیادي دارد. هنر، رسانه، اخبار و ورزش سعی دارند »به طور کامل و مطلق، عرصه خودآگاه و ناخودآگاه افراد را تحت نظارت و کنترل خود درآورد.» (Adorno,1991:169) «قدرت صنعت فرهنگسازي در یکی شدن آن با نیاز مصنوعاً ساخته شده ریشه دارد.« (آدورنو و هورکهایمر، (236 :1384 با این شرایط فرهنگ در خدمت تثبیت جهان تعریف شده قرار میگیرد، حال آنکه بسیاري از مردمان در تعریف این جهان نقشی نداشته اند.
این سه هدف اصلی مکمل ایجاد سپهر عمومی مکتب انتقادي است. سپهري که در آن آرا و نظرات بدون اعمال فشار، بیان، بررسی و با اجماع اولویتبندي شود. حال باید بررسی کرد ویژگی سپهر عمومی مدنظر مکتب چیست؟
دو. سپهر عمومی در مکتب فرانکفورت
هابرماس در سال 1962 کتابی تحت عنوان تحول ساختاري در حوزه عمومی منتشر کرد. در این کتاب او از منظري تاریخی به بحث درباره حوزه عمومی میپردازد و به عوامل و زمینههاي مؤثر در شکلگیري آن اشاره مینماید. او با نگاه به سرمایهداري متاخر و سازمانیافته، آن را از جنبه آسیبشناسی مورد تحلیل قرار میدهد و نهایتا راهکارهایی براي رفع محدودیتها و کنار زدن مهاجمین به این حوزه پیشنهاد میکند. حوزه عمومی را میتوان بهعنوان تلاشی براي برقراري مجدد ارتباطی دیالکتیکی بین نظام سیاسی و نظام فرهنگی اجتماعی شناخت. توجه هابرماس در این مطالعات بیان تحول نهادهاي فرهنگی بهواسطه تغییر در نظام سیاسی میباشد که در واقع توسعه خود آن نتیجه تغییرات حاصل در نظام اقتصادي بوده است. به دیگر سخن، ایجاد و توسعه حوزه عمومی از تغییرات حاصل در بستر نهاد سیاسی تاثیر پذیرفته است؛ تغییراتی که خود ریشه در تحولات نهادهاي فرهنگی اجتماعی داشته است. از سوي دیگر، نهاد اقتصادي نیز بر دو نهاد دیگر تاثیر گذاشته است. براي نمونه، این نهاد با تسریع رقابت و رشد تبلیغات و کسب آزادي عمل از دولت، در زایش تغییراتی در نهاد فرهنگی اجتماعی و نهاد سیاسی مؤثر واقع شده است.
هابرماس بین حوزه عمومی و جامعه مدنی تفاوت میگذارد. او حوزه عمومی را بیشتر بهعنوان محتوا، حال و هوا، و شرایط یک وضعیت میداند و در واقع جنبه نرمافزاري براي آن قائل است، در حالی که جامعه مدنی براي او اشاره به جنبه سازمانی، نهادي و انجمنی دارد و بعد سختافزاري را به ذهن متبادر میسازد. (علیخواه، (114 -115 :1387
هابرماس وجود جامعه مدنی و حوزه عمومی را لازم و ملزوم یکدیگر میداند. او در تشریح جامعه مدنی توجه خود را به نهادها، انجمنهاي اختیاري و سازمانهاي میانجی بین دولت و جامعه معطوف میدارد. در اینجا قواعدي براي عضویت و چارچوبی از هنجارها وجود دارد. جنبشهاي سیاسی و اجتماعی نهادهایی تشکیل دادهاند تا از اعضاي خود بهطور منسجمتري حمایت به عمل آورند. ولی حوزه عمومی در واقع به ساختارهاي ارتباطی بین افراد اشاره ارد. در اینجا منظور، محتوا و فرهنگ گفتمان و کنش ارتباطی بین افراد و کیفیت آن در داخل نهادها و انجمنهاي اختیاري و سازمانهاي واسط بین دولت و جامعه است. وجود جامعه مدنی با اجزاي مربوط به آن عامل تثبیت و قوام یافتن ساختارهاي ارتباطی ملحوظ در حوزه عمومی است. با کمی احتیاط میتوان گفت جامعه مدنی از نظر هابرماس متوجه بعد نهادیافته فرهنگ گفتمان(حوزه عمومی) است. شایان ذکر است که هابرماس در مفهومسازي حوزه عمومی از برداشت فرانسوي و نیز هگلی جامعه مدنی بهعنوان تعدد و کثرت انجمنهاي میانجی بین خانواده و دولت بهره میبرد.
در کل، ویژگیهایی که هابرماس براي حوزه عمومی در نظر دارد از این قرار است:
یک. حوزه عمومی بشر شکلگیري »افکار عمومی« است. این حوزه محل بحث و تبادل نظر افراد پیرامون مسائل و علایق عمومی است و شرایط مناسبی براي زایش افکار عمومی به حساب میآید؛
دو. در این حوزه، شهروندان بر سر منافع عمومی به بحث و تبادل نظر میپردازند. به دیگر سخن، در این حوزه برخلاف روابط و مقاصد موجود در مؤسسات تجاري و گروههاي شغلی که محور آنها منافع مادي و خصوصی است هدف، تامین منافع عموم شرکتکنندگان و خیر جمعی است. به گفته دیوید هلد، دنبال کردن منافع عمومی توسط مشارکتکنندگان در حوزه عمومی، جامعه مدنی را از ملاحظات سیاسی دور میدارد، و اقتدار دولتی را به مجموعهاي از فعالیتها محدود میکند که نظارت همگانی بر آن وجود دارد؛
سه. این حوزه، میانجی گروههاي همسود و قدرت عمومی است؛ چهار. اصل مشارکت و نظارت دموکراتیک یکی از پایههاي اساسی در این حوزه است؛
پنج. حق ورود در این حوزه براي همه شهروندان تضمین شده است. تفاوتهاي اجتماعی و امتیازات خاص بهویژه امتیازات اقتصادي هیچ تاثیري در جایگاه و موقعیت افراد در این حوزه ندارد؛
شش. افراد شرکتکننده از جزماندیش و استفاده از ارزشها و مبانی مقدس براي پیش بردن استقلال فارغند. در این حوزه، اختلافات عقیدتی با احتجاحات و برهانهاي عقلانی و نه براساس رسوم و جزمیت منفی برطرف میشود؛
هفت. بر این حوزه»خرد جمعی«حاکم است؛ یعنی مهم، توافق عام و اشتراك عقیده است که از طریق استدلال و گفتمان عمومی بهدست میآید؛ و هشت. در حوزه عمومی صرفا یگانگی و عقاید همگون حاکم نیست. گفتمان و ارتباط صرفا در جهت ایجاد وفاق به پیش نمیرود، بلکه به لحاظ فرهنگی و فکري ابعاد متعددي مطرح میشود. افراد و گروههاي مختلف که داراي آرمانها و طرز تلقیهاي متفاوت هستند، در مقابل هم قرار میگیرند، اختلافات خود را عیان میسازند و در نهایت در جهت دستیابی به راهحلهاي مشترك براي مسائل سعی میکنند. در واقع فضاي حوزه عمومی به روي عقاید متفاوت باز است.
در اینجا ما شاهد وحدت در عین کثرت هستیم: افراد کثیر بر اصول گفتمان، وحدت عقیده دارند.
حوزه عمومی بستر شکلگیري »افکار عمومی« است. این حوزه محل بحث و تبادل نظر افراد پیرامون مسائل و علایق عمومی است و شرایط مناسبی براي زایش افکار عمومی بهحساب میآید. (علیخواه، (117 :1387

حال که با مفاهیم اولیه نظریه انتقادي فرانکفورت بهخصوص سپهر عمومی آشنا شدیم، ضمن بررسی موضوع تروریسم داعش، نقاط مشترك میان دو موضوع را مورد ارزیابی قرار خواهیم داد. در اینجا لازم است دو موضوع پیرامون اهداف مقاله یادآوري شود:
اول آنکه، هدف از بخش پیش رو یافتن ارتباط میان نظریه انتقادي فرانکفورت و تروریسم داعش نیست، بلکه بهرهمندي از مکتب فرانکفورت بهویژه موضوع سپهر عمومی بهعنوان ابزار نظري در راستاي تجزیه و تحلیل تروریسم داعش میباشد.
دوم آنکه، روشن است که در موضوع تشکیل و فعالیت گروه تروریستی داعش، عوامل متعدد و متنوعی نظیر رقابتهاي منطقهاي، نقش قدرتهاي فرامنطقهاي، اختلافات مذهبی، مسائل تاریخی و جغرافیایی و غیره نقش دارند، اما پیام این مقاله تبیین همه این عوامل نیست. آنچه که نقطه تمرکز و در حوصله این مقاله است، عوامل مورد اشاره مکتب فرانکفورت در تبیین ساختارشکنی داعش بهویژه جامعه مدنی و سپهر عمومی میباشد.
سه. دولت اسلامی عراق و شام (داعش) و مکتب فرانکفورت
دولت اسلامی عراق و شام با نام اختصاري »داعش« و معروف به »دولت اسلامی«، گروهی شورشی فعال است که ضمن بهرهگیري از عدم تسلط دولتهاي سوریه و عراق بر موضوعات امنیتی خود، موفق به تصرف بخشهاي مهم سرزمینی، سیاسی و اقتصادي در این دو کشور شده است. تاسیس داعش را به جدایی شاخه جهادگرایان سلفی از شبکه القاعده مربوط میدانند. اما اقدامات این گروه، تفاوتها و شباهتهایی با عملکرد القاعده دارد که موضوع این مقاله نیست.
فعالیت نظامی داعش نخست در سوریه آغاز شد. این گروه موفق شد بخشهایی از شمال سوریه را تصرف و تقریباً سراسر استان رقه را تصاحب کند. سپس همزمان با اقدام نظامی در سوریه، به عراق حمله کرد و موفق شد رمادي و فلوجه مرکز استان انبار را تصرف کند. در سال 1393، داعش با گسترش اقدام نظامی خویش توانست موصل دومین شهر عراق و بخش زیادي از خاك این کشور، از جمله تکریت را نیز بهدست آورد. این گروه در سوریه نیز پیشروي کرد و مناطقی که دست دیگر مخالفان نظام سوریه در استانهاي دیرالزور و حسکه بود را تصرف کرد. }برخی منابع خبري بیان کردهاند که:{ تا تیرماه (ژوئیه) حدود یک سوم خاك سوریه که بخشهایی از آن نفت خیز میباشند و نیز بخشهاي زیادي از عراق در تصرف داعش بودهاست.
البته فعالیتهاي داعش تنها به سوریه و عراق محدود نمیشود و فعالیتهایی از او در اردن گزارش شدهاست، همچنین این گروه به دولت لبنان اعلان جنگ کردهاست.
داعش پس از گرفتن موصل، بیانیه تشکیل خلافت اسلامی با خلیفگی ابوبکر البغدادي صادر کرد و فعالیتهاي حکومتی خود را که از پیش بیشتر در سوریه آغاز شدهبود، گسترش داد.
ازجمله این اقدامها میتوان به چاپ اسکناس با واحد دینار داعش و گذرنامه، راهاندازي پلیس، صدور نفت و غیره اشاره کرد. این گروه نام خود را از »دولت اسلامی عراق و شام« به »دولت اسلامی« تغییر داد. دولت اسلامی در مدت کوتاهی بهدلیل قوانین سختگیرانه و مجازاتهاي سنگین شهرت جهانی پیدا کرد. (ویکی پدیا، (1393
خلیفه موصل خود را دنبالهرو ابن تیمیه میداند. ابن تیمیه پدر معنوي همه گروههاي جهادي است.که با اندیشه و عقل به کلی مخالف است مگر اینکه آن فکر و اندیشه در راستاي تایید و نقل احادیث باشد. ابن تیمیه هرگونه تعامل با کفار و مشرکین را حرام میداند. همچنین تفکرات اسلامی شیعیان را نیز مردود و آنها را کافر میداند. گروههاي جهادي برپایی حکومت دینی و اجراي شریعت اسلامی را وظیفه شرعی خود میدانند. (عجم، (1385 داعش بهخاطر تفسیر و قرائت خشن وهابیت از اسلام (Bulos, 2014) و خشونت وحشیانهاش ( McCoy, (2014 بر ضد شیعیان و مسیحیان معروف است و بهقدري تندرو و سختگیر است که با دیگر گروههاي اسلامگراي سلفی ازجمله جبهه النصره شاخه رسمی القاعده در سوریه نیز درگیر جنگ شده و در فوریه 2014 ایمن الظواهري، رهبر القاعده، بهطور رسمی هرگونه انتساب این گروه به القاعده را رد کردهاست.
هر روزه اقدامات تروریستی این گروه با حجم وسیعی در رسانههاي جهان مخابره میشوند و وحشت و تنفر عمومی از این اقدامات، دولتهاي منطقه خاورمیانه و نیز دولتهاي خارج از منطقه را به مقابله با این گروه تشویق کرده است. ائتلافهاي نظامی و برخی دولتها مانند جمهوري اسلامی ایران خارج از این ائتلاف در حال مقابله با این گروه هستند.
بهنظر میرسد زمینههایی وجود دارد که داعش در مدت کوتاهی بهعنوان یکی از بزرگترین چالشهاي امنیتی دو کشور عراق و سوریه و نیز چالش مهم امنیت و صلح بینالملل شناخته شد. این زمینهها را میتوان با موضوع جامعه مدنی و سپهر عمومی مکتب فرانکفورت مرتبط ساخت. بهنظر میرسد کشورهاي میزبان گروههاي تروریستی، داراي جامعه مدنی و سپهر عمومی موثر نیستند.

چهار. جامعه مدنی و سپهر عمومی در روابط بینالملل
موضوع جامعه مدنی اجتماعی مورد توجه نظریهپردازان انتقادي بهویژه کاکس قرار میگیرد.
منظور از جامعه مدنی، حوزهاي مستقل از دولت و قدرت اقتصادي است که بهدنبال اعمال کنترل بر این دو است و عرصه رقابت نیروهاي اجتماعی محسوب میشود. گرامشی و پیروانش بر شکلگیري یک جامعه مدنی در سطح جهانی که ناشی از فراملی شدن نیروهاي اجتماعی و نهادهاي فراملی خصوصی و عمومی است تاکید میکنند. نظریهپردازان انتقادي بهدنبال نقش و تاثیري هستند که کنشگران غیردولتی میتوانند داشته باشند. به عقیده آنها دولتها در کنار سایر کنشگران اثرگذارند نه برتر از آنها. کاکس میگوید هرچه جامعه مدنی ضعیفتر باشد، امکان فعالیت جهان پنهان (جنایات سازمانیافته. بانکهاي پول شویی. معاملات قاچاق و مواد مخدر) بیشتر میشود. (Cox, 2002: 52)
گفتگو در سطوح متفاوت بهویژه در سطح بین فرهنگی میتواند بهعنوان ابزاري براي شکل دادن به فهمهاي جدید از سیاست جهانی منجر شود و حتی با فرصت دادن به صداهاي حاشیهاي به ارایه روایتهاي انتقادي جدیدي از نظریه انتقادي روابط بینالملل منتهی گردد. (مشیرزاده، (224 :1388 در اینصورت است که جهان تکثرگرا ایجاد میشود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید