بخشی از مقاله
چکیده
وضعیت امنیتی جاری در کشورهای افغانستان، عراق و سوریه و همچنین آینده امنیت این کشورها و منطقه غرب آسیا در قبال فعالیت ها و جنایت های گروه های تکفیری- تروریستی طالبان، داعش و جبهه النصره و توسعه و گسترش قلمروی این گروه ها و امکان تسری به دیگر کشورهای منطقه و انتشار بی مهابای جنایات آن ها در رسانه های خبری و مجازی دنیا نشان از توطئه ای بسیار شدید علیه دنیای اسلام توسط صهیونیست ها و حامیان غربی آنها با ابزار وهابی - تکفیری جهت تاثیرگذاری در افکار عمومی جهانیان دارد تا اسلام هراسی در گستره وسیع تری به نمایش در آید. طالبان، جنبشی است تشکیل یافته از علما و طلاب مدارس دینی افغانی کهعمدتاً در پاکستان تحصیل کرده اند. داعش نیز از بطن القاعده پدید آمده و در فضای فکری و معرفتی القاعده رشد یافته است و القاعده در بستر و سرزمین طالبان - افغانستان - مشهور و رشد پیدا کرده، اما با وجود یگانگی در زمینه های فکری، با نگاهی عمیق تر در می یابیم در روش ها و اهدافی که طالبان و القاعده با داعش دارند و بر پایه فرهنگ، زمان، مکان و رهبران و وابستگی ها متفاوت است؛ بنابراین نمی توان یکی بودن افکار و تاریخ را دلیلی بر تطابق هر دو گروه دانست؛ چراکه تفاوت فکری و تحول سرزمینی آنان اختلافات بیشترشان را در پی دارد. بزرگترین شباهت این گروه ها در شرایط شکل گیری آنهاست. در واقع این گروه ها در زمانی که بحران های ملی منطقه ای که توسط استکبار جهانی و راس آن ایالات متحده آمریکا بوجود آمده، ظهور و بروز پیدا کرده اند. دراین مقاله با استفاده از روش های تحقیقی تاریخی، توصیفی و تحلیلی به بررسی زمینه های فکری، شکل گیری و تفاوت های میان دو جریان تروریستی - تکفیری طالبان و داعش به عنوان دو جریان جاهلیت مدرن که وابستگی فکری و تاریخی به سلفیت و وهابیت دارند، می پردازیم.
مقدمه
تاریخ منطقه غرب آسیا مهد تمدن های باستان، ظهور پیامبران الهی و سرشار از تنازعات و مخاصمات مسلحانه در طول قرن های گذشته تا حال بوده است. در قرن بیستم و بیست و یکم نیز به دلیل منابع فراوان نفتی شاهد حضور قدرتهای بین المللی، جنگ و ترور بوده است. این تاریخ تراژیک یکبار با حضور طالبان در افغانستان و بار دیگر با حضور داعش در عراق و سوریه و به دنبال آن حضور قدرت های فرامنطقه ای برای مبارزه با این گروه ها همراه گردیده است. سالیان سال است که صحنه گردانان این عرصه تکراری سلفیانی هستند که با اقدامات تروریستی، قتل و کشتار زنان و کودکان و پایمال نمودن حقوق این مردمان جز رنج و مشقت و عقب ماندگی بر مردم منطقه چیزی به همراه نداشته اند. با پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی سابق و برهم خوردن توازن قوا و از بین رفتن دشمن دیرین با یکه تازی های ایالات متحده آمریکا در جهان مواجه گردیده که برای ادامه حضور نظامی در سطح جهان و حفظ سلاح های راهبردی نیاز به دشمنی جدید برای ایالات متحده بود. با سقوط کمونیسم و رشد اسلام گرایی در غرب، کم کم شاهد نظریاتی از سوی فلاسفه غربی - نظیر هانتینگتون و فوکویاما - در خصوص برخورد تمدن ها، جنگ های آخرالزمانی، فتح اروپا بدون خونریزی توسط مسلمانان و لزوم تجزیه کشورهای مسلمان به منظور تضعیف آنها ارائه می گردید. هر از چندگاهی نیز افراطیون غربی با توهین به مقدسات اسلامی و برافروختن احساسات اسلامی؛ چهره معاند خود با اسلام را به نمایش گذاشته و زمینه های تقابل میان ادیان و نظریه برخورد تمدن ها را فراهم می آوردند. با وقوع حادثه 11 سپتامبر 2001 که به ظاهر توسط گروهی از مسلمانان تندرو صورت پذیرفت، این دشمنی به اوج خود رسید و شروع جنگ های صلیبی از سوی رهبران غربی به صراحت بیان گردید و دنیای اسلام به صورت مستقیم در مقابل دنیای مسیحیت و کفر قرار گرفت و گهگاه مسلمانان تندرو اقدامات ایذایی به وجود می آوردند؛ دستگاه های تبلیغاتی غربی هم با ایجاد موج اسلام هراسی؛ چهره خشنی از اسلام به جهانیان عرضه می نمودند تا شاید بدین واسطه از پیوستن مردمان آزاده به دین اسلام جلوگیری به عمل آورند. بدین ترتیب شاهد لشکرکشی ائتلافی از سوی این کشورها به رهبری ایالات متحده تحت لوای مبارزه با »تروریسم« به کشورهای مسلمان و اشغال دو کشور افغانستان و عراق بودیم.
اشغال افغانستان به بهانه حضور القاعده که متهم ردیف اول حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 بیان می گردید باعث گردید تا جنبش طالبان که مدتی بود قدرت را در کابل در دست داشت و در مدت حکومتش بر افغانستان چهره ای خشن از اسلام را به نمایش می گذاشت به حاشیه رانده و افکار عمومی از چگونگی شکل گیری این جنبش و کشورهای حامی آن غافل گردد. با پایان جنگ افغانستان، شاهد متهم شدن دومین کشور مسلمان یعنی عراق، به حمایت از تروریسم و القاعده می باشیم و با بهره برداری از اسناد جعلی در شورای امنیت در سال 2003 اشغال دومین کشور مسلمان در منطقه غرب آسیا توسط ایالات متحده و همپیمانانش صورت می گیرد. با آمدن دموکرات ها در آمریکا و رفتن نئومحافظه کاران جنگ سالار، سیاست درگیر نمودن نیروهای منطقه ای در خاورمیانه و تضعیف توان امت اسلامی و جبهه مقاومت به دست حاکمان وابسته عربی و ترکیه ای در دستور کار کشورهای غربی بالاخص ایلات متحده قرار گرفت. براساس ایده ژنران پترائوس - فرمانده اسبق نیروهای آمریکایی در افغانستان و رئیس سابق سازمان سیا - به جای درگیر نمودن مستقیم آمریکا در جنگ های هزینه بر نظامی - مانند افغانستان و عراق - پروژه "جنگ های نیابتی" و "بدون خسارت" در منطقه راه اندازی گردید.
از سوی دیگر جهان شاهد بیداری اسلامی - بهار عربی - در کشورهای خاورمیانه بود. دومینوی اعتراضات و انقلاب ها در کشورهای عربی غرب آسیا و شمال آفریقا نسبت به حکومت های ظالم و دیکتاتور طی چند سال گذشته ادامه داشت. در 26 ژانویه 2011میلادی با آغاز بحران در سوریه ابتدا تصور می شد که تحت تاثیر جریان مزبور می باشد. اما به زودی معلوم شد که ماهیت بحران در سوریه با ماهیت انقلاب ها در کشورهای دیگر متفاوت است. کشورهای غربی تا قبل از حمله گروه تکفیری داعش به شهر موصل در عراق از این گروه و دیگر گروه های تروریستی موجود در خاک سوریه به عنوان "آزادی خواه" یاد می کردند. علی ایحال اگر بخواهیم یک ارزیابی کوتاه از تفکر و مبانی فکری گروه های طالبان و داعش به دستآوریم، ابتدا ضروری است با استفاده از روش های تحقیقی تاریخی، توصیفی و تحلیلی به بررسی اندیشه های رایج در محیط ظهور و انعقاد هسته اولیه این دو جریان پرداخته و ارتباط حال و گذشته طالبان، داعش و همفکران آن را با محافل فکری و آموزشی آنان و نیز زمینه ها و شرایط زمانی و مکانی ذی دخل در تاثیرپذیری فکری آنها را بازگو نماییم و پس از ارزیابی کوتاه از بستر فکری، تفاوت ها و تشابه های فکری این دو نحله تبیین، تجزیه و تحلیل گردد. اما سوال اصلی که در اینجا مطرح می شود این است که مبانی فکری شکل گیری دو جریان طالبان و داعش به عنوان جریان های جاهلیت مدرن در دنیای اسلام به چه جریان فکری و نظری بر می گردد؟