بخشی از مقاله
چكيده
در فلسفه ملاصدرا، مبحث ارتباط عقل فعّال با جهان طبيعت، يا به زبان عرفا عالم ناسوت، يكي از موضوعاتي است كه با توجه به مباحث معرفتشناسي نوين، ميتواند چالشبرانگيز باشد. در فلسفه صدرالمتألهين ارتباط عقل فعّال با عالم ناسوت، به عنوان راه حل فلسفي در مقابل قاعده امكان اشرف مطرح شده است. توضيح آنكه در رابطه طولي عقول مجرد، ممكن اشرف، وجودي شديدتر از ممكن أخستر از خود دارد و علت آن نيز محسوب ميشود. اين سلسله طولي در انتها به عقلفعّال ميرسد، كه واسطه عالم مجرد و نفوس ميباشد. در اينجا موضوع ارتباط طولي عقول در مورد نفوس نيز حاكم است به گونهاي كه در عالم ناسوت نفوس از مراتب مختلفي برخوردار است، كه از بالا به پايين شامل بالمستفاد، بالفعل، بالملكه و هيولاني ميشود.
از آنجا كه نفس جوهري مجرد است و به نام عقل خوانده ميشود؛ لذا عقل بالمستفاد مرتبهاي از نفس است كه به عقل فعّال متصل بوده و معرفت خود را بيواسطه درمييابد، و اين مرتبه از نفس مختص به انبياء و اولياء خدا عنوان شده است. در اينجا سؤالاتي مطرح ميشود كه ميتواند چالشبرانگيز باشد: آيا پيامد سخنان ملاصدرا، ما را به نوعي پوچگرايي منتهي نميكند؟ در روزگاري كه بشر بهطور مستقيم با انبياء و اولياء ارتباط ندارد، كسب معرفت حقيقي چگونه صورت ميگيرد؟ آيا نگاه طولي به نفوس انساني بيتوجهي به انسان خاكي و ناديده گرفتن او در معرفت نيست؟ آيا اصالت عالم لاهوت، در مكتب ملاصدرا به معناي ناديده گرفتن عالم ناسوت نيست؟ آيا فلسفه صدرا به نوعي جزمانديشي منتهي نميشود؟ اينها سوالاتي است كه در اين مقاله به تبيين آن پرداخته و در صدد پاسخگويي هستيم.
.1 مقدمه
معرفتشناسي از جمله مباحثي است كه در انديشه فلسفي قدمتي ديرينه دارد. آدمي در طول تاريخ، بدنبال راهي براي رسيدن بهيقين بوده، گويي آرميدن در شك فلسفي برايش ناگوار و غيرممكن جلوه ميكرده است. اين روند تا به امروز ادامه دارد. دراين ميان گروهي را عقيده بر آن است كه معرفت يكي از راههاي ارتباطي ما با دنياي بيرون است و همچون ريسماني است كه با گسستن از آن، ارتباط ما با جهان خارج قطع خواهد شد و وجودش ما را از گرفتار شدن در دنياي تصورات و تخيلات ذهني خود ميرهاند.٢٨٢بااينوجود دو ارزش ويژه را براي معرفتشناسي برشمردهاند: يكي فهميدن و ديگري يقين؛ و معتقد هستند كه در تاريخ معرفتشناسي، همواره يكي بر ديگري فرمان رانده است.
٢٨٣ سوال اساسي كه منجر به تفكيك دورههاي مختلف رويارويي با معرفتشناسي شده، توانايي آدمي دردستيابي به معرفت بوده است و بدينترتيب كثرت مخالفان آن در دورهاي عصر شكاكيت را پديد آوردهاند. در عصر شكاكيت، كه يقين ارزش بودهموضوع، ِدفاع از امرِ يقيني، آدمي را به توجيه باور خود وادار ميكرده است، و در مقابل، دورهاي كه شكاكيت از اهميت چنداني برخوردار نبودهارزش، به فهميدنِ مسئله داده شده و تمام تلاشها مصروف توضيح و تبيين آن شده است.٢٨٤بنابراين شاخص معرفت براي گروهي يقين، و براي ديگري فهم بوده است.
در اينجا آنچه بيش از همه خودنمايي ميكند، يقين و فهم ميباشد كه هميشه با معرفت همراه بوده و معرفت نيز راه خوبي براي باور كردن لحاظ ميشود.٢٨٥ با توجه به موارد ياد شده در قلمرو معرفتشناسي به زمينههاي ديگري برميخوريم كه ميتواند براي ما قابل تأمل باشد و آن مغالطه و كاربرد دلايل شكاكانه در اين قلمرو ميباشد. گفته شده است از دغدغههاي اصلي معرفت شناسان، تعيين راههاي رسيدن به اطمينان نسبت به روش هايي است كه به وسيله آنها به معرفت دست مييابيم.٢٨٦
در اين قلمرو دلايل شكاكانه را داراي شأني زايشگرانه درنظر گرفتهاند، زيرا به پديد آمدن امري كمك ميكند. بدين معني كه با ابطال يك چنين دليلي يا حتي بيمبنا نشان دادن آن، ادله ديگر به حال خود باقي بوده و ما نيازمند عرضه تبيين ايجابي از معرفت خود هستيم.٢٨٧استفاده از مفاهيم قطبي را براي روشن شدن اينگونه امور شاهد خوبي دانستهاند. گيلبرت رايل معتقد است بدون سكه حقيقي سكه جعلي وجود ندارد، تا راههاي خوب و هموار نباشد، راه ناهموار وجود ندارد و مردان بلند قد هم بدون مردان كوتاه قد موجود نيستند.٢٨٨ بنابراين عقيده بر آن است كه شكاكيت شناسايي، يكي از مسائل محوري در معرفتشناسي را باعث ميشود، يعني ضرورت تبيين دقيق آنكه معرفت چگونه ممكن است.
از طرف ديگر گفتهاند به وسيله برخورد با اين معارضه، ميتوان نشان داد كه ملاحظات شكاكانه نميتوانند به مهمترين كوششهاي معرفتي ما خدشه وارد سازند، البته اگر شكاكيت به عنوان يك معارضه، فهم شود تا بصورت يك ادعا كه ما به هيچ چيز علم نداريم يا نميتوانيم داشته باشيم. همين طوركه بهترين شيوه پاسخ گويي به شكاكيت را نشان دادن اين امر برشمردهاند كه ما چگونه به معرفت دست پيدا ميكنيم و نه تلاش براي ابطال دلايل آنان.٢٨٩بههرحال نبايد از نظر دور داشت كه واقعيتهاي روانشناختي محتمل را عواملي دانستهاند كه مورد بهرهبرداري دلايل شكاكانه قرار ميگيرند.
واقعيتهايي كه مربوط به ماهيت ادراك و ضعف طبيعي انسان نسبت به خطا و وجود حالات ذهني مانند خواب يا توهم ميباشند كه به هنگام دستيابي به معرفت در موقعيت مناسب قابل تمايز نيستند، اما در واقع با آنها بسيار متفاوت هستند.٢٩٠ در فلسفه اسلامي تا قبل از ملاصدرا، توجه خاص به معرفتشناسي نشان داده نشده و دليل وابستگي به مسائل ديگر، علتِ پرداختن به آن بوده است.٢٩١تحقيقات مختلفي با رويكرد معرفت شناسانه در مكتب ملاصدرا صورت گرفته، كه به مباحث گوناگون در آن پرداخته است.