بخشی از مقاله

چکیده

در شهرهای معاصر، چالش اصلی طراحان در توسعه های جدید، ایجاد محیط های خارجی به عنوان چارچوب هایی اجتماعی و وحدت بخش می باشد. اغلب فعالیت هایطراحان صرفاً به صورت یک برخورد آرایشی بعد از عمل، با فضاهاییاست که اصولاً برای استفاده ی عموم، طراحی و برنامه ریزی شدهاند. معمولاً در توسعه های شهری، ساختمان ها را مانند مجموعه ایی از عنصرهای مجزا در زمین مستقر کرده و ارتباط آن ها به عنوان اجزای یک بافت بزرگ تر؛ که شامل خیابان ها، میدان ها و فضاهای باز سرزنده می باشد، با دیگر اجزا درنظرگرفته نمی شود. الگوهای رشد هم صراًف با درنظرگرفتن نقشه ی دو بعدی کاربری زمین تبیین می گردد و ارتباط سه بعدی بین ساختمان ها و فضاها موردتوجه قرار نمی گیرد. درک درستی از رفتار انسان هم حاصل نمی شود. در این فرآیند که امروزه بسیار معمول شده است، فضای شهری را به عنوان یک حجم خارجی با مشخصات فیزیکی و ظاهری که با فضاهای دیگر در ارتباط است، در نظر نمی گیرند.

بنابراین محصول اغلب طراحی های محیطی، یک سری ضد فضاهایاساساً بی شکل است. رویکردی که در این تحقیق به آن پرداخته می شود در حد فاصل طراحی ساختمان برای سایت های خاص، و تهیه ی نقشه ی کاربری زمین شهری قرار می گیرد. در این رویکرد، به مفهوم شهرسازی به عنوان یک نگرش الزامی در طراحی شهری اهمیت داده شده است، به این مفهوم که محیط های عمومی که دارای ارتباط فضایی اند، بر برنامه ریزی جامع عنصرهای محیط ارجحیت دارند. بر اساس نتایج این تحقیق، قبل از هر طراحی معماری در یک سایت خاص یا هر طراحی منظر شهری، بایستی فاصله ها و الگوهای کلی فرصت های توسعه شناسایی شده و آن ها را به عنوان یک عنصر مهم در برنامه ریزی کاربری شهری، دخالت داد.

واژههای کلیدی: طراحی شهری، فضای شهری، شهر معاصر، فضای رها شده.

-1 مقدمه

فضای رهاشده چیست و چگونه میتوان بین این فضاها و فضاهای مثبت شهری یا فضاهای »قالبریزی شده« تمایز قایل شد؟ فضای رهاشده ، فضای باقی مانده و ساخته نشده در پایهی برجهای بلند مرتبه، یا پلازایی بدون استفاده و گودافتاده است که دور از جریان فعالیت پیاده در شهر، مکانیابی شده است. آنها زمینهای بدون سکنه ای هستند که در لبه های بزرگراهها استقرار یافته و اغلب مورد استفاده قرار نمیگیرند، کسی هم مسئولیت نگهداری از آنها را بر عهده ندارد.فضای رهاشده، همان پارکهای مخروبه و پروژههای خانههای سازمانی حاشیهیی هستند که چون نتوانستند به هدفهای مورد نظرشان دست یابند، بایستی مجدداً بازسازی شوند.

به طورکلی، فضاهای رهاشده، محدودههایی در شهرها هستند که عملاً نیاز به طراحی مجدد دارند؛ ضد فضاهایی که هیچ خدمت مثبتی به محیط اطراف و کاربرانشان ارایه نمیدهند. این فضاها به درستی تعریف نشده و مرز قابل اندازهگیری هم ندارند. هم چنین قابلیت برقرارکردن اتصال بین عنصرهای مختلف به منظور ایجاد یک کل منسجم، را ندارد. از طرف دیگر، این فضاها میتوانند در نوسازیهای شهری و توسعههای میان افزای خلاق و شناسایی بسیاری از منبعهای پنهان شهری، فرصتهای چشمگیری برای طراحان به حساب آیند .[1]

-2 مسببهای شکل گیری فضای رها شده

شکل گیری فضای رهاشده در شهرهایمان را میتوان به پنج عامل نسبت داد: - 1 افزایش وابستگی به اتومبیل - 2 گرایش معماران جنبش مدرن به فضای باز - 3 منطقه بندی و سیاستهای کاربری زمین در دوران جنبش نوسازی شهری که در نهایت به تقسیمبندی شهر انجامید - 4 عدم تمایل موسسههای دولتی و خصوصی معاصر برای برعهده گرفتن مسئولیتهای محیط شهری عمومی و - 5 رهاکردن سایتهای صنعتی، نظامی یا حمل و نقل در هسته داخلی شهر.

1؛-2 اتومبیل

از آنجایی که اتومبیل در زندگی ریشه دوانده است، کنارآمدن با وابستگی مردم به اتومبیل ، مشکلترین عامل بین عامل های دیگر محسوب میشود. به همین دلیل است که امروزه، بخش عمدهی فضای باز شهری را بزرگ راهها، جادهها و پارکینگ ها تشکیل دادهاند. در نهایت در عرصههای عمومی، حرکت و ارتباط غالب شده و معنیهای فرهنگی و هدفهای انسانی از بین رفتهاند. در اغلب شهرهای مدرن، درصد تکان دهندهیی از زمینهای شهری به انبار و حرکت اتومبیل اختصاص داده شده است. به عنوان مثال در لسآنجلس و دیترویت این رقم حدود هفتادوپنج تا هشتاد درصد میباشد. تا حدودی میتوان جدایی ساختمانها و احاطهشدن آنها با فضاهای سبز وسیع را بدون درنظرگرفتن هدفهای اجتماعی، نتیجهی چنین رویدادهایی دانست. خیابانها دیگر ذاتاً به عنوان یک فضای شهری برای استفاده پیاده محسوب نمیشوند و بدون آن که به جنبهی اجتماعی آنها، به سریعترین بستر ارتباطی اتومبیل تبدیل گشته است. در اطراف شهر، خیابان تبدیل به »نوار« و میدان به پارکینگی مبدل گشته که توسط یک سری ساختمانهای نامرتبط، قاب شدهاند.

2؛-2 جنبش مدرن در طراحی

جنبش مدرن در طراحی معماری نیز در ایجاد فضاهای باز رها شده، نقش داشته است. آنها از زمان ظهور این جنبش در سال 1930 تا سال 1960 همواره به دنبال آرمانهایی انتزاعی برای طراحی ساختمانهای آزاد بودند. در این فرایند، اهمیت منظر خیابان، میدانهای شهری، فضاهای سبز و دیگر فضاهای باز مهم، ابداً درنظر گرفته نمیشد.در منطقه »پیاتزا نووانا« در رم، به راحتی میتوان مشاهده کرد که چگونه خیابانها و میدان از درون تودهیساختمانها، تراشیده شدهاند و به این طریق به زنگی شهری حس و جهت داده است و در نهات یک سری ارتباطهای کالبدی و مکانهای با معنا خلق شدهاند. به عکس در هوستون تگزاس، مجموعهیی از ساختمانهای مجزا که در میان پارکینگها و جادهها شناورند، فرم شهری را تشکیل میدهند و هستهی مرکزی شهر، به وسیلهی حلقهیی از فضاهای رهاشده و محلههای مسکونی پراکندهی اطراف، محاصره گشته است.

این یک الگوی معمولی است که در اکثر شهرهای آمریکایی به چشم میخورد. چگونه چنین اتفاقی رخ داده است؟ طراحان و سازندگانی که تحت تاثیر جنبش مدرن قرار گرفته بودند، اصول شهرسازی و مقیاس انسانی فضای خارجی را که در طراحی شهری شهرهای گذشته لحاظ گشته بود، کنار گذاشتند. یک پروفیل شهر قرون وسطایی یا رنسانی یا ]شهری مربوط به دورهی[ رنسانس، که مهمترین الگوهای - نمونههای - طراحی شهری تاریخی ما محسوب میشوند، عموماً کوتاه و افقیاند . همچنین در آنها ارتباط نزدیکی بین زندگی درون ساختمانها و فعالیتهای داخل خیابان، به چشم میخورد. حال آن که اختراع آسانسور مکانیکی و تکنولوژیهای جدید ساخت و ساز، شهر مدرن را تبدیل به محیطی با برج های بلند مرتبهای کرده است که از زندگی خیابان جدا شده است. به عنوان مثال فعالیتهایی که در خیابانهای منهتن صورت میگیرد، هیچ ارتباطی با عملکرد آسمان خراشهای بالای سرشان ندارند.

در واقع جنبش مدرن با ایجاد عنصرهایی مانند فروشگاههای بزرگ سرپوشیده و میدانهای گود افتاده یا بالا آمده، مولفه های اجتماعی خود را به قلمروی شخصی و قابل کنترل خوود منتقل کند. زیرا دیگر خیابانها ماهیت ارتباطی گذشته را ندارند. در نتیجه، تمایلهای فردی در زمینه استفاده از فضای شهری اساساً تغییر کرده است. ما متوجه نیستیم با از دست رفتن مفهوم جمعی فضای عمومی، آن قانونهایی که عنصرها را از طریق طراحی فضای باز به هم ارتباط میدهند، نیز از بین رفتهاند. در حالی که در شهرهای سنتی این قانونها به وضوح قابل روئت بودند. در این شهرها، ساختمانها زیر سلطهی مجموعهای از یک عرصهی جمعی قویتر قرار داشتند. واژگان صریحی از طراحی که با نظم بزرگتر اشیا متفاوت بود. »رفتارها و قانونهای یک مکان« به ما دستورالعملهای لازم برای چگونگی ایجاد ارتباط را نشان دادند.[2] یکی از چالشهای امروزهی طراحی شهری، تعریف مجدد مفهوم این قانونهاست، تا از این طریق بتوانند غنا و تنوع را که از عنصرهای مهم شهرهای گذشته بودند، به آنها بازگردانند.

هدف از انتقاد از فرم شهر مدرن این نیست که معماری و طراحی شهری نیم قرن گذشته را یک شکست بی چون و چرا تلقی کنیم، یا فعالیتهای بسیاری از طراحان شهری بزرگ را رد کنیم. عملکردگرایی، که زمینهی از دست دادن فضاهای سنتی را ایجاد کرده بود. بیش از اندازه درگیر موضوع سودمندی شده بود، اما مانند دیگر جنبشهای بزرگ تاریخ، بیش از همه، به معنیها و مشکلهای ایجاد یک جای پای محکم ابدی برای انسان میپرداخت. اصول اخلاقی مدرنیسم ناکام ماند. چشم اندازهای مصنوعی و دیدگاه های ابتداییاش دیگر به عنوان چهارچوب غالبی برای مرجعیت طراحی شهری محسوب نمیشوند. پس از آن، مجدداً تمایلهای جدیدی به سمت تاریخی گرایی و شهر سنتی، که مدرنیستها در نظر نگرفته بودند، رشد کرد و
در نتیجه دستوارالعمل تزیین، اسطوره و سبک دوباره مورد تاکید قرار گرفت. دستورالعملی که میتواند جنبههای متعدد ساختمان را مانند هنری که بیشتر پاسخگوی مسئلههای اجتماعی مدرن است، به یکدیگر پیوند دهد .[3]

3؛-2 منطقه بندی و نوسازی شهری

یکی دیگر از دلایل از بین رفتن کیفیتهای سنتی فضای شهری، سیاستهای منطقه بندی و پروژههای نوسازی شهری بود که طی دهههای 1950 و 1960 اجرا شد. این رویکردهای وابسته به برنامهریزی، اگر چه در نهایت به بی راهه رفتند ولی ابتدا، با هدفهای مناسبی مطرح شده بودند . انگیزهی اصلی این سیاستها، پاکسازی زمین و ارتقای رفاه انسانی از طریق جداسازی کاربریها به صورت زونهای مجزا، و جایگزینی تراکم کم به جای برجهای بلند مرتبه بود. پروژههای نوسازی شهر از نظر ساختار فضایی نتوانستند پاسخگوی الگوی محلی تغییر یافتهای شوند که جایگزین آن شده بودند. همچنین نتوانستند پاسخگوی ارتباطهای اجتماعی که به ماهیت محلههای گذشته معنا میبخشید، شوند. قانون منطقه بندی باعث جداسازی عملکردهایی شد که معمولاً با یکدیگر ادغام میشدند . منطقههای جدا از هم، فضای کار و زندگی را از هم جدا کرد . مفهوم انتزاعی کاربریهای سازگار، تنوع اجتماعی و کالبدی را از محیطهای شهری گرفت و در حقیقت محیطهایی ایجاد کرد که دیگر نمیشد نام شهر بر آنها گذاشت. هر دوی این رویکردها، منطقه بندی و نوسازی شهری؛ به دنبال جایگزین کردن نظم عملکردی به جای نظم فضایی بودند و نتوانستند به اهمیت بیشتر نظم فضایی نسبت به کارکرد اجتماعی پی ببرند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید