بخشی از مقاله

چکيده
ايجاز و اطناب از مهمترين نکات موثرسازي کلام بليغ در ادبيات عرب و عجم است . براي هر کدام از اين ها، زمينه هايي در کتاب هاي بلاغي مي توان به دست آورد بايد پذيرفت که با وجود يکسان نبودن همه ي آن موارد، اغلب اشتراکات چشمگيري دارند. هدف اين مطالعه بررسي اين مهم ؛ يعني موارد ايجاز و اطناب در داستان رستم و اسفنديار فردوسي و اغراض ثانويه ي آن ها بوده و به دنبال اين است تا بيشتر معلوم نمايد که آيا فردوسي در اين داستان به ايجاز گراييده يا اطناب و چرا؟ نتايج به دست آمده از داده ها، معلوم مي کند که اين سازنده ي کاخ بلند از نظم فارسي، در اين داستان ، رويکرد اطناب را بر ايجاز ترجيح داده و به دليل رعايت مقتضاي حال و وضعيت داستان تلاش نموده تا با اين شيوه ي بلاغي تاثير بيشتري بر خوانندگان گذاشته و آن ها را اقناع نمايد. ضمنا از موارد اطناب ، کاربرد دو مورد ايضاح بعد از ابهام و بدل ، بر ديگر زمينه هاي اطناب پيشي گرفته است .
واژگان کليدي: فردوسي، شاهنامه ، رستم و اسفنديار، ايجاز، اطناب
مقدمه
بديهي است که تمام تلاش هاي زيباشناختي در هنر و ادبيات براي اين است که هنرمند و سخنور بتواند با کمک آن ها، توجه مخاطب را به اثر خويش معطوف کرده و به عبارت ديگر، براي اداي هر معنايي، طرق و فنوني به کار گيرد تا مقصود خود را در هر مقامي به طريق خاصي تعبير کند. ( رجايـــي، ١٣٤٠) شاعران که سال ها با واژگان و حروف زيسته و آن ها را پس و پيش و حذف و اضافه نموده اند طبيعتا از ويژگي هاي بالقوه و بالفعل کلمات و عبارات به خوبي آگاه بوده و مي دانند که چه کلمه يا عبارتي را در چه شرايطي به کار گيرند. ( ذوالفقاري، ١٣٩٢)
نيم نگاهي به آثار شاعران فارسي گو در اين ميان نشان مي دهد که آنان در مقايسه با شاعران ديگر کشور ها، گوي سبقت را از همگنان خارجي خود ربوده و در منطبق ساختن مقصود با کلام و مقتضاي حال زبردستي خاصي از خود نشان داده اند، ( احمد سلطاني، ١٣٧٧) اين گونه کاربرد ها را که بايد از شيوه هاي انتقال عاطفه به مخاطبان ناميد به نوعي مي توان مربوط به سبک خاص شاعران نيز به شمار آورد؛ با اين باور، بررسي داستان رستم و اسفنديار از شاهنامه ، نشان مي دهد که فردوسي نيز با وجود افکار و حالات خاص خود، به بيان سخنان به مقتضاي حال ، بي توجه نبوده و در اين مورد ترفند هايي را به کار گرفته است .
بيان مساله و تبيين اهداف
سنجش خلاقيت هاي شاعرانه به وسيله نقادان ادبي، به طـــرق مختلف انجام مي پذيرد، آن ها گاهي به بررسي کاربرد هاي دستوري و واژگاني شاعران توجه نمـــوده و گاهي به نحوه ي کاربرد صور خيال و گاهي به موارد روحي - رواني مي پردازند. يکي از هنرنمايي هاي شاعران و نويسندگان با طولاني گويي و يا با مختصر گويي صورت مي گيرد؛ کنکاشي در داستان رستم و اسفنديار فردوسي نشان مي دهد که ايشان در اين مورد، کاملا توانا بوده و با مهارت عمل نموده و بايد ايشان را جزو سرآمدان در اين زمينــــه به حساب آورد. از اين رو « بررسي داستان رستم و اسفنديار از منظر ايجاز و اطناب و نشان دادن اغراض ثانويه ي آن » هدف اين مطالعه قرار گرفته است .
پرسش هاي تحقيق
سوال اصلي اين مطالعه عبارت است از اين که :
- کاربرد ايجاز و اطناب در داستان رستم و اسفنديار فردوسي چگونه است ؟
سوالات فرعي که مي تواند قابل طرح باشد اين است که :
١. فردوسي از ميان انواع شگرد هاي اطناب بيشتر کدام ها را در اين داستان به کار گرفته است ؟
٢. از ميان اغراض ثانويه ايجاز و اطناب ، کدام يا کدام ها بيشترين بسامد را دارند؟
٣. استفاده فردوسي از اين شگرد ها، چقدر مقبول است ؟
پيشينه ي پژوهش :
بررسي هاي به عمل آمده در اين زمينه نشان مي دهد که مطالعه ي خاصي در اين زمينه در شاهنامه ، علي الخصوص در داستان رستم و اسفنديار وجود ندارد هر چند ايجاز و اطناب در آثار ديگر شاعران از جمله فروغ فرخ زاد و ... بررسي شده
که به تعدادي از آن ها در ذيل اشاره مي شود:
١. اطناب ، شيوة مؤثر بيان در شعر فروغ فرخزاد از خدابخش اسد الهي فصل نامه سبک شناسي سال ٨٩
٢. علوم بلاغي و اهميت و سير آن از سيد رضا موسوي نشريه ي تربيت مدرس سال ٧١
٣. کارکرد ساخت هاي هم پايه در قابوسنامه و تاثير آن بر متون نثر فني در آفرينش اطناب از سيد محمد آرتا نشريه پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي سال ٩٤
روش شناسي، ابزار و جامعه ي پژوهش
اين مطالعه يک تحقيق کيفي از نوع توصيفي _ تحليلي است که با ابزار کتابخانه اي و سند کاوي انجام و نسبت به جمع آوري داده ها اقدام شده است ، جامعه آماري اين مطالعه ، کتاب اهنامه ي فردوسي و مقالات مربوط به فردوسي بوده و جامعه ي نمونه نيز، صرفا داستان رستم و اسفنديار و جملاتي خواهد بود که در آن ها موارد ايجاز و اطناب وجود دارد.
يافته ها:
الف . ايجاز :
يکي از مهم ترين نکاتي که بر تاثيرگذاري کلام مي افزايد، بحث ايجاز است . يعني با حداقل الفاظ ، حداکثر معني را بيان کردن . اما شرط بلاغي آن اين است که کوتاهي الفاظ به انتقال پيام خللي وارد نکند.البته ايجاز در همه حال پسنديده نيست چون به ايجاز مخل مي انجامد.
ايجاز قصر :
- نگه کن سحرگاه تا بشنوي ز بلبل سخن گفتن پهلوي
بيت ١٤
- جهان از بدان پاک ، بي خو کني بکوشي و آرايشي نو کني
بيت ٢٤
- بدو گفت گشتاسب :« تندي مکن بلندي بيابي، نژندي مکن
بيت ١٥٩
- ز گيتي همي پند مادر نيوش به بد تيز مشتاب و ، چندين مکوش
بيت ١٧١
- جز از سيستان در جهان جاي هست دليري مکن ، تيز منماي دست
بيت ١٨٢
- وليکن نبايد شکستن دل که چون بشکني، دل ز جان بگسلم
بيت ١٨٨
- درودش ده از ما و، خوبي نماي بياراي گفتار و چربي فزاي
بيت ٢٤٠
- به گيتي هر آن کس که نيکي شناخت بکوشيد و ، با شهرياران بساخت
بيت ٢٤٨
- همان بر که کاري، همان بدروي سخن هر چه گويي، همان بشنوي
بيت ٢٤٩
- بپرهيز و ، پيچان شو از خشم اوي نديدي که خشم آورد چشم اوي
بيت ٢٨٤
- بدو گفت زال :« اي پسر کام جوي فرود آي و مي خواه و آرام جوي
بيت ٣١٦
- بخنديد بهمن پياده ببود بپرسيدش و گفت بهمن شنود
بيت ٣٢٥
- بترسم که با او يل اسفنديار نتابد ، بپيچد سر از کارزار
بيت ٣٣٩
- نمک بر پراگند و ببريد و خورد نظاره بروبر سرافراز مرد
بيت ٣٧١
- از آن سان که من گردن ژنده پيل شکستم فگندم به درياي نيل
415
- درم ده سپه را و، تندي مکن چو خوبي بيابي، نژندي مکن
بيت ٤٣٦
- چو بشنيد ، بنشست پيش پدر بگفت آنچه بشنيد بد در به در
بيت ٤٦٤
- بپرهيز و با جان ستيزه مکن نيوشنده باش از برادر سخن
بيت ٥٦٦
- بخنديد و گفت « اي برادر، تو خوان بياراي و آزادگان را بخوان
بيت ٥٢٨
- کنون تو بدين رنج برداشتي به دشت آمدي، خانه بگذاشتي
بيت ٦٢٨
- ورا بر کشيدند و دادند چيز فراوان برين سال بگذشت نيز
بيت ٦٥٦
- ز تيزيش خندان شد اسفنديار بيازيد و، دستش گرفت استوار
بيت ٧٦٩
- بياساي چندي و، با بد مکوش سوي مردمي ياز و ، باز آر هوش
بيت ٨٢٦
- که رستم ز دست جواني بخست به زاول شد و ، دست او را ببست
بيت ٨٣٨
- بخنديد و گفت «اينک آراستم بدانگه که از خواب برخاستم »
بيت ١٠٢٨
- ببردند و پوشيد روشن برش نهاد آن کلاه کيي بر سرش
بيت ١٠٣٠
- بفرمود تا زين بر اسب سياه نهادند و، بردند نزديک شاه
1031
- ازين گونه مستيز و بد را مکوش سوي مردمي ياز و ، باز آر هوش
1043
- چو از دور نوش آذر او را بديد بزد دست و تيغ از ميان برکشيد
1091
- چو بشنيد رستم ، ميان را ببست وز آن جايگه رخش را برنشست
1298
- تو اکنون مپرهيز و خيز ايدر آي که ما را دگرگونه تر گشت راي
بيت ١٤٥٩
- بيالود تيغ و بپالود کيش مهان را همي داشت بر جاي خويش
بيت ١٥٥٥
ايجاز حذف :
- درم دارد و نقل و جام نبيد سر گوسفندي تواند بريد
بيت ٣
- زن و کودکانش بدين بارگاه بياوردم و گنج و تخت و کلاه
بيت ١١٠
- فرستاده بايد يکي تيز وير سخن گوي و داننده و يادگير
بيت ٢٢٦
- همي گشت رخش اندر آن مرغزار درخت و گيا بود و هم جويبار
بيت ٣٣٦
- چو مردي و پيروزي و خواسته ورا باشد و گنج آراسته
بيت ٣٩١
- کنون شهريارا ، تو در کار من نگه کن به کردار و آزار من
بيت ٤٠٨
- ندارم ازو گنج و گوهر دريغ نه برگستوان و نه گوپال و تيغ
بيت ٤٥٣
- ازين سو خروشي برآورد رخش وزان روياسب يل تاج بخش (خروشي برآورد)
بيت ٤٨١
- يکي بزم جويد يکي رزم و کين (جويد) نگه کن که تا کيست با آفرين ؟
بيت ٥٧٥
- هنر بايد از مرد و فر و نژاد کفي راد دارد، دلي پر ز داد( دارد)
بيت ٦٣٥
که گردي چو سهراب هرگز نبود به زور و به مردي و رزم آزمود (نبود)
بيت ٦٨٧
- سر جاودان را بکندم ز تن ستودان نديدند و گور و کفن (نديدند
بيت ٧٤٧
- ستبر است بازوت چون ران شير بر و يال چون اژدهاي دلير (است )
بيت ٧٧١
- به نيزه ز اسبت نهم بر زمين ازآن پس نه پرخاش جويي نه کين (جويي)
بيت ٧٨٣
- ببيني که من در صف کارزار چنانم ، چو با باده و مي گسار (چنانم )
بيت ٨٣٠
- بدو گفت «رو تيغ هندي بيار يکي جوشن و مغفري نامدار (بيار)
بيت ٩٤٩
- نپيچم به آورد با او عنان نه گوپال بيند نه زخم سنان (بيند)
بيت ٩٨٨
- کف اندر دهانشان شده خون و خاک همه گبر و برگستوان (شده ) چاک چاک
بيت ١٠٧٠
- دل مرد بيدارتر شد ز خشم پر از تاب (شد) مغز و پر از آب (شد) چشم
بيت ١١١٣
- به جان و سر شاه سوگند خورد به خورشيدوشمشيرودشت نبرد(سوگندخورد)
بيت ١١٢٠
- کنون زين سخن يافتي کام دل بياراي (بزم ) و بنشين به آرام دل
بيت ١٥٠٠
ايجاز با کاربرد کنايه :
- غمي شد ز گفتار او مادرش همه پرنيان خار شد بر برش
٣١/ خار شدن پرنيان : ناراحت شدن
- چه نيکوتر از نره شير ژيان به پيش پدر بر، کمر بر ميان ؟
بيت ٣٧
- ز دانش ، بروها پر از تاب کرد ز تيمار، مژگان پر از آب کرد
بيت ٥١
بيت 54/ اختر به کسی بد شدن ستاره او بد شدن : بدبخت شدن .
- برهنه کني تيغ و گوپال را به بند آوري رستم زال را
بيت ١٢٨ (برهنه کردن تيغ : از نيام کشيدن و جنگيدن )
- تو با شاه چين جنگ جوي و نبرد از آن نامداران برانگيز گرد
١٣٥/ از چيزي يا کسي گرد برآوردن يا گرد برانگيختن : نيست و نابود کردن .
- سپهبد برو ها پر از تاب کرد به شاه جهان گفت : زين باز گرد
بيت ١٥٤/ ابرو پر از تاب کردن : خشمگين شدن
- نباشي بسنده تو با پيل تن از ايدر مرو بي يکي انجمن
١٩٤/ بسنده بودن با کسي يا چيزي: از عهده ي کسي يا چيزي برآمدن
- بيفزايدش کامگاري و گنج بود شادمان در سراي سپنج
بيت ٢٢٤/ سراي سپنج : دنيا
- چو بشنيد گفتار آن سرفراز فرود آمد از باره ، بردش نماز
بيت ٣٢٤ / نماز بردن : تعظيم کردن و اداي احترام
- ز يزدان همي آرزو خواستم که اکنون به تو دل بياراستم
٤٠٢/ دل به کسي آراستن : با ديدن او خوسحال شدن .
- مگوي آنچه هرگز نگفته ست کس به مردي مکن باد را در قفس
٤١٨/ باد در قفس کردن : کار بيهوده انجام دادن
- سزاي تو گر نيست ، چيزي که هست بکوشيم و با آن بساييم دست
بيت ٥٠٧ / دست سودن به چيزي: پرداختن به آن
- وزين بستگي من جگر خسته ام به پيش تو اندر، کمر بسته ام
بيت ٥١٦/ کمر بسته : آماده بودن
- وگر سر بپيچم ز فرمان شاه بدان گيتي آتش بود جايگاه
بيت ٥٤٣/ سر پيچيدن : نافرماني کردن
- نژادي از اين نامورتر که راست ؟ خردمند گردن نپيچد ز راست
بيت ٦٧٨
- نخستين کمر بستم از بهر دين تهي کردم از بت پرستان زمين
بيت ٧٠٣
- که تا شاه گشتاسب را داد تخت ميان بسته دارم به مردي و بخت
بيت ٧١٨
- به مردي ببستم کمر بر ميان همي رفتم از پس ، چو شير ژيان
بيت ٧٢٧
- بجستم همه کين ايرانيان به خون بزرگان ببستم ميان
بيت ٧٣٠
- همان ناخنش پر ز خوناب کرد سپهبد بروها پر از تاب کرد
بيت ٧٧٩
- از آن پس ببندم کمر بر ميان چنان چون ببستم به پيش کيان
801
- وگر کشته آيد به دشت نبرد شود نزد شاهان مرا روي زرد
بيت ٨٤٠/ روي زرد شدن : شرمنده و ناراحت شدن
- ورا نامور هيچ پاسخ نداد دلش گشت پر درد و سر پر ز باد
٩٤٦ / سر پر از باد بودن : غرور و تکبر
- هميشه دل از رنج پرداخته به فرمان شاهان سر افراخته
٩٦٠/ پرداختن از چيزي: فارغ شدن از آن
- به گنج و به رنج اين روان باز خر مبر پيش ديباي چيني تبر
بيت ٩٧١/ تبر ، پيش ديبا بردن : کار بيهوده انجام دادن چون تبر ديبا را نمي برد.
- سخن چند گفتم به چندين نشست ز گفتار، باد است ما را به دست
بيت ٩٨٦/ باد به دست بودن : بي حاصل بودن ، نتيجه اي نگرفتن
- دل شاه ايران بدان تنگ شد بروها و چهرش پر آژنگ شد
بيت ١١٣٥
- به جان امشبي دادمت زينهار به ايوان رسي کام کژي مخار
١١٧٩/ خاريدن کام : ميل مفرط داشتن
- تو کشتي به آب اندر انداختي ز رستم همي چاکري ساختي
بيت ١٢٠١ : کشتي به آب اندر انداختن : کار بزرگي در پيش گرفتن
- به چرم اندر است گاو اسفنديار ندانم چه راند بدو روزگار
بيت ١٢٠٣: گاو کسي به چرم اندر بودن : پايان کار وي آشکار نبودن
- بشد پيش با عود زال از فراز ستودش فراوان و بردش نماز
بيت ١٢٥٠
- چو بشنيد رستم ، ميان را ببست وز آن جايگه رخش را برنشست
بيت ١٢٩٨
-تن زال را مرغ پدرود کرد ازو تار ، وز خويشتن پود کرد
بيت ١٣٢٣/ تار، نخ هايي در پهناي پارچه و ، پود، نخ هايي که در طول پارچه مي بافند. تار و پود به طور تقاطعي به يکديگر مي رسند: کنايه از : هم آغوشي براي وداع کردن
- نگيري به ياد آن سخن ها که رفت وگر پوست بر تن کسي را بکفت
١٣٥١/ پوست بر تن کفتن : ناراحت شدن
بي-ت گ٣ر٣ا١٥د/ چکنشدم پيبلادراازخاررويزدگن ا :ر چيزي يا کسي زيانکار را که اکنون زيانش ومچيشرم سبدلا، بره ا بعه متدندبه يايمذخاايرخويش برانگيختن
- خروشيد و ديدش نبردش نماز بيامد به نزديک تختش فراز
بيت ١٥٧٤
- شکسته شد اين نامور پشت تو کزين پس بود باد در مشت تو
بيت ١٥٧٨
ايجاز با کاربرد استعاره :
- چو بگذشت شب گرد کرده عنان برآورد خورشيد رخشان سنان
٧٥/ استعاره ي مکنيه : شب به سواري تشبيه شده که افسار اسبش را کشيده و آماده رفتن است . مورد بعدي، خورشيد به جنگ جويي تشبيه شده که سر نيزه ي خود را بلند مي کند(استعاره مکنيه )
394/ا استعاره مکنیه:بدی به شخصی تشبيه شده که براي همراهي دست او رناگبيه ريدم س دت س مت يبدگييرندرا. ه دس
- بيندازد آن چادر لاژورد پديد آيد از جام ، ياقوت زرد
٩٩٣/ ياقوت زرد : استعاره از خورشيد
- بر ستم من از چنگ آن اژدها ندانم کزين خسته آيم رها
١٢٣٥/اژدها استعاره از اسفنديار
بيامد برين کشور اسفنديار نکوبد همي جز در کارزار
١٢٥٧/ کارزار به جنگي تشبيه شده است که اسفنديار آمده ، در آن را مي کوبد . استعاره مکنيه .
موارد ايجاز با کاربرد تلميح :
جهان از بداندیش بی بیم کرد تن اژدها را به دو نیم کرد
58/اشاره به هفت خان اسفندیار که او اژدهایی را که مانند کوه سیاهی بوده، میکشد
- مرا خوار کردي به گفت گرزم که جام خورش خواستي روز بزم
٨٩/ گرزم يکي از نزديکان گشتاسب که با اسفنديار ميانه اي نداشت و هميشه از وي بدگويي مي کرد. به گشتاسب گفته بود که اسفنديار مي خواهد تو را به بند بکشد و خود به پادشاهي بنشيندو گشتاسب نسبت به اسفنديار بدگمان شد و او را در گنبدان دژ زنداني کرد.
- بدرد جگرگاه ديو سپيد ز شمشير او گم کند راه ، شيد
١٧٣/ ديو سپيد، کاووس و لشکريانش را که به مازندران آمده بودند، نابينا و زنداني کرد. رستم ، پس از عبور از هفت خان ، جگرگاهش را دريد و جگر ديو را براي بينا کردن شاه و لشکريان برد.
- بخايد ز من چنگ ، ديو سپيد بسي جادوان را کنم نا اميد
609
- چو کاموس جنگي چو خاقان چين سواران جنگي و مردان کين
- که از پشت زينشان به خم کمند
ربودم ، سر و پاي کردم به بند
٦١١-١٢/ اشاره به کاموس کشاني که از متحدان افراسياب بود. در زمان کيخسرو، همراه با خاقان چين به ايران حمله مي کند و با رستم مي جنگد، که رستم او را مي کشد.
- از آن پس که ما را به گفت گرزم ببستم پدر، دور کردم ز بزم
- به لهراسب از بند من بد رسيد شد از ترک روي زمين ناپديد
زماني که اسفنديار در زندان بود، ارجاسب توراني به ايران حمله کرد و لهراسب را کشت و گشتاسب شکست خورد.
21-720
- گرفتم کمربند ديو سپيد زدم بر زمين همچو يک شاخ بيد
اشاره به هفت خان : ديو سپيد: توضيح در بالا ذکر شد. / بيد: نام ديو نگهبان زندان کاووس و فرماندهان که رستم آن را شکست داد .١٢٢٨
- به گفتار بدگوي کردي به بند به غل گران و به گرز و کمند
اشاره به زنداني شدن اسفنديار با دسيسه چيني گرزم و فريب دادن گشتاسب که اين بار خواهران اسفنديار خطاب به گشتاسب مي گويند.
ب . اطناب :
اطناب يعني پرگويي و دراز کردن سخن که در زبان عادي چندان پسنديده نيست . نبايد در کاربرد آن زياده روي کرد که به اطناب ممل منجر مي شود. اطناب في نفســــــه ناپسند نمي باشد بلکه گاهي از ابزارهاي تاثيرگذاري کلمه است .
ايضاح بعد از ابهام :
يعني آوردن توضيح اضافي جهت روشن کردن مطلب مبهم قبل از خود:
-که داند که بلبل چه گويد همي؟ به زير گل اندر چه مويد همي؟
همي نالد از مرگ اسفنديار ندارد بجز ناله زو يادگار
15-13
- سوم روز گشتاسب آگاه شد که فرزند جوينده ي گاه شد
44
- که پيش زنان راز هرگز مگوي چو گويي، سخن بازيابي به کوي

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید