بخشی از مقاله

چکيده

اين پژوهش با تحليل ساختارشناسانۀ دو اثر گلستان سعدي و مقامات حميدي به بيان تشابهات و تمايزات آنها از ابعاد گوناگون ساختاري ميپردازد. مقامه نويسي يکي از پيچيده ترين و متکلف ترين سبک هاي نوشتاري فني و مصنوع بوده که با مقامات بديع الزمان همداني به عنوان يک نوع ادبي مستقل پذيرفته شده است . مقامه تحت تأثير سبک نثر مصنوع به اوج خود رسيد و با افول نثر مصنوع ، رواج خود را از دست داد. با اين همه - به عنوان يک نوع ادبي- برخي از نويسندگان در دوره هاي بعد تحت تأثير سبک مقامه نويسي قرار گرفته اند. سعدي در گلستان از جمله کساني است که اگرچه از مقامات حميدي تأثير پذيرفته است ، به هيچ وجه نميتوان او را مقلد قاضي بلخي دانست . گلستان و مقامات حميدي در برخي از جنبه ها مشترکاتي با هم دارند و اين امري طبيعي است ؛ زيرا در آثار روايي رعايت بعضي از اصول حاکم بر اين گونه آثار، فرض و لازم بود. در اين پژوهش ، با بررسي هر دو اثر گرانقدر مقامات و گلستان از منظر ساختارشناختي،  بر عناصراصلي در ساختار داستان ها، از قبيل زاويه ديد، عنصر شخصيت ، راوي، طرح يا پيرنگ ، زمان و مکان ، تمرکز و تأکيد شده است .

کليدواژه ها: مقامه ، عناصر داستاني، مقامات حميدي، پيرنگ ، ساختارشناسي، گلستان سعدي

مقدمه

مقامه و مقامه نويسي با تأثيرپذيري از علل و عوامل گوناگون ، از بديع الزمان همداني (٣٥٨-٣٩٨ ق ) به عنوان نخستين کسي که نوشتن مقامه را در ادبيات عرب باب کرد، شروع شد. بارزترين مقامه در ادبيات فارسي، مقامات قاضي حميدالدين بلخي (م ٥٥٩) است که آن را در سال ٥٥١ تأليف کرده است .

 مقامات حميدي از نثرهاي فني و متکلف فارسي و گلستان سعدي نيز از آثار مسجع پس از مقامات حميدي است که به رغم اختلافاتي که بين اين دو اثر مشاهده مي شود، از بعضي جنبه ها مشابهت هايي نيز با هم دارند که نشان دهندة تأثيرپذيري سعدي از مقامات حميدي است . برخي ازصاحب نظران از جمله استاد بهار در سبک شناسي به اين نکته اشاره کرده اند. وجوه مشترک بين مقامات حميدي و گلستان سعدي از جهات گوناگون قابل بررسي است ؛ زيرا مايه هاي اشتراک در بين اين دو اثر چندان اندک و  نادر نيست که بتوان آن را ناديده گرفت . از ديدگاه ادبي، اشتراک در استفاده از صنايع ادبي بخصوص انواع سجع و موزونيت کلام ، استفاده وافر از آرايه هاي ادبي همچون جناس ، مراعات نظير، تلميح و آميزش کلام با عبارات عربي و تلفيق نثر با شعر و موارد ديگر، که نشان دهنده تسلط هر دو نويسنده به سياق سخن در فارسي و عربي است . اما در عين حال ، با آن که سعدي هم با کليله و دمنه آشنا بوده و هم با مقامات ، ولي هيچ گاه نميتوان شيخ شيراز را دنباله رو و مقلد آنان دانست . او با درک درست از روح زمانه ، شيوه نثر روايي را که ديگر شايد جذابيت چنداني در ميان نخبگان ادبي نداشته است ، دچار تحول کرد و نقطۀ عطفي پديد آورد که پس از وي پيروان و مقلدان فراواني يافت .

 نويسنده در اين پژوهش ، دو اثر نامدار مقامات و گلستان را از منظر ساختارشناختي بررسي ميکند؛ زيرا اين دو اثر از اين منظر تاکنون به صورت تطبيقي بررسي نشده اند. در خلال اين پژوهش به موضوعاتي نظير صحنه پردازي ، عنصر زمان و مکان ، عنصر شخصيت ، پيرنگ ، زاويۀ ديد، عناصر سبکي، درون مايه پرداخته خواهد شد.

پيشينۀ تحقيق

يکي از شناخته شده ترين کتاب هايي که پيرامون بوطيقاي ساختاري داستان نوشته شده است ، «بوطيقاي ساختارگرا» اثر تزوتان تودوروف ١ است که در اين پژوهش از آن استفاده شده است . اما مرتبط با موضوع اين مقاله ، کتاب ها و مقالاتي نيز نوشته شده که هرچند ذکر تمام آنها در اين مجال مقدور نيست ، به پاره اي  از آنها اشاره ميشود. از جمله : مقامه نويسي در ادبيات فارسي، فارس ابراهيمي؛ بديع الزمان همداني و مقامه نويسي، عليرضا ذکاوتي قراگزلو؛ انواع نثر فارسي، منصور رستگار فسايي؛ عناصر داستان ، جمال ميرصادقي؛ «بررسي و نقد روايي گلستان »، سيامک صباحي؛ «بررسي تطبيقي سبک ادبي مقامات حريري و حميدي»، حسن دادخواه ؛ بررسي ساختاري حکايت هاي گلستان سعدي»، حسين حاجيعلي لو، که از آثار فوق در اين پژوهش استفاده شده و مشخصات کامل آنها در فهرست منابع مقاله آمده است .

١.  مقامه چيست ؟

مقامه در لغت به معني جاي ايستادن است و در معني اصطلاحي قسمي است از اقسام قصص که با صرف نظر از تکلفات لفظي و معنوي که در آن هدف اصلي است ، مقصود نويسنده از ابداع و انشاي آن اين است که بتواند با فراغ بال و وسعت مجال ، هر چه بيشتر صنايع لفظي و بديعي بخصوص سجع را در آن به کار برده و در لغت پردازي و ترکيب سازي، نهايت هنر خود را در فن نثرنويسي به شيوه معمول در اين دوره ، ارائه دهد (خطيبي،١٣٧٥: ٥٤٦-٥٤٧) و نيز گفته اند: «مقامه در لغت به معني جاي ايستادن ، مجلس ، محل اجتماع قبيله ، و جاي ماندن است . و در معني اصطلاحي نوعي داستان هاي کوتاه به نثر فني و مصنوع ، آميخته با شعر و امثال و آراسته با اقسام صنايع لفظي است که غالبا جنبۀ فکاهي داشته و در مجلسي و انجمني خوانده مي شده است . اين داستان ها دو شخصيت ممتاز دارند که يکي قهرمان اصلي و ديگري راوي است » (انوشه و ديگران ،١٣٧٦: ١٢٦١). استاد بهار نيز در تعريف مقامه چنين گويد: «روايات و افسانه هايي است که کسي آنها را گرد آورده و با عباراتي مسجع و مقفي و آهنگ دار براي جمعي فروخواند يا بنويسد و ديگران آن را بر سر انجمن ها يا در مجالس خاص بخوانند و از آهنگ کلمات و اسجاع آن که به سجع طير و تغريد کبوتران و قمريان شبيه است ، لذت و نشاط يابند» (بهار، ١٣٥٥: ج ٢،٣٢٥).

 مقامه ها داستان هايي پي در پي است که قهرمان همه آنها يکي است . اين قهرمان أعمال محيرالعقولي انجام مي دهد، يا به اصطلاح شيرين کاري ميکند و در پايان غيب ميشود و کسي نميفهمد که سرگذشت او به کجا انجاميده است . و دوباره در داستان ديگر به هيئت نويني آشکار مي شود. بدين ترتيب ، ميتوان مقامه را حد أعلاي داستان هاي پيکاريسک ٢ دانست که در قرن شانزدهم در اسپانيا مرسوم شد. پيکارسک مشتق از واژه اسپانيايي پيکارو به معني دغلباز و محيل و کلک زن است و پيکارسک

صفتي بود براي رمانس هايي که به أعمال پيکاروها مي پرداختند. قهرمان مقامه نيز معمولا دغلباز و محيل است (شميسا، ١٣٧٧:

٩٤). از تعاريفي که براي مقامه ذکر کرده اند، به طور خلاصه چند نکته استنباط مي شود:

١- مقامه در انجمن به صورت سخنراني يا قصه گويي خوانده ميشد.

٢- مقصود نويسنده از ابداع آن ، اين است که بتواند با فراغ بال هرچه بيشتر صنعت پردازي کرده و مهارت خود را در سجع آرايي و ترکيب سازي و لغت پردازي ارائه کند.

٣-  قهرمان مقامه ها فردي است سخت حيله گر که تمام همتش مقصور به کسب توشه و ناني است که از هر راهي ممکن است به دست آورد.

٤- همان گونه که در قرن سوم گدايان و نيازمندان مطلوب خود را به صورت مسجع بيان ميکردند تا ضمن عرض نياز، توجه مخاطب را بيشتر به خود جلب کنند، شالوده مقامه نيز بر پايه لفاظي و سجع سازي و صنايع لفظي بوده است .

٥- قهرمان مقامه ها به صورت شخصي ناشناس در فضاي داستان ظاهر شده و پس از سلسله حوادثي ناپديد ميشود و باز در داستان ديگري با صورت و هيئتي جديد آشکار ميشود.

 مهمترين مقامه به زبان فارسي، مقامات حميدي تصنيف قاضي حميدالدين بلخي (متوفي ٥٥٩ ه) قاضيالقضات بلخ است که آن را در سال ٥٥١ ه به تقليد از مقامات بديع الزمان همداني و قاسم بن علي حريري نوشت . اهميت مقامات حميدي و نقشي که در ايجاد نوع خاصي از نثر روايي در ادب فارسي داشته است ، موجب شده تا برخي از صاحب نظران ، سعدي را در نگارش گلستان دنباله رو و مقلد قاضي بلخي بدانند. استاد بهار ميگويد: «گلستان سعدي در واقع (مقامات ) است و ميتوان او را ثاني إثنين مقامات قاضي حميدالدين شمرد» (بهار، ١٣٥٥: ج ٣، ١٢٤).

 بحث و بررسي

کلياتي از شاکله مقامات حميدي و گلستان

طرح کلي مقامات حميدي، بيشتر بر محور گفت وگوهاي دروني يا حديث نفس و ديالوگ هاي تيپ هاي خاصي از آدم هاست .

تيپ هايي چون گدا، دزد، خطيب و مردان زبان آور و سخن سنج ، تيپ هاي عمده داستان هاي مقامات هستند. مقامات به مثابه سريالي داستاني است که داراي يک شخصيت اصلي و چند شخصيت فرعي است . لحن روايت ، جدي و طنزآلود است . راوي درون داستاني و برون داستاني، فردي ناشناس است . مقامات حميدي، با ديدار راوي با يک دوست (ناشناس ) و نقل يکي از حوادث روزگارآغاز مي شود. در پايان مقامه ، راوي داستان که ناشناس بود، همچنان ناشناس از صحنه بيرون ميرود. اين چهارچوب داستاني معمولا در کل مقامه هاي اين کتاب ديده مي شود. داستان هاي مقامات بدون ايدة خاصي آغاز ميشوند. ولي در ارتباط با مضمون ، ميتوان مضاميني مشترک در ميان تمام مقامه ها يافت . در مقامات حميدي، شخصيت هاي اصلي به جدال با ساير شخصيت ها برمي خيزند. اما جدال ميان اين شخصيت ها آن چنان در چنبرة لفاظي ميافتد، که گاهي جدال و تنازع ، تبديل به مفاخره گويي لفظي ميشود. به طوري که خواننده ، آن جدال آغازين را فراموش مي کند. از آن جا که داستان هاي مقامات ، جنبه روايي دارند، راوي اول (حميدي) و راوي دوم (کسي که حکايت از زبان وي روايت شده است ) هيچ نقشي در بروز و ادامه کشمکش ها و رخدادها ندارند. قهرمان داستان ، در حقيقت ، سومين شخصيت موجود در داستان است .

 سعدي زباني را که از خراسان آمده و به فارس رسيده بود، به نهايت لطافت رسانده است . وي با زبان شفاف ، ساده و زلال خود، بزرگ ترين مهندسي فرهنگي را انجام داده و انقلابي در زبان پديد آورده است . در دايره زباني، سادگي و پيچيدگي را در دو حوزه فرم و معنا به اوج ميرساند. همه حکايت هاي گلستان در بيان نکته اي حکمت آموز يا تفهيم و تقرير مفهومي خاص و نتيجه اي اخلاقي، مشترک هستند. نويسنده با زباني ساده و از طريق تعريف ماجرايي ساده به آن دست مي يابد. سعدي از انواع تقارن هاي لفظي و معنوي در سطوح زباني، مضموني، داستاني و سبکي بهره ميگيرد؛ بيآن که اين تقارن ها به تکلف بينجامد.

توجه سعدي به سجع پردازي و آهنگ کلام نيز بي ارتباط با ذهن قرينه ساز وي نيست . اين تناسب سازيها و تقارن انديشي هاي سعدي، سخن او را شفاف ، منطقي و آموزشي ميسازد. اين تناسب ها شامل تقارن در نام باب ها، ساخت حکايت ها، تقارن هاي معنوي و لفظي، تقارن در شخصيت پردازي، آرايه هاي متقارن چون «عکس ، تضاد، قلب و تشبيه » ميشود.

 نتيجه گيري کلام سعدي به گونه اي است که خواننده رعايت آن را بر خود لازم مي شمرد. بخشي از جذابيت حکايات سعدي نيز به دليل طنز و مطايبه آن است . شکل پيرنگ در اغلب حکايت هاي گلستان ، معمولا فرم متداول طرح است که با مقدمه چيني و گره افکني آغاز ميشود. کشمکش ، بحران و نقطه اوج به ترتيب و پشت سر هم مي آيند و در پايان ، حکايت با گره گشايي و نتيجه گيري پايان مييابد. اين شکل از طرح يا پيرنگ همواره مورد توجه نويسندگان قصه پرداز بوده است . سعدي گاه به عنوان قهرمان و شخصيت اصلي در حکايت ها حضور دارد. ساختار حکايت پردازي گلستان ، به گونه اي است که آن را درموضعي متفاوت و متمايز از کتاب هاي تعليمي و حکايات اخلاقي رايج در ادبيات فارسي قرار مي دهد. البته شخصيت هاي حکايات ، معمولا ايستا هستند و به ندرت تغييري در منش و کنش آنها حاصل ميشود.

٢. ساختار داستاني مقامات حميدي و گلستان

عناصري چون موضوع ، درون مايه ، شخصيت پردازي ، پيرنگ ، زاويۀ ديد، صحنه پردازي ، زبان ، زمان و مکان از موضوعات اصلي در بحث ساختارشناختي داستان محسوب مي شوند. از ديدگاه تودوروف «امروزه اين يک حقيقت پذيرفته شده است که ارزش داوري دربارة يک اثر، به ساختار اثر بستگي دارد. اما اين تنها عامل داوري نيست » (تودوروف ،١٣٨٢: ١١٦).

١,٢.  موضوع

موضوع شامل مجموعه پديده ها و حادثه هايي است که داستان را مي آفريند و درونمايه ، آن را تصوير مي کند (مير صادقي،١٣٨٨:

٢٧٣) موضوع اثر با توجه به مناسبات ملموس يا وقايع آن توصيف مي شود. در حالي که درونمايه آن بياني انتزاعي تر دارد؛ مثلا داستاني که موضوع آن دربارة آدم تازه وارد به شهري بزرگ است ، ممکن است که درونمايه اي چون عشق ، انتقام ، خيانت ، بيزاري و جز آنها داشته باشد (انوشه وديگران ،١٣٧٦: ٥٨٨). گلستان سعدي داراي موضوعات متنوع ادبي، اخلاقي، سياسي و ديني است .

و از نظر مضامين اجتماعي، شامل همه عرصه هاي رئاليستي و واقع گرايانه است . اما موضوع مقامات حميدي بسيار محدود و به طور عمده به تکديگري و مسابقه در سخنوري محدود مي شود و ميدان وسيعي است براي رشد و عرضۀ شکلي افراطي از نثر فني که بر ديگر جنبه ادبي آن سايه افکنده است .

٢,٢. درونمايه

«درونمايۀ داستان که گاه از آن به فکر اصلي يا مضمون يا پيام تعبير ميشود، ديدگاه و جهت گيري نويسنده نسبت به موضوع داستان است » (مستور، ١٣٧٩: ٣٠ و ٣١). بر خي از ناقدان معتقدند که : درونمايه ساحت معنايي اثر است که به واسطه عناصر صوري آن ، در اثر پخش و منتشر شده است . از اين نظر ميتوان درونمايه را چيزي تلقي کرد که ميان خواننده و متن ، يا ميان خواننده و نويسندة ضمني مبادله مي شود (مکاريک ،١٣٨٨: ١٢٢). سعدي به کمک درونمايه از خواننده مي خواهد تا زيبايي ها و زشتي ها، خوبيها و بديها، با اهميت ها و بي اهميت ها را از زاويه ديد او ببيند و شعوري همچون شعور او پيدا کند. در حالي که مقامات حميدي فاقد درون مايه - به معناي فني آن - است ؛ چرا که تنها به دنبال سخن پردازي و صنعت ورزي است .

 در حقيقت سعدي با حکايت پردازي قصد هدايت اخلاقي و تربيتي و اجتماعي داشته است ، محتواي حکايت هاي او شامل رسوم کشورداري، لشکرکشي، بازرگاني، عدالت ، سيرت نيکو، احوال و کرامات بزرگان ديني، مفاهيم عرفاني و ديني و بررسي ساختار شناختي مقامات حميدي و گلستان سعدي. حکايت هاي واقعي يا تاريخي است . «از هشت باب گلستان ، هفت باب آن از حکايات اخلاقي کوتاه تشکيل شده است و قصه هاي هر باب درونمايه واحد و همساني دارد: (در سيرت پادشاهان ، در فضيلت قناعت ، در فوايد خاموشي، در عشق و جواني و ...). هرچند که برخي، دو حکايت «جدال سعدي با مدعي» و «حکايت پسر مشت زن » را الگو برداري شده از مقامات مي دانند (رستگار،١٣٨٠: ١٧). و برخي ديگر - با اندکي ترديد- گفته اند: «آيا گلستان سعدي به شيوه هاي مقامات حميدي است ؟ پس چرا حکايات آن طولاني نيست . يا در همه حکايات از يک قهرمان واحد، سخن نرفته است ...؟» (شميسا،١٣٧٣: ٣٥).

٢,٣. صحنه

صحنه موقعيتي مکاني و زماني است که کنش داستاني در آن رخ مي دهد. صحنه بر دو نوع است : فراخ منظر و نمايشي. صحنه فراخ منظر، چشم اندازي پهناور از طبيعت و محيط ارائه ميکند، با توصيف همراه است ، براي امور روزمره و معمولي به کار مي رود.

اما صحنه نمايشي منظره اي محدود را نشان ميدهد، بر جزئيات اتکا دارد و براي اموري ويژه که احتمال تکرارشان بسيار ضعيف است ، به کار مي رود (انوشه و ديگران ،١٣٧٦: ٩١٦).

 براي انتقال صحنه ، يکي از روش ها، کوتاه نمايي يا تلخيص است . در روش تلخيص ، انتقال فضاي داستان از طريق توصيف صورت مي گيرد. در مقامات حميدي فضاي داستان به طور کامل براي خواننده مجسم مي شود و به او اين امکان را مي دهد تا وارد مکان ها شود و گرما و سرماي محيط را حس کند، حرکت و سکون شخصيت ها را پي بگيرد، چهره هايشان را در ذهن خود مجسم کند و صدايشان را باز بشناسد. علت اين امر گرايش حميدي به مطنب گويي در توصيف فضاي داستان است ؛ براي نمونه ، در

المقامه السادسه (فيالسکباج ) در انتقال فضاي طعام خوردن ميگويد:

 «... با خواني لطيف و دستاري نظيف بيامد و گستردني بگسترد و خوردني بياورد و خواني بنهاد مزين به هزار رنگ ، إنايي در هر گوشه اي و ظرفي بر هر طرفي، إبا از إنا لطيف تر و ظرف از مظروف نظيف تر و ماهي با مرغ در يک درج همراز شده و..» (بلخي، ١٣٧٢: ٦٦)؛ در حالي که در گلستان سعدي وصف ها بسيار کوتاه و ساده است . سعدي معمولا با سرعت از فضاي داستان عبور مي کند، و به همين دليل ، خواننده ادراک دقيق و درستي از صحنه حوادث به دست نميآورد؛ براي مثال ، در حکايت مرد

مشت زن ميگو يد:

 «شبانگاه برسيدند به مقامي که از دزدان پر خطر بود. کاروانيان را ديد لرزه بر اندام اوفتاده و دل بر هلاک نهاده ، گفت : ...» (سعدي،١٣٨١: ٣)

٢,٤.  زمان و مکان

حادثه براي تبديل شدن به داستان ، دست کم در دو گزاره زماني متفاوت بيان مي شود. اين دو گزاره زماني معطوف هستند به دو گزارة روايي که رابطه علت و معلولي دو گزاره را نشان مي دهند. معمولا در داستان دو عنصر زمان و مکان يا به موازات يکديگر حرکت مي کنند يا به طريقي با يکديگر پيوند دارند؛ چنان که شخصيت هاي رمان فقط زماني فرديت مييابند که در پيش زمينه اي از زمان و مکاني ويژه قرار گيرند. تصور ما از زمان هميشه با تصور ما از مکان آميخته است (انوشه و ديگران ،١٣٧٦: ٧٥٩). در مقامات ، عنصر زمان و مکان ، تنها ظرف زماني و مکاني وقوع داستان است . قاضي بلخي زمان و مکان را مبهم به نمايش مي گذارد و تنها به بيان اينکه بامداد بود يا شامگاه ، موسم حج بود يا عيد، و نظاير آن ، بسنده مي کند. اما در وصف لوازم و متعلقات زمان ، به اطناب مي گرايد؛ براي مثال ، راوي داستان براي اينکه بگويد که حادثه مورد نظر (در زمان جواني) رخ داده است ، واژه ها و عبارات بسياري را به خدمت ميگيرد و با چند بيت شعر ميآميزد و سپس جملات ديگري را نيز بدان مي افزايد و به مطنب گويي ادامه مي دهد. در حالي که تنها يک جمله رسا و فصيح براي اين مقصود کافي بود. ولي در توصيف مکان ، بيان او خنثي است . خواننده پي نميبرد که حادثه در کدام مکان يا در چه شهري روي داده است :

«چون هنگامۀ عامه بگذاشت عصا و انبان برداشت . ساعتي راي زديم و در عالم معاملت دست و پاي زديم . چون از هم باز گشتيم من در دريا نشستم و او در بيدا، من به چين رفتم و او به صيدا» (بلخي،١٣٧٢: ١٣٨).

البته منظور او از چين و صيدا، دو شهر معروف و شناخته شده نيست ، بلکه خواسته است فاصله هاي دور از هم را بيان کند. در واقع تعبيري است شبيه جابلقا و جابلسا.

 با بررسي عنصر زمان و مکان در مقامات حميدي ميتوان به خوبي پيبرد که او در عرصه گفتار چابک تر از عرصه نمايش مي تازد. گرايش فراوان وي به إطاله کلام در توصيف زمان و مکان موجب شده تا در پيچ و خم توصيفات متواتر، وضوح و گيرايي عنصر زمان و مکان ، از بين برود و در ذهن خواننده به صورت يک شبح جلوه کند.

 در گلستان انتقال محيط و فضاي داستان به روش نمايشي ١ () است ؛ چراکه صحنه داستان با کمک گرفتن از گفت وگوي ميان

شخصيت ها به خواننده منتقل ميشود. البته گاه عنصر زمان و مکان (صحنه ) در گلستان نيز مبهم ، کوتاه ، و نامشخص است ، مانند:

«با طايفه بزرگان به کشتي در نشسته بودم . زورقي در پي ما غرق شد. دو برادر به گردابي درافتادند. يکي از بزرگان گفت ملاح را که : بگير اين هر دوان را، که بر يکي پنجاه دينارت دهم . ملاح در آب افتاد و تا يکي را برهانيد آن ديگر هلاک شد.....» (سعدي،

 . (132- 131 :1381

اين که حوادث حکايت در چه مکاني و چه زماني روي داده است ، سعدي معمولا کمتر به آنها اشاره مي کند.

٢,٥.  پيرنگ يا طرح

پيرنگ در واقع مهندسي حوادث داستان است . از اين نظر که جريان منطقي حوادث را نشان ميدهد و اين که حوادث به چه دليل اتفاق مي افتند؟ ميرصادقي پيرنگ را شبکه استدلالي حوادث در داستان معرفي مي کند (ميرصادقي،١٣٨٨: ٦٤). «واژه پيرنگ از هنر نقاشي وام گرفته شده و به معناي طرحي است که نقاشان بر روي کاغذ ميکشند و بعد آن را کامل ميکنند يا طرح ساختماني که معماران ميريزند و از روي آن ساختمان بنا مي کنند و در حوزه داستان ، به معني روايت حوادث داستان با تأکيد بر رابطه عليت مي باشد» (داد،١٣٩٠: ٩٩). عليت در هندسه داستان نقش اساسي ايفا ميکند و ناظر به اهميت اين موضوع است که تودوروف مي گويد: روايت اگر بر پايه نظم مبتني بر عليت سازمان دهي شده باشد، و اين عليت عليتي ضمني باشد، خواننده احتمالي را از رهگذر عليت موجود در آن وادار ميسازد تا کاري را که راوي از انجام آن سر باز زده است ، به سامان برساند. مي توان گفت که هر کتاب حدي از عليت را طلب مي کند. راوي و خواننده ، هر دو، در فراهم آوردن آن مشارکت ميجويند و کوشش هاي آنان در اين کار، با يکديگر نسبت عکس دارند (تودوروف ،١٣٨٢: ٨٣).

 پيرنگ حوادث در مقامات حميدي معطوف به واقعيات است و از منطق عليت پيروي مي کند. هر چند که معمولا نظم علي حوادث از طريق ايراد عبارات مسجع و موزون - در فاصله بين دو حادثه - به نوعي دچار تزلزل ميشود، ولي به گونه اي  نيست

که ذهن خواننده را از ادراک منطق حوادث به کلي دور سازد:

 «... و آغاز از مکتب ادبا و مجلس علما کردم . دانستم که ازدحام عوام درنگي ندارد و کفه امتحان ايشان سنگي نيارد... پس به صف أخص الخواص باز آمدم ....چون به مجمع خاندان نبوت مينگريستم ، ساداتي ديدم به اسلاف خود مقتدي ... و چون به خلوتخانه زهاد و عباد بار يافتم در هر کنجي گنجي ديدم آراسته و در هر ويرانه خزانه اي ديدم پرخواسته .... پنداشتم که در خانه و کاشانه خويش و ضيف و نزيل آشيانه خويشم ......مدت سالي در چنين حالي به سر آوردم ....» (بلخي،١٣٧٢: ٦٣-٦٤).

 پيرنگ داستاني در برخي از حکايات گلستان از حد يک طرح واره ١ يا لطيفه ٢ فراتر نرفته است و بسياري از آنها نيز تنها پند و اندرزهايي هستند که بدون هيچ گونه پرداخت داستاني نوشته شده اند (حاجي علي لو، ١٣٩٠: ٢٦):

 «يکي را زني صاحب جمال درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابين در خانه متمکن بماند. مرد از محاورت وي بجان رنجيدي و از مجاورت او چاره نديدي، تا گروهي آشنايان به پرسيدن آمدندش . يکي گفتا: چگونه اي در مفارقت يار عزيز؟ گفت : ناديدن زن بر من چنان دشوار نمينمايد که ديدن مادرزن » (سعدي،١٣٨١: ١٤١).

 برخي طرح حکايات گلستان را- از زاويه خاصي- بدين شکل تقسيم بندي کرده اند: «حکمت و قصه حکمت (حدود ٤٣ درصد) مسائل اجتماعي و اخلاقي با زمينه طنز (حدود ٣٧ درصد) شکل تعارض و کشمکش بين دو نيروي پارادوکسي (١٠ درصد) شکل مقامه (حدود ٦ درصد) و بقيه را مناظره و رمانس تشکيل ميدهد» (غلامي، ١٣٨٩: ٩٥).

٢,٦.  زاويه ديد

زاويه ديد يا دريچه ديدن ، به موقعيتي گفته ميشود که نويسنده نسبت به روايت داستان اتخاذ مي کند و دريچه اي  است که پيش روي خواننده ميگشايد تا او از آن دريچه حوادث داستان را ببيند و بخواند. ممکن است از زاويه ديد داناي کل به روايت داستان بپردازد؛ يعني همچون فکري برتر، از خارج ، شخصيت هاي داستان را رهبري کند. گاه نيروي داناي کل محدود مي شود و راوي تنها از ديد و زبان يکي از شخصيت هاي داستان به نقل داستان مي پردازد. يعني يکي از شخصيت ها را انتخاب ميکند و از بيرون افکار و اعمال او را رهبري ميکند. اين زاويه ديد را در اصطلاح ، داناي کل محدود مي گويند. و انواع و اقسام ديگري نيز دارد، نظير زاويه ديد نمايشي، زاويه ديد عيني، زاويه ديد بيطرف و... (داد،١٣٩٠: ٢٥٩،٢٦٠). در گلستان گاهي زاويه ديد، داناي کل محدود است . در اين ديدگاه ، نويسنده در حکم روايت کنندة داستان است ولي آن را از زبان يکي از شخصيت هاي داستان روايت مي کند. اين شخصيت ميتواند اصلي يا فرعي باشد. خواننده احساس مي کند که يکي از اشخاص داستان در حال گفت وگو و نقل داستان براي اوست . از اين رو به اين ديدگاه ، ديدگاه دروني هم مي گويند:

 «تني چند از روندگان در صحبت من بودند ظاهر ايشان به صلاح آراسته و ...» (سعدي،١٣٨١: ١٠٠).

 «در جامع بعلبک وقتي کلمه اي چند بطريق وعظ ميگفتم با قومي افسرده دلمرده و راه از صورت به معني نبرده . ديدم که نفسم در نمي گيرد و...» (همان : ٩٠).

 اين که برخي عقيده دارند: گلستان از نظر داستان پردازي با معيارهاي جديد درخور سنجش نيست ؛ زيرا مطالب آن به صورت خاطرات و مشهودات و مسموعات روايت شده است » (يوسفي، ١٣٥٥: ج ١،٢٨٤) چندان مقرون به صحت نميتواند باشد.

 از نگاه تودوروف ديدهاي ادبي همواره به عوامل بيرون از اثر مربوط نمي شوند، بلکه با ادراکي ارتباط مي يابند که به وجهي خاص در درون اثر بازنموده شده است . او «زاويه » ديد را از «عمق » ديد متمايز ميداند (تودوروف ،١٣٨٢: ٦٤و٦٦). بيشتر حکايت هاي مقامات حميدي از منظر زاويه ديد «بيروني» روايت ميشوند؛ يعني «راوي داستان به عنوان داناي کل ، همچون فکري برتر شخصيت هاي داستان را رهبري مي کند. از گذشته و حال و آينده آگاه است . قبل از آنکه شخصيت ها شروع به صحبت کنند،

صداي آنها را ميشنود» (داد،١٣٩٠: ٢٥٩). معمولا مقامات اين گونه شروع ميشوند:

 «حکايت کرد مرا دوستي که در دوستي يد بيضا داشت و در محبت راي بينا، که وقتي از اوقات ...» (بلخي،١٣٧٢: ١٢٧).

 «حکايت کرد مرا دوستي که پيشرو ارباب وفا بود و سردفتر إخوان صفا، که وقتي از اوقات ...» (همان : ٦٣).

 اين ديدگاه ، همان زاويه ديد داناي کل است .

٣.  عناصر سبکي در مقامات و گلستان

 قاضي بلخي زماني دست به نگارش مقامات زد که نثر فني و متکلف در اوج خود بود. اما شيوه نثر سعدي، که نقطه عطفي در نثر فارسي به شمار ميآيد، نثري است موزون ، مسجع ، آهنگين و تلفيقي از نثر مرسل و مصنوع است «با اين معني که سعدي در اين کتاب ، ضمن نثر ساده استادانه خود، هر جا که لازم دانسته ، عبارات مسجع لطيف نيز آورده است » (صفا، ١٣٦٣: ٤٥). در مقامه هاي حميدي، عبارات و جملات متوالي و توصيفات مکرر و تشبيهات متواتر و توضيحات اضافي، نثر را تا حد اطناب ملال آور تنزل داده است و اگر آرايه هاي لفظي و صنعت پردازي نبود، چه بسا داراي ارزش علمي و ادبي هم نبودند. اطناب در نثر حميدي

طوري است که گاه «موجب ميشود تا خواننده از پي گيري داستان خسته گردد و خواندن مقامات را رها کند» (دادخواه ، ١٣٨٦: صص ٢٥٢ - ٢٤٩).

 شيوه مقامات معمولا بدين گونه است که بعد از يک جمله خبري، توصيف شروع ميشود و لاينقطع ادامه مييابد به طوري که خبر در لابه لاي توصيفات گم ميشود. گويي که اصل خبر هيچ مهم نيست . و گاه درج تشبيهات متوالي، توصيف را طولانيتر نيز مي کند. قاضي بلخي مترصد فرصت و بهانه اي  است تا به توصيفات شاعرانه بپردازد. چنان که به بهانه هاي مختلف سخن را به

«روز شدن » و «طلوع خورشيد» يا «شب شدن » و «افول ستارگان » ميکشاند و آن گاه رشته کلام را به دست گرفته و چند سطري در وصف خورشيد و ستارگان - در آميخته با نثر و نظم ̊ مينويسد، تا آن جا که سخن به اطناب مي کشد. گاه مفهومي که در گلستان در قالب يک يا دو جمله آمده است ، در مقامات حميدي چندين صفحه را به خود اختصاص مي دهد:

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید