بخشی از مقاله

مقدمه:
الحمدلله رب العالمین وصلی‏الله علی سیدنا وحبیب قلوبنا وطبیب نفوسنامحمدصلی الله علیه وآله وآله الطاهرین ولاسیما بقیة الله فی‏الارضین واللعنة علی اعدائهم اجمعین الی‏یوم الدین.
قال الله عزوجل: لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته‏ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفی ضلال مبین ;
خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولی از خود آنها در میان آنان برانگیخت که بر آنهاآیات خدا را تلاوت کند و نفوس آنان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنان احکام شریعت وحقایق حکمت‏بیاموزد، هر چند که قبل از آن در گمراهی آشکاری بودند.


موضوع تعلیم و تربیت «انسان‏» است و طراحی نظام صحیح و جامعی برای تعلیم وتربیت انسان، تنها از ناحیه وحی ممکن خواهد بود. قرآن کتاب انسان سازی و علی‏علیه السلام‏ترجمان و مبین قرآن است.
چه کسی غیر از آن حضرت می‏تواند مفسر کتاب خدا باشد؟ همو که اعلم به وحی وسنت و سیره نبوی و اسبق به ایمان و اقرب به پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله است.
در قسمتی از خطبه قاصعه در معرفی خود می‏فرماید:


من در دوران نوجوانی، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه‏های بلند درخت‏قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم; شما به خوبی موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و قرابت ومنزلت و مقام ویژه نسبت‏به رسول خدا می‏دانید: او مرا در دامن خویش پرورش داد; من کودک بودم،او همچون فرزندش مرا در آغوش خویش می‏فشرد و در استراحتگاه مخصوصش جای می‏داد،بدنش به بدنم می‏چسبید و بوی پاکیزه او را استشمام می‏کردم; غذا را می‏جوید و در دهانم‏می‏گذاشت. هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم پیدا ننمود ... .


من همچون سایه‏ای به دنبال آن حضرت حرکت می‏کردم و او هر روز نکته تازه‏ای‏از اخلاق نیک برای من آشکار می‏ساخت و مرا فرمان می‏داد که به او اقتدا کنم. مدتی از سال،مجاور کوه حرا می‏شد، تنها من او را مشاهده می‏کردم و کسی جز من او را نمی‏دید. در آن روزغیر از خانه رسول خدا، خانه‏ای که اسلام در آن راه یافته باشد وجود نداشت. تنها خانه‏آن حضرت بود که او و خدیجه و من نفر سوم آنها اسلام را پذیرفته بودیم. من نور وحی و رسالت رامی‏دیدم و نسیم نبوت را استشمام می‏کردم. به هنگام نزول وحی بر رسول خدا، صدای ناله‏ای‏را شنیدم; از آن حضرت پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است که از پرستش خویش‏مایوس گردیده; تو آنچه را که من می‏شنوم می‏شنوی و آنچه را می‏بینم می‏بینی، تنها فرق میان‏من و تو این است که تو پیغمبر نیستی، بلکه وزیر منی و بر طریق و جاده خیر قرار داری; من همواره‏با او بودم ...


در جای دیگر می‏فرماید:
یا کمیل ان رسول الله‏صلی الله علیه وآله ادبه الله وهو ادبنی وانا اؤدب المؤمنین و اورث ادب المکرمین;
ای کمیل! پیغمبر اکرم‏صلی الله علیه وآله را خدا تربیت کرد و آن حضرت مرا تربیت نمود و من نیز اهل ایمان‏را تربیت نموده و آداب پسندیده را به آنها یاد می‏دهم.
پس در وادی حیرت و سرگردانی انسانها بین مذاهب و مکاتب گوناگون، گوش جان به‏فرمان مطاع مبارکش می‏سپاریم که فرمود:
فاستمعوا من ربانیکم واحضروه قلوبکم واستیقظوا ان هتف بکم;


به سخن مرد خدا و مربی الهی خویش گوش فرا دهید و دل‏های خود را در پیشگاه او حاضرسازید و هنگامی که به خاطر احساس خطر فریاد می‏کشد، بیدار شوید.
برای بررسی صحیح و مفید مبحث «تعلیم و تربیت‏»، از دریای بیکران معارف الهی‏نهج‏البلاغه بهره‏مند خواهیم گشت و گرچه غور در این بحر عظیم و استخراج مرواریدهای‏درخشان آن غواص ماهری را باید، لکن:


آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
ما در این نوشتار، «تعلیم و تربیت‏» در نهج‏البلاغه را در دو بخش و هر دو بخش را در دوفصل مورد بررسی قرار داده‏ایم. امید است مقبول درگاه خدای تعالی و مورد استفاده‏خوانندگان گرامی قرار گیرد.


پی‏نوشتها:
1) آل عمران (3) آیه 164.
2) نهج‏البلاغه، خطبه 125: «هذاالقرآن انما هو خط مستور بین‏الدفتین لاینطق بلسان ولابد له من ترجمان.»
3) یکی از فضایل امیرالمؤمنین‏علیه السلام حدیث اشباه است که مورد اتفاق فریقین می‏باشد. علامه امینی در جلد سوم الغدیر، صفحه 355 تحت عنوان «حدیث الاشباه‏» می‏نویسد:
«هذا الحدیث الذی رواه الحموی فی معجمه نقلا عن تاریخ ابن بشران قد اصفق علی روایته الفریقان غیر ان له الفاظا مختلفة و الیک نصوصها: اخرج امام الحنابلة احمد عن عبدالرزاق باسناده المذکور بلفظ: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلقه و الی موسی فی مناجاته و الی عیسی فی سنته و الی محمد فی تمامه وکماله فلینظر الی هذا الرجل المقبل فتطاول الناس فاذا هم بعلی بن ابی طالب کانما ینقلع من صبب و ینحط من جبل. اخرج ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی ... .»


4) برای مطالعه ادله برتری علی‏علیه السلام بر سایر صحابه، رجوع کنید به یوسف‏بن مطهر حلی، کشف‏المراد فی تجرید الاعتقاد، المسالة السابعة فی ان علیاعلیه السلام افضل‏الصحابة.
5) نهج‏البلاغه، خطبه 192.
6) بحارالانوار، ج‏77، ص‏268.
7) نهج‏البلاغه، خطبه 108.


8) شایان ذکر است که شماره خطب و رسائل و حکم بر طبق نهج‏البلاغه «صبحی صالح‏» و «المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه‏» محمد دشتی و کاظم محمدی‏می‏باشد.
9) مثنوی معنوی.
10) بقره (2) آیه 127.

بخش اول: تعلیم و تعلم
ارزش علم
1. فضیلت علم
2. ترغیب و تشویق به فراگیری دانش
3. نکوهش جهل و نادانی

1. فضیلت علم
علم، میراثی گرانبها
قال‏علیه السلام: العلم وراثة کریمة والآداب حلل مجددة والفکر مرآة صافیة; (1)
دانش، میراثی گرانبها و آداب، زینتی دایمی و فکر، آیینه‏ای است صاف و شفاف.
در این حکمت استعاراتی به کار رفته است:


1. از «علم‏» تعبیر به «میراث‏» شده، به این مناسبت که همان‏گونه که فرزند، مال وثروت را از پدر به ارث می‏برد، هر عالمی هم علم و دانش را از استادش به ارث برده.از آن‏جا که در میراث دانش خصوصیتی است که در میراث مال وجود ندارد، میراث‏علم به کرامت و ارزشمند بودن توصیف شده: «وراثة کریمة‏». منشا این خصوصیت،بقای علم و فنای مال و ثروت است. مالی را که فرزند از پدر به ارث می‏برد در معرض‏فنا و نابودی است، در حالی‏که علم و دانش باقی و از خطراتی که مال را تهدید می‏کنددر امان است.
در سایر روایات نیز از علم تعبیر به میراث و از علما تعبیر به ورثه شده است:


قال امیرالمؤمنین‏علیه السلام: العلم وراثة کریمة والآداب حلل حسان والفکر مرآة صافیة والاعتبارمنذر ناصح وکفی بک ادبا لنفسک ترکک ماکرهته لغیرک; (2)
دانش، میراثی ارزشمند و آداب، زیوری نیکو و فکر، آیینه‏ای درخشنده و شفاف و حوادث‏عبرت‏انگیز بیم دهنده و اندرزگوست و برای تادیب خویشتن همین بس که آنچه برای دیگران‏نمی‏پسندی ترک کنی.


عن ابی عبدالله‏علیه السلام قال: ان العلماء ورثة الانبیاء وذلک ان الانبیاء لم یورثوا درهماولادینارا وانما اورثوا احادیث من احادیثهم فمن اخذ بشی‏ء منها اخذ حظا وافرا فانظروا علمکم‏هذا عمن تاخذونه فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین وانتحال‏المبطلین وتاویل الجاهلین; (3)
دانشمندان و علمای دینی وارثان پیامبرانند، زیرا انبیا از خود درهم و دیناری به ارث‏نمی‏گذارند و آنچه از خود باقی می‏گذارند احادیثی است از احادیث آنها، هر که از آن احادیث‏برگیرد، بهره فراوانی برده; پس مواظب باشید دانش خود را از چه کسی می‏گیرید. همانا در بین مااهل بیت در هر دوره جانشینان عادلی هستند که تغییر دادن افراطی‏ها و بدعت‏گذاری خرابکاران وتاویل نادانان را از دین برمی‏دارند.


2. از آداب و اخلاق پسندیده، به زیورهای متجدد و دایمی تعبیرگردیده، به این‏جهت که فضایل برای نفس زینت و زیورند، همان‏طوری که لباس و زیور آلات‏زینت‏بدن انسان می‏باشد. توصیف این زیورهای باطنی به تجدد و دوام، به این جهت‏است که به علت رسوخ در نفس، دایمی و با انسان همراه است.
3. از فکر، تعبیر شده به «مرآة صافیة‏»; یعنی آیینه درخشنده و شفاف، زیراهمان‏طوری که آیینه شفاف، اشکال و صورت‏های مقابل خود را به خوبی منعکس‏می‏نماید، فکر انسان نیز پرده از مجهولات تصوری و تصدیقی او برداشته و آنها رامعلوم می‏کند و به تعبیر بعضی از شارحان نهج‏البلاغه، فکر به منزله اصطرلابی (4) است روحانی. (5)
شارح بحرانی‏رحمه الله در توضیح این حکمت و کلام نورانی می‏گوید:


الثالثة عشر: العلم وراثة کریمة وهو فضیلة النفس العاقلة وهو اشرف الکمالات التی تعتنی‏بها وبحسب ذلک کان وراثة کریمة من العلماء بل کان اکرم موروث ومکتسب واراد الوراثة‏المعنویة کقوله تعالی: فهب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث من آل یعقوب (6) ; ای العلم والحکمة.
الرابعة عشر: والآداب حلل مجددة واراد الآداب الشرعیة ومکارم الاخلاق واستعار لها لفظ‏الحلل المجددة باعتبار دوام زینة الانسان بها وتجدد بهائه وحسنه وتهذیب نفسه علی استمرارالزمان بلزومها واستخراج محاسنها کالحلل التی لایزال تجدد علی لابسها.


الخامسة عشر: والفکر مرآة صافیة والفکر قد یراد به القوة المفکرة وقد یراد به حرکة هذه‏القوة مطلقا ایة حرکة کانت وقد یراد به معنی آخر وعنی هنا القوة نفسها واستعار لها لفظ المرآة‏باعتبار انها اذا وجهت نحو تحصیل المطالب التصوریة والتصدیقیة ادرکها وتمثلت‏بها کما یتمثل‏فی المرآة صور مایحاذی بها; (7)
سیزدهم: دانش، میراثی ارزشمند است وفضیلت و ارزشی است‏برای انسان. علم و دانش ازبهترین کمالاتی است که مورد توجه است و به همین جهت میراثی گرانبها و ارزشمند از دانشمندان،بلکه گرانبهاترین چیزی است که از علما به ارث می‏رسد و به دست می‏آید. منظور از میراث، میراثی‏معنوی است، همان‏طوری که در قول خدای تعالی: فهب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث من‏آل یعقوب، میراث به معنای علم و حکمت است.


چهاردهم: آداب زینت‏های دایمی و همیشگی است. منظور آداب شرعی و فضایل اخلاقی‏است و این‏که از آداب تعبیر به زینت‏های دایمی شده، به این مناسبت است که آداب همیشه با انسان‏همراه است و ارزش و شخصیت انسان را استمرار می‏دهد، مثل زینت‏هایی که دایما آنها را می‏پوشد.


پانزدهم: فکر، آیینه‏ای شفاف و درخشنده است، فکر گاهی به معنای قوه تفکر و گاهی به معنای‏فکرکردن و گاهی به معنای دیگر به کار می‏رود و در این‏جا به معنای قوه تفکر است و این‏که از فکر،تعبیر به آیینه شفاف شده، به این خاطر است که همان‏طوری که آیینه شفاف هر چه را در مقابل داردنشان می‏دهد، فکر هم مطالبی را که به آن عرضه می‏گردد نشان می‏دهد; یعنی از مبادی، انسان را به‏مراد می‏رساند.
سعادت انسان در افزودن علم است


سئل عن الخیر ما هو؟ فقال‏علیه السلام: لیس الخیر ان یکثر مالک وولدک ولکن الخیر ان یکثرعلمک; (8)
از امام‏علیه السلام سؤال شد که خیر چیست؟ در جواب فرمودند: خیر این نیست که دارایی وفرزندانت زیاد شود، بلکه خیر آن است که دانش و علمت افزون گردد.
خیر در چند آیه از قرآن به معنای مال و متاع دنیوی به کار رفته:


کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیة للوالدین و الاقربین بالمعروف حقاعلی المتقین; (9)
دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر دارای متاع دنیاست، وصیت کند برای‏پدر و مادر و خویشان به قدر متعارف، این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است.
ایحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لایشعرون; (10)
آیا این مردم کافر می‏پندارند که ما آنها را مدد به مال و فرزندان می‏نماییم برای آن‏که می‏خواهیم‏در حق ایشان مساعدت و تعجیل به خیرات دنیا کنیم؟ برای امتحان است و آنها نمی‏فهمند.
و انه لحب الخیر لشدید; (11)


و انسان بر حب مال دنیا سخت فریفته و بخیل است.
اگر مال و فرزند خیر است پس چگونه امام‏علیه السلام در این کلام، خیر بودن را از مال وفرزند سلب می‏نمایند؟
پاسخ این است که خیر دو قسم است: مطلق و مقید; خیر گاهی استعمال می‏شوددر «خیر مطلق‏»; یعنی خیری که هیچ شری را در برندارد، و گاهی استعمال می‏شود در«خیر مقید»; یعنی خیری که برای همه و در همه حال خیر نیست. کلام امام‏علیه السلام به نحوسلب عموم است، نه عموم سلب; یعنی خیر محض افزایش علم و دانش است،نه زیادی مال و فرزند.
شارح بحرانی‏رحمه الله در بیان این حکمت گوید:


الخیر فی العرف العامی هو کثرة المال و القینات الدنیویة وفی عرف السالکین الی الله‏هو السعادة الاخرویة وما یکون وسیلة الیها من الکمالات النفسانیة وربما فسره قوم بما هو اعم‏من ذلک وقد نفی‏علیه السلام ان یکون الاول خیرا وذلک لفنائه ومفارقته ولما عساه ان یلحق بسببه من‏الشر فی الآخرة وفسره بالثانی وعد فیه کمال القوی الانسانیة فکثرة العلم کمال القوی النظریة‏للنفس العاقلة; (12)


خیر در عرف عام، فراوانی و کثرت مال و لذایذ دنیوی است، و در اصطلاح سالکین الی الله،خوشبختی و سعادت اخروی است و کمالات نفسانیه‏ای که وسیله رسیدن به آن سعادت باشد;بعضی خیر را به اعم از این تفسیر نموده‏اند. در این کلام امام‏علیه السلام خیر بودن را از کامیابی‏های دنیوی‏نفی نموده، زیرا این لذت‏ها و کامیابی‏ها فانی است و از انسان جدا می‏گردد و چه بسا موجب رسیدن‏شر اخروی به انسان باشد و خیر را به معنای دوم تفسیر نموده و کمال قوای انسانی را خیر دانسته‏اند;پس کثرت علم کمال قوه نظریه نفس عاقله است.
امام پنجم حضرت باقرعلیه السلام نیز از پیغمبر اکرم‏صلی الله علیه وآله نقل کرده‏اند که فرمودند: در غیراز تعلیم و تعلم خیری نیست.
قال رسول الله‏صلی الله علیه وآله: العالم والمتعلم شریکان فی الاجر للعالم اجران وللمتعلم اجر ولاخیرفی سوی ذلک. (13)


در غررالحکم از امیرالمؤمنین‏علیه السلام نقل شده که:
العلم اصل کل خیر.
مقام و منزلت علما نزد پیامبران


قال‏علیه السلام: ان اولی الناس بالانبیاء اعلمهم (اعملهم) بما جاؤوا به ثم تلاعلیه السلام:ان اولی الناس‏بابراهیم للذین اتبعوه وهذا النبی والذین آمنوا; (14) و (15)
نزدیک‏ترین مردم به پیامبران کسانی هستند که به تعالیم انبیا آگاه‏ترند; سپس این آیه را تلاوت‏فرمود: نزدیک‏ترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کنند و این پیغمبر و امتش که اهل‏ایمانند.
مجلسی‏رحمه الله می‏گوید:
و فی بعض النسخ اعملهم وهو اظهر; (16)
در بعضی از نسخه‏ها به‏جای اعلمهم، اعملهم آمده که با ظاهر کلام تطابق بیشتری دارد.
ابن ابی الحدید می‏گوید:
هکذا الروایة «اعلمهم‏»، والصحیح «اعملهم‏» لان استدلاله بالآیة یقتضی ذلک وکذا قوله فیمابعد «ان ولی محمد من اطاع الله‏» الی آخر الفصل ولم یذکر العلم وانما ذکر العمل; (17)
اعلمهم روایت‏شده و حال آن‏که صحیح اعملهم است، زیرا استدلال به آیه شریفه و کلام امام‏بعد از استدلال که فرمود: کسی دوست محمد است که از خدا پیروی و اطاعت نماید، تا آخر فصل، واین‏که حرفی از علم در میان نیست و سخن در مورد عمل است و عمل را ذکر نموده‏اند، دلیل است‏برصحت اعملهم نه اعلمهم.
ممکن است در جواب گفته شود: بین استدلال به آیه شریفه و کلمه «اعلمهم‏» هیچ‏منافاتی وجود ندارد، زیرا تبعیت و موافقت کامل با اوامر و نواهی پیامبران، زمانی‏حاصل می‏گردد که شخص به دستورات انبیا آگاهی لازم را داشته باشد و هر اندازه‏علم و آگاهی بیشتر به اوامر و نواهی داشته باشد، بهتر می‏تواند در عمل آنها را به‏کارگرفته و با انبیا توافق و تطابق داشته باشد و اطاعت‏بدون آگاهی ممکن نیست.


شارح بحرانی‏رحمه الله در تثبیت این مطلب می‏گوید:
و لما کان الغرض من الانبیاءعلیهم السلام جذب الخلق الی الله بطاعته فکل من ابلغ فی الطاعة کان‏اشد موافقة لهم واقرب الی قلوبهم واقوی نسبة الیهم ولما لم یکن طاعتهم الا بالعلم بما جاؤوا به‏کان اعلم الناس بذلک اقربهم الیهم واولاهم بهم وبرهان ذلک الآیة المذکورة; (18)


چون هدف از نبوت انبیاعلیهم السلام توجه دادن مردم به خدای تعالی است که به‏وسیله طاعت‏حاصل‏می‏گردد، پس هرکس تلاش بیشتری در اطاعت داشته باشد، موافقت‏بیشتری با آنها دارد و نزد انبیادارای قرب بیشتری خواهد بود و نسبت نزدیک‏تری با ایشان دارد; و چون اطاعت آنها بدون علم به‏دستورات و فرامین آنها میسر نیست، آگاه‏ترین مردم به دستورات آنها، نزدیک‏ترین و شایسته‏ترین‏مردم به انبیا می‏باشد; دلیل بر این مطلب آیه‏ای است که ذکر شده.
ارزش علم


قال‏علیه السلام: لاشرف کالعلم; (19) هیچ شرافت و ارزشی همانند علم نیست.
در شرافت و ارزشمند بودن علم، روایات دیگری نیز از حضرت‏امیرالمؤمنین‏علیه السلام رسیده است:
قال‏علیه السلام: المودة اشبک الانساب و العلم اشرف الاحساب; (20)
دوستی، ناگسسته‏ترین پیوندها، و دانش برترین افتخارات است.
قال‏علیه السلام: یتفاضل الناس بالعلوم والعقول لا بالاموال والاصول; (21)


مردم به‏وسیله دانش و عقل بر یکدیگر برتری پیدا می‏کنند، نه به‏وسیله مال و ثروت واصل و نسب.
قال‏علیه السلام: کفی بالعلم شرفا ان یدعیه من لایحسنه ویفرح اذا نسب الیه، کفی بالجهل ذمایبرا منه من هو فیه; (22)
در شرافت و فضیلت علم همین اندازه کافی است که کسی هم که آن را ندارد، اگر به اونسبت داده شود خوشحال می‏گردد، و در مذمت جهل و نادانی همین بس که جاهل نیز خود را از آن‏بری می‏داند.


این مطلب منحصر به علم و جهل نیست، بلکه در شجاعت و جبن، کرم و بخل،عدالت و فسق و سایر اوصاف و سجایای متضاد، این قاعده جریان دارد; یعنی‏فاقد علم و کرم و عدالت را انتساب به آن شاد و از انتساب به جهل و بخل و فسق‏متنفر است.
تحسین صفات حمیده حتی به وسیله فاقدان آن صفات و تقبیح رذایل اخلاقی وصفات ناپسند به وسیله واجدان آنها، ناشی از قوه‏ای است که خداوند در انسان قرارداده است:
فطرت الله التی فطر الناس علیها; (24-23)


فطرت و سرشت الهی است که انسان بر آن آفریده شده است.

پی‏نوشتها:
1. نهج‏البلاغه، حکمت 5.
2. بحارالانوار، ج‏1، ص‏169. نظیر این روایت را سید رضی در کلمات قصار، حکمت 365 آورده است: «الفکر مرآة صافیة والاعتبار منذر ناصح وکفی ادبا لنفسک تجنبک ماکرهته لغیرک.»
3. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج‏1، ص‏32.
4. در معنای اصطرلاب گفته‏اند:
به یونانی استر ترازو بود که در سکه عدل ساز او بود اگر معنی‏ام باز پرسی زلاب بود هم به گفتار روم آفتاب پس آن کو مراد از سطرلاب جست ترازوی خورشید باشد درست
5. ابن ابی الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج‏18، ص‏93.
6. مریم (19) آیه 5 - 6 .
7. ابن میثم بحرانی، شرح نهج‏البلاغه، ج‏5، ص‏240.
8. نهج‏البلاغه، حکمت 94.


9. بقره (2) آیه 180.
10. مؤمنون (23) آیه 55 و 56
11. عادیات (100) آیه 8 .
12. ابن‏میثم بحرانی، شرح نهج‏البلاغه، ج‏5، ص‏288.
13. بحارالانوار، ج‏1، ص‏173.


14. نهج‏البلاغه، حکمت 96.
15. آل عمران (3) آیه 68 .
16. بحارالانوار، ج‏1، ص‏183.
17. شرح نهج‏البلاغه، ج‏18، ص‏252.
18. شرح نهج البلاغه، ج‏5، ص‏289.
19. نهج البلاغه، حکمت 113.
20. بحارالانوار، ج‏1، ص‏183.
21. عبدالواحد بن محمد آمدی، غررالحکم.
22. بحارالانوار، ج‏1، ص‏185.


23. روم (30) آیه 30.
24. مولوی می‏گوید:
این صدا در کوه دل‏ها بانگ چیست گه پر است از بانگ این گاهی تهی است هر کجا هست آن حکیم اوستاد بانگ او از کوه دل خالی مباد هست که کآوا مثنا می‏کند هست که آواز صدتا می‏کند
مرحوم مظفر در توضیح و تبیین این قوه درونی انسان می‏گوید:
«ان الله تعالی خلق فی قلب الانسان حسا وجعله حجة علیه یدرک به محاسن الافعال ومقابحها وذلک‏الحس هو الضمیر بمصطلح علم الاخلاق الحدیث وقد یسمی بالقلب او العقل العملی او العقل المستقیم‏او الحس السلیم عند قدماء الاخلاق. فهذا الحس فی القلب او الضمیر هو صوت الله المدوی فی دخیلة‏نفوسنا یخاطبها به ویحاسبها علیه ونحن نجده کیف یؤنب مرتکب الرذیلة ویقر عین فاعل الفضیلة وهوموجود فی قلب کل انسان وجمیع الضمائر تتحد فی الجواب عند استجوابها عن الافعال، فهی تشترک‏جمیعا فی التمییز بین الفضیلة والرذیلة وان اختلفت فی قوة هذا التمییز وضعفه کسائر قوی النفس اذتتفاوت فی الافراد قوة وضعفا; خدای تعالی در درون انسان حسی را خلق کرده و آن‏را حجت‏بر انسان قرار داده که به واسطه آن

حس‏درونی، خوبی‏ها و بدی‏های کارها را تشخیص می‏دهد. این حس در اصطلاح علم اخلاق جدید«ضمیر» و نزد قدمای علم اخلاق «قلب‏» یا «عقل عملی‏» یا «عقل مستقیم‏» یا «حس سلیم‏» نامیده می‏شود.این حس درونی یا ضمیر، ندای طنین‏انداز الهی است که نفس انسان به واسطه آن صدا مخاطب و موردمحاسبه واقع می‏گردد. ما در درون خود می یابیم که این حس چگونه مرتکب کار ناپسند را سرزنش وملامت می‏کند و کسی را که کار خوب انجام می‏دهد، شاد باش گفته تشویق می‏کند. این حس در قلب‏هر انسانی هست و همه وجدان‏ها به پرسش از افعال پاسخ هماهنگ و یکنواخت می‏دهند و همه‏فضایل را از رذایل تمیز می‏دهند، گرچه در این تشخیص بعضی قوی‏تر و بعضی ضعیف‏ترند، مانندسایر قوای نفس.» (المنطق، ص‏295).

فصل دوم:
تربيت در نهج البلاغه
پيش از بررسى تربيت در نهج البلاغه، يادآورى يك نكته ضرورت دارد.
معمولا وقتى از تربيت بحث مى‏شود، دو معنا به ذهن مى‏آيد، اول معناى عام و دوم معناى خاص. تربيت در معناى خاص با پرورش انسان بطور كلى و امر تعليم و تعلّم سر و كار دارد. تربيت بمعناى عام با امورى مانند خويشتن شناسى، رابطه انسان و خدا، رابطه انسان و طبيعت، رابطه انسان با همنوعان و رشد و تكامل انسان در رابطه با ارزشهاى الهى و انسانى و حركت او بسوى اللَّه ارتباط دارد. بدون ترديد اين دو معنا با هم ارتباط نزديك دارند.
مطالعه نهج البلاغه و زندگى حضرت على عليه السلام اين حقيقت را آشكار مى‏سازد كه تربيت در دو معناى عام و خاص در رفتار و گفتار اين شخصيت الهى متبلور و منعكس است.
نهج البلاغه يك كتاب تربيتى


كتاب نهج البلاغه در مجموع يك كتاب تربيتى است. با مطالعه نهج البلاغه فرد مى‏تواند خود را بشناسد و موقع خود را در جهان آفرينش درك كند، با جهان شناسى الهى آشنائى پيدا كند، وظيفه خود را در برابر خدا تشخيص دهد، رابطه خود را با همنوعان در سايه ضوابط و معيارهاى اسلامى استحكام بخشد، از مطالعه موجودات‏مختلف به پيچيدگى مسئله آفرينش و نقش خدا در خلقت موجودات پى برد، از بررسى تاريخى عبرت گيرد، وضع خود را در برابر ارزشهاى معنوى و دنيائى روشن سازد و با الهام از تعليمات اخلاقى نهج البلاغه شخصيت اخلاقى خود را به سوى رشد و تكامل سوق دهد.


على (ع) يك أسوه حسنه (الگوى تربيتى)
شخصيت حضرت على عليه السلام يك الگوى عالى تربيتى است. زندگى على (ع) بمنزله يك مكتب بزرگ تربيتى است. گفتار و كردار و انديشه‏هاى پيشواى بزرگ ما همه جنبه تربيتى دارند. او نه تنها با الهام از مكتب اسلام ارزشهاى عالى انسانى را مطرح نمود، بلكه خود در زندگى مظهر و نمونه اين ارزشها بود. بحث على (ع) از آفرينش جهان عمق و گسترش درك او را نشان مى‏دهد. او الگوى عالى تربيتى براى انسانهاى خداشناس، كمال جوى، حكمت دوست، عدالتخواه و حق طلب بود.
آنچه نويسندگان معروف، چه مسلمان و چه غير مسلمان، در باره او گفته يا نوشته‏اند، نشانه عظمت شخصيت او و نقشى است كه در طرح مبانى الهيات و ارزشهاى عالى انسانى داشته است.


بطور كلى رفتار على (ع) در تعليم، عبادت، جنگ، مبارزه عليه كفر و نفاق، مراعات حق و عدالت و ايثار و از خود گذشتگى، سرمشقى عالى براى پويندگان راه حق و عدالت و آزادى است.
ابعاد اساسى شخصيت على عليه السلام
در شخصيت پيامبران و پيشوايان معصوم، علاوه بر بعد معنوى، مى‏توان چند بعد ديگر را در نظر گرفت. اين ابعاد از لحاظ تربيتى اهميتى خاص دارند. ابعاد مذكور عبارتند از:
1- بعد شناخت.
2- بعد جامعيت.
3- بعد وحدت.
اين ابعاد در شخصيت على عليه السلام بشكلى بارز متجلى هستند.
بعد شناخت:
بحثهاى حضرت على در باره آفرينش جهان و مبدأ اعلاى آن، نمايشگر عمق و گستردگى شناخت او است. در حديثى كه از قول پيامبر اكرم خطاب به على (ع) نقل شده، اهميت شناخت مورد تاكيد قرار گرفته است: يا علىّ اذا عنّ النّاس أنفسهم في تكثير العبادات و الخيرات فأنت عنّ نفسك في ادراك المعقولات حتّى تسبقهم. حديث بالا از قول ابو على سينا نقل شده و بصورت زير بيان گرديده است.


يا علىّ اذا رأيت النّاس يتقرّبون الى خالقهم بأنواع البرّ تقرّب انت اليه بأنواع العقل تسبقهم. در اين حديث، شناخت و ادراك در مقايسه با انجام عبادات و خيرات، مهمتر تلقى شده است. على عليه السلام در خطبه معروف خود، شناخت را آغاز و اساس ديندارى تلقى ميكند و مى‏گويد: «اوّل الدّين معرفته» همين شناخت است كه در گفته او منعكس ميباشد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»
بعد جامعيت:
افراد برگزيده در جوامع انسانى اعم از دانشمندان، رهبران سياسى، نويسندگان و هنرمندان، غالبا در يك يا دو جهت، برجستگى خاصى دارند و نظر مردم را بخود جلب ميكنند. از باب مثال، دانشمندى در طرح نظريات يا مسائل تازه، ابتكار بخرج مى‏دهد و در ميان ديگر دانشمندان، برجستگى خاصى پيدا ميكند. رهبرى، قدرت جلب مردم را دارد و از لحاظ اخلاقى در سطح عالى قرار مى‏گيرد و بهمين سبب در ميان رهبران سياسى وجهه‏اى خاص كسب ميكند.
آنچه در شخصيت پيامبران و پيشوايان دينى مشاهده مى‏گردد، جامعيت است.


على (ع) بعد از پيامبر گرامى از لحاظ جامعيت در فضائل اخلاقى و قدرت فكرى، بى‏نظير است. جهات مختلف شخصيت على (ع) برجستگى خاصى دارند.
على (ع) صرفنظر از اين كه در مكتب اسلام پرورش يافته و مستقيما تحت تأثير مكتب وحى قرار داشته است، شخصيتى جامع الاطراف است. او مانند يك حكيم بى‏نظير الهى در باره الهيات به بحث مى‏پردازد خطبه‏هاى معروف‏او ژرف انديشى و گستردگى انديشه او را در باره خدا و آفرينش جهان، منعكس مى‏سازند. حضرت على (ع) وقتى در باره اخلاق صحبت ميكند، مثل يك حكيم اخلاقى به بحث در مبانى اخلاق و تحليل رفتار اخلاقى مى‏پردازد. على (ع)، يك بنده صالح خداست و در موقع عبادت، كاملترين شكل شناخت، اخلاص، خشوع و خشيّت در پيشگاه حق را در رفتار خود نشان مى‏دهد. او در هر زمينه، نه تنها به طرح اصولى مى‏پردازد، بلكه خود، الگو و نمونه‏اى از آن اصول ميباشد. مردم را به عدالتخواهى دعوت ميكند و خود، مجسّمه عدل و داد است.


على (ع) مرد رزم است و در مبارزه عليه ظلم و فساد، آنى آرام نمى‏گيرد. او نه تنها خود را طرفدار مستضعفان معرفى ميكند، بلكه شبها نيز به ملاقات ضعفا مى‏رود و از آنها سرپرستى ميكند. او مردم را به تقوا پيشگى ترغيب مى‏نمايد، و خود، مظهر كامل تقوا و پرهيزگارى است. او طرفدار حق است و پيوسته در رعايت حق، گوى سبقت را از ديگران مى‏ربايد. او مردى ايثارگر است و ديگران را هم به ايثار و از خود گذشتگى تشويق مى‏نمايد. بطور كلى، على عليه السلام، فضائل اخلاقى را بحد كمال در شخصيت خود، منعكس مى‏سازد.
همين جامعيت است كه او را در هر زمينه، الگو و سرمشق علاقمندان قرار مى‏دهد.
بعد وحدت:


كمال و رشد شخصيت در هر فرد، بستگى به درجه و اندازه وحدت و هماهنگى جنبه‏هاى مختلف شخصيت آن فرد دارد. براى اين كه اهميت اين بعد در شخصيت آدمى روشن گردد، توجه خوانندگان را به جنبه‏هاى ناهماهنگ و متضاد شخصيت پاره‏اى از افراد جلب مى‏كنيم. گاهى فرد در ضمن يك سخنرانى يا بحث و تبادل نظر، نكته‏هاى متضاد و گاهى متناقض را مورد حمايت قرار مى‏دهد. در قسمتى از بحث، روش علمى را مورد حمايت قرار مى‏دهد، اما در قسمت ديگر، طرق غير علمى يا ضد علمى را اتخاذ ميكند. در يك مورد، از اخلاق و مراعات موازين اخلاقى طرفدارى ميكند و در مورد ديگر بر خلاف اصول اخلاقى اظهار نظر ميكند. در يك حالت عدالت را مراعات ميكند، اما در حالت ديگر به حقوق ديگران تجاوز مى‏نمايد.
در موقعيتى، رفتار ايثارگرانه از خود ظاهر مى‏سازد، اما در شرايط ديگر، بصورت فردى‏خودخواه ظاهر مى‏گردد. در يك جا بعنوان فردى اجتماعى اقدام ميكند و در جاى ديگر، با فرض يكسان بودن شرايط، مرتكب اعمال ضد اجتماعى مى‏شود.


تحليل گفتار و انديشه و بطور كلى رفتار اين چنين فردى يك حقيقت را آشكار مى‏سازد و آن اين كه در وجود او چند عامل متضاد يا ناهماهنگ نفوذ دارند. به سخن ديگر، اين فرد، چند شخصيتى است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید