بخشی از مقاله
مقدمه:
الحمدلله رب العالمین وصلیالله علی سیدنا وحبیب قلوبنا وطبیب نفوسنامحمدصلی الله علیه وآله وآله الطاهرین ولاسیما بقیة الله فیالارضین واللعنة علی اعدائهم اجمعین الییوم الدین.
قال الله عزوجل: لقد من الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاتهویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة وان کانوا من قبل لفی ضلال مبین ;
خدا بر اهل ایمان منت گذاشت که رسولی از خود آنها در میان آنان برانگیخت که بر آنهاآیات خدا را تلاوت کند و نفوس آنان را از هر نقص و آلایش پاک گرداند و به آنان احکام شریعت وحقایق حکمتبیاموزد، هر چند که قبل از آن در گمراهی آشکاری بودند.
موضوع تعلیم و تربیت «انسان» است و طراحی نظام صحیح و جامعی برای تعلیم وتربیت انسان، تنها از ناحیه وحی ممکن خواهد بود. قرآن کتاب انسان سازی و علیعلیه السلامترجمان و مبین قرآن است.
چه کسی غیر از آن حضرت میتواند مفسر کتاب خدا باشد؟ همو که اعلم به وحی وسنت و سیره نبوی و اسبق به ایمان و اقرب به پیامبر اکرمصلی الله علیه وآله است.
در قسمتی از خطبه قاصعه در معرفی خود میفرماید:
من در دوران نوجوانی، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخههای بلند درختقبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم; شما به خوبی موقعیت مرا از نظر خویشاوندی و قرابت ومنزلت و مقام ویژه نسبتبه رسول خدا میدانید: او مرا در دامن خویش پرورش داد; من کودک بودم،او همچون فرزندش مرا در آغوش خویش میفشرد و در استراحتگاه مخصوصش جای میداد،بدنش به بدنم میچسبید و بوی پاکیزه او را استشمام میکردم; غذا را میجوید و در دهانممیگذاشت. هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در کردارم پیدا ننمود ... .
من همچون سایهای به دنبال آن حضرت حرکت میکردم و او هر روز نکته تازهایاز اخلاق نیک برای من آشکار میساخت و مرا فرمان میداد که به او اقتدا کنم. مدتی از سال،مجاور کوه حرا میشد، تنها من او را مشاهده میکردم و کسی جز من او را نمیدید. در آن روزغیر از خانه رسول خدا، خانهای که اسلام در آن راه یافته باشد وجود نداشت. تنها خانهآن حضرت بود که او و خدیجه و من نفر سوم آنها اسلام را پذیرفته بودیم. من نور وحی و رسالت رامیدیدم و نسیم نبوت را استشمام میکردم. به هنگام نزول وحی بر رسول خدا، صدای نالهایرا شنیدم; از آن حضرت پرسیدم: این ناله چیست؟ فرمود: این شیطان است که از پرستش خویشمایوس گردیده; تو آنچه را که من میشنوم میشنوی و آنچه را میبینم میبینی، تنها فرق میانمن و تو این است که تو پیغمبر نیستی، بلکه وزیر منی و بر طریق و جاده خیر قرار داری; من هموارهبا او بودم ...
در جای دیگر میفرماید:
یا کمیل ان رسول اللهصلی الله علیه وآله ادبه الله وهو ادبنی وانا اؤدب المؤمنین و اورث ادب المکرمین;
ای کمیل! پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله را خدا تربیت کرد و آن حضرت مرا تربیت نمود و من نیز اهل ایمانرا تربیت نموده و آداب پسندیده را به آنها یاد میدهم.
پس در وادی حیرت و سرگردانی انسانها بین مذاهب و مکاتب گوناگون، گوش جان بهفرمان مطاع مبارکش میسپاریم که فرمود:
فاستمعوا من ربانیکم واحضروه قلوبکم واستیقظوا ان هتف بکم;
به سخن مرد خدا و مربی الهی خویش گوش فرا دهید و دلهای خود را در پیشگاه او حاضرسازید و هنگامی که به خاطر احساس خطر فریاد میکشد، بیدار شوید.
برای بررسی صحیح و مفید مبحث «تعلیم و تربیت»، از دریای بیکران معارف الهینهجالبلاغه بهرهمند خواهیم گشت و گرچه غور در این بحر عظیم و استخراج مرواریدهایدرخشان آن غواص ماهری را باید، لکن:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید
ما در این نوشتار، «تعلیم و تربیت» در نهجالبلاغه را در دو بخش و هر دو بخش را در دوفصل مورد بررسی قرار دادهایم. امید است مقبول درگاه خدای تعالی و مورد استفادهخوانندگان گرامی قرار گیرد.
پینوشتها:
1) آل عمران (3) آیه 164.
2) نهجالبلاغه، خطبه 125: «هذاالقرآن انما هو خط مستور بینالدفتین لاینطق بلسان ولابد له من ترجمان.»
3) یکی از فضایل امیرالمؤمنینعلیه السلام حدیث اشباه است که مورد اتفاق فریقین میباشد. علامه امینی در جلد سوم الغدیر، صفحه 355 تحت عنوان «حدیث الاشباه» مینویسد:
«هذا الحدیث الذی رواه الحموی فی معجمه نقلا عن تاریخ ابن بشران قد اصفق علی روایته الفریقان غیر ان له الفاظا مختلفة و الیک نصوصها: اخرج امام الحنابلة احمد عن عبدالرزاق باسناده المذکور بلفظ: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی فهمه و الی ابراهیم فی خلقه و الی موسی فی مناجاته و الی عیسی فی سنته و الی محمد فی تمامه وکماله فلینظر الی هذا الرجل المقبل فتطاول الناس فاذا هم بعلی بن ابی طالب کانما ینقلع من صبب و ینحط من جبل. اخرج ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی ... .»
4) برای مطالعه ادله برتری علیعلیه السلام بر سایر صحابه، رجوع کنید به یوسفبن مطهر حلی، کشفالمراد فی تجرید الاعتقاد، المسالة السابعة فی ان علیاعلیه السلام افضلالصحابة.
5) نهجالبلاغه، خطبه 192.
6) بحارالانوار، ج77، ص268.
7) نهجالبلاغه، خطبه 108.
8) شایان ذکر است که شماره خطب و رسائل و حکم بر طبق نهجالبلاغه «صبحی صالح» و «المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه» محمد دشتی و کاظم محمدیمیباشد.
9) مثنوی معنوی.
10) بقره (2) آیه 127.
بخش اول: تعلیم و تعلم
ارزش علم
1. فضیلت علم
2. ترغیب و تشویق به فراگیری دانش
3. نکوهش جهل و نادانی
1. فضیلت علم
علم، میراثی گرانبها
قالعلیه السلام: العلم وراثة کریمة والآداب حلل مجددة والفکر مرآة صافیة; (1)
دانش، میراثی گرانبها و آداب، زینتی دایمی و فکر، آیینهای است صاف و شفاف.
در این حکمت استعاراتی به کار رفته است:
1. از «علم» تعبیر به «میراث» شده، به این مناسبت که همانگونه که فرزند، مال وثروت را از پدر به ارث میبرد، هر عالمی هم علم و دانش را از استادش به ارث برده.از آنجا که در میراث دانش خصوصیتی است که در میراث مال وجود ندارد، میراثعلم به کرامت و ارزشمند بودن توصیف شده: «وراثة کریمة». منشا این خصوصیت،بقای علم و فنای مال و ثروت است. مالی را که فرزند از پدر به ارث میبرد در معرضفنا و نابودی است، در حالیکه علم و دانش باقی و از خطراتی که مال را تهدید میکنددر امان است.
در سایر روایات نیز از علم تعبیر به میراث و از علما تعبیر به ورثه شده است:
قال امیرالمؤمنینعلیه السلام: العلم وراثة کریمة والآداب حلل حسان والفکر مرآة صافیة والاعتبارمنذر ناصح وکفی بک ادبا لنفسک ترکک ماکرهته لغیرک; (2)
دانش، میراثی ارزشمند و آداب، زیوری نیکو و فکر، آیینهای درخشنده و شفاف و حوادثعبرتانگیز بیم دهنده و اندرزگوست و برای تادیب خویشتن همین بس که آنچه برای دیگراننمیپسندی ترک کنی.
عن ابی عبداللهعلیه السلام قال: ان العلماء ورثة الانبیاء وذلک ان الانبیاء لم یورثوا درهماولادینارا وانما اورثوا احادیث من احادیثهم فمن اخذ بشیء منها اخذ حظا وافرا فانظروا علمکمهذا عمن تاخذونه فان فینا اهل البیت فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین وانتحالالمبطلین وتاویل الجاهلین; (3)
دانشمندان و علمای دینی وارثان پیامبرانند، زیرا انبیا از خود درهم و دیناری به ارثنمیگذارند و آنچه از خود باقی میگذارند احادیثی است از احادیث آنها، هر که از آن احادیثبرگیرد، بهره فراوانی برده; پس مواظب باشید دانش خود را از چه کسی میگیرید. همانا در بین مااهل بیت در هر دوره جانشینان عادلی هستند که تغییر دادن افراطیها و بدعتگذاری خرابکاران وتاویل نادانان را از دین برمیدارند.
2. از آداب و اخلاق پسندیده، به زیورهای متجدد و دایمی تعبیرگردیده، به اینجهت که فضایل برای نفس زینت و زیورند، همانطوری که لباس و زیور آلاتزینتبدن انسان میباشد. توصیف این زیورهای باطنی به تجدد و دوام، به این جهتاست که به علت رسوخ در نفس، دایمی و با انسان همراه است.
3. از فکر، تعبیر شده به «مرآة صافیة»; یعنی آیینه درخشنده و شفاف، زیراهمانطوری که آیینه شفاف، اشکال و صورتهای مقابل خود را به خوبی منعکسمینماید، فکر انسان نیز پرده از مجهولات تصوری و تصدیقی او برداشته و آنها رامعلوم میکند و به تعبیر بعضی از شارحان نهجالبلاغه، فکر به منزله اصطرلابی (4) است روحانی. (5)
شارح بحرانیرحمه الله در توضیح این حکمت و کلام نورانی میگوید:
الثالثة عشر: العلم وراثة کریمة وهو فضیلة النفس العاقلة وهو اشرف الکمالات التی تعتنیبها وبحسب ذلک کان وراثة کریمة من العلماء بل کان اکرم موروث ومکتسب واراد الوراثةالمعنویة کقوله تعالی: فهب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث من آل یعقوب (6) ; ای العلم والحکمة.
الرابعة عشر: والآداب حلل مجددة واراد الآداب الشرعیة ومکارم الاخلاق واستعار لها لفظالحلل المجددة باعتبار دوام زینة الانسان بها وتجدد بهائه وحسنه وتهذیب نفسه علی استمرارالزمان بلزومها واستخراج محاسنها کالحلل التی لایزال تجدد علی لابسها.
الخامسة عشر: والفکر مرآة صافیة والفکر قد یراد به القوة المفکرة وقد یراد به حرکة هذهالقوة مطلقا ایة حرکة کانت وقد یراد به معنی آخر وعنی هنا القوة نفسها واستعار لها لفظ المرآةباعتبار انها اذا وجهت نحو تحصیل المطالب التصوریة والتصدیقیة ادرکها وتمثلتبها کما یتمثلفی المرآة صور مایحاذی بها; (7)
سیزدهم: دانش، میراثی ارزشمند است وفضیلت و ارزشی استبرای انسان. علم و دانش ازبهترین کمالاتی است که مورد توجه است و به همین جهت میراثی گرانبها و ارزشمند از دانشمندان،بلکه گرانبهاترین چیزی است که از علما به ارث میرسد و به دست میآید. منظور از میراث، میراثیمعنوی است، همانطوری که در قول خدای تعالی: فهب لی من لدنک ولیا یرثنی ویرث منآل یعقوب، میراث به معنای علم و حکمت است.
چهاردهم: آداب زینتهای دایمی و همیشگی است. منظور آداب شرعی و فضایل اخلاقیاست و اینکه از آداب تعبیر به زینتهای دایمی شده، به این مناسبت است که آداب همیشه با انسانهمراه است و ارزش و شخصیت انسان را استمرار میدهد، مثل زینتهایی که دایما آنها را میپوشد.
پانزدهم: فکر، آیینهای شفاف و درخشنده است، فکر گاهی به معنای قوه تفکر و گاهی به معنایفکرکردن و گاهی به معنای دیگر به کار میرود و در اینجا به معنای قوه تفکر است و اینکه از فکر،تعبیر به آیینه شفاف شده، به این خاطر است که همانطوری که آیینه شفاف هر چه را در مقابل داردنشان میدهد، فکر هم مطالبی را که به آن عرضه میگردد نشان میدهد; یعنی از مبادی، انسان را بهمراد میرساند.
سعادت انسان در افزودن علم است
سئل عن الخیر ما هو؟ فقالعلیه السلام: لیس الخیر ان یکثر مالک وولدک ولکن الخیر ان یکثرعلمک; (8)
از امامعلیه السلام سؤال شد که خیر چیست؟ در جواب فرمودند: خیر این نیست که دارایی وفرزندانت زیاد شود، بلکه خیر آن است که دانش و علمت افزون گردد.
خیر در چند آیه از قرآن به معنای مال و متاع دنیوی به کار رفته:
کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیة للوالدین و الاقربین بالمعروف حقاعلی المتقین; (9)
دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر دارای متاع دنیاست، وصیت کند برایپدر و مادر و خویشان به قدر متعارف، این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است.
ایحسبون انما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات بل لایشعرون; (10)
آیا این مردم کافر میپندارند که ما آنها را مدد به مال و فرزندان مینماییم برای آنکه میخواهیمدر حق ایشان مساعدت و تعجیل به خیرات دنیا کنیم؟ برای امتحان است و آنها نمیفهمند.
و انه لحب الخیر لشدید; (11)
و انسان بر حب مال دنیا سخت فریفته و بخیل است.
اگر مال و فرزند خیر است پس چگونه امامعلیه السلام در این کلام، خیر بودن را از مال وفرزند سلب مینمایند؟
پاسخ این است که خیر دو قسم است: مطلق و مقید; خیر گاهی استعمال میشوددر «خیر مطلق»; یعنی خیری که هیچ شری را در برندارد، و گاهی استعمال میشود در«خیر مقید»; یعنی خیری که برای همه و در همه حال خیر نیست. کلام امامعلیه السلام به نحوسلب عموم است، نه عموم سلب; یعنی خیر محض افزایش علم و دانش است،نه زیادی مال و فرزند.
شارح بحرانیرحمه الله در بیان این حکمت گوید:
الخیر فی العرف العامی هو کثرة المال و القینات الدنیویة وفی عرف السالکین الی اللههو السعادة الاخرویة وما یکون وسیلة الیها من الکمالات النفسانیة وربما فسره قوم بما هو اعممن ذلک وقد نفیعلیه السلام ان یکون الاول خیرا وذلک لفنائه ومفارقته ولما عساه ان یلحق بسببه منالشر فی الآخرة وفسره بالثانی وعد فیه کمال القوی الانسانیة فکثرة العلم کمال القوی النظریةللنفس العاقلة; (12)
خیر در عرف عام، فراوانی و کثرت مال و لذایذ دنیوی است، و در اصطلاح سالکین الی الله،خوشبختی و سعادت اخروی است و کمالات نفسانیهای که وسیله رسیدن به آن سعادت باشد;بعضی خیر را به اعم از این تفسیر نمودهاند. در این کلام امامعلیه السلام خیر بودن را از کامیابیهای دنیوینفی نموده، زیرا این لذتها و کامیابیها فانی است و از انسان جدا میگردد و چه بسا موجب رسیدنشر اخروی به انسان باشد و خیر را به معنای دوم تفسیر نموده و کمال قوای انسانی را خیر دانستهاند;پس کثرت علم کمال قوه نظریه نفس عاقله است.
امام پنجم حضرت باقرعلیه السلام نیز از پیغمبر اکرمصلی الله علیه وآله نقل کردهاند که فرمودند: در غیراز تعلیم و تعلم خیری نیست.
قال رسول اللهصلی الله علیه وآله: العالم والمتعلم شریکان فی الاجر للعالم اجران وللمتعلم اجر ولاخیرفی سوی ذلک. (13)
در غررالحکم از امیرالمؤمنینعلیه السلام نقل شده که:
العلم اصل کل خیر.
مقام و منزلت علما نزد پیامبران
قالعلیه السلام: ان اولی الناس بالانبیاء اعلمهم (اعملهم) بما جاؤوا به ثم تلاعلیه السلام:ان اولی الناسبابراهیم للذین اتبعوه وهذا النبی والذین آمنوا; (14) و (15)
نزدیکترین مردم به پیامبران کسانی هستند که به تعالیم انبیا آگاهترند; سپس این آیه را تلاوتفرمود: نزدیکترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کنند و این پیغمبر و امتش که اهلایمانند.
مجلسیرحمه الله میگوید:
و فی بعض النسخ اعملهم وهو اظهر; (16)
در بعضی از نسخهها بهجای اعلمهم، اعملهم آمده که با ظاهر کلام تطابق بیشتری دارد.
ابن ابی الحدید میگوید:
هکذا الروایة «اعلمهم»، والصحیح «اعملهم» لان استدلاله بالآیة یقتضی ذلک وکذا قوله فیمابعد «ان ولی محمد من اطاع الله» الی آخر الفصل ولم یذکر العلم وانما ذکر العمل; (17)
اعلمهم روایتشده و حال آنکه صحیح اعملهم است، زیرا استدلال به آیه شریفه و کلام امامبعد از استدلال که فرمود: کسی دوست محمد است که از خدا پیروی و اطاعت نماید، تا آخر فصل، واینکه حرفی از علم در میان نیست و سخن در مورد عمل است و عمل را ذکر نمودهاند، دلیل استبرصحت اعملهم نه اعلمهم.
ممکن است در جواب گفته شود: بین استدلال به آیه شریفه و کلمه «اعلمهم» هیچمنافاتی وجود ندارد، زیرا تبعیت و موافقت کامل با اوامر و نواهی پیامبران، زمانیحاصل میگردد که شخص به دستورات انبیا آگاهی لازم را داشته باشد و هر اندازهعلم و آگاهی بیشتر به اوامر و نواهی داشته باشد، بهتر میتواند در عمل آنها را بهکارگرفته و با انبیا توافق و تطابق داشته باشد و اطاعتبدون آگاهی ممکن نیست.
شارح بحرانیرحمه الله در تثبیت این مطلب میگوید:
و لما کان الغرض من الانبیاءعلیهم السلام جذب الخلق الی الله بطاعته فکل من ابلغ فی الطاعة کاناشد موافقة لهم واقرب الی قلوبهم واقوی نسبة الیهم ولما لم یکن طاعتهم الا بالعلم بما جاؤوا بهکان اعلم الناس بذلک اقربهم الیهم واولاهم بهم وبرهان ذلک الآیة المذکورة; (18)
چون هدف از نبوت انبیاعلیهم السلام توجه دادن مردم به خدای تعالی است که بهوسیله طاعتحاصلمیگردد، پس هرکس تلاش بیشتری در اطاعت داشته باشد، موافقتبیشتری با آنها دارد و نزد انبیادارای قرب بیشتری خواهد بود و نسبت نزدیکتری با ایشان دارد; و چون اطاعت آنها بدون علم بهدستورات و فرامین آنها میسر نیست، آگاهترین مردم به دستورات آنها، نزدیکترین و شایستهترینمردم به انبیا میباشد; دلیل بر این مطلب آیهای است که ذکر شده.
ارزش علم
قالعلیه السلام: لاشرف کالعلم; (19) هیچ شرافت و ارزشی همانند علم نیست.
در شرافت و ارزشمند بودن علم، روایات دیگری نیز از حضرتامیرالمؤمنینعلیه السلام رسیده است:
قالعلیه السلام: المودة اشبک الانساب و العلم اشرف الاحساب; (20)
دوستی، ناگسستهترین پیوندها، و دانش برترین افتخارات است.
قالعلیه السلام: یتفاضل الناس بالعلوم والعقول لا بالاموال والاصول; (21)
مردم بهوسیله دانش و عقل بر یکدیگر برتری پیدا میکنند، نه بهوسیله مال و ثروت واصل و نسب.
قالعلیه السلام: کفی بالعلم شرفا ان یدعیه من لایحسنه ویفرح اذا نسب الیه، کفی بالجهل ذمایبرا منه من هو فیه; (22)
در شرافت و فضیلت علم همین اندازه کافی است که کسی هم که آن را ندارد، اگر به اونسبت داده شود خوشحال میگردد، و در مذمت جهل و نادانی همین بس که جاهل نیز خود را از آنبری میداند.
این مطلب منحصر به علم و جهل نیست، بلکه در شجاعت و جبن، کرم و بخل،عدالت و فسق و سایر اوصاف و سجایای متضاد، این قاعده جریان دارد; یعنیفاقد علم و کرم و عدالت را انتساب به آن شاد و از انتساب به جهل و بخل و فسقمتنفر است.
تحسین صفات حمیده حتی به وسیله فاقدان آن صفات و تقبیح رذایل اخلاقی وصفات ناپسند به وسیله واجدان آنها، ناشی از قوهای است که خداوند در انسان قرارداده است:
فطرت الله التی فطر الناس علیها; (24-23)
فطرت و سرشت الهی است که انسان بر آن آفریده شده است.
پینوشتها:
1. نهجالبلاغه، حکمت 5.
2. بحارالانوار، ج1، ص169. نظیر این روایت را سید رضی در کلمات قصار، حکمت 365 آورده است: «الفکر مرآة صافیة والاعتبار منذر ناصح وکفی ادبا لنفسک تجنبک ماکرهته لغیرک.»
3. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج1، ص32.
4. در معنای اصطرلاب گفتهاند:
به یونانی استر ترازو بود که در سکه عدل ساز او بود اگر معنیام باز پرسی زلاب بود هم به گفتار روم آفتاب پس آن کو مراد از سطرلاب جست ترازوی خورشید باشد درست
5. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج18، ص93.
6. مریم (19) آیه 5 - 6 .
7. ابن میثم بحرانی، شرح نهجالبلاغه، ج5، ص240.
8. نهجالبلاغه، حکمت 94.
9. بقره (2) آیه 180.
10. مؤمنون (23) آیه 55 و 56
11. عادیات (100) آیه 8 .
12. ابنمیثم بحرانی، شرح نهجالبلاغه، ج5، ص288.
13. بحارالانوار، ج1، ص173.
14. نهجالبلاغه، حکمت 96.
15. آل عمران (3) آیه 68 .
16. بحارالانوار، ج1، ص183.
17. شرح نهجالبلاغه، ج18، ص252.
18. شرح نهج البلاغه، ج5، ص289.
19. نهج البلاغه، حکمت 113.
20. بحارالانوار، ج1، ص183.
21. عبدالواحد بن محمد آمدی، غررالحکم.
22. بحارالانوار، ج1، ص185.
23. روم (30) آیه 30.
24. مولوی میگوید:
این صدا در کوه دلها بانگ چیست گه پر است از بانگ این گاهی تهی است هر کجا هست آن حکیم اوستاد بانگ او از کوه دل خالی مباد هست که کآوا مثنا میکند هست که آواز صدتا میکند
مرحوم مظفر در توضیح و تبیین این قوه درونی انسان میگوید:
«ان الله تعالی خلق فی قلب الانسان حسا وجعله حجة علیه یدرک به محاسن الافعال ومقابحها وذلکالحس هو الضمیر بمصطلح علم الاخلاق الحدیث وقد یسمی بالقلب او العقل العملی او العقل المستقیماو الحس السلیم عند قدماء الاخلاق. فهذا الحس فی القلب او الضمیر هو صوت الله المدوی فی دخیلةنفوسنا یخاطبها به ویحاسبها علیه ونحن نجده کیف یؤنب مرتکب الرذیلة ویقر عین فاعل الفضیلة وهوموجود فی قلب کل انسان وجمیع الضمائر تتحد فی الجواب عند استجوابها عن الافعال، فهی تشترکجمیعا فی التمییز بین الفضیلة والرذیلة وان اختلفت فی قوة هذا التمییز وضعفه کسائر قوی النفس اذتتفاوت فی الافراد قوة وضعفا; خدای تعالی در درون انسان حسی را خلق کرده و آنرا حجتبر انسان قرار داده که به واسطه آن
حسدرونی، خوبیها و بدیهای کارها را تشخیص میدهد. این حس در اصطلاح علم اخلاق جدید«ضمیر» و نزد قدمای علم اخلاق «قلب» یا «عقل عملی» یا «عقل مستقیم» یا «حس سلیم» نامیده میشود.این حس درونی یا ضمیر، ندای طنینانداز الهی است که نفس انسان به واسطه آن صدا مخاطب و موردمحاسبه واقع میگردد. ما در درون خود می یابیم که این حس چگونه مرتکب کار ناپسند را سرزنش وملامت میکند و کسی را که کار خوب انجام میدهد، شاد باش گفته تشویق میکند. این حس در قلبهر انسانی هست و همه وجدانها به پرسش از افعال پاسخ هماهنگ و یکنواخت میدهند و همهفضایل را از رذایل تمیز میدهند، گرچه در این تشخیص بعضی قویتر و بعضی ضعیفترند، مانندسایر قوای نفس.» (المنطق، ص295).
فصل دوم:
تربيت در نهج البلاغه
پيش از بررسى تربيت در نهج البلاغه، يادآورى يك نكته ضرورت دارد.
معمولا وقتى از تربيت بحث مىشود، دو معنا به ذهن مىآيد، اول معناى عام و دوم معناى خاص. تربيت در معناى خاص با پرورش انسان بطور كلى و امر تعليم و تعلّم سر و كار دارد. تربيت بمعناى عام با امورى مانند خويشتن شناسى، رابطه انسان و خدا، رابطه انسان و طبيعت، رابطه انسان با همنوعان و رشد و تكامل انسان در رابطه با ارزشهاى الهى و انسانى و حركت او بسوى اللَّه ارتباط دارد. بدون ترديد اين دو معنا با هم ارتباط نزديك دارند.
مطالعه نهج البلاغه و زندگى حضرت على عليه السلام اين حقيقت را آشكار مىسازد كه تربيت در دو معناى عام و خاص در رفتار و گفتار اين شخصيت الهى متبلور و منعكس است.
نهج البلاغه يك كتاب تربيتى
كتاب نهج البلاغه در مجموع يك كتاب تربيتى است. با مطالعه نهج البلاغه فرد مىتواند خود را بشناسد و موقع خود را در جهان آفرينش درك كند، با جهان شناسى الهى آشنائى پيدا كند، وظيفه خود را در برابر خدا تشخيص دهد، رابطه خود را با همنوعان در سايه ضوابط و معيارهاى اسلامى استحكام بخشد، از مطالعه موجوداتمختلف به پيچيدگى مسئله آفرينش و نقش خدا در خلقت موجودات پى برد، از بررسى تاريخى عبرت گيرد، وضع خود را در برابر ارزشهاى معنوى و دنيائى روشن سازد و با الهام از تعليمات اخلاقى نهج البلاغه شخصيت اخلاقى خود را به سوى رشد و تكامل سوق دهد.
على (ع) يك أسوه حسنه (الگوى تربيتى)
شخصيت حضرت على عليه السلام يك الگوى عالى تربيتى است. زندگى على (ع) بمنزله يك مكتب بزرگ تربيتى است. گفتار و كردار و انديشههاى پيشواى بزرگ ما همه جنبه تربيتى دارند. او نه تنها با الهام از مكتب اسلام ارزشهاى عالى انسانى را مطرح نمود، بلكه خود در زندگى مظهر و نمونه اين ارزشها بود. بحث على (ع) از آفرينش جهان عمق و گسترش درك او را نشان مىدهد. او الگوى عالى تربيتى براى انسانهاى خداشناس، كمال جوى، حكمت دوست، عدالتخواه و حق طلب بود.
آنچه نويسندگان معروف، چه مسلمان و چه غير مسلمان، در باره او گفته يا نوشتهاند، نشانه عظمت شخصيت او و نقشى است كه در طرح مبانى الهيات و ارزشهاى عالى انسانى داشته است.
بطور كلى رفتار على (ع) در تعليم، عبادت، جنگ، مبارزه عليه كفر و نفاق، مراعات حق و عدالت و ايثار و از خود گذشتگى، سرمشقى عالى براى پويندگان راه حق و عدالت و آزادى است.
ابعاد اساسى شخصيت على عليه السلام
در شخصيت پيامبران و پيشوايان معصوم، علاوه بر بعد معنوى، مىتوان چند بعد ديگر را در نظر گرفت. اين ابعاد از لحاظ تربيتى اهميتى خاص دارند. ابعاد مذكور عبارتند از:
1- بعد شناخت.
2- بعد جامعيت.
3- بعد وحدت.
اين ابعاد در شخصيت على عليه السلام بشكلى بارز متجلى هستند.
بعد شناخت:
بحثهاى حضرت على در باره آفرينش جهان و مبدأ اعلاى آن، نمايشگر عمق و گستردگى شناخت او است. در حديثى كه از قول پيامبر اكرم خطاب به على (ع) نقل شده، اهميت شناخت مورد تاكيد قرار گرفته است: يا علىّ اذا عنّ النّاس أنفسهم في تكثير العبادات و الخيرات فأنت عنّ نفسك في ادراك المعقولات حتّى تسبقهم. حديث بالا از قول ابو على سينا نقل شده و بصورت زير بيان گرديده است.
يا علىّ اذا رأيت النّاس يتقرّبون الى خالقهم بأنواع البرّ تقرّب انت اليه بأنواع العقل تسبقهم. در اين حديث، شناخت و ادراك در مقايسه با انجام عبادات و خيرات، مهمتر تلقى شده است. على عليه السلام در خطبه معروف خود، شناخت را آغاز و اساس ديندارى تلقى ميكند و مىگويد: «اوّل الدّين معرفته» همين شناخت است كه در گفته او منعكس ميباشد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»
بعد جامعيت:
افراد برگزيده در جوامع انسانى اعم از دانشمندان، رهبران سياسى، نويسندگان و هنرمندان، غالبا در يك يا دو جهت، برجستگى خاصى دارند و نظر مردم را بخود جلب ميكنند. از باب مثال، دانشمندى در طرح نظريات يا مسائل تازه، ابتكار بخرج مىدهد و در ميان ديگر دانشمندان، برجستگى خاصى پيدا ميكند. رهبرى، قدرت جلب مردم را دارد و از لحاظ اخلاقى در سطح عالى قرار مىگيرد و بهمين سبب در ميان رهبران سياسى وجههاى خاص كسب ميكند.
آنچه در شخصيت پيامبران و پيشوايان دينى مشاهده مىگردد، جامعيت است.
على (ع) بعد از پيامبر گرامى از لحاظ جامعيت در فضائل اخلاقى و قدرت فكرى، بىنظير است. جهات مختلف شخصيت على (ع) برجستگى خاصى دارند.
على (ع) صرفنظر از اين كه در مكتب اسلام پرورش يافته و مستقيما تحت تأثير مكتب وحى قرار داشته است، شخصيتى جامع الاطراف است. او مانند يك حكيم بىنظير الهى در باره الهيات به بحث مىپردازد خطبههاى معروفاو ژرف انديشى و گستردگى انديشه او را در باره خدا و آفرينش جهان، منعكس مىسازند. حضرت على (ع) وقتى در باره اخلاق صحبت ميكند، مثل يك حكيم اخلاقى به بحث در مبانى اخلاق و تحليل رفتار اخلاقى مىپردازد. على (ع)، يك بنده صالح خداست و در موقع عبادت، كاملترين شكل شناخت، اخلاص، خشوع و خشيّت در پيشگاه حق را در رفتار خود نشان مىدهد. او در هر زمينه، نه تنها به طرح اصولى مىپردازد، بلكه خود، الگو و نمونهاى از آن اصول ميباشد. مردم را به عدالتخواهى دعوت ميكند و خود، مجسّمه عدل و داد است.
على (ع) مرد رزم است و در مبارزه عليه ظلم و فساد، آنى آرام نمىگيرد. او نه تنها خود را طرفدار مستضعفان معرفى ميكند، بلكه شبها نيز به ملاقات ضعفا مىرود و از آنها سرپرستى ميكند. او مردم را به تقوا پيشگى ترغيب مىنمايد، و خود، مظهر كامل تقوا و پرهيزگارى است. او طرفدار حق است و پيوسته در رعايت حق، گوى سبقت را از ديگران مىربايد. او مردى ايثارگر است و ديگران را هم به ايثار و از خود گذشتگى تشويق مىنمايد. بطور كلى، على عليه السلام، فضائل اخلاقى را بحد كمال در شخصيت خود، منعكس مىسازد.
همين جامعيت است كه او را در هر زمينه، الگو و سرمشق علاقمندان قرار مىدهد.
بعد وحدت:
كمال و رشد شخصيت در هر فرد، بستگى به درجه و اندازه وحدت و هماهنگى جنبههاى مختلف شخصيت آن فرد دارد. براى اين كه اهميت اين بعد در شخصيت آدمى روشن گردد، توجه خوانندگان را به جنبههاى ناهماهنگ و متضاد شخصيت پارهاى از افراد جلب مىكنيم. گاهى فرد در ضمن يك سخنرانى يا بحث و تبادل نظر، نكتههاى متضاد و گاهى متناقض را مورد حمايت قرار مىدهد. در قسمتى از بحث، روش علمى را مورد حمايت قرار مىدهد، اما در قسمت ديگر، طرق غير علمى يا ضد علمى را اتخاذ ميكند. در يك مورد، از اخلاق و مراعات موازين اخلاقى طرفدارى ميكند و در مورد ديگر بر خلاف اصول اخلاقى اظهار نظر ميكند. در يك حالت عدالت را مراعات ميكند، اما در حالت ديگر به حقوق ديگران تجاوز مىنمايد.
در موقعيتى، رفتار ايثارگرانه از خود ظاهر مىسازد، اما در شرايط ديگر، بصورت فردىخودخواه ظاهر مىگردد. در يك جا بعنوان فردى اجتماعى اقدام ميكند و در جاى ديگر، با فرض يكسان بودن شرايط، مرتكب اعمال ضد اجتماعى مىشود.
تحليل گفتار و انديشه و بطور كلى رفتار اين چنين فردى يك حقيقت را آشكار مىسازد و آن اين كه در وجود او چند عامل متضاد يا ناهماهنگ نفوذ دارند. به سخن ديگر، اين فرد، چند شخصيتى است.