بخشی از مقاله
تربيت در نهج البلاغه
دكتر على شريعتمدارى
پيش از بررسى تربيت در نهج البلاغه، يادآورى يك نكته ضرورت دارد.
معمولا وقتى از تربيت بحث مىشود، دو معنا به ذهن مىآيد، اول معناى عام و دوم معناى خاص. تربيت در معناى خاص با پرورش انسان بطور كلى و امر تعليم و تعلّم سر و كار دارد. تربيت بمعناى عام با امورى مانند خويشتن شناسى، رابطه انسان و خدا، رابطه انسان و طبيعت، رابطه انسان با همنوعان و رشد و تكامل انسان در رابطه با ارزشهاى الهى و انسانى و حركت او بسوى اللَّه ارتباط دارد. بدون ترديد اين دو معنا با هم ارتباط نزديك دارند.
مطالعه نهج البلاغه و زندگى حضرت على عليه السلام اين حقيقت را آشكار مىسازد كه تربيت در دو معناى عام و خاص در رفتار و گفتار اين شخصيت الهى متبلور و منعكس است.
نهج البلاغه يك كتاب تربيتى
كتاب نهج البلاغه در مجموع يك كتاب تربيتى است. با مطالعه نهج البلاغه فرد مىتواند خود را بشناسد و موقع خود را در جهان آفرينش درك كند، با جهان شناسى الهى آشنائى پيدا كند، وظيفه خود را در برابر خدا تشخيص دهد، رابطه خود را با همنوعان در سايه ضوابط و معيارهاى اسلامى استحكام بخشد، از مطالعه موجوداتمختلف به پيچيدگى مسئله آفرينش و نقش خدا در خلقت موجودات پى برد، از بررسى تاريخى عبرت گيرد، وضع خود را در برابر ارزشهاى معنوى و دنيائى روشن سازد و با الهام از تعليمات اخلاقى نهج البلاغه شخصيت اخلاقى خود را به سوى رشد و تكامل سوق دهد.
شخصيت حضرت على عليه السلام يك الگوى عالى تربيتى است. زندگى على (ع) بمنزله يك مكتب بزرگ تربيتى است. گفتار و كردار و انديشههاى پيشواى بزرگ ما همه جنبه تربيتى دارند. او نه تنها با الهام از مكتب اسلام ارزشهاى عالى انسانى را مطرح نمود، بلكه خود در زندگى مظهر و نمونه اين ارزشها بود. بحث على (ع) از آفرينش جهان عمق و گسترش درك او را نشان مىدهد. او الگوى عالى تربيتى براى انسانهاى خداشناس، كمال جوى، حكمت دوست، عدالتخواه و حق طلب بود.
آنچه نويسندگان معروف، چه مسلمان و چه غير مسلمان، در باره او گفته يا نوشتهاند، نشانه عظمت شخصيت او و نقشى است كه در طرح مبانى الهيات و ارزشهاى عالى انسانى داشته است.
بطور كلى رفتار على (ع) در تعليم، عبادت، جنگ، مبارزه عليه كفر و نفاق، مراعات حق و عدالت و ايثار و از خود گذشتگى، سرمشقى عالى براى پويندگان راه حق و عدالت و آزادى است.
ابعاد اساسى شخصيت على عليه السلام
در شخصيت پيامبران و پيشوايان معصوم، علاوه بر بعد معنوى، مىتوان چند بعد ديگر را در نظر گرفت. اين ابعاد از لحاظ تربيتى اهميتى خاص دارند. ابعاد مذكور عبارتند از:
1- بعد شناخت.
2- بعد جامعيت.
3- بعد وحدت.
اين ابعاد در شخصيت على عليه السلام بشكلى بارز متجلى هستند.
بعد شناخت:
بحثهاى حضرت على در باره آفرينش جهان و مبدأ اعلاى آن، نمايشگر عمق و گستردگى شناخت او است. در حديثى كه از قول پيامبر اكرم خطاب به على (ع) نقل شده، اهميت شناخت مورد تاكيد قرار گرفته است: يا علىّ اذا عنّ النّاس أنفسهم في تكثير العبادات و الخيرات فأنت عنّ نفسك في ادراك المعقولات حتّى تسبقهم. حديث بالا از قول ابو على سينا نقل شده و بصورت زير بيان گرديده است.
يا علىّ اذا رأيت النّاس يتقرّبون الى خالقهم بأنواع البرّ تقرّب انت اليه بأنواع العقل تسبقهم. در اين حديث، شناخت و ادراك در مقايسه با انجام عبادات و خيرات، مهمتر تلقى شده است. على عليه السلام در خطبه معروف خود، شناخت را آغاز و اساس ديندارى تلقى ميكند و مىگويد: «اوّل الدّين معرفته» همين شناخت است كه در گفته او منعكس ميباشد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»
بعد جامعيت:
افراد برگزيده در جوامع انسانى اعم از دانشمندان، رهبران سياسى، نويسندگان و هنرمندان، غالبا در يك يا دو جهت، برجستگى خاصى دارند و نظر مردم را بخود جلب ميكنند. از باب مثال، دانشمندى در طرح نظريات يا مسائل تازه، ابتكار بخرج مىدهد و در ميان ديگر دانشمندان،
برجستگى خاصى پيدا ميكند. رهبرى، قدرت جلب مردم را دارد و از لحاظ اخلاقى در سطح عالى قرار مىگيرد و بهمين سبب در ميان رهبران سياسى وجههاى خاص كسب ميكند.
آنچه در شخصيت پيامبران و پيشوايان دينى مشاهده مىگردد، جامعيت است.
على (ع) بعد از پيامبر گرامى از لحاظ جامعيت در فضائل اخلاقى و قدرت فكرى، بىنظير است. جهات مختلف شخصيت على (ع) برجستگى خاصى دارند.
على (ع) صرفنظر از اين كه در مكتب اسلام پرورش يافته و مستقيما تحت تأثير مكتب وحى قرار داشته است، شخصيتى جامع الاطراف است. او مانند يك حكيم بىنظير الهى در باره الهيات به بحث مىپردازد خطبههاى معروفاو ژرف انديشى و گستردگى انديشه او را در باره خدا و آفرينش جهان، منعكس مىسازند. حضرت على (ع) وقتى در باره اخلاق صحبت ميكند، مثل يك حكيم اخلاقى به بحث در مبانى اخلاق و تحليل رفتار اخلاقى مىپردازد. على (ع)، يك بنده صالح خداست و در موقع عبادت، كاملترين شكل شناخت، اخلاص، خشوع و خشيّت در پيشگاه حق را در رفتار خود نشان مىدهد. او در هر زمينه، نه تنها به طرح اصولى مىپردازد، بلكه خود، الگو و نمونهاى از آن اصول ميباشد. مردم را به عدالتخواهى دعوت ميكند و خود، مجسّمه عدل و داد است.
على (ع) مرد رزم است و در مبارزه عليه ظلم و فساد، آنى آرام نمىگيرد. او نه تنها خود را طرفدار مستضعفان معرفى ميكند، بلكه شبها نيز به ملاقات ضعفا مىرود و از آنها سرپرستى ميكند. او مردم را به تقوا پيشگى ترغيب مىنمايد، و خود، مظهر كامل تقوا و پرهيزگارى است. او طرفدار حق است و پيوسته در رعايت حق، گوى سبقت را از ديگران مىربايد. او مردى ايثارگر است و ديگران را هم به ايثار و از خود گذشتگى تشويق مىنمايد. بطور كلى، على عليه السلام، فضائل اخلاقى را بحد كمال در شخصيت خود، منعكس مىسازد.
همين جامعيت است كه او را در هر زمينه، الگو و سرمشق علاقمندان قرار مىدهد.
بعد وحدت:
كمال و رشد شخصيت در هر فرد، بستگى به درجه و اندازه وحدت و هماهنگى جنبههاى مختلف شخصيت آن فرد دارد. براى اين كه اهميت اين بعد در شخصيت آدمى روشن گردد، توجه خوانندگان را به جنبههاى ناهماهنگ و متضاد شخصيت پارهاى از افراد جلب مىكنيم. گاهى فرد در ضمن يك سخنرانى يا بحث و تبادل نظر، نكتههاى متضاد و گاهى متناقض را مورد حمايت قرار مىدهد. در
قسمتى از بحث، روش علمى را مورد حمايت قرار مىدهد، اما در قسمت ديگر، طرق غير علمى يا ضد علمى را اتخاذ ميكند. در يك مورد، از اخلاق و مراعات موازين اخلاقى طرفدارى ميكند و در مورد ديگر بر خلاف اصول اخلاقى اظهار نظر ميكند. در يك حالت عدالت را مراعات ميكند، اما در حالت ديگر به حقوق ديگران تجاوز مىنمايد.
در موقعيتى، رفتار ايثارگرانه از خود ظاهر مىسازد، اما در شرايط ديگر، بصورت فردىخودخواه ظاهر مىگردد. در يك جا بعنوان فردى اجتماعى اقدام ميكند و در جاى ديگر، با فرض يكسان بودن شرايط، مرتكب اعمال ضد اجتماعى مىشود.
تحليل گفتار و انديشه و بطور كلى رفتار اين چنين فردى يك حقيقت را آشكار مىسازد و آن اين كه در وجود او چند عامل متضاد يا ناهماهنگ نفوذ دارند. به سخن ديگر، اين فرد، چند شخصيتى است.
آنچه در شخصيت على (ع) و ديگر پيشوايان معصوم، مشاهده مىگردد، وحدت شخصيت است.
على (ع) همه جا طرفدار اصول است. او همه جا عدالت را مراعات ميكند، چه در برخورد با همسر گرامى خود، چه هنگام برخورد با برادران خود، چه در مورد ضارب خود، چه در مورد دشمنان خود، در تمام موارد، او عدالت را در رفتار خود منعكس مىسازد. نحوه بحث او در هر زمينه، حاكى از اعتقاد به اصول معينى است.
آنچه در تربيت ديگران تأثير دارد وحدت شخصيّت مربّى است. وقتى شاگرد، گفتههاى مربى را در موارد مختلف مىشنود و واكنش او را در برابر موارد يكسان ملاحظه ميكند و نفوذ اصول اساسى را در هر مورد در رفتار مربى مىبيند، بيشتر تحت تاثير شخصيت او قرار مىگيرد. على (ع) در طول حيات پرثمر خود و همچنين در گفتار خويش بعد وحدت را بنحو كامل در شخصيت خويش ظاهر مىسازد.
اكنون به بررسى نكتههاى تربيتى در زمينه تعليم و تعلّم و تأديب مىپردازيم.
نكتههاى تربيتى در نهج البلاغه جنبه عقلانى در شخصيّت آدمى:
در شخصيت آدمى، جنبههاى مختلف وجود دارند. جنبه معنوى و اخلاقى، جنبه عقلانى، جنبه عاطفى، جنبه اجتماعى و جنبه بدنى از جنبههاى اساسى شخصيت انسان محسوب ميشوند. از نظر فيلسوفان تربيتى، آنچه در زمينه تربيت، بيشتر از هر جنبه بايد مورد توجه قرار گيرد جنبه عقلانى است. دلائل متعددى در اين زمينه مىتوان ارائه داد. اول اين كه جنبه عقلانى، وجه امتياز انسان از ديگر حيوانات است.
بعبارت ديگر، انسانيّت انسان، در حدى گسترده، بستگى به پرورش قدرت عقلانى او دارد. در اين رابطه، گفته حضرت رسول اكرم (ص) را در كتاب تحف العقول صفحه53 مىبينيم كه: انّما يدرك الخير كلّه بالعقل و لا دين لمن لا عقل له.
هر راه خيرى بوسيله عقل ادراك مىشود و آنكه برخوردار از عقل نيست دين نيز ندارد دوم اين كه جنبه عقلانى، ضمن اين كه خود، تحت تاثير ديگر جنبهها قرار دارد، در پرورش آنها نقشى اساسى ايفا ميكند. از باب مثال، رشد عاطفى عبارتست از فراگيرى نحوه ابراز عواطف و كنترل آنها و اين امر در اساس، فعاليتى عقلانى است.
در زمينه اجتماعى نيز نقش عقل را در تحقّق جريانهاى اجتماعى نمىتوان مورد انكار قرار داد. به سخن ديگر، همكارى، سازگارى اجتماعى، توافق مخالفت و تشابه فرهنگى در مرحله نهائى، همه جنبه عقلانى دارند.
در زمينه اخلاقى نيز ايجاد انگيزههاى اساسى، تدوين و تهيه ضوابط اخلاقى، گزينش آرمانها و هدفهاى اساسى در فعاليتهاى اخلاقى، تميز خوب و بدو پرورش وجدان اخلاقى، همه امورى عقلانى هستند.
سوّم اين كه عمل تربيت، بطور كلى يك فعاليت عقلانى است. بررسى ماهيت انسان، تشخيص نيازهاى اساسى مادى و معنوى او، تهيه برنامههاى آموزشى، گزينش روشهاى اساسى در تعليم و تربيت و ارزيابى پيشرفت فرد از لحاظ تربيتى همه جنبه عقلانى دارند.
پيش از نقل عباراتى از نهج البلاغه يك نكته ديگر را يادآور مىشويم. معمولا ما عقل را در برابر حس قرار مىدهيم و شناخت عقلانى را از شناخت حسى جدا مىسازيم. با اين كه اين امر در فلسفه اثبات شده كه ما شناخت حسى نداريم و آنچه بعنوان شناخت براى انسان مطرح مىشود، جنبه عقلانى دارد.
عقل و تفكر در نهج البلاغه:
در خطبه 239 در نهج البلاغه كه فضائل آل محمد عليهم السلام در آن ذكر شده، در باره نقش عقل چنين آمده است: عقلوا الدّين عقل وعاية و رعاية، لا عقل سماع و رواية، فانّ رواة العلم كثير و رعاته قليل.
آنها دين را مورد تعقل و شناخت قرار دادند، شناختى توام با فهم و عمل، نه شناختى بصورت شنيدن و نقل نمودن. روايت كنندگان يا نقل كنندگان علم فراوان هستند، اماآنهائى كه روح علمى دارند و علم را در عمل، مراعات ميكنند كم هستند.
همچنين در قسمتى از خطبه 82 چنين آمده است: فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه تقيّة ذي لبّ شغل التّفكّر قلبه.
اى بندگان خدا تقوا پيشه كنيد، تقواى خردمندى كه فكر، دل او را بخود مشغول داشته است در اين خطبه تقوا و تعقل و تفكر در رابطه با هم مطرح شدهاند و ما در قسمتى ديگر از اين سخن در باره اهميت تقوا در تعليم و تربيت بحث خواهيم كرد.
در تعليم و تربيت، آنچه اهميت دارد «فهم» و «تعقل» است. در هر زمينه، چه در مطالعه نظريات علمى و فلسفى و چه در بررسى مبانى اخلاقى، آنچه پايه و بنيان فراگيرى را تشكيل مىدهد، فهم است. منظور از فهم، درك معناى يك امر و توجه به ارتباط آن امر با ديگر امور با درك ارتباط يك امر بعنوان يك جزء با كل موضوع مورد بحث است. در تعليم، آنچه از لحاظ تربيتى، اهميت دارد، اين است كه فرد، علت طرح يك نظريه را درك كند، مفاهيم، قواعد و اصول مندرج در يك نظر را در ارتباط باهم
فرا گيرد و نحوه تدوين نظريه را تشخيص دهد. در اين صورت است كه فرد، نظريه مورد بحث را فهميده است. آنكه نظريهاى را حفظ ميكند و در سايه تكرار آن را بخاطر مىسپارد و مىتواند به نقل آن اقدام كند، از فهم اين نظريه عاجز است.
خواندن يك مطلب و تكرار اين عمل و در نتيجه حفظ كردن مطالب و بخاطر سپردن آنها غالبا با فهم توام نيست و ارزش تربيتى ندارد.
علاوه بر فهم، فرد بايد در باره نظريه تعقّل كند. به عبارت ديگر، فرد بايد بتواند نظريه مورد بحث را ارزيابى و آن را بررسى نمايد. در اين مرحله، فرد، نظريه را از دلائل مربوط به آن جدا مىسازد، به رابطه دلائل و نظريه دقت مىكند، قدرت اثباتى دلائل را بررسى مىنمايد و آن گاه در رد يا پذيرش آن، اقدام ميكند. فهم و تعقل يك نظريه و پذيرش آن، عاملى اساسى در بكار بستن آن نظريه است. اگر در بررسى نظريات علمى يا انديشههاى اخلاقى، فرد از فهم و تعقل استفاده نمايد و در پذيرش يا رد آنها اقدام كند، در اين صورت آنچه را كه پذيرفته است، در عمل نيز مراعات مىنمايد. اين كه
گاهى افراد، نظرى را مىپذيرند (مثل زيان سيگار كشيدن) ولى در عمل آن نظر را مراعات نمىكنند، چند علت دارد: اولا نظر طرح شده را درست دركنكردهاند. ثانيا دليل طرح نظريه را بررسى ننمودهاند. ثالثا گاهى عادات نيرومند، جلوى نفوذ فهم و تعقل فرد را مىگيرند و مانع رعايت نظر مورد بحث در عمل ميشوند.
انديشههاى اخلاقى، فرد از فهم و تعقل استفاده نمايد و در پذيرش يا رد آنها اقدام كند، در اين صورت آنچه را كه پذيرفته است، در عمل نيز مراعات مىنمايد. اين كه گاهى افراد، نظرى را مىپذيرند (مثل زيان سيگار كشيدن) ولى در عمل آن نظر را مراعات نمىكنند، چند علت دارد: اولا نظر طرح شده را درست درك
نكردهاند. ثانيا دليل طرح نظريه را بررسى ننمودهاند. ثالثا گاهى عادات نيرومند، جلوى نفوذ فهم و تعقل فرد را مىگيرند و مانع رعايت نظر مورد بحث در عمل ميشوند.
در همين رابطه، عبارتى ديگر در نهج البلاغه ذكر شده است: أوضع العلم ما وقف على اللّسان و أرفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان .
پستترين دانش، دانشى است كه در سطح زبان، متوقف شود و والاترين دانش، آن است كه در كل وجود فرد، ظاهر و منعكس گردد معلوماتى كه بصورت محفوظات در ذهن فرد وارد شوند و فرد، جز الفاظ، چيزى از آنها نداند، در مقايسه با آنچه درك شده و در اعضاء و اركان وجود فرد ظاهر مىگردند، بىارزش تلقى ميشوند.
در روان شناسى، بعضى يادگيرى را كسب معلومات يا محفوظات مىدانند، اما روان شناسان تربيتى، آنهائى كه به مبانى تربيت آشنائى دارند، يادگيرى را تغيير رفتار از راه تجربه تلقى ميكنند.
كسى امرى را ياد مىگيرد كه خود، تجربه كند و حاصل يا جريان اين تجربه، توام با تغيير رفتار فرد باشد. مراد از رفتار در اين عبارت طرز تفكر، نحوه قضاوت يا ارزيابى عادات و گرايشها و تمايلات و مهارتهاست. آنكه رفتارش در سايه تجربه تغيير ميكند، و به سخن ديگر، امرى را مىآموزد، نحوه تفكر و قضاوت، تمايلات، عادات و مهارتهاى او نيز دچار تغيير مىشود.
كفاك من عقلك ما اوضح لك سبل غيّك من رشدك .
عقل تو براى تو بسنده است، زيرا راههاى خطا را از راههاى صواب براى تو آشكار مىسازند.
رحم اللَّه امرأ تفكّر فاعتبر، و اعتبر فابصر خداوند رحمت كند مردى را كه مىانديشد و از پس آن عبرت مىگيرد و عبرت مىگيرد و آن گاه با بصيرت عمل مىكند.
انّ اغنى الغنى العقل .
سرآمد بىنيازيها برخوردارى از عقل است.
علم و تفكر:
يكى از مسائل تربيتى اين است كه آيا كسب علم مهمتر است يا انديشيدن بطور كلى گفته مىشود، مدرسه جاى درس خواندن است و بايد در آنجا، علم آموخت.
بنظر پارهاى از متخصصان تعليم و تربيت، بايد در مدرسه، نظريات علمى را فرا گرفت و بعد از طى دورههاى آموزشى به تفكر پرداخت. بعضى با اين نظر، مخالف هستند و مىگويند، علم آموختن وسيله تربيت يا پرورش نيروى تفكر است.
علم بصورتى كامل در مجلهها و كتابها تدوين شده است و فرد با اندك فعاليتى مىتواند به مطالعه آن اقدام كند. اما انديشيدن و پرورش نيروى تفكر، چيزى نيست كه از كتاب و مطالعه بدست آيد. آنچه در كتابهاى منطق و روش شناسى ذكر مىشود، همان قواعد و اصول انديشيدن و تحقيق كردن است. پرورش نيروى تفكر، همان تربيت واقعى است و در مراحلى از رشد، بايد با كمك مربى انجام گيرد. بنظر اين دسته، هدف از تربيت، پرورش نيروى تفكر است. در جاى خود آمده است كه تفكر، وسيله تربيت نيز ميباشد. آنچه معلمان آگاه، مىتوانند انجام دهند، علم آموختن از طريق تفكر است. با اتخاذ روش تحقيق بعنوان روش تدريس شاگرد هم علم مىآموزد و هم در ضمن تحقيق، قدرت تفكر خود را پرورش مىدهد. بنا بر اين، مىتوان گفت ميان علم آموختن و پرورش نيروى تفكر، تضادى وجود ندارد. بسخن ديگر، آموختن علم و پرورش نيروى تفكر، قابل تلفيق هستند.
از نظر تربيتى، اگر امر دائر شود ميان اين كه ما بين آموختن علم و پرورش نيروى تفكر، يكى را انتخاب كنيم بايد دومى را برگزينيم. دليل اين تقدم را در بالا ذكر كرديم. روى اين اصل، پرورش نيروى تفكر، مهمتر از كسب علم است. با توجه به اين حقيقت است كه مفهوم «لا علم كالتّفكّر» روشن مىگردد. على عليه السلام در همين جمله كوتاه، اهميت تفكر و تقدم آن را بر علم، بيان مىفرمايد.
تربيت و عادت:
در نامه 31 على عليه السلام خطاب به حضرت حسن عليه السلام مىفرمايد: فإنّ العاقل يتّعظ بالادب و البهائم لا تتّعظ الّا بالضّرب.
خردمندان، قابل تاديب و تربيت هستند و بهائم جز از طريق تنبيه، پرورش نمىيابند.
در تربيت انسان، دو روش اعمال مىشود: روش اول، تربيت بمعناى واقعى است و مبانى اساسى آن فهم و تعقل است.
اين روش مىگويد: در تربيت افراد، بايد از قدرت فهم آنها استفاده نمود و به آنها در ارزيابى عقايد و انديشهها كمك نمود. همان طور كه در پيش گفته شد، آموزش نيز بهدو صورت انجام مىگيرد. آموزشى كه جنبه تربيتى دارد، مبتنى بر بكار انداختن فهم و استفاده از نيروى تفكر است به اين معنا كه كسب عادات، فرا گرفتن مهارتها، بررسى نظريات، مقايسه نظامهاى فكرى، انتخاب هر
نظام و مطالعه رفتار اخلاقى، همه بايد مبتنى بر فهم و تعقل باشد. اين جريان تربيتى، اختصاص به انسان دارد. روش دوم عادت دادن طرف است كه مبتنى بر تكرار و تمرين و تداعى معانى و تلقين پذيرى است. اين روش هم در مورد حيوانات بكار مىرود و هم در آموزش انسان از آن استفاده مىشود.
در عادت دادن، صرف مجاورت دو امر و تكرار اين مجاورت، سبب مىشود كه موجود زنده از يك امر به امر ديگر، منتقل شود. گاهى رفتارى از موجود زنده سر مىزند، مربى براى تثبيت اين رفتار در موجود زنده، به محض مشاهده آن به او پاداش مىدهد و همين امر سبب تثبيت آن رفتار در موجود زنده مىشود. بايد عادت دادن را جريان شرطى، تشكيل دهد و وقتى اين روش در مورد انسان بكار رود و موضوع آموزش، عقايد و نظريات خاص باشد، علاوه بر تكرار، ارائه موضوع مورد نظر، فرد را به پذيرش بدون چون و چرا ترغيب مىنمايند. به سخن ديگر، فرد در اثر برخورد به يك عقيده يا يك اصل يا يك نظريه و تكرار اين امر، خود بخود آن را مىپذيرد