بخشی از مقاله
شرح حال آلبرت اليس
آلبرت اليس در سال 1913 ميلادي متولد شد. در سال 1934 ميلادي، درجة ليسانس خود را از سيتي كالج نيويورك دريافت كرد. در سال 1943 درجه فوقليسانس و در سال 1947، درجة دكتراي خود را از دانشگاه كلمبيا دريافت داشت. در سال 1943 ميلادي، به طور خصوصي به مشاوره و روان درماني در زمينة خانوادگي، ازدواج و امور جنسي اشتغال ورزيد. به علت علاقه به روانكاوي، به مدت سه سال آموزشهاي لازم را فرا گرفت. سپس در مقام روانشناس باليني در
يك مؤسسة بهداشت رواني وابسته به بيمارستاني در نيوجرسي مشغول كار شد و بعدها استاد دانشگاه راتگرز و دانشگاه نيويورك شد. ولي قسمت اعظم اوقات زندگي خود را به روان درماني خصوصي ميگذراند. (پاترسن، 1966: كرسيني، 1973).
اليس در اوايل كارش، در مشاورة ازدواج و خانوادگي، اصولاً بيشتر اوقات، به شيوهاي آمرانه به ارائة اطلاعات به مراجعانش ميپرداخت. ولي به زودي آگاهي يافت كه مراجعان او، با توجه به مشكلاتي كه داشتند، دچار كمبود اطلاعات نبودند، بلكه به عوامل رواني و عاطفي نياز داشتند. لذا به سوي فراگيري روانكاوي شتافت
و پس از پايان دورة كارآموزي و گذراندن آموزشهاي لازم، به اعمال روانكاوي سنتي روي آورد. گرچه تقريباً در مورد پنجاه درصد از بيماران نتيجة كارش موفقيتآميز بود ولي، به طور كلي، از نتايج كارش رضايت نداشت و مهمتر آنكه اليس با روشها و نظرية روانكاوي توافقي نداشت. زيرا شيوههاي روانكاوي در مقايسه با نظريات خودش چندان فعال و هدايتكننده نبودند. در نتيجه، اليس به شيوة فرويديهاي جديد روي آورد و فعالتر شد و روش مستقيمتري را در درمان به كار بست.
گرچه در جهتگيري جديدش با صرف وقت كمتر موفقيت بيشتري به دست آورد و درصد بهبود يافتگان به 63 درصد افزايش يافت. ولي هنوز هم ناراضي به نظر ميرسيد. او دريافت كه بيماران، با وجود آنكه بصيرت لازم را كسب ميكنند، در ايجاد تغيير رفتار از طريق اصول موفق نيستند. از اين پس، اليس به نظريات يادگيري و تغيير رفتار از طريق اصول يادگيريهاي شرطي روي آورد و بدان وسيله به بيماران در تغيير رفتارشان كمك ميكرد. گرچه اين شيوه هم از روش قبلي او مؤثرتر بود، اما هنوز هم برايش قانعكننده و رضايتبخش نبود. از سال 1945 ميلادي به بعد، اليس شيوة درمان عقلاني- عاطفي را مؤثرتر از ساير روشها دانست و همواره سعي كرد كه در درمان از آن استفاده كند و به رشد و توسعة آن همت گمارد (كرسيني، 1973: اليس، 1973: هرشر، 1970).
ديدگاه شناختی- رفتاري
از نقطه نظر اين ديدگاه شرايط زندگي، ديگران و رويدادهای گذشته تعيين کننده مشکل نيستند بلکه نوع ادراکات از موقعيت ها و نيز شيوه تفکر است که همواره انسان را به دردسر مي اندازد. پس وظيفه درمانگر عبارت است از تشخيص و سپس تغيير تفکرات غلط و مضری که باعث اختلالات رفتاري و عاطفي در مراجعان گشته اند.[4][6]
نظرية شخصيت
اليس از سه ديدگاه فيزيولوژيك، اجتماعي و روانشناختي به شخصيت مينگرد و در هر يك از اين سه بعد، نظرات خاصي دربارة شخصيت ارائه ميدهد (كريسني، 1973).
1. مبناي فيزيولوژيكي: اليس معتقد است كه انسان ذاتاً تمايلات بيولوژيكي استثنايي و نيرومندي براي تفكر و عمل به شيوه خاص دارد، كه اين شيوه ممكن است در جهت منطقي و غيرمنطقي باشد. از جهت تفكر و عمل فرد را تابع محيط خانواده و فرهنگي ميداند كه فرد در آن رشد مييابد. او انسان را از نظر بيولوژيكي، عمدتاً موجودي ميداند كه در جهت تخريب نفس و ارتكاب امور بد گام برميدارد. و آمادگي ذاتي شديدي براي تفكر غيرمنطقي و غيرعقلاني دارد. اليس انسان را موجودي ميداند كه ذاتاً تمايل مفرطي به سهلانگاري در تغيير رفتار خويش دارد. به عقيدة وي انسان مايل است كه وابستگي خود را به بسياري از اسطورهها و تعصبات خانوادگي، فرهنگي، سياسي و اجتماعي، كه از دوران اول زندگي و مراقبت و احتياطي افراطي در امور خويش داشته باشد. به عقيدة اليس ديگر تمايلات ذاتي و نامطلوب هر انساني احساس نياز مفرط است به اينكه خود را برتر از ديگران و صاحب همة مهارتها بداند، توسل به نظرات احمقانه و بدبنياد، پرداختن به تفكر آرزومندانه، توقع خوبي و خوش رفتاري مداوم از ديگران، محكوم كردن خود در مواردي كه ضعيف عمل ميكند و تمايل عميق به زودرنجي و برآشفتگي عاطفي است. از نظر اليس، اگر انسان به اين تمايلات طبيعي- و در عين حال غير سالم- خود نرسد، خود، ديگران و دنياي خارج را مورد مذمت و نكوهش قرار ميدهد (اليس، 1973: پاترسن، 1966: كرسيني، 1973).
2. مبناي اجتماعي: اليس ميپذيرد كه انسان موجودي اجتماعي است و زندگي اجتماعي براي او لازم است. او معتقد است كه انسان بايد در اجتماع مطابق انتظارات خود و ديگران رفتار كند و بيش از حد خودمدار و خودبين نباشد، و زياد بر سبقت جويي تأكيد نكند. به عقيدة او انسان بايد تا حدي از آن خصوصيتي بهرهمند باشد كه آدلر آن را علاقة اجتماعي و ارتباط با همنوع ميداند. اما از طرف ديگر، معتقد است كه پافشاري بر نگرش ديگران نسبت به خود و جلوهدادن آن به صورت نيازي مبرم، حالتي مرضي و مخرب نفس است. به نظر او، اين كه ديگران نسبت به ما نظرات خوبي داشته باشند مطلوب است، اما نبايد ما هستي و وجود خود را در گرو نگرش مثبت ديگران نسبت به خود بدانيم. به عقيدة اليس، بلوغ عاطفي و سلامت رواني ايجاد تعادل مطلوب است ميان اهميت دادن و اهميت افراطي دادن به داشتن روابط متقابل مناسب از جانب فرد (كرسيني، 1973: پاپن، 1974: اليس، 1973).
3. مبناي روانشناختي: مطالعة شخصيت تنها از دو بعد فيزيولوژيكي و اجتماعي كافي نيست و بايد بعد رواني رشد شخصيت را نيز مطرح كرد. به عقيدة اليس، گرچه انسان از نظر بيولوژيكي تمايل شديدي به مضطرب كردن خود و تخريب نفس دارد و گرچه او در اجتماعي زندگي ميكند كه سبب پارهاي از نابسامانيهاي رفتاري اوست و آنها را تقويت ميكند، اما ديدگاه روانشناختي شخصيت چگونگي رشد آن را مشخص ميكند.
اليس غريزه را به مفهوم كلاسيك آن قبول ندارد و بيشتر با مزلو در زمينة تمايلات انسان همعقيده است. او ميپذيرد كه انسان تمايلي به عشق و محبت، توجه و مراقبت و تشفي آرزوها دارد و از مورد تنفر قرار گرفتن، بيتوجهي، و ناكامي دوري ميجويد. بنابراين، وقتي حادثة فعالكنندهاي (a) براي فرد اتفاق ميافتد، او براساس تمايلات ذاتي خود ممكن است دو برداشت متفاوت و متضاد از (a) داشته باشد: يكي افكار، عقايد و باروهاي منطقي و عقلاني (rb) و ديگري افكار، عقايد و برداشتهاي غيرعقلاني و غيرمنطقي (ib). در حالتي كه فرد تابع افكار و عقايد عقلاني و منطقي باشد، به عواقب منطقي (rc) دست خواهد يافت و شخصيت سالمي خواهد داشت. در حالتي كه فرد تابع و دستخوش افكار و عقايد غيرمنطقي و غيرعقلاني قرار گيرد. با عواقب غيرمنطقي (ic) مواجه خواهد شد، كه در اين حالت او فردي است مضطرب و غيرعادي، كه شخصيت ناسالمي دارد. در واقع، وقتي كه حادثة نامطبوعي براي فرد اتفاق ميافتد و او احساس اضطراب و تشويش ميكند، تقريباً در نقطة b (يعني نظام باورها) خود را به دو چيز كاملاً متفاوت و متضاد متقاعد ميكند و يكي از آنها را در پيش ميگيرد كه مسلماً همان افكار غيرعقلاني اوست (ic).
سلامت رواني با شخصيت سالم
اختلال شخصيت
به طور خلاصه، در نظرية اليس دربارة شخصيت، انسانها تا حد زيادي خود متوجه، اختلالات و ناراحتيهاي رواني خود هستند. انسان با استعداد و آمادگي مشخص براي مضطرب شدن متولد ميشود و تحت تأثير عوامل فرهنگي و شرطيشدنهاي اجتماعي اين آمادگي را تقويت ميكند. در عين حال، انسان اين توانايي قابل ملاحظه را هم دارد كه به كمك تفكر و انديشه، از آشفتگي و اضطراب خود جلوگيري كند. بنابراين، اگر چنانچه با مسئله تشكل افرادي كه نياز به كمك و روانياري دارند، به شيوهاي بسيار فعال و جهت دهنده، آموزگار منشانه و فلسفي روبرو ميشويم. در اكثر موارد، آنها از تفكر انحرافي و رفتار و عواطف نامناسب خود دست برخواهند داشت، به تغييرات اساسي و چشمگيري در عقايد بيماريزاي خود دست خواهد زد و نتيجتاً، بهبود خواهند يافت (اليس، 1973: كرسيني 1973: هرشر، 1970).
12باور غيرمنطقي كه موجب اضطراب و ناراحتي ميگردد:
1. اين باور كه براي هر بزرگسالي ضروري است كه مورد عشق ديگران قرار گيرد و آن هم تحت هر شرايطي- و به جاي تمركز بر ارزش فردي، برگرفتن تأييد از ديگران و بر دوست داشته شدن به جاي مورد محبت قرار گرفتن تأكيد دارد.
2. اين باور كه رفتارهاي خاصي نادرست و بد هستند و كساني كه اين رفتارها را دارند بد ميباشند- به جاي اين باور كه اين رفتارهاي خود تخريبگر يا غير اجتماعي، يا كساني كه اين اعمال را انجام ميدهند رفتار احمقانه، خشن و يا بيمارگونه دارند و بهتر است كه به تغيير آن كمك شود. رفتارهاي بد ديگران آنها را افرادي بد نميسازد.
3. اين باور كه در صورتيكه چيزها آنگونه كه ما ميخواهيم نباشد افتضاح است. به جاي اين باور كه اين چيزها خيلي بد است و بهتر است تلاش كنيم تا شرايط را تغيير دهيم و آن را رضايتبخش سازيم و اگر اين كار ممكن نباشد با رضايت بيشتري شرايط موجود را بپذيريم.
4. اين باور كه بدبختي انسان به علت عوامل بيروني است و به ما توسط مردم و اتفاقات بيروني تحميل ميشود- به جاي اين باور كه ناراحتي رواني به طور عمده به علت ديدگاه ما نسبت به وقايع ناگوار است.
5. اين باور كه اگر چيزي خطرناك يا هولناك باشد بايد به شدت از آن ناراحت شد و كاملاً نگران آن باشيم- به جاي اين باور كه فرد بهتر است به صورت صريح با اين مسأله روبرو شود و آن را به صورت غيرخطرناك تبديل كرده و زمانيكه اين كار ممكن نباشد وقوع آن را بپذيرد.
6. اين باور كه بهتر است از سختيها و مسؤليتهاي زندگي اجتناب كرده و راه آسان معمولاً بسيار دشوارتر از راه طولانيمدت است.
7. اين باور كه ما مطمئناً به چيزي يا كسي قويتر و بزرگتر از خودمان نياز داريم تا به آن تكيه كنيم- به جاي باور به اين كه بهتر است خطا كرده و كارها و فكرها را با وابستگي كمتر انجام دهيم.
8. اين باور كه بايد كاملاً شايسته و نابعه باشيم و به همة جنبههاي موفقيت دست يابيم به جاي باور به اينكه بهتر است به جاي آنكه هميشه بخواهيم بهترين را انجام دهيم آنچه ميخواهيم را سعي كنيم درست انجام دهيم و خود را به عنوان موجودي غيركامل بپذيريم كه خطاهاي عمومي و محدوديتهاي انسان را دارد.
9. اين باور كه اگر چيزي يكبار عميقاً زندگي ما را تحت تأثير قرار داد اين اتفاق همواره زندگي ما را تحت تأثير دارد- به جاي باور به اينكه ما ميتوانيم از تجارب گذشته خود بياموزيم اما نبايد به آنها وابسته باشيم و بر آن مبنا زندگي كنيم.
10. باور به اينكه ما بايد كنترل كامل بر امور داشته باشيم- به جاي باور به اين كه دنيا پر از احتمالات و شانس است و ما همچنان ميتوانيم در كنار آنها از زندگي لذت ببريم.
11. باور به اين كه خوشحالي انسان از طريق جبر و سكون به دست ميآيد به جاي اين باور كه ما تمايل داريم كه شادتر باشيم و خود را وقف پروژههاي بيروني و افراد ديگر كنيم.
12. اين باور كه ما به طور حقيقي كنترلي بر احساسات خود نداريم و نميتوانيم احساس بدبختي خود را تغيير دهيم- به جاي اين باور كه ما كنترل حقيقي بر احساسات تحريككننده خود داريم و اگر بخواهيم ميتوانيم اين فرضيهها را كه معمولاً خودمان خلق كرديم، تغيير دهيم.
براي سادهتر كردن آنچه اليس به عنوان باورهاي غيرمنطقي از آن نام ميبرد بايد بگوييم:
1. من بايد كاملاً شايسته و كامل باشم وگرنه بيارزشم.
2. ديگران بايد با من كاملاً خوب رفتار كنند وگرنه من بيچارهام.
3. دنيا بايد همواره باعث شادي من باشد وگرنه ميميرم.
درمانگر از مهارتهاي خود به چالش طلبيدن اين باورهاي غيرمنطقي استفاده ميكند و يا حتي برتر از آن ساير اعضاي گروه را به چالش اين باورها ميطلبد براي مثال ميپرسد:
1. آيا هيچ مدركي براي اين باور وجود دارد؟
2. آيا هيچ مدركي عليه اين باور وجود دارد؟
3. اگر اين باور را رها كني بدترين اتفاق ممكن چه خواهد بود؟
4. بهترين اتفاق چه خواهد بود؟
چرا رويكرد درماني در گروه مورد استفاده قرار ميگيرد؟ مزاياي متعددي براي درمان در گروه در مقايسه با درمان فردي وجود دارد. اولين مزيت احساس عموميت مراجعان در گروه است كه در مييابند تنها آنها نيستند كه از اين مشكل رنج ميبرند. دومين مزيت اين است كه گروه فرصت آموزش جانشيني از راهحلهاي ديگران براي مشكل مشابه را براي فرد ايجاد ميكند. سومين مزيت اين است كه حضور فرد در گروه براي اولين بار به معناي اعلام تعهد عمومي فرد براي تغيير است ساير مزايا بهطور اخص در درمان عقلاني- رفتاري فرصتهاي ايفاي نقش و كمك در كنار گذاشتن افكار غيرمنطقي ميباشد که از طريق ايفاي نقش در موقعيتهاي كنترل شده و حقيقي در خور هر مراجع انجام ميشود. هدف در كنار گذاشتن افكار غيرمنطقي، جايگزين كردن افکار مثبتتر و منطقيتر به جاي افكار غيرمنطقي و نا به هنجار ميباشد.
مزيت مهم ديگر رويكرد شناخت عقلاني- عاطفي درمان گروهي آن است كه بيش از نيمي از درمانهاي مؤثر در ضمن جلسات انجام ميگيرد. باقي كار درمان به صورت تكليف بين جلسات كه شامل نمره دادن به موضوعات نگران كننده و تمرين هر دو عامل حساسيتزدايي و بازسازي نظام شناختي ميباشد، انجام مي شود. برخي از مواقع تمرينها به صورت جلسه به جلسه انجام ميپذيرد اما برخي بيش از يك هفته فرصت ميان جلسات براي انجام تمرينهاي پيچيده لازم است. براي مثال، تكليف خودافشايي ممكن است براي جلسة خاصي در نظر گرفته شود. در اين مواقع، تكليف براي دو يا چند هفته بعد داده ميشود.
گروه ميتواند شامل تركيب مردان و زنان در تمام سنين باشد اما در صورت تقاضا گروه ميتواند تنها شامل مردان يا زنان باشد. (اين طريق در برخي از مواقع كه مشكلات جنسيتي زيادي وجود دارد مناسب خواهد بود).
گروه روش بسيار مناسبي براي كار بر روی مشكلات فردي و اجتماعي ميباشد زيرا در گروه تمامي مشكلاتي را كه در موقعيتهاي اجتماعي اعضا با آن روبرو ميشوند نمايانگر شده و در كنار آمدن با آن مسائل به فرد كمك ميكند. مشكلات فردي معمولاً ميتواند با در جريان قرار گرفتن مشكلات ديگر اعضاي گروه تخفيف يابد و اعضاي گروه معمولاً ميتواند به يكديگر كمك كرده و از بينش يكديگر بهره ببرند. علاوه بر اين مباحثه، درمانگر عقلاني، عاطفي از هر تكنيك ديگري كه به تفسير باور مراجعان كمك كند استفاده خواهد كرد. ممكن است گروه درماني از تکنيک هايي نظير توجه بدون قيد و شرط، فعاليتهاي مخاطره آميز، قاطعيتورزي، آموزش همدلي و گاهي از تكنيك ايفاي نقش، حساسيتزدايي و غيره استفاده كنند.
پذيريش بيقيد و شرط خود
اليس تأكيد بسيار زيادي بر اهميت آنچه به آن پذيرش بيقيد و شرط خود ميگويد دارد. او اظهار ميدارد در مكتب عقلاني عاطفي هيچ فردي هر قدر كه كارهاي ناشايست انجام دهد فرد بدي نيست و ما بايد خود را به خاطر آنچه هستيم به جاي آنچه بهدست ميآوريم بپذيريم.
يك رويكرد كه او به آن اشاره ميكند قانع كردن مراجع به ارزش باطني خود به عنوان يك انسان ميباشد.
او اشاره دارد كه اكثر نظريهها از مفاهيم اعتماد به نفس، قدرت خود و ساير مفاهيم مشابه بسيار صحبت كردهاند. ما به طور طبيعي موجودات ارزيابي كنندهاي هستيم. اما ما از ارزيابي صفات و كارهاي خود فراتر رفته و به ارزيابي خود ميپردازيم و تنها دستاورد اين عمل ضرر ميباشد.
براساس باور اليس دلايل مشروط براي ارتقاء “خود” در هر فرد وجود دارد: ما ميخواهيم زنده بمانيم و سالم و از زندگي لذت ببريم. اما باورهاي غيرمنطقي آسيبزا براي خود عبارتنداند از:
1. من خاص يا نفرين شده هستم.
2. من بايد دوست داشته شوم و از من نگهداري شود.
3. من نه خوبم و نه بد.
4. بايد خود را ثابت كنم.
5. بايد هر آنچه ميخواهم داشته باشم.
حوزههايي كه ميتوانند در گروه مطرح شوند عبارتند از: خشم، اضطراب، احساس گناه، شرم، آلودگي، حسادت، شك، استرس، اعتماد به نفس، خودباوري پايين، كنارآمدن با موقعيتهاي خاص اجتماعي يا شرايط خاص سلامتي، مشكلات شغلي، ناراحتي كلي، مشكلات وابستگيهاي مواد و الكل، مشكلات روابط، مشكلات برقراري ارتباط، ترس اجتماعي و غيره …
در انتها 12 باور غيرمنطقي در کنار باورهای جايگزين آن برای درک کلي خطاهاي شناختي ذکر ميگردد
1. باور غيرمنطقي
من به عشق و تأثير عمدة افراد نيازمندم و از عدم تأثير هر فردي اجتناب ميكنم.
باور منطقي
عشق و تأييد بسيار دلپذير است و در شرايط مناسب به دنبال آن خواهم بود اما آنها از واجبات نيستند من بدون آنها نيز ميتوانم زندگي كنم.
1. باور غيرمنطقي
براي ارزشمند بودن به عنوان يك انسان، بايد به موفقيت در هر كاري كه ميكنم بدون هيچ اشتباهي دستيابم
باور منطقي
من همواره سعي ميكنم تا حد ممكن به موفقيت دست يابم. اما شايستگي عدم شكست غيرواقعي است. بهتر است كه خود را جدا از عملكرد خود به عنوان يك انسان بپذيرم.
2. باور غيرمنطقي
افراد بايد همواره كار صحيح را انجام دهند، زماني كه كاري آسيبزا انجام ميدهند بايد سرزنش و تنبيه شوند.
باور منطقي
ناخوشايند است كه گاهي افراد كارهاي نادرست انجام ميدهند اما انسان كامل نيست و ناراحت كردن خودم در حقيقت تغييري ايجاد نخواهد كرد.
3. باور غيرمنطقي
وقايع بايد طبق آنچه ميخواهم باشد و در غير اين صورت زندگي غيرقابل تحمل خواهد بود.
باور منطقي
هيچ قانوني وجود ندارد كه بگويد هر چيز بايد آنگونه كه ميخواهم اتفاق بيفتد. نااميد كننده است اما ميتوانم اين را درك كنم به خصوص براي جلوگيري از فاجعه
4. باور غيرمنطقي
ناراحتي من به واسطه اتفاقات خارج از كنترل من به وجود آمدهاند و در نتيجه كار زيادي نميتوانم برايش انجام دهم.
باور منطقي
عوامل خارجي بسياري در كنترل من نيستند. اما اينها افكار من هستند (نه عوامل خارجي) كه باعث احساسات من ميشوند و ميتوانم بياموزم كه افكارم را كنترل كنم.
5. باور غيرمنطقي
من بايد در مورد چيزهاي خطرناك و ناخوشايند نگران باشم وگرنه آنها ممكن است اتفاق بيفتند.
باور منطقي
نگراني در مورد وقايعي كه ميتوانند ناخوشايند باشند از رخداد آنها جلوگيري نخواهد كرد اينكار فقط من را در حال حاضر نگران و افسرده ميسازد.
6. باور منطقي
با اجتناب از مشكلات، ناملايمات و مسئوليت در زندگي شادتر خواهم بود.
باور منطقي
اجتناب از مشكلات به صورت خلاصه آسانتر است و كنار گذاشتن چيزها از اتفاقات نامناسب براي مدت طولاني جلوگيري ميكند و همچنين به من فرصت بيشتري براي نگران شدن ميدهد.
7. باور غيرمنطقي
هركسي بايد به فردي قويتر از خود تكيه كند.
باور منطقي
تكيه بر ديگري ممكن است باعث رفتارهاي وابسته گردد. عيبي ندارد كه به جستجوي كمك باشيم اما در صورتي كه آموخته باشيم به خود و قضاوت خود ايمان داشته باشيم.
8. باور غيرمنطقي
اتفاقات گذشته باعث مشكلات من هستند و آنها همچنان در احساسات و رفتارهاي من دخيلند.
باور منطقي
گذشته نميتواند در زمان حال من تأثير بگذارد. باورهاي اخير من عكسالعملها را ايجاد ميكنند. ممكن است اين باورها را در گذشته آموخته باشم اما ميتوانم در حال حاضر آنها را تحليل و تفسير دهم.
9. باور غيرمنطقي
من بايد با ناراحتي ديگران ناراحت شوم.
باور منطقي
من نميتوانم احساس بد و ناراحتي ديگران را با ناراحت شدن خود تغيير دهم.
10. باور غيرمنطقي
من نبايد احساس ناآسودگي و درد داشته باشم، نميتوانم اينها را درك كنم و بايد از آنها اجتناب كنم آن هم به هر قيمتي.
باور منطقي
چرا من نبايد احساس ناآسودگي و درد كنم؟ من اينها را دوست ندارم اما دركشان ميكنم. اگر همواره از ناملايمات اجتناب كنم زندگي من بسيار محدود خواهد بود.
11. باور غيرمنطقي
هر مشكلي بايد راهحل ايدهآلي داشته باشد و وقتي فردي نتواند آن راهحل را بيابد زندگي غيرقابل تحمل خواهد بود.
باور منطقي
مشكلات معمولاً راهحلهاي متفاوتي دارند بهتر است كه منتظر راهحل ايدهآل نباشيم و به بهترين راهحل موجود زندگي كنيم. من ميتوانم با كمتر ايدهآل زندگي كنم.