بخشی از مقاله
نظام بین الملل هزاره سوم و ایران
هر برهه اي از تاريخ نظام بين المللي شاهد روندهايي است، كه بر رفتار واحدهاي سياسي، نقشي تأثيرگذار و يا حتي تعيين كننده داشته اند. اين مقوله ها بيشتر شامل آن دسته از مواردي است كه در محيط بين المللي به صورت جاري درآمده و به واسطه غلبه داشتن بر رفتار دولتها اثرگذارهستند. به طور مثال در طي قرن شانزدهم تا اوايل قرن بيستم، استعمار و گسترش قلمرو، يكي از روندهاي نظام بين الملل بوده است ؛ اما محيطبين المللي بعد از جنگ دوم جهاني (دوره نظام دو قطبي) شاهد استقلال ملل مستعمره و افزايش تعداد اعضاي نظام بين المللي بود و بر اين اساس دولت ها نمي توانستند، گسترش قلمرو ارضي را سرلوحه سياست خارجي خود قرار دهند. منظور از روندها: پروسه ها و فرايندهايي است كه در
نظام، به صورت عمومي درآمده و رفتار بازيگران را تحت الشعاع قرارمي دهد، به طوري كه حتي به صورت الزامات نظام نمايان مي شوند. در هزاره جديد نيز محيط بين المللي شاهد روندهاي نويني است كه خود را به واحدهاي سياسي تحميل كرده و بر كيفيت داده ها و خروجي سياست خارجي اعضاء مؤثر است. برخي از ملزومات كنوني نظام بين الملل در گذشته شكل گرفته و تا حال حاضر ادامه يافته است، برخي ديگر نيز بعد از اشغال افغانستان و عراق ايجاد شده و از اين نظر جديدهستند، كه در اين فرصت به مهمترين روندها خواهيم پرداخت.
بازيگران جديد محيط بين المللي
سالها بعد از اينكه دولتها شكل گرفت (1648)، بازيگراني غير دولتي نيز به وجود آمدند، كه حاكميت آنها راتحديد مي كردند. يكي از اين بازيگران كليسا(1) و ديگري سازمان هاي بين المللي هستند. به طور نمونه مؤسسه بين المللي آمار و كميسيون اروپايي (رود دانوب)، كه به ترتيب در سال هاي 1853 و 1856 شكل گرفتند. از ديگر موارد جنبش هاي اجتماعي ايدئولوژيك فراملي (مثل بين الملل سوسياليسم اول كه در هه شصت قرن نوزده شكل گرفت) وشركت هاي چند مليتي است. اين بازيگران، انحصار نقش دولتها را درعرصه بين المللي شكستند. البته ظهور و حضور اين بازيگران به مشروعيتي بستگي داشته و دارد كه دولتها به آنها مي دهند. همانطور كه نو واقعگرايان معتقدند: دولتها مهمترين بازيگران ـ و نه البته
تنهابازيگران ـ عرصه بين المللي هستند. (ياكوبسن كاكس)(2)، بازيگران غير دولتي را سيستم هاي غيرمستقلي مي داند كه تابع شرايط محيط هستند.... اصولا براي بازيگران،دو شرط اساسي در نظر گرفته مي شود: يكي قدرت تصميم گيري وديگري توان اجراي تصميمات، كه در واقع هر دو از شرايط استقلال بازيگر است.(3) بازيگران غير دولتي توان تصميم گيري دارند، ولي دراجراي اين تصميمات با موانعي روبرو هستند. در اينجا قصد بر آن نيست تا همه اين بازيگران را برشمرده و توضيح داده شود، بلكه پژوهش تنهابه دو مورد افكار عمومي داخلي و بين المللي و سازمانهاي تروريستي اشاره مي كند، كه در سال هاي اخير بيش از پيش اهميت يافتند.
افكار عمومي داخلي و بين المللي
به واسطه تحولات شگرفي، چون انقلاب در اطلاعات و ارتباطات كه در سال هاي اخير در محيط بين المللي روي داد، نقش افكار عمومي بيش از پيش مد نظر است. گسترش دموكراسي،ظهور همكاري هاي فراملي ؛ مثل نهضت سبزها، تكامل تكنولوژي اطلاعاتي و افزايش دسترسي به آن، كوتاه شدن فاصله ها و... سبب گرديد تا افكار عمومي خود را هر چه بيشتر در اداره امور جهان دخالت دهد. جرمي بنتام (4) اولين انديشمندي بود، كه بحث افكار عمومي راگسترش داد. او استدلال مي كرد كه افكار عمومي اين قدرت را دارد كه مطمئن شود حكمرانان به گونه اي رفتار مي كنند كه بيشترين شاديها رانصيب بيشترين تعداد افراد جامعه نمايند. افكار عمومي تحت نفوذارتباطات عمومي و مطبوعات سياسي قرار دارد. علاوه بر آن، مطبوعات با بهره گيري از تكنولوژي هاي گوناگون، سعي دارند تا ديدگاه هاي خود راانتقال داده و افكار عمومي را متناسب با خواست خود تغيير دهند.(5) در ميان بازيگران
غيردولتي، افكار عمومي نقش و مميزات بخصوصي دارد، به طوري كه برخلاف ديگر بازيگران غير دولتي، فاقد سازماندهي ورهبري است. در عين حال مهم ترين منبع مشروعيت، حكومت ها ورفتارهاي آنهاست. امروزه هيچ پژوهشگري نيست كه به نقش افكارعمومي در عملياتي سازي سياست خارجي عنايت نداشته باشد. به طورمثال ماشين تبليغاتي بوش پسر، شش ماه تلاش نمود تا افكار عمومي آمريكا را براي حمله به عراق مهيا كند. علاوه بر آن، يكي از دلائل اساسي اينكه كاخ سفيد به جنگ هاي طولاني مدت يا با تلفات سنگين اقدام نمي كند، به واكنش هاي منفي مردم آمريكا باز مي گردد. در كنارافكار عمومي داخلي ـ همچنان كه در بالا آمده است ـ افكار عمومي ساير ملل جهان نيز اهميت مي يابد. البته نقش
افكار عمومي بين المللي اخيرٹ برجسته تر شده است. به طور مثال، عكس العمل شهروندان هشت كشور مخالف جنگ آمريكا ]با عراق [ (از جمله برلين، بروكسل، رم،پاريس، مسكو، وين و...) در موضع گيري برخي از كشورها عليه اقدام آمريكا در حمله مؤثر بوده و نهايتٹ آلمان و فرانسه را به موضع گيري سياسي عليه آمريكا واداشت (6). برخلاف تصوير نومحافظه كاران آمريكا، به واسطه اقدامات يكجانبه گرايانه آمريكا در محيط بين المللي، ديدگاه مردم كشورهاي جهان راجع به ايالات متحده بيش از پيش منفي مي گردد. در نظر سنجي
اخيرمؤسسه گالوپ مشخص شد كه 55 درصد از شهروندان بريتانيا، آمريكا رابه عنوان تهديد مطرح كردند. همچنانكه در طي تفحص شبكه بي بي سي، متوجه شدند كه 60 درصد از اندونزياييها، 71 درصد اردنيها،25 درصد از كانادائي ها فكر مي كنند كه تهديدات ايالات متحده بيش ازتهديدات القاعده است (7). با توجه به پروسه دموكراتيزه شدن حكومت ها، اين گونه ديدگاه ها در سياست خارجي واحدهاي سياسي تأثيرگذار خواهد بود و از طريق انتخابات، اعتراضات، اعتصابات و... به حوزه حاكميت و تصميم گيري سياسي انتقال مي يابد.
سازمانهاي تروريستي
فروپاشي شوروي و كاهش نگراني هاي امنيتي برآمده از رفتار خصومت آميز دولتها تقريبٹ مقارن بود با افزايش توجه به سازمان هاي تروريستي. بدين معنا كه، همچنان كه از نگراني دولتها ازتهديدهاي ساير دولت ها كاسته مي شد، بر ادراك آنها از تهديدهاي تروريستي افزوده شده است. در حال حاضر پارادايم امنيتي حول محورمبارزه با تروريسم مي گردد. اين سازمانها به واسطه نوع آثاري كه درمحيط بين المللي دارند، بيش از پيش مدنظر سياستمداران واستراتژيستها قرار دارند. مطالعه و بررسي سازمانهاي تروريستي بخش زيادي از متون
امنيتي را (بعد از فروپاشي شوروي) به خود اختصاص داده اند. حملات تروريستي سابقه اي طولاني دارد، اگرچه هيچ گاه اهميت آنهاتا به اين اندازه نبوده است. تروريست هايي كه از زمان گذشته تاكنون وجود داشته اند، عبارتند از: ناسيوناليست ها، آنارشيست ها و افراطيون راست و چپ (8). اما امروزه تروريسم طيف هاي متعددي از گروه ها را دربر مي گيرند. به واسطه اينكه در مورد تعريف تروريسم اجماع نظر وجود ندارد، لذااطلاق عنوان تروريسم به گروهي خاص محل مناقشه قرار مي گيرد(9).به علاوه مصاديق تروريسم نيز مناقشه برانگيز
شده است، به طوري كه پاره اي از گروه ها و افراد زماني به عنوان تروريسم و زماني ديگر به عنوان جنبش آزاديخواه شناخته مي شوند، يا بالعكس. نمونه بارز آن را مي توان در رفتار كاخ سفيد در قبال مجاهدان افغاني ديد. تا زماني كه آنها عليه ارتش سرخ مي جنگيدند، به مثابه مبارزان راه آزادي قلمداد مي شدند؛ولي وقتي عليه منافع آمريكا اقدام كردند، به عنوان گروه هاي تروريستي تحت تعقيب و مورد هدف قرار گرفتند. مثال بارز ديگر قضاوت هاي متضادي است كه از سوي جوامع اسلامي و غربي در خصوص فلسطينيان و اسرائيليان ارائه مي شود. تروريسم را به انواع زير تقسيم بندي مي كنند:
1. تروريسم دولتي (State Terrorism): كه خود به كشتار شهروندان مي پردازد. در اين خصوص مي توان به عملكرد رژيم هاي مستبد وديكتاتور اشاره كرد.
2. تروريسم بين الملل (International Terrorism): كه در آن تروريست ها با پشتيباني از برخي دولتها اقدام به عمليات تروريستي درديگر كشورها مي كنند.
3. تروريسم محلي (Domestic Terrorism): در اين نوع از تروريسم،تروريست ها در داخل كشور خود بر ضد حكومت دست به عمليات تروريستي مي زنند.
4. تروريسم فراملي (Transnational Terrorism): كه در قالب آن تروريستها از مليت هاي مختلف در كشورهاي ديگر اقدام به عمليات تروريستي مي كنند(10).
امروزه با توجه به پروسه جهاني شدن و گذار جوامع به طرف پيوستگي اقتصادي، آثار حملات تروريستي به ساير نقاط نيز كشيده مي شود و لذاحتي تروريسم محلي كه در فوق بدان اشاره شد، تبعات امنيتي بر محيطبين المللي دارد. ماهيت گروه هاي تروريستي، ابزارها و شيوه هاي آنها در حال دگرگوني و پيچيده شدن است. حمله به مراكز استراتژيك آمريكا در يازده سپتامبر2001، نقطه عطفي در تثبيت جايگاه گروه هاي تروريستي به عنوان يك تهديد جهاني است. در واقع يازده سپتامبر پيام جهاني شدن پديده تروريسم و پيوستگي امنيت در سراسر جهان بود. اين حادثه نشان داد كه ما در جهان به هم وابسته اي زندگي مي كنيم كه در آن همه يك واقعه راشاهدند. بنابراين يازده سپتامبر نشان داد كه تهديداتي وجود دارند كه حتي ابرقدرت ها نيز نمي توانند مانع از ظهور و بروز آنها گردند.(11)
حملات يازده سپتامبر در تثبيت اعتبار تهديدات تروريستي، جايگاه منحصر به فردي دارد. به واسطه ادراك از تهديدات تروريستي روابطقدرت هاي بزرگ نيز تحولات شگرفي را شاهد بود. وقتي جرج بوش پسرو همكاران او به قدرت رسيدند،... هدف سياست خارجي خود را مقابله باچين، فدراسيون روسيه و دولت هاي واپس مانده و شكست خورده درحكومت برخي كشورهاي جهان سوم قرار دادند. در پي حملات يازده سپتامبر، بخشي از طرح بالا كه مربوط به قدرتهاي بزرگ بود، كاملا تغييركرد.(12) چارلز كراثامر(13) از نومحافظه كاران آمريكا، بعد از حادثه يازده سپتامبر تغيير اساسي را در سياست خارجي آمريكا پيشنهاد كرد. وي گفت : نخستين تغيير، اتحاد دوباره با كشورها و تعيين اولويت هاي آمريكا است كه حياتي ترين آن رابطه با روسيه است. حملات يازده سپتامبر و مبارزه با تروريسم... راهي براي همكاري اتحاد روسيه و غرب گشود (گزيده تحولات جهان، 1382).
امروزه بيشترين نگراني ها معطوف به دستيابي سازمانهاي تروريستي به سلاح هاي كشتار جمعي است. اين در حاليست كه ابزارهاي مختلف پرتاب اين سلاح ها نيز قدرت بيشتري يافتند. امروزه حتي در جنگ هاي داخلي نيز از موشك استفاده مي شود.... نگراني ديگر در مورد تروريستهابه حمله اين گروه ها به تأسيسات سلاح هاي كشتار جمعي بازمي
گردد(14). با توجه به اينكه نگهداري و استفاده از سلاح هاي كشتارجمعي (مخصوصٹ سلاح هاي هسته اي) نيازمند تخصص فني پيچيده اي است، لذا گروه هاي تروريستي براي بهره برداري از اين سلاح ها مشكلات زيادي دارند. البته در مورد سلاح هاي ميكروبي وشيميايي محدوديت هاي كمتري خواهند داشت. بعد از فروپاشي شوروي نقش افكار عمومي داخلي و بين المللي وسازمانهاي تروريستي بيش از پيش برجسته گرديد.در رويكردهاي امنيتي و استراتژيك، سازمانهاي تروريستي جايگاه خاصي را اشغال كرده اند و به عنوان بازيگران مؤثر در محيط بين المللي كه در كيفيت روابط ميان واحدهاي سياسي و منافع آنها (مثل امنيت) تأثير گذارهستند، مورد توجه قرار گرفته اند.
جهاني شدن (15)
از ملزومات نوين نظام بين الملل كنوني، حركت به سوي جهاني شدن وپيوند جوامع بشري است. اين حركت به سمت تداخل حوزه هاي اقتصادي و ارتباطي و...، پروسه اي (و از ديد برخي پروژه اي) است، كه شرايط نويني را پيش روي جوامع سياسي قرار داده و هر يك را واداشته تا براي تطابق با آن تغييراتي را بپذيرند. به طور نمونه دولت ايالات متحده هر ساله ده ها هزار نفر از كشورهاي مختلف را به صورت مهاجر،مقيم يا حتي شهروند مي پذيرد تا مردم اين كشور شرايط چند تمدني راتمرين كنند و خود را با آن منطبق سازند. مارشال مك لوهان در سال 1970 كتابي تحت عنوان (جنگ و صلح در دهكده جهاني) نوشت و بدين ترتيب واژه جهاني شدن وارد ادبيات سياسي و بين المللي شد. اين واژه به يكي از اصطلاحات رايج و
مد روزدرآمده است. البته برخي از متفكرين و انديشمندان معتقدند كه فرايندجهاني شدن با پروسه اقتصاد سرمايه داري آغاز گرديد. از زماني كه سرمايه داري شكل گرفت، يعني از چهار يا پنج سده پيش، يا به عقيده والرشتين از قرن 16 ميلادي شكل گيري و تسلط نظام سرمايه داري برجهان آغاز گرديد.(16) جهاني شدن در مفهوم عام آن عبارت است از درهم ادغام شدن بازارهاي جهان در زمينه هاي تجارت، سرمايه گذاري مستقيم وجابجايي و انتقال سرمايه، نيروي كار و فرهنگ در چارچوب سرمايه داري و آزادي بازار و سرانجام سر فرود آوردن جهان در برابرقدرتهاي جهاني بازار كه منجر به شكافته شدن مرزهاي ملي و كاسته شدن از حاكميت دولت خواهد شد.(17)
ديدگاههاي مختلفي در غرب در مورد جهاني شدن مطرح گرديده، ولي به طور كلي مي توان آنها را در دو گروه تقسيم كرد: گروه نخست كه موافق جهاني شدن هستند، آن را نيروي پرقدرت مثبتي كه به ليبراليسم اقتصادي، دموكراسي سياسي، جهان شمولي فرهنگي، همكاريهاي فراملي، اشاعه ابداعات تكنولوژيك، ظهور فرهنگ مصرف و... رهنمون مي شود، معرفي مي كنند. اين گروه عناويني ؛ مانند دهكده جهاني،همسايگي جهاني و جامعه جهاني را مطرح مي كنند. كنيچي اوهماي،ارنست كلنر و فوكوياما از اين دسته هستند.
گروه دوم، ديدگاه هاي بدبينانه همراه با شك و ترديد نسبت به جهاني شدن دارند و به نيروهاي مخالف جهاني شدن در زمينه هاي سياسي،اقتصادي، صنعتي، و فرهنگي اشاره و تأكيد مي كنند. اينان به ويژه درعرصه اقتصاد سياسي، جهاني شدن را عامل افزايش بيكاري و كاهش توليدات اقتصادي مي دانند. عده اي از آنها (نوماركسيست ها)، جهاني شدن را يكي از گام هاي استعمار جهت سلطه دولت هاي سرمايه داري شمال بر دولتهاي فقير جنوب معرفي مي كنند.(18) معتقدين جهاني شدن بيشتر از طيف اقتصاددانان و متخصصين
ارتباطات هستند. اگرچه متفكريني از ساير حوزه هاي علوم انساني نيزدر آنها ديده مي شود. در ميان موافقان (هلد و مك گرو... با جدا كردن راه خود از اوهماي و همفكران او، آنها را از (جهان گرايان افراطي)ناميدند).(19) اوهماي معتقد است كه اصولا ديگر نيازي به دولت ـ ملتهاوجود ندارد. وي مي گويد: دولت ها و ملتها براي سازماندهي فعاليت انساني و اداره تلاش هاي اقتصادي در يك جهان بدون مرز به واحدهايي غيرطبيعي، معلول و ناكارآمد بدل شده اند.(20) از زمان پايان جنگ سرد جهاني شدن يكي از برجسته ترين خصوصيت امور
اقتصادي بين الملل بوده، در سطح قابل ملاحظه اي سياست را نيز شامل شده است.... هر چند جهاني شدن در آغاز قرن بيست و يك مشخصه روشن اقتصاد بين الملل است، اما در مورد وسعت و اهميت جهاني شدن اقتصادي حتي در مباحث تخصصي نيز كج فهمي و اغراق بسيار زياد شده است. جهاني شدن آنقدر كه بسياري ازناظران معاصر معتقدند وسيع نبوده و نتايج گسترده اي نداشته است.(21)گيلپين در مورد بازيگران اقتصاد بين المللي مي گويد: دولت سرزميني به عنوان بازيگر اصلي هم در حوزه داخلي و هم درحوزه بين المللي
همچنان نقش اصلي را دارد. هر چند منظور اين نيست كه دولتها تنها بازيگران با اهميت هستند. بازيگران مهم ديگري نيزمثل صندوق بين المللي پول و كميسيون اروپا وجود دارند. اما من تأكيدمي كنم كه علي رغم اهميت ديگر بازيگران، حكومتهاي ملي هستند كه تصميمات اصلي را در حوزه اقتصادي مي گيرند.(22) رابت كوپر به ظهور دو فرايند نامتقارن و متضاد واگرايي و همگرايي درنظام بين الملل پس از فروپاشي شوروي مي پردازد. از نظر وي مسائل اقتصادي پيوسته در حال جهاني شدن است و امور نظامي از طريق اتحادها در جريان هستند. اما
سياست مدام در حال محلي شدن است واتحاديه اروپا بارزترين نمونه آن است. به موازات اينكه اتحاديه اروپاپيش مي رود، تمايز بين موفقيت همگرايي اقتصادي و فقدان نسبي همگرايي سياسي روشنتر مي شود.(23) مهمترين نمود جهاني شدن در تجارت بين الملل است. تجارت از بقيه حوزه هاي اقتصادي رشد بيشتري داشته است. هر چند هنوز هم بخش عمده تجارت ميان آمريكا، اروپا و ژاپن صورت مي گيرد، اما از دهه 90جايگاه كشورهاي در حال توسعه نيز برجسته تر شده است. در اواخر دهه 90 حجم تجارت جهاني به روزانه 1/5 تريليون دلار رسيده است، كه هشت برابر سال 1986 است. حجم سرمايه گذاريها نيز بسيار افزايش يافته است. در اواسط دهه 1990 سرمايه گذاري متقابل به 20 تريليون دلار رسيده كه ده
برابر سال 1980 است.(24) به موازات تجارت، ارتباطات نيز سيالتر و روانتر شده است. هزينه هاي تلفن پايين آمده و مسافرتها ارزانتر و كوتاه تر شده است.(25) فراتر از آن،انقلاب اطلاعات و دسترسي شهروندان به منابع و ابزارهاي اطلاعاتي موجب مي شود تا آنان به آگاهي بيشتري از دنياي پيرامون خود وسبك هاي گوناگون زندگي در نقاط مختلف جهان دست يابند و درصددابراز و تحقق آنها برآيند. به طور كلي جهان كنوني بسياري از مختصات دوره هاي قبل را دارد وهنوز سياست بين الملل براي بسياري از متفكران مفهوم است ؛ به عبارت ديگر هنوز سياست جهاني جاي سياست بين المللي را نگرفته است. از ديدگاه برخي از محققين، جهاني شدن در حال حاضر با شيوه والگوي آمريكايي كه الگويي مسلط است
همخواني دارد و همين نكته است كه نگراني برخي از كشورهاي اروپايي ؛ چون فرانسه را برانگيخته است. از اين ديدگاه، ايالات متحده با نيروي نظامي و اقتصادي و نيزقدرت ارتباطات و تكنولوژي پيشرفته اي كه دارد، كشوري است كه توان تسلط بر جهان و تحميل الگوي خود بر ديگر كشورها را داشته و از آن روكه پايگاه نظام سرمايه داري جهاني است، بنابراين جهاني شدن درمفهوم عام، همان سرمايه داري و در مفهوم خاص آن آمريكايي شدن است.(26) در همين راستا داپر و كاتز معتقدند: (استيلاء، همان چيزي است كه در لوس آنجلس بسته
بندي مي شود و سپس به دهكده جهاني ارسال مي گردد و آنگاه در مغز انسانهاي بيگانه مي نشيند).(27) برخلاف ديدگاه هاي كثرت گرايان، هنوز پروسه جهاني شدن به قدري برجسته نگرديده است كه ذات سيستم را تغيير داده و موجد تحولات بنيادي در محيط بين المللي گردد، با اين حال چنين فرايندي آثار خود رابر روابط ميان واحدهاي سياسي گذارده و آنان را ملزم مي سازد تاتغييراتي را متناسب با مقتضيات آن بپذيرند.