بخشی از مقاله
انقلاب اسلامی، تحجر و سنت
مقدمه
انقلاب، به عنوان راهکاری سریع برای ایجاد تحولی بنیادین و همه جانبه در ساختار سیاسی جامعه، از ویژگی هایی برخوردار است که مهمترین آن «شالوده شکنی» است. شالوده شکنی به معنی در هم ریختن نرمها، نماد ها، نهادها و ساختارهای حاکم بر یک جامعه، شرط لازم و ضرور شکل گیری یک انقلاب پیروز است.
در هر انقلابی، گستره، عمق و عرصه های این شالوده شکنی، متفاوت است. در برخی انقلاب ها، تنها شالوده های سیاسی و ساختار نظم حاکم بر جامعه دچار تحول و دگرگونی می شود، ولی برخی انقلاب ها، عرصه های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی را هم در معرض تحول عمیق قرار داده، و شالوده شکنی را به این عرصه ها هم گسترش می دهند.
از همین روی، انقلاب ها سنت شکن تلقی می شوند و مقابله با سنت های دیرپای جامعه، در همان عرصه هایی که انقلاب در آن ها روی می دهد، امری است که گویا لازمه ی ذاتی انقلاب ها شمرده می شود.
اما انقلاب اسلامی ایران از نگاه محققان و جامعه شناسان برجسته ی انقلاب، اگر چه انقلابی جامع و عمیق بود، ولی از نظر مواجهه با سنت های ریشه دار جامعه، نه تنها با آن ها تقابل نداشت، بلکه اساسا با تکیه بر باورها، ارزشها، نهادها، و نمادهایی شکل گرفت که در عرف جامعه شناسی، «سنت» تلقی می شود. البته می توان گفت شالوده شکنی انقلاب اسلامی، عمدتا در عرصه ی قالب ها، نماد ها و گفتمان های متحجرانه و جمودگرایانه ظهور و بروز پیدا کرد.
در این مقاله بر آنیم نسبت انقلاب اسلامی با مقوله ی تحجر و سنت را ارزیابی کرده و میزان توفیق آن را در تقابل با تحجر بررسی کنیم.
از نگاه کسانی که سنت و تحجر را مترادف می انگارند، این یک تعبیر تناقض نما تلقی می شود که انقلاب اسلامی ایران، ضمن برخورداری از روح سنت گرایی و تلاش برای احیای ارزشها و آرمان های دینی، در عین حال
جهت گیری ضد متحجرانه و اصلاح گرایانه داشته باشد. این تلقی، ناشی از یکی دانستن مفهوم سنت و تحجر و برخاسته از این برداشت نادرست است که هر چه ریشه در سنت های جامعه داشته باشد، متحجرانه و ایستا است و آن چه به دوران مدرن تعلق دارد پویا و مترقی است، بنابراین تبیین دقیق و شفاف دو مفهوم «سنت» و «تحجر» برای این بحث، ضرور است.
چیستی سنت و تحجر
سنت در لغت به معنی طریقت، شیوه و روش می باشد.
در ادبیات اجتماعی معاصر، «سنت» در برابر «تجدد» مطرح شده است، گرچه در تبیین دقیق این واژه، اختلاف نظرهای عمیقی به چشم می خورد، ولی غالبا از سنت، کلیه مبانی، ارزشها، روشها، هنجارها و باورهای متعلق به گذشته اراده می شود که در دوران تجدد مورد مناقشه و طرد قرار گرفته و اعتبار خود را از دست داده اند. به نظر می رسد
تبیین رابطه ی این دو معنی از سنت، و این که در کاربرد آن، کدام یک را اراده می کنیم، نکته ی مهمی است. از آن جا که معنی ریشه داری از سنت در فرهنگ و منابع اصیل دینی مان سراغ داشته و جایگاه والا و مهمی برای آن ـ هم در تکوین و هم در تشریع ـ قایل هستیم، قاعدتا باید چنین معنی بومی از «سنت» اراده شود،
ولی کاربرد فراوان این واژه به معنی دوم و خلط آن با معنی اول، که گاه بدون توجه به لوازم و اقتضائات هر یک از آن دو رخ می دهد، موجب بدفهمی و منشا نزاع های لفظی می گردد که غالبا به اختلافات عمیق فکری و اجتماعی نیز تأویل و تحویل می شود! البته برخی از ویژگی های سنت ـ در برابر تجدد ـ در سنت به معنی بومی و اصیل آن هم وجود دارد، ولی نمی توان این دو اصطلاح را یکی دانست. سنت به معنی نخست، مقوله ای است
که بسیاری از عناصر و مصادیق آن، با تحولات تاریخی و دوران های مختلف زندگی اجتماعی انسان، هیچ تعارضی نداشته و اساسا فراتاریخی تلقی می شود. به عنوان مثال اگر از پیروزی نهایی حق در برابر باطل، به عنوان یک «سنت الهی» یاد می شود، این حقیقتی است که در شکل گیری حرکت تاریخ نقش دارد. در حقیقت سنت ها به این معنی، عامل شکل گیری دوران های مختلف تاریخ بشرند نه معلول آن، لذا گذار جامعه بشری از دوران سنت به معنی دوم به دوران تجدد یا فراتجدد، هرگز این سنت ها را بی اعتبار و از رده خارج نمی سازد.
«تحجر» سنگ شدن، سخت شدن و به صورت سنگ در آمدن است، ولی در اصطلاح به معنی ایستائی، جمود، سختی نشان دادن و مقاومت در برابر هر نوع تحول و هر امر تازه ای است. تحجر یک ویژگی فرهنگی اجتماعی است که کم و بیش در اشکال و قالب های گوناگون شکل می گیرد. تعصب های جاهلانه، تعلقات قبیله ای و ملی، عدم درک حقایق و سنت های حاکم بر حرکت جوامع، از عوامل شکل گیری و پایداری تحجرند، ولی مهمترین عامل تحجر،
عدم تفکیک بین اصول و پایه های ثابت و ضرور زندگی بشر با جنبه های متغیر و متحول آن است. اغلب از نسبت بین سنت و تجدد بحث می شود و کمتر از نسبت بین سنت و تحجر، سخن به میان می آید، حال آن که تامل در این نسبت، می تواند برخی از جنبه های نسبت بین سنت و تجدد را هم آشکار کند و این نکته ی مهم را روشن سازد که آن چه به ظاهر، تعارضی آشتی ناپذیر با تجدد دارد، تحجر است نه سنت.
اگر چه ویژگی ثبات و پایایی، ظاهرا بین دو مقوله سنت و تحجر، مشترک به نظر می رسد، ولی عنصر ثبات در سنت ها، ناشی از ریشه داری حقیقی آن ها در حیات انسان و نقش آفرینیشان به عنوان «اصول ثابت» است و در تحجر، ناشی از سکون، ایستایی و عدم تحرک ثبات سنت ها، ناظر به اصول، مبانی، چارچوب ها و ارزش های کلان است و ثبات در تحجر، برخاسته از عادت، آداب، راهکارها، روش ها و قالب ها است. گاه ممکن است
در دریافت و درک سنت های تشریعی و چگونگی بهره برداری از آن ها، تحجر حاکم شود و حتی برخی سنت ها را از کارکرد حقیقی خود در تعالی و رشد انسان ها باز دارد. متاسفانه گاه، سنت های پویا و تحول آفرین دینی، تحت تاثیر تحجر، به ابزارهای ضد دینی تبدیل شده و دین گریزی را زمینه سازی می کنند.
شالوده شکنی انقلاب اسلامی و مهمترین عرصه های آن
انقلاب اسلامی در مراحل تکوین و شکل گیری خود با موانع اساسی و بزرگی مواجه بود که یکی از مهمترین آن ها را می توان «تحجر» دانست. شالوده شکنی انقلاب اسلامی، قبل از آن که نظام سیاسی حاکم بر جامعه را هدف قرار دهد، باید «تحجر» دیرپا و مزمن حاکم بر عرصه های سیاسی و دینی جامعه را به چالش می طلبید و پوسته های سخت و منجمدی را که مانع تحرک و پویایی بود، می شکست. این پوسته ها که در دوران غربت و مظلومیت اسلام و با همکاری نانوشته بین دستگاه های استبدادی و نهاد های دینی نمای جامعه، به تدریج شکل گرفته بود، با ورود تجدد به عنوان یک کالای وارداتی توسط دلالان به ظاهر متجدد، افزایش و ضخامت یافت.
امام خمینی (ره)، غربت اسلام را در دهه 1340 اینگونه تصویر می کند: «استعمارگران برای رسیدن به مطامع استعماری خود لازم دیدند که زمینه هایی فراهم سازند تا اسلام را نابود کنند... به وسایل مختلف بر ضد اسلام تبلیغ و دسیسه کردند. مبلغینی که در حوزه های روحانیت درست کردند و عمالی که در دانشگاه ها و موسسات تبلیغات دولتی یا بنگاه های انتشاراتی داشتند و مستشرقینی که در خدمت دولت های استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده، در تحریف حقایق اسلام کار کردند، به طوری که بسیاری از مردم و افراد تحصیل کرده نسبت به اسلام، گمراه و دچار اشتباه شده اند.»
پیام آوران تجدد و منور الفکران مقلد، نه تنها کمکی به تحجر زدایی و بازشناسی و احیای سنت ها نکردند، که با متحجرانه خواندن همه ی دستاورد های عمیق و متعالی فرهنگ ملی، موانع طبیعی و ریشه دار نفوذ فرهنگی و فکری بیگانه را تضعیف ساخته، غرب گرایی متحجرانه و مقلدانه را ترویج و تبلیغ کردند و صراحتا جامعه تحول گرا و اصلاح طلب را به مسیری انحرافی سوق دادند و علاوه بر این، به بقأ و استمرار اندیشه ها و آموزه های متحجرانه ی پیشین، کمک کردند.
بنابر این انقلاب اسلامی برای تثبیت اندیشه های خود که مبنای اصلی شکل گیری، گسترش و پیروزی انقلاب بود باید در دو جبهه به مبارزه فرهنگی دشوار و ظاهرا دیربازده می پرداخت و شالوده شکنی می کرد: یکی جبهه ی تحجر دیرین و تنیده به جان سنت، و دیگری تحجر تازه وارد متکی به تجدد و دستاورد های جذاب و جدید غرب، تحجر سنت نما و تحجر متجدد ماب. مروری بر پارادایم ها و آموزه های مبنایی متحجرانه ای که در زمان شکل گیری انقلاب اسلامی، ذهنیت غالب جامعه را تحت تأثیر قرار داده بود و باید شکسته می شد، دشواری راه طی شده را نشان می دهد:
دین، افیون توده ها: در دوران تجدد، دین محکوم به تحجر و انزوا شد. این محکومیت همزمان از سوی دو اندیشه لیبرالیسم و مارکسیسم، با دو تبیین مختلف، مطرح گردید. اندیشه های لیبرالیسم، دین را به عنوان مقوله ای که تنها در عرصه های حیات فردی و معنوی انسان ها می تواند نقشی داشته باشد، از صحنه جامعه و سیاست راند و مارکسیسم هم دین را افیون توده ها دانست که به عنوان بازاری در اختیار طبقه حاکم، به توجیه تبعیض و فقر حاکم بر طبقات محروم جامعه می پردازد و پابرهنگان را از شورش و اعتراض علیه حاکمان، باز می دارد. محکومیت و انزوای دین، در کشورهای زیر سلطه هم به شکل دیگری توسط روشنفکران تجدد گرا تأیید و تثبیت می شد: دین مقوله ای مربوط به گذشته است و هرآنچه متعلق به گذشته باشد،
سنتی، متحجر و محکوم است.
اما حقیقتا این نگاه به دین، خود یک نگاه متحجرانه و بدون منطق بود، زیرا صدور حکمی واحد و عام برای دین بدون ارایه ی تعریف درستی از آن و مشخص کردن مصادیقش، خود یک نگاه متعصبانه و بدون منطق نسبت به دین است. تعمیم نقش دینی که در جوامع قرون وسطی در غرب، مانع تفکر عقلانی و آزاد اندیشی و تحرک اجتماعی بوده است،
به همه ی ادیان در جوامع گوناگون، چه دلیل منطقی می توانست داشته باشد؟ تعمیم حکم مسیحیت ممسوخ و منسوخ به اسلام ناب محمدی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ چگونه قابل دفاع است؟ پس می توان گفت طرد دین به طور مطلق و عام، آموزه ای متحجرانه و متعصبانه است که در بسیاری از جوامع دینی، ابزار قدرتمندانه و جاده صاف¬کن نفوذ استعمارگران شده و راه مقاومت و مبارزه توده های متدین در برابر قدرت های بیگانه را می بست.
انقلاب اسلامی ایران، این آموزه ی متحجرانه ی متجددمآب را به چالش کشید و با مواجهه و رویارویی صریح، قاطعانه و همه جانبه با استبداد خشن و فاسد پهلوی و با نفوذ استعماری غرب و به ویژه امریکا در ایران، که با تکیه بر نیروی ایمان دینی و اعتقاد مذهبی مردم و توسط توده محروم و دست خالی این مرز و بوم به پیروزی رسید، شکست عمیقی را بر این باور متحجرانه و مشهور زمانه وارد ساخت و دین حقیقی را از اتهام همکاری با حاکمان ظالم و استثمارگر علیه محرومان مبرا کرد و ثابت نمود که اگر چهره ی حقیقی دین حق، برای توده مردم تبیین شود، جاذبه طبیعی و فطری آن می تواند توده ی مردم را علیه ستمگران بشوراند و با رهبری معنوی و سیاسی یک رهبر الهی، هیمنه و ارکان استبداد و استعمار را فرو ریزد.
شالوده شکنی انقلاب اسلامی در این عرصه، نگاه جهان را به مقوله دین تحت تأثیر قرار داد و حتی در مطالعات جامعه شناختی و سیاسی، دین را به عنصری جدی تبدیل ساخت. علاوه بر این پس از فروپاشی بلوک شرق، تفکر دینی، اسلام سیاسی و جهان اسلام را به مهمترین مانع سلطه ی یکپارچه غرب، تبدیل کرده به طوری که برای رفع این مانع و درهم کوبیدن مقاومت اسلامی در سراسر جهان، ضرورت راه انداختن جنگ های صلیبی را برای آنان تداعی کرده است!
تغییر ناپذیری نظام شاهنشاهی: یکی از نمادها و شاخص های تحجر که انقلاب اسلامی توانست آن را به شکست و اضمحلال بکشاند، جمود بر نظام سیاسی شاهنشاهی بود که همواره به عنوان یک قالب غیر قابل تغییر حتی در میان نخبگان فرهنگی و سیاسی پذیرفته شده بود. در طول قرون متمادی، حاکمیت بلامنازع سلطنت در ایران از طریق اسطوره سازی ها و رواج فرهنگ دستوری و رسمی در ذهن و فرهنگ سیاسی جامعه، به مثابه ی یک ایدئولوژی سیاسی القا شده و نظام پادشاهی به عنوان وارث تاریخ تحولات ایران باستان و تضمین کننده وحدت و امنیت کشور تلقی می شد.
حتی در میان اکثر فعالان سیاسی و احزاب و گروه های مبارز هم، این به عنوان امری غیر قابل خدشه تلقی می شد که در مبارزات سیاسی نباید متعرض سلطنت شد، و لذا شعار «شاه باید سلطنت کند نه حکومت» تا آستانه اوج گیری و گسترش انقلاب، در اوایل سال 57 همچنان در بیانیه ها و موضع گیری های برخی گروه ها و احزاب شناخته شده
و سابقه دار، مطرح می شد. پیش از این نیز در جریان آغاز نهضت روحانیت در سال های 41 و 42 این امام (ره) بود که با اعتراض صریح و مستقیم به شاه، این قالب را شکست و ریشه ی استبداد و فساد را متوجه شاه دانست.
این شالوده شکنی امام (ره) در مواجهه با نظام استبدادی سلطنت، در آغاز نه تنها مورد قبول و تأیید نخبگان رسمی و روشنفکران تجدد زده قرار نگرفت، که به تعبیر زنده یاد جلال آل احمد، روشنفکران در برابر آن، دست های خود را به بی اعتنایی شستند، و حتی به سرزنش و انتقاد از آن پرداختند.
در برابر این نگاه متحجرانه و جمود آمیز نسبت به سلطنت و نظام شاهنشاهی، امام خمینی (ره) این اندیشه را باطل و شوم تلقی می کند: سلطنت و ولایتعهدی همان است که اسلام بر آن خط بطلان کشیده... سلطنت و ولایتعهدی همان طرز حکومت شوم و باطلی است که حضرت سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ برای جلوگیری از برقراری آن قیام فرمود (نمود) و شهید شد...»
جدایی دین و سیاست: اگر دین را به عنوان مجموعه ای به هم تنیده و منسجم از باورها، ارزشها و احکام عملی بدانیم که از جانب خداوند متعال برای تامین سعادت حقیقی بشر ارایه شده است، به راحتی در خواهیم یافت که سیاست به معنی حسن تدبیر در اداره امور اجتماعی انسان، بخشی تفکیک ناپذیر از دین است، زیرا نقش سیاست در تأمین سعادت انسان ها، انکار ناپذیر بوده و دین نمی تواند نسبت به این عامل اساسی و موثر در سعادت انسان، بی¬تفاوت باشد، بر خلاف این امر بدیهی و آشکار، که به خصوص در مورد دین اسلام و مکتب تشیع به استناد ده ها آیه از قرآن کریم و صد ها روایت و ـ فراتر از آن ـ سلوک و سیره ی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ به هیچ وجه تردید پذیر نیست.
اما آن چه در این باب در ذهنیت عمومی جامعه ما پیش از شکل گیری انقلاب اسلامی جایگزین شده و فرهنگ سیاسی غالب را تشکیل می داد، این بوده که «اسلام کاری به سیاست ندارد و باید دیانت از سیاست جدا باشد.»
منشا این نگاه متحجرانه، عمدتا مراکز قدرت جهانی بودند که این نگاه را به نفع خود و در راستای تأمین نفوذ و سلطه نامشروع خود در کشورهای اسلامی می دانستند: «این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کرده اند. این را بی دین ها می گویند. مگر زمان پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ سیاست از دیانت جدا بود؟ مگر در آن دوره عده ای روحانی بودند و عده دیگر سیاست مدار و زمامدار؟... این حرفها را استعمارگران و عمال سیاسی آن ها درست کرده اند تا دین را از تصرف امور دنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنار سازند و ضمنا علمای اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادی و استقلال جدا کنند. در این صورت می توانند بر مردم مسلط شده و ثروت های ما را غارت کنند. منظور آن ها همین است»
انقلاب اسلامی در عمل، انگاره ی جدایی دین و سیاست را نسخ کرد و شالوده ی این نگاه متحجرانه را فرو ریخت. نه تنها در جریان انقلاب، که در نظام سیاسی بر آمده از انقلاب اسلامی، سیاست و حکومت، مبانی فلسفی و چارچوب ارزشی و اخلاقی خود را بر اسلام بنا نهاد و اهداف و روش های حکومت را مبتنی بر آرمان ها و احکام اسلامی تعریف و تحدید کرد و بر پیوند دین و سیاست تأکید ورزید.
مدرنیته، تنها راه نجات: گرچه مدرنیته یک حقیقت بسیط و غیر قابل تفکیک نیست و ویژگی های آن حاکی از عناصر مختلفی است که در عرصه های گوناگون حیات اجتماعی و فردی جوامع غربی، به تدریج شکل گرفت و تحت عنوان واحد «مدرنیته» یا تجدد، دوران جدید غرب را از دوران های پیشین آن، متمایز ساخت، ولی در یک نگاه جانبدارانه و مطلق انگارانه، تجدد به عنوان تنها راه پیشرفت و رشد جوامع بشری القا شد و پیشقراولان منور الفکری در جوامع شرقی و از جمله در جامعه ی ما تعریفی از مدرنیته را مطرح کردند
که گویا نمی توان میان لایه ها و عناصر مختلف آن تفکیک قایل شد و بنابر این تعریف، نسخه ی «غربی شدن از فرق سر تا ناخن پا» را برای جامعه ی ما تجویز کردند. به همین دلیل یک نوع نگاه متعصبانه و متحجرانه در باب مدرنیته شکل گرفت و آموزه های فنی، علمی، فرهنگی، فکری و سیاسی مدرنیته، یک جا به عنوان تنها راه نجات، در میان عالم و عامی تبلیغ و غالبا پذیرفته شد رژیم پهلوی سعی می کرد با شعار مدرن سازی، به باز کردن راه نفوذ بیگانگان مشروعیت بخشد و با همین رویکرد توانست بخشهایی از روشنفکران را به همکاری و همراهی با خود، جلب کند.
انقلاب اسلامی ایران، این انگاره را به چالش کشید و علیه آن به پا خاست. میشل فوکو، به درستی این نکته را دریافته است که: «انقلاب اسلامی ایران، امتناع کل یک فرهنگ و کل یک ملت بود از رفتن زیر بار یک جور نوسازی که در نفس خود کهنه گرایی است.» حقیقتا جمود بر روی همه آموزه ها و عناصر مدرنیته، خود نوعی تحجر و کهنه گرایی است که رویکرد فراتجدد در غرب، دلیلی بر این امر است.
البته انقلاب اسلامی همه ی وجوه عصر جدید را منتفی تلقی نمی کرد. تأکید امام خمینی (ره) بر این که ما با تمدن مخالف نیستیم بلکه با فساد مخالفیم، پاسخی بود به برداشت ها یا اتهامات ناروا در حق انقلاب اسلامی، که ناشی از همان دیدگاه متعصبانه و متحجرانه در باب تجدد بود، و گمان می کرد خصیصه ی مذهبی بودن انقلاب، به معنی مردود شمردن فکر پیشرفت است.
نگاهی به ویژگی های دوران مدرنیته، نشان می دهد که انقلاب اسلامی به حق، تفکیک ناپذیری و واحد انگاری این ویژگی ها را زیر سوال برد و با تفکیک وجوه مختلف فنی علمی، فکری فرهنگی، اقتصادی سیاسی آن برای هر کدام، نوعی از مواجهه و تعامل را تعریف نمود. این نگاه، تفاوت آشکار مبانی فکری انقلاب اسلامی را با اندیشه های سلفی گری در بخش هایی از جهان اسلام نشان می دهد، تفاوتی که هنوز هم برای برخی تحلیل گران، به درستی فهمیده نشده است.
علاوه بر آن چه مطرح شد، می توان به آموزه ها و انگاره های دیگری نیز اشاره کرد که به عنوان عناصر فرهنگی متحجرانه، در ذهنیت عمومی جامعه رسوخ کرده و راه را برای تحولی بنیادین و اصیل در جامعه تنگ می کرد. انقلاب اسلامی در این عرصه ها در صدد شالوده شکنی و تغییر گفتمان غالب بر آمد و توانست این عناصر را کاملا یا به طور نسبی متحول سازد.
برخی از این انگاره ها عبارت است ازانفعال در برابر قدرت های استعماری و تن دادن به قضا و قدر (به معنی عامیانه و منفی آن).
وازدگی، یاس و خود کم بینی برای ورود در عرصه ی مبارزات اجتماعی و سیاسی و تلاش های علمی و فنی.
اعتقاد به تعارض دین با علم، اندیشه ورزی، خردورزی...،
لزوم احتراز روحانیون از ورود به عرصه ی عمل اجتماعی و سیاسی و تصدی مناصب عمومی. در مورد بند اخیر، اظهارات یکی از چهره های سرشناس روشنفکری معهود کشورمان پس از پیروزی انقلاب در جمع روحانیان قم، خواندنی و قابل توجه است. نگاه متحجرانه ای که روشنفکران متجددمآب در باب روحانیت، دین، حوزه های علمیه و نمادهای دینی از قبیل شهر مقدس قم داشتند، و تحول عمیقی که در این نگاه ها ایجاد شد، توفیق انقلاب اسلامی در شالوده شکنی و مبارزه با عناصر جامد و رسوب کرده در فرهنگ غالب را می رساند.
انقلاب اسلامی، ضد تحجر و انحراف، نه ضد تجدد و سنت
شالوده شکنی انقلاب اسلامی که با پشتوانه بینش الهی و توحیدی امام خمینی (ره) و عزم راسخ، تدبیر قاطع و رهبری ایشان تحقق یافت، در حقیقت به آزادسازی دو نیروی عظیم در جامعه ما و سپس در سطح جهان اسلام انجامید. یکی نیروی عظیم و انرژی نهفته در اسلام و دیگری نیروی عظیم مردم. امام خمینی (ره) با مقابله ی مدبرانه و ریشه ای با پاردایم های متحجرانه ی حاکم بر جامعه،
اولا، توانمندی و تحول زایی اسلام ناب محمدی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را به فعلیت رساند و با بیان حقایق دین و تأکید بر رویکرد های اجتماعی... سیاسی اسلام و بدون فروکاهی ابعاد عبادی و معنوی آن و با لحاظ انسجام ساختاری و ارتباط عمیق و ارگانیک جنبه ها و عرصه های مادی و معنوی اسلام، به بازخوانی اسلام اصیل و دعوت به سنت و سیره نبوی و علوی پرداخت و انرژی عظیم اسلام را آزاد ساخت. ثانیا، اقشار و اصناف گوناگون را با احیای روحیه دینی و انگیزه ی عمیق الهی در آنان و علی رغم فضای مسموم فرهنگی و فکری حاکم بر دستگاه های رسمی، آموزشی و فرهنگی به صحنه تأثیر گذاری در عرصه ی سرنوشت اجتماعی کشانید و با آزاد سازی این نیروی عظیم، مردمی ترین انقلاب تاریخ معاصر را خلق کرد.
همین دو نیروی بزرگ، با پیوند منسجم و در هم تنیده ای که با رهبری الهی امام (ره) برقرار می کرد، به عنوان سه عامل برجسته و اساسی شکل گیری انقلاب اسلامی شناخته شد. و تحولی را ایجاد کرد که پس از گذشت ربع قرن از سرآغاز پیروزی آن، نه تنها پویایی خود را حفظ کرده، که نقش آفرینی آن در عرصه ی جهانی و به چالش کشیدن نظام استبداد بین المللی، برجسته تر و جدی تر شده است.
البته این، نتیجه ی جریان فرهنگی ای بود که عمدتا از دهه 1320 با تلاش عده ای از عالمان و متفکران متعهد حوزه و دانشگاه آغاز شده و بستر مناسبی را برای اقدامات امام (ره) فراهم کرده بود.
این شالوده شکنی در برخی عرصه ها، بطور کامل تحقق یافت، ولی در برخی از عرصه ها که ریشه های تحجر در آن عمیق تر بود و به راحتی و در کوتاه مدت، نمی توانست زدوده شود، با ضربه کاری امام(ره) شکاف عمیقی برداشت که با استمرار، تعمیق و گسترش اندیشه ی ناب انقلاب اسلامی می تواند به توفیق کامل نزدیک شود.
همانگونه که پیش تر اشاره شد، غالبا سنت و تجدد در برابر هم نهاده و متعارض تلقی می شوند، حال آن که به نظر می رسد با توجه به معنی صحیح و ریشه دار سنت در دین و فرهنگ خودمان، این تقابل باید به نقد نهاده شود و لااقل ما نباید آن را به عنوان یک اصل مسلم و غیر قابل تردید، مورد پذیرش قرار دهیم، سنت به معنای مشهور آن یعنی هر چیزی که متعلق به گذشته است تلویحا با ارتجاع،کهنه گرایی، تحجر، جمود و ایستایی، مترادف تلقی می شود، حال آن که به نظر ما تحجر و جمود، تقابلی آشکار با سنت به معنی اصیل آن دارد. سنت، ناظر به اصول، روشها و قواعد ثابت و غیر متغیر نظام هستی است
که در تکوین و تشریع نهاده شده و در درون خود با مکانیزم «اجتهاد» قابلیت هماهنگی و پاسخگویی به نیازهای متحول انسان را در عرصه های اجتماعی و فردی دارا می باشد. اگر سنت به طور جامع لحاظ شود، با برخی جنبه های تجدد نه تنها تعارضی پیدا نمی کند، که متلازم با آن نیز خواهد بود. اگر خردورزی و استدلال گرایی یکی ازویژگی های تجدد تلقی می شود،
این خرد ورزی لازمه ی سنت دینی ما و از اصول لایتغیر رشد و پیشرفت فرد و جامعه تلقی می شود. اگر فناوری و علوم عملی از ویژگی های تجدد است، این ویژگی از نتایج حتمی التزام به سنت های الهی و دینی ما است؛ حتی انسان گرایی به معنی صحیح و واقع بینانه آن نه تنها تعارضی با سنت ندارد، که کاملا هماهنگ و لازمه آن است، همانگونه که مردم سالاری و دمکراسی به عنوان یک روش برای اداره ی حکومت، در سنت اسلامی ما ریشه داشته و هیچ تعارضی با آن ندارد.