بخشی از مقاله

انقلاب اسلامی ایران

بدون‌ شك‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌ يكي‌ از بزرگترين‌ و بلكه‌ بزرگترين‌رويداد قرن‌ بيستم‌ است‌ و به‌ خصوص‌ كه‌ وقوع‌ آن‌ همزمان‌ با پايان‌ قرن‌چهاردهم‌ و شروع‌ قرن‌ پانزدهم‌ هجري‌ است‌ و به‌ عنوان‌ نقطه‌ عطفي‌ در تاريخ‌معاصر جهان‌ اسلام‌ و به‌ خصوص‌ ايران‌ اسلامي‌ قلمداد مي‌شود.


حضرت‌ امام‌ خميني‌(ره‌) به‌ عنوان‌ معمار اين‌ تجديد بنا و تجديد حيات‌اسلام‌ و به‌ عنوان‌ يك‌ رهبر بزرگ‌ انقلابي‌ كه‌ هادي‌ اين‌ تحول‌ عظيم‌ جهاني‌ از15 خرداد 1342 تا 22 بهمن‌ 1357 و پس‌ از آن‌ تا 15 خرداد 1367 بود. درآخرين‌ فرمايشات‌ و وصيت‌ الهي‌ خود در مورد ويژگيهاي‌ اين‌ انقلاب‌مي‌فرمايند:


"شك‌ نبايد كرد كه‌ انقلاب‌ اسلامي‌ ايران‌ از همه‌ انقلابها جدا است‌. هم‌ درپيدايش‌ و هم‌ در كيفيت‌ مبارزه‌ و هم‌ در انگيزه‌ انقلاب‌ و قيام‌ ترديد نيست‌ كه‌اين‌ يك‌ تحفه‌ الهي‌ و هديه‌ غيبي‌ بوده‌ كه‌ از جانب‌ خداوند منان‌ براين‌ ملت‌مظلوم‌ غارت‌ زده‌ عنايت‌ شده‌ است‌."

ماهيت‌ انقلاب‌ اسلامي‌
نگاهي‌ تحليلي‌ به‌ پيشينه‌ي‌ فكري‌و تاريخي‌ اسلام‌ و ايران‌
پس‌ از رحلت‌ رسول‌ اكرم‌(ص‌) با انتخاب‌ ابوبكر به‌ عنوان‌ خليفه‌ نوعي‌نوعي‌ جدايي‌ و تجزيه‌؛ بين‌ دين‌ و سياست‌؛ پديد آمد. چنانكه‌ بعدها ابوبكردر پاسخ‌ به‌ برخي‌ سؤال‌هاي‌ ديني‌ و فكري‌ كه‌ از سوي‌ برخي‌ يهوديان‌ به‌ منظورشكست‌ اسلام‌ مطرح‌ مي‌شد، و خود نمي‌توانست‌ پاسخي‌ در خور به‌ آنهابدهد، ناچار متوسل‌ به‌ حضرت‌ امير(ع‌) مي‌گرديد. وي‌ بارها بازگو كرد

كه‌وارث‌ علم‌ (معنويت‌) رسول‌ اكرم‌(ص‌) آن‌ مرد (يعني‌ علي‌(ع‌)) است‌ و من‌تنها وارث‌ شأن‌ حكومت‌ آن‌ بزرگوار هستم‌. بدنبال‌ خلافت‌ دو خليفه‌ اول‌ ودوم‌؛ كه‌ سعي‌ در اداره‌ جامعه‌ي‌ اسلامي‌ به‌ ميزان‌ فهم‌ و توانايي‌ خود از ظاهراسلام‌ داشتند، در زمان‌ خلافت‌ عثمان‌ به‌ جهت‌ عملكرد سوءِ وي‌؛ از جمله‌ برروي‌ كار آوردن‌ برخي‌ چهره‌هاي‌ بدنام‌ بني‌اميه‌ كه‌ از سوي‌ پيامبر اسلام‌(ص‌)طرد و يا مهدورالدم‌ اعلام‌ شده‌ بودند؛ و نيز پس‌ از به‌ خلافت‌ رسيدن‌ علي‌(ع‌)و مخالفت‌ برخي‌ صحابه‌ و اطرافيان‌ معروف‌ پيامبر(ص‌) با ايشان‌؛ كه‌ منجر به‌جنگ‌ بزرگ‌ و

معروف‌ گرديد كه‌ حاصلي‌ جز تحليل‌ نيرو و قدرت‌ امت‌اسلامي‌ نداشت‌؛ بذر بسياري‌ از پرسش‌ها و ترديدها نسبت‌ به‌ حقانيت‌ اين‌شخصيت‌ها و حتي‌ وجود مقدّس‌ حضرت‌ امير(ع‌) در ميان‌ امت‌ اسلامي‌افشانده‌ شد و همين‌ امر به‌ سرگشتگي‌ و حيرت‌ امت‌ اسلامي‌ در عرصه‌ي‌تشخيص‌ حق‌ و باطل‌ منجر شد به‌ گونه‌اي‌ كه‌ اين‌ امر سبب‌ شورش‌ برخي‌مسلمانان‌ تندرو

همچون‌ "خوارج‌" و سوءِ استفاده‌ي‌ ياران‌ معاويه‌ از شرايط‌موجود گرديد، تا سرانجام‌ با شهادت‌ علي‌(ع‌) و پس‌ از ايشان‌، امام‌ حسن‌(ع‌)،امر خلافت‌ به‌ حكومت‌ معاويه‌ و اخلاف‌ او منتهي‌ گرديد. در زمان‌ رسول‌گرامي‌ اسلام‌ صلّي‌اللّه‌عليه‌ و آله‌ به‌ جهت‌ اشتغالات‌ نظامي‌ و حضور آرام‌بخش‌آن‌ بزرگوار در ميان‌ امت‌ اسلامي‌ مباحث‌ اعتقادي‌ به‌ نحو طبيعي‌ تحت‌ كنترل‌و جاذبه‌ي‌ شخصيت‌ آن‌ حضرت‌ بود. (البته‌ آن‌ بزرگوار در مواقع‌ مقتضي‌مستقيماً به‌ پرسش‌هاي‌ اعتقادي‌، اخلاقي‌ و سياسي‌ مسلمانان‌ پاسخ‌ قاطع‌ واطمينان‌بخش‌ مي‌دادند. بعدها بدنبال‌ ظهور

اختلافات‌ سياسي‌ و پس‌ از آن‌كلامي‌، و نيز بدنبال‌ فتوحات‌ بزرگ‌ نظامي‌ و در نتيجه‌ي‌ ارتباط‌ با فرهنگ‌هاي‌بزرگ‌ و حكومتهاي‌ نيرومند همچون‌ روم‌، ايران‌ و مصر، پاره‌اي‌ مسائل‌ وشبهات‌ كلامي‌ و فلسفي‌ همچون‌ مسئله‌ي‌ نحوه‌ي‌ تعيين‌ امام‌ بعد از حضرت‌رسول‌(ص‌) و يا مسائلي‌ نظير حكم‌ مرتكب‌ گناه‌ كبيره‌ و يا طرح‌ مسئله‌ي‌سرنوشت‌ساز جبر و اختيار؛ پديد آمد كه‌ به‌ برخورد و تضارب‌ آراء و حتي‌تهاجم‌ فرهنگي‌ گسترده‌ از سوي‌ برخي‌ دشمنان‌ اسلام‌ ـ خصوصاً قوم‌ يهود(ع‌)ـ منجر گرديد. و اين‌ مسئله‌ خود باعث‌ بروز برخي‌ تحوّلات‌ بزرگ‌ فكري‌،كلامي‌ و سياسي‌ در جهان‌ اسلام‌ شد. اين‌ پديده‌ از اواخر قرن‌ اوّل‌ آغاز و درقرن‌ دوّم‌، بويژه‌ نيمه‌ دوّم‌ اين‌ سده‌، رفته‌ رفته‌ شدت‌ گرفت‌ و با تأسيس‌ بيت‌الحكمه‌ و ترجمه‌ متون‌ يوناني‌، سرياني‌،

پهلوي‌ و هندي‌ تدريجاً مباني‌ علوم‌اسلامي‌؛ كه‌ تماماً به‌ صورت‌ كلي‌ و اجمالي‌ توسط‌ حضرت‌ امير(ع‌) و فرزندان‌بزرگوار ايشان‌ پايه‌ريزي‌ شده‌ بود؛ به‌ صورت‌ مكاتب‌ كلامي‌، اعتقادي‌ وسياسي‌ شيعه‌ در كنار فرقه‌هايي‌ همچون‌ مرجئه‌، خوارج‌، معتزله‌ و بعدهااشاعره‌ با ده‌ها انشعاب‌ بزرگ‌ و كوچك‌ داخلي‌ ظهور نمود. بدنبال‌ ظهوراين‌ فرقه‌ها اختلافات‌ فكري‌ و سياسي‌ ميان‌ مسلمين‌ و پيروان‌ مكاتب‌ مذكورشدّت‌ گرفت‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ اين‌ امر منجر به‌ برخي‌ قيام‌ها و نهضت‌هاي‌ فكري‌ ـنظامي‌ مخالف‌ حكومت‌ بني‌اميه‌ گرديد. چنانكه‌ قيامهاي‌ معروف‌

"زيديان‌"،"قرامطه‌"، "علويان‌ طبرستان‌"، "فاطميان‌"، "اسماعيليه‌"، "سربداران‌"،"حروفيه‌" و "نقطويان‌" از زمان‌ حكومت‌ بني‌ اميه‌ و پس‌ از آن‌ بني‌ عباس‌ تاسده‌هاي‌ اخير از زمره‌ آن‌ محسوب‌ مي‌گردند. البته‌ پيشتر باروي‌ كار آمدن‌ِمعاويه‌ دين‌ و سياست‌ به‌ صورت‌ آشكارا از يكديگر جدا گشته‌ بود به‌ گونه‌اي‌كه‌ دين‌ تنها به‌ عنوان‌ زيوري‌ براي‌ سياست‌ كاربرد داشت‌ و سياست‌ با ظاهري‌فريبنده‌ غالب‌ بود. بدنبال‌ آن‌ خلافت‌ اسلامي‌، موروثي‌ و تبديل‌ به‌ سلطنت‌گرديد. در اين‌ ميان‌ برخي‌ انديشمندان‌ يهودي‌ به‌ صورتي‌ مخرّب‌ و خطرناك‌،با نفوذ در تفكّر و

جامعه‌ اسلامي‌ و با طرح‌ مسئله‌ي‌ ديرباز تعارض‌ ميان‌ "علم‌ وايمان‌" و" عقل‌ و وحي‌" سهم‌ عمده‌اي‌ در اين‌ تجزيه‌ و تحريف‌ اسلام‌ به‌شكل‌ "جدايي‌ دين‌ از سياست‌" و تبديل‌ خلافت‌ به‌ سلطنت‌ داشتند. به‌ طور كلي‌اين‌ انديشه‌ كهن‌ِ يهودي‌ با همراهي‌ برخي‌ متفكران‌ و متكلّمين‌ نامتعادل‌اسلامي‌، هم‌ از جهت‌ فرهنگي‌ و هم‌ سياسي‌، به‌ اختلافات‌ بزرگ‌ كلامي‌

وسياسي‌ مسلمين‌ دامن‌ مي‌زد. بدنبال‌ چنين‌ جريان‌ فكري‌ كه‌ گاه‌ صورتي‌ نظامي‌و خشن‌ به‌ خود مي‌گرفت‌، پس‌ از جدا شدن‌ سياست‌ از دين‌ و معنويت‌ اسلامي‌،ميان‌ علوم‌ اسلامي‌ در عرصه‌ اعتقاد و انديشه‌، تعارض‌هايي‌ تفرقه‌انگيز وجدايي‌ ساز پديد آمد به‌ گونه‌اي‌ كه‌ ميان‌ "فقها"، "محدثين‌" و "مفسرين‌" ازيك‌ سو و "فلاسفه‌"، "عرفا" و برخي‌ "متكلمين‌" از سوي‌ ديگر اختلافاتي‌اساسي‌؛ كه‌ در برخي‌ مواقع‌ به‌ شكل‌ خشن‌ و منازعه‌ برانگيز ظاهر مي‌شد؛بوجود آمد. با گذشت‌ زمان‌ اين‌ اختلاف‌ها گسترش‌ يافت‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ در قرن‌چهارم‌ و پنجم‌ هجري‌

شاهد اوج‌ درگيري‌ ميان‌ علماي‌ اين‌ علوم‌ و مكاتب‌فكري‌ و كلامي‌ هستيم‌. از سوي‌ ديگر برخي‌ متفكّران‌ جهان‌ اسلام‌ با الهام‌ ازتفكّر برخي‌ متفكّران‌ دين‌ يهود و مسيحيّت‌ ـ كه‌ اعتقاد به‌ تعارض‌ ميان‌"عقل‌ و ايمان‌" داشتند ـ اعتدال‌ و جامعيت‌ اسلام‌ را خدشه‌دار نمودند. تعارض‌ميان‌ عقل‌ و ايمان‌ در عرصه‌ حكومت‌ حاصلي‌ جز جدايي‌ دين‌ از سياست‌نداشت‌. گروهي‌ از

زاهدان‌ و متصوفه‌ اسلامي‌ تنها به‌ جنبه‌ ما بعدالطبيعي‌ اسلام‌توجه‌ نمودند و با الهام‌ از برخي‌ رياضت‌هاي‌ سخت‌ از فرهنگهاي‌ غيراسلامي‌همچون‌ مرتاضان‌ هند و برخي‌ زاهدان‌ مسيحي‌ و يهودي‌ پيوند ميان‌ دين‌ ومسائل‌ دنيوي‌ را انكار نمودند. در مقابل‌ اين‌ گروه‌ عده‌اي‌ از فقها و محدثين‌ ومتكلمين‌ "مشبّهه‌" و "مجسمه‌" حتي‌ در ساحت‌ اعتقادات‌ مابعدالطبيعي‌اسلام‌ نيز فقط‌ توجّه‌ به‌ ابعاد "تشبيهي‌" و "مادي‌" و "دنيوي‌" اين‌ دين‌ بزرگ‌ وجامع‌ داشتند. البته‌ چنين‌ رويكرد و تفكّر نامتعادل‌ِ شبه‌ اسلامي‌ خود باعث‌تشديد و تقويت‌ روح‌ "قشريگري‌"، "تعصب‌"،

"تحجّر" و "استبداد شبه‌ ديني‌ وسياسي‌" گرديد. چنانكه‌ تقابل‌ ميان‌ متكلّمين‌ "ظاهر" انديش‌، همچون‌ حشويه‌ ومجسمه‌ از يك‌ سو، و اهل‌ "باطن‌" و "تاويل‌" نظير "اسماعيليه‌" و "باطنيه‌"از سوي‌ ديگر، در تفكّر و جهان‌ اسلامي‌ از نمونه‌هاي‌ بارز اين‌ پديده‌ محسوب‌مي‌گردند. همچنانكه‌ بيان‌ گرديد اين‌ هر دو گروه‌، با اعتقاد به‌ تعارض‌ ميان‌جهان‌ "مابعدالطبيعه‌" و

"طبيعت‌" و نيز "وحي‌ ربوبي‌" و "عقل‌ انساني‌" زمينه‌فكري‌ تحكيم‌ قدرتهاي‌ جائر را فراهم‌ آوردند و در نتيجه‌ي‌ عامل‌ فكري‌ وشبه‌ديني‌ روند جدايي‌ دين‌ از سياست‌ ادامه‌ يافت‌. ليكن‌ توجه‌ به‌ اين‌ نكته‌ لازم‌است‌ كه‌ برخي‌ از علما، فلاسفه‌ و برخي‌ متفكّران‌ بزرگ‌ اسلامي‌ همچون‌"فارابي‌"، "بوعلي‌" و بعدها "خواجه‌ نصير"، با الهام‌ از روح‌ ديانت‌ مقدس‌اسلام‌، قرآن‌ كريم‌ و عترت‌ بزرگ‌ پيامبر(ص‌) مبني‌ بر اعتقاد به‌ تطابق‌ وهماهنگي‌ "وحي‌ نبوي‌" با "عقل‌ انساني‌"، متوجّه‌ ابعادِ عميق‌ِ "عقلاني‌" اين‌ دين‌بزرگ‌ گشتند و به‌ دفاع‌ و تفسير علمي‌ و عقلاني‌ ـ در برابر

دفاع‌ِ صرف‌ مبتني‌ برايمان‌ و تقليد ـ از اسلام‌ مبادرت‌ ورزيدند. و همچنين‌ ضمن‌ اعتقاد عقلاني‌ ومعقول‌ به‌ تعاليم‌ اسلامي‌، متذكّر پيوند فلسفه‌ و فهم‌ عقلاني‌ از اسلام‌ با حكومت‌اسلامي‌ در صحنه‌ عمل‌ و روابط‌ اجتماعي‌ امت‌ اسلامي‌ گرديدند چنانكه‌بوعلي‌ و خواجه‌نصير با اعتقاد به‌ پيوند مذكور و ارتباط‌ حكمت‌ نظري‌ باحكمت‌ عملي‌، خود ـ به‌ عنوان‌ وزراي‌ سلاطين‌ زمان‌ خود ـ اهتمام‌ جدي‌ به‌امر دنيا و سياست‌ جوامع‌ اسلامي‌ و انطباق آن‌ با احكام‌ و معارف‌ ديني‌ وحكمت‌ انساني‌ نمودند ليكن‌ به‌ دليل‌ وجود سلاطين‌ مستبد و خودكامه‌ قادر به‌ايجاد و

تشكيل‌ حكومت‌ واقعي‌ اسلامي‌ نگرديدند و تنها در عرصه‌هاي‌محدودي‌ موفّق‌ به‌ حفظ‌ انديشه‌ درخشان‌ اسلامي‌ گشتند. خصوصاً در زمان‌وزارت‌ خواجه‌ كه‌ به‌ جهت‌ استيلاي‌ پادشاهان‌ وحشي‌ و خونخوار مغول‌ درايران‌، برخي‌ تدابير ارزشمند آن‌ متفكّر بزرگ‌ و فيلسوف‌ عظيم‌الشأن‌ مانع‌ ازنابودي‌ مصالح‌ و كيان‌ اين‌ امت‌ بزرگ‌ اسلامي‌ گشت‌. با توجّه‌ به‌ مطالب‌ مذكورهر چند نظام‌ عيني‌ و سياسي‌ ولايت‌ در همان‌ ابتداي‌ تاريخ‌ اسلام‌ با استيلاي‌خلفاي‌ غاصب‌ بني‌ اميه‌ و بني‌ عباس‌ و خلع‌يد از ائمه‌ معصومين‌ عليه‌السلام‌دستخوش‌ شكاف‌ و تجزيه‌ گرديد و

درنتيجه‌ دين‌ از عرصه‌ سياست‌ و حكومت‌جدا شد، اما بعد از غيبت‌ كبراي‌ آخرين‌ امام‌ معصوم‌(ع‌) و رحلت‌ نواب‌خاصه‌،برخي‌ فقهاي‌ عظيم‌الشأن‌ تشيّع‌ از جمله‌ شيخ‌ صدوق‌ و شيخ‌ مفيد ...عهده‌دار مقام‌ اق فتاء و قضا و رسيدگي‌ به‌ وضع‌ مالي‌ شيعيان‌ شدند و در واقع‌نوعي‌ دولت‌ محدود شيعي‌ در دولت‌ و حكومت‌ وسيع‌ و بزرگ‌ خلفاي‌بني‌عباس‌ تشكيل‌ دادند. در كنار اين‌ فقها، فلاسفه‌ بزرگ‌ شيعي‌ و برخي‌متكلّمين‌ نيز به‌ تبيين‌ و صيانت‌ ابعاد معارف‌ عقلاني‌ تشيع‌ مبادرت‌ جسته‌ و به‌تفسير عقلاني‌ محتواي‌ دين‌ اسلام‌ پرداختند. همچنين‌ بسياري‌ از عرفاي‌

اصيل‌اسلامي‌ به‌ دفاع‌ از اصالت‌ و حقانيت‌ وحي‌ نبوي‌ و شهود ديني‌ همت‌ گماردند.در واقع‌ اين‌ بزرگان‌ هر يك‌ بر اساس‌ تخصص‌ و توانايي‌ خود در برخي‌ علوم‌اسلامي‌ به‌ دفاع‌ از جنبه‌هاي‌ فقهي‌ و يا فلسفي‌ ـ كلامي‌ و همچنين‌ عرفاني‌ اسلام‌مبادرت‌ جسته‌ اما بر اثر عدم‌ رويكرد جامع‌ و متعادل‌ برخي‌ از آنها به‌ علوم‌اسلامي‌ تدريجاً بعضي‌ اختلاف‌ها و حتي‌ تعارضات‌ شديد ميان‌ اين‌نمايندگان‌ معارف‌ اسلامي‌ از فقه‌ و كلام‌ تا حديث‌ و فلسفه‌ و عرفان‌ ظهورنمود. برخي‌ از اين‌ اختلاف‌ها به‌ كشمكش‌ و تكفير و حتي‌ نابودي‌ و مرگ‌عده‌اي‌ از آنها منجر گرديد و اين‌

همه‌، همانطور كه‌ بيان‌ گرديد، از عدم‌ نگاه‌ وتوجه‌ جامع‌ و كامل‌ آنها به‌ همه‌ معارف‌ و ابعاد مختلف‌ علوم‌ اسلامي‌ بود. تاآنجا كه‌ شهادت‌ شخصيت‌هاي‌ بزرگي‌ چون‌ عين‌القضاه‌ و سهروردي‌ و حلاج‌در ميان‌ عرفا و فقها دوگونه‌ متضاد تفسير شده‌ است‌. و برخي‌ فقهاي‌ عاليقدرتوسط‌ قدرت‌هاي‌ زمان‌، با همراهي‌ و توجيه‌ فقهي‌ بعضي‌ فقهاي‌ درباري‌ ووابسته‌ به‌ حكومت‌هاي‌ وقت‌ محكوم‌ به‌ مرگ‌ گرديدند.


جهان‌ شناسي‌ علوم‌ طبيعي‌ و تجربي‌ تحت‌ تاثير اعتقاد برخي‌ انديشمندان‌به‌ تعارض‌ ميان‌ «عقل‌ و حس‌» قرار گرفت‌ و علي‌رغم‌ شكوفايي‌ اوليه‌، اين‌ علوم‌تدريجاً صورت‌ قرون‌ وسطايي‌ و ذهني‌ و يا شبه‌ مابعد الطبيعي‌ به‌ خود گرفت‌ ونقش‌ "تجربه‌" كه‌ از خصوصيات‌ علوم‌ مربوط‌ به‌ جهان‌ مادي‌ است‌ در اين‌علوم‌؛ به‌ دليل‌ اعتقاد به‌ تعارض‌ ميان‌ جهان‌ مابعدالطبيعه‌ و عقل‌ از يك‌ سو وعرصه‌ طبيعت‌ و جهان‌ مادي‌ از سوي‌ ديگر؛ به‌ تدريج‌ كمرنگ‌ گرديد. اين‌آموزه‌ خود از يك‌ اعتقاد كلامي‌ ديگر مبني‌ بر تعارض‌ ميان‌ عقل‌ و وحي‌سرچشمه‌ مي‌گرفت‌. اين‌ امر، پس‌ از حمله‌ مغول‌ به‌ ايران‌ و خصوصاً بعد از برروي‌ كار آمدن‌ سلسله‌ صفوي‌ كه‌ همزمان‌ با جنبش‌ رنسانس‌ در غرب‌ و آغازرشد علم‌ جديد در آن‌ ديار بود، رفته‌ رفته‌ موجب‌ ركود اين‌ علوم‌ گشت‌. ازديگر سو انديشه‌ تعارض‌ ميان‌ "عقل‌ با حس‌" و "عقل‌ انساني‌ با وحي‌ ربويي‌" ـچنانكه‌ در بسياري‌ از فِرَق كلامي‌ و فقهي‌ اهل‌ سنت‌ و نيز اخباريون‌ در شيعه‌چنين‌ اعتقادي‌ ريشه‌

دوانيده‌ بود ـ علوم‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ را از رشد جدي‌بازداشته‌ بود و اين‌ به‌ علّت‌ عدم‌ ارتباط‌ و تعامل‌ مردم‌ و متفكّران‌ اين‌ علوم‌ باحكومتهاي‌ جائر و خودكامه‌ بود. اين‌ امر به‌ ضعف‌ و ركود انديشه‌ اجتماعي‌ وسياسي‌ در امت‌ اسلامي‌ منجر گرديد. صرفنظر از پاره‌اي‌ انديشه‌هاي‌ مجرّدذهني‌ نظري‌ كه‌ برخي‌ انديشمندان‌ بزرگ‌ چون‌ "فارابي‌"، "مسكويه‌" و "اخوان‌الصفاء" و يا "خواجه‌نصير" مطرح‌ كردند ـ كه‌ در آنها يا هيچ‌ اشاره‌اي‌ به‌وضعيت‌ موجود (و نه‌ آرماني‌ و ذهني‌) جوامع‌ اسلامي‌ و حكومت‌هاي‌ مستبدوقت‌ نگرديد و يا در برخي‌ به‌ نحو غير مستقيم‌ به‌ طرح‌ آن‌ مبادرت‌ جستند ـنمي‌توان‌ انديشه‌اي‌ منسجم‌ و رو به‌ رشد در اين‌ مسئله‌ يافت‌. در جهان‌ اهل‌سنت‌ نيز، متفكّران‌ و دولت‌مردان‌ مشهوري‌ چون‌ "خواجه‌ نظام‌الملك‌"

در"سياستنامه‌" و يا "غزالي‌" در "نصيحه‌الملوك‌" در خدمت‌ خلفاي‌ سني‌ مذهب‌و متعصب‌ قرار گرفتند و به‌ توجيه‌ نظري‌ و مذهبي‌ عملكرد مستبدانه‌ خلفاي‌وقت‌ همّت‌ گماردند و يا با نوع‌ وارستگي‌ اخلاقي‌، تنها به‌ نصيحت‌ و اندرز آنهامبادرت‌ جستند.


پس‌ از حمله‌ مغول‌ و متعاقب‌ آن‌ پس‌ از روي‌ كار آمدن‌ سلسله‌ صفوي‌ درايران‌، كه‌ در صدد تحقّق‌ حكومت‌ و احد شيعي‌ در قلمرو وسيع‌ اين‌ سرزمين‌بودند، مذهب‌ تشيّع‌ به‌ عنوان‌ دين‌ رسمي‌ مردم‌ ايران‌ پذيرفته‌ شد. در زمان‌حكومت‌ اين‌ سلسله‌ علي‌رغم‌ برخي‌ خدمات‌ ارزنده‌ آنها به‌ كشور ايران‌ ـ ازجمله‌ اينكه‌ مذهب‌ تشيّع‌ به‌ عنوان‌ مذهب‌ رسمي‌ و دين‌ كشور ايران‌ اعلام‌گرديد نيز پديد آمدن‌ وحدت‌ ارضي‌ ايران‌ و ظهور برخي‌ پادشاهان‌ مقتدر اين‌سلسله‌ كه‌ همراه‌ با نوعي‌ عمران‌ و آباداني‌ و پيشرفت‌ نسبي‌ بود، به‌ نحوي‌ كه‌كشور ايران‌ هم‌رديف‌ بزرگترين‌ و نيرومندترين‌ كشورهاي‌ جهان‌ شرق‌ جاي‌گرفت‌ ـ برخي‌ محدوديت‌ها و اعوجاجات‌ فكري‌ در عرصه‌ ارتباط‌ تفكّرفلسفي‌ با جامعه‌، حكومت‌ و سياست‌ همچون‌ قرن‌هاي‌ پيشين‌ تداوم‌ يافت‌. اين‌در حالي‌ است‌ كه‌ در عصر صفوي‌ با ظهور فيلسوفان‌ بسيار برجسته‌اي‌ همچون‌"ميرداماد" و "صدرالمتالهين‌" ـ كه‌ پس‌ از قرن‌هاي‌ متمادي‌ كه‌ انديشه‌ جدايي‌ وحتي‌ تعارض‌ ميان‌ بعضي‌ علوم‌ اسلامي‌ با برخي‌ ديگر رواج‌ داشت‌ ـ به‌ علوم‌اسلامي‌ از ديدگاه‌ جديد نگريسته‌ مي‌شد با ظهور ملاصدرا نگاه‌ به‌ اسلام‌كه‌ نامتعادل‌ بود دگرگون‌ شد. وي‌ موفق‌ به‌

اين‌حركت‌ نيز نتوانست‌ پيوند و وحدتي‌ استوار ميان‌ علوم‌ اسلامي‌ با عرصه‌حكومت‌ و زندگي‌ اجتماعي‌ و سياسي‌ و اقتصادي‌ مسلمين‌ بوجود آورد وبدينگونه‌، علي‌رغم‌ تحقق‌ وحدت‌ نظري‌ ميان‌ علوم‌ اسلامي‌ در تفكّرملاصدرا، ارتباط‌ اسلام‌ با جامعه‌ و حكومت‌، همانند قرن‌هاي‌ پيشين‌ منقطع‌باقي‌ ماند. البته‌ يكي‌ از علل‌ اين‌ امر، وجود سلاطيني‌ بود كه‌ اجازه‌ انطباق عملي‌ احكام‌ اسلامي‌ با عرصه‌هاي‌ سياست‌ و حكومت‌ را به‌ هيچ‌ متفكّربرجسته‌اي‌ همچون‌ ملاصدرا نمي‌دادند. سلسله‌ نيرومند صفوي‌، با همه‌خدمات‌ سياسي‌ و فكري‌ متفكّران‌ آن‌ دوران‌،

داراي‌ اين‌ محدوديت‌ بزرگ‌بود كه‌ در عرصه‌ علم‌ و تفكّر، با اصالت‌ كامل‌ دادن‌ به‌ برخي‌ علوم‌ شرعي‌ ونقلي‌ و يا فلسفي‌ صرف‌ نسبت‌ به‌ ادامه‌ي‌ رشد و تكامل‌ علوم‌ طبيعي‌ و رياضي‌ وهمچنين‌ تحولات‌ بزرگ‌ زمان‌ خود در جهان‌ غرب‌ ـ كه‌ سر آغاز تمدن‌ بزرگ‌كنوني‌ آن‌ مي‌باشد ـ توجه‌ جدّي‌ نداشت‌. از اين‌ نظر، به‌ رغم‌ تكامل‌شگفت‌انگيز علوم‌ فلسفي‌ و برخي‌ علوم‌ ديني‌، با عدم‌ توجّه‌ به‌ روح‌ تحوّلات‌بزرگ‌ عصر و جهان‌، اين‌ دوره‌، آغازي‌ براي‌ افول‌ و بلكه‌ انحطاط‌ تدريجي‌تفكّر و تمدّن‌ عظيم‌ و كهنسال‌ اسلامي‌ گرديد، به‌ گونه‌اي‌ كه‌ پس‌ از انقراض‌  ايران‌ فراهم‌ آمد. با مقاومت‌ دليرانه‌ مردم‌ ايران‌ دربرابر اجانب‌، به‌ زعامت‌ روحانيت‌؟ در جريان‌ تحريم‌ تنباكو كه‌ توسط‌"ميرزاي‌ شيرازي‌" و قبلاً با حضور جدي‌ روحانيت‌ به‌ فرماندهي‌ "آيت‌ا...محمد مجاهد" در جنگ‌هاي‌ ايران‌ و روس‌ ـ ملّت‌ ايران‌ با توجّه‌ به‌ حضورقوي‌ كشورهاي‌ استعمارگر روس‌ و انگليس‌ و فرانسه‌، تدريجاً به‌ نوعي‌خودآگاهي‌ تاريخي‌ نسبت‌ به‌ وضع‌ اسفبار خود نائل‌ آمد. متاسفانه‌ پس‌ از اين‌بيداري‌، بدنبال‌ وقوع‌ جنگ‌هاي‌ نظامي‌ روسيه‌ عليه‌ ايران‌ و پس‌ از ظهورفرقه‌هاي‌ مختلف‌ شبه‌ديني‌ و عرفاني‌ ـ سياسي‌ و بعضاً ضالّه‌، از جمله‌

فرقه‌هاي‌"شيخيه‌"، "بابيه‌"، "بهائيه‌"، و "وهابيت‌" و برخي‌ مكاتب‌ وابسته‌ ديگر در جهان‌اسلام‌ و ايران‌ و با توجّه‌ به‌ ترويج‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ غرب‌ از سوي‌ محصّلين‌و اشراف‌زادگاني‌ كه‌ براي‌ تحصيل‌ علوم‌ جديد به‌ كشورهاي‌ اروپائي‌، خصوصاًانگليس‌ و فرانسه‌ سفر نمودند؛ خصوصاً با حضور روشنفكراني‌ چون‌ "ميرزاملكم‌ خان‌"، "آخونده‌زاده‌"، "طالبوف‌"، "ميرزا آقاخان‌ كرماني‌" و برخي‌دولت‌مردان‌ قاجار كه‌ صريحاً اقتباس‌ و حتي‌ تقليد كامل‌ از تفكّر و تمدن‌غرب‌ را با طرد و نفي‌ انديشه‌ اسلامي‌ از صحنه‌ زندگي‌ ايران‌ شرط‌ لازم‌ متمدن‌شدن‌ اين‌ كشور و جهان‌ اسلام‌ مي‌پنداشتند، تدريجاً جريان‌ بسيار گسترده‌روشنفكري‌ همراه‌ با پديده‌ غربزدگي‌ در ايران‌ به‌ وجود آمد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید