بخشی از مقاله
مقدمه:
دريافت تربيت حقي است براي فرزندان، و طبعا جهت ما تكليفي سنگين بهمراه دارد. آنها نياز دارند كه ساخته شوند و بعمل آيند، فردي مفيد بحال خود و جامعه و پيرو مكتب انديشيدهاي باشند و بديهي است كه وصول بچنين مقصدي بدون ياري پدر مادر امكانپذير نيست و آنها برآورده شدن اين خواسته و رفع اين نياز را از پدر و مادر خود طلبكارند.
بعنوان اينكه ما پدر يا مادريم تربيت فرزندان مهمترين وظيفه ماست و ما در قبال آن نزد خدا و مردم و نيز از خود طفل و وجدانمان مسوليت داريم. انجام اين مسوليت بوجهي نيكو مورد سازش عقل و سستي و سهلانگاري در آن عقوبتآور است
. اينكه همه بخواهند پدر و مادر خوبي باشند جاي سخني نيست. ولي اشتباه در اين است كه برخي خوب بودن را تنها در اين امر ميبينند كه نيازهاي بدني كودكان را برآورده سازند و براي جنبههاي رواني و اخلاقي آنان ارج و بهائي قائل نيستند. از سوي ديگر اين مساله مطرح است كه خيلي از پدر و مادرها فكر نميكنند براي تعليم و تربيت فرزندانشان احتياج به آموزش و آگاهي داشته باشند. گمان دارند در امر تربيتي آگاهي ضروري نيست
و يا آنچه ضروري است ميدانند و از آن اطلاع دارند. در تربيت اين مساله مطرح است كه ما ميخواهيم سرمايههاي مادي و معنوي خود را به او منتقل كنيم، از موجودي كه شديدا وابسته به غرايز است انساني ايدهآل با انديشههاي عالي فداكاري و ايثار و طالب شهادت بسازيم و اين كار هنر و معرفت لازم دارد. بهنگامي كه دستهاي ما در اين زمنيه خالي باشد چگونه از عهده انجام آن برخواهيم آمد.
تربيت چيست:
قبلا ضروري است كه بدانيم تربيت چيست و چه ضرورت و اهميتي دارد؟ داراي چه ابعاد و مسائلي است؟ براي تربيت تعريفهاي متعددي شده است از جمله آنكه گفتهاند: تربيت كوشش و تلاش آگاهانه انسان براي ايجاد تغييرات مطلوب است و بديهي است كه معني مطلوب و طرز برداشت از آن در جوامع مختلف فرق ميكند، چه بسا كه امري در جامعهاي مطلوب بحساب آيد و در جامعه ديگر نامطلوب. برخي را فني ميدانند كه در سايه آن نشو و نماي قواي انساني را در دورههاي مختلف زندگي به تناسب سن و رشد ياد ميدهند و در اين انتقال جنبههاي علمي و تجربي مورد استفاده قرار ميگيرند.
ما از طريق تربيت سعي داريم به كودك را ه تمتع از زندگي را بياوزيم، قواي جسمي و روحي او را براي وصول به كمال مطلوب مقدر بپرورانيم. تفكر و احساس و عمل انديشيده را به نسل جديد منتقل سازيم. تمدن بشري را ارزيابي، متراكم و مترقي كرده و به نسل جديد سرايت دهيم، استعدادها و قواي پنهاني طفل را آشكار كرده و بسوي اهداف مورد نظر جهت دهيم.
ضرورت و اهميت تربيت:
تربيت ضروري حيات انسان است. آنكس كه تربيت نيافته نه تنها خود را تلف خواهد كرد بلكه از لحاظ اجتماعي زيان عظيمي از او متوجه مردم نيز خواهد شد. كودك چون گياهي است كه براي رشد خود احتياج به امكانات گوناگون دارد، اگر غذا و هوا به او نرسد تباه خواهد شد.
زورگويان، استعمارگران، جنايتكاران و جانيان همه زاده تربيت غلطند، بهمانگونه كه پاكان، پرهيزكاران و خادمان حقيقي جامعه از تربيت صحيح به چين موقعيتي رسيدهاند در تجمع اگر تمدن نباشد تربيت نيست.
تربيت بر اين اساس داراي اهميت و آثار فردي و اجتماعي است در جنبه فردي رشد مادي و معنوي و در جنبه اجتماعي براي ترقي، امنيت و فراغ جمع، اهميت براي نژاد كنوني اهميت زندگي و مرگ است. بهتر است آدمي خود را بجاي كودك بگذارد و يا حياتش را در جامعه اي بي بند و بار تصور كند تا از اهميت آن سردرآورد.
عاملان تربيت:
تربيت در خلاء صورت نميگيرد، در اجتماع، در محيط خانواده و بيرون و تحت شرايط و تاثير پديدههاست. آدمي، خواسته و ناخواسته تحت تاثير پدر ومادر معلم، دوستان، معاشران، فرهنگ جامعه، سينما، راديو، تلويزيون، مجلات، مردم اجتماع عوامل سياسي و اقتصادي، شرايط جوي، تغييرات آب و هوائي و .. است، آنچه مهم بنظر ميرسد اين است كه اين عوامل تا حدود امكان بايد تحت كنترل درآيند تا حاصل و ثمره تربيت نيكو و ارزنده باشد.
الف- خانواده: بنظر ما خانواده مهمترين عامل تربيت است و تنها به پدر و مادر محدود نمي شود كه البته آنها جاي خود دارند، بلكه عمو، عمه و دائي، خاله، برادر و خواهر و همه كساني كه در زير يك سقف زندگي ميكنند و يا بگونهاي با كودك در ارتباط بيشتري هستند بحساب خانواده ميآيند.
در امر خانواده مساله سازمان مهم است، اينكه پدر و مادر نسبت بهم و در قبال هم چه وظايفي را برعهده دارند و در برابر كودك چگونهاند، اينكه پدر چه كاري را در خانه برعهده ميگيرد و مادر چه كاري را؟ خود مسالهاي است كه در تربيت اثر ميگذارد .
در امر تربيت نقش فرهنگي و اقتصادي خانواده سرنوشتساز است بايد ديد انديشه والدين يا سطح دانش و آگاهيشان، نوع انضباط قابل قبول براي آنها، وضع درآمد و كيفيت مصرف، در خانواده چگونه است و آنها در برابر هم و در برابر كودك چه موضعي دارند.
بايد ديدروابط پدر و مادر باهم چگونه است، وضع اخلاقيشان، كيفيت در درگيري و دعوا نزاعشان، سخناني كه مابينشان رد و بدل ميشود چگونه است. حدود تنبيه و تشويق، كيفيت بهرهمند كردن كودك از مواهب زندگي در آنان خانه به چه صورتي است. والدين چه اعتقاداتي دارند، چه فسادها و آلودگيهائي در خانه وجود دارد. اخلاق و معاشرتشان به چه صورت است.
در امر تربيت در خانواده نقش پدر مهم است و نقش مادر مهمتر، اين امر بدان خاطر است كه ميزان توقف طفل در خانه و در كنار مادر به مراتب بيشتر از پدر است، بعلاوه رابطه انس الفت و علاقه طفل نسبت به مادر بيشتر است كودك با شير مادر تغذيه شده و با طپش او انس گرفته و بخواب رفته است.
علت تاثير والدين و خانواده در امر تربيت بدان خاطر است كه اولا مدت توقف كودك در خانواده بيشتر از بيرون است، ثانيا كودك با پدر و مادر رابطه وراثتي دارد، ثانيا در خانواده قهر و مهر با هم آميخته است و محبت و انضباط توام و درهمند و درچنين صورتي حاصل تربيت ميتواند اعجاز آميز باشد.
ب – محيط: منظور از محيط در اين بحث همه عوامل و شرايطي هستند كه طفل را در جنبه مادي يا معنوي درخود شناور كرده اند. اين محيط ممكن است انساني باشد يا غير انساني. منظور از محيط انساني پدر و مادر معلم و مردمند كه بگونهاي در كودك اثر ميگذارند و اورا تحت شرايط فرهنگ و انديشه خود قرار ميدهند و غرض از محيط انساني پديده ها وشيائند كه آدمي بگونهاي از انها هم تاثير ميگيرد.
چه بسيارند خانوادههائي كه فرزندان خود را شرايط قابل قبولي مي پرورانند و افرادي پاك و صالح به بار ميآورند ولي كودك آنها در محيط خارج آلوده و فاسد ميشود و برعكس شما و نقش مدرسه و معلم و مدير و مستخدم، بخصوص نقش معاشران و همسالان كودك را ناديده نگيريد، چه بسيار رذايل و يا فضايلي كه از اين طريق به فرزندان، منتقل ميشوند بدون اينكه والدين و كودكان از اين امر آگاه باشند.
رفت و آمدها در خانوادههاي بستگان، دوستان، معاشران، شركت در مجامع و كلوپها، ورزشگاهها و تفريحگاهها، خود ميتواند سازنده و يا ويرانگر باشد و مربي بايد اين مسائل را در امر تربيت درنظر گيرد.
از سوي ديگر ما تحت تاثير ابزار و شرايط فرهنگي و سياسي جامعهايم، كتب، روزنامهها، مجلات، پوسترها، عكسها در ما اثر ميگذارند و فرزندان ما را فاسد يا صالح بارميآؤرند سينما، راديو، تلويزيون، هنر، ادبيات، هر كدام بگونهاي در اخلاق و رفتار، طرز فكر و عادات ما موثرند و ما را افرادي صالح يا طالح مي سازند.
البته آب و هوا، شرايط جوي، تغذيه، داروها، مواد شيميائي، سروصدا، محيط آرام، جنگ، صلح ترور، اختناق، فضاي باز و آزاد، پستي و بلندي، موقعيت جغرافيائي، شرايط تاريخي و … هم هر كدام عاملي هستند كه در ساختن و بعمل آوردن فرد موثرند و ضع بهمينگونه است درباره محيط كشاروزي با صنعتي، محيط سياسي يا اقتصادي واجتماعي و ….
ناسازگاري امر شايع در بين خردسالان و بزرگسالان است. براسا معيارهائي كه در دست است از هر صد كودك موجود در هر جامعهاي حدود 7 – 8 نفر آن بنحوي دچار نوعي ناسازگاري هستند و البته اين رقم در جوامع مختلف، براساس، نوع تربيتي كه فرزندان از والدين و مربيان خود اخذ ميكند و هم براسا شرايط متقضيات جامعه متفاوت ميشود.
طرز تلقي از ناسازگاي، نوع برداشتها از اين كلمه و نيز نوع موضعگيري هاي والدين و مربيان نيز در اين امر متفاوت است ولي در كل قضيه اين نكته امري مسلم است كه اولياي امور از وجود چنين حالتي در فرزندان خود احساس نگراني كرده و سعي دارند آن را بنحوي تحت كنترل درآورند.
ما نبايد در اين بحث ضمن بررسي اصل مسئله و علل و انگيزههاي آن خواهيم كوشيد راه حلهائي قابل عمل ارائه كنيم، باشد كه در طريق اصلاح كودكان و آسايش خاطر والدين گامي برداشته باشيم.
معني و مفهوم ناسازگاري:
قبلا لازم است از معني و مفهوم سازگاري سخن بميان آوريم و براي فهم آن ضروري است مفهوم سازگاري را بدانيم و در اينجا از راي و نظر روانشناسان مدد ميجوئيم.
روانشاسان پس از بررسيهائي كه در زمينه شخصيت افراد بعمل ميآورند آنها را دريكي از دو دسته زير قرار ميدهند:
1- گروه عادي، طبيعي، بهنجار، سازگار كه از تعادل عقلي، رواني، عاطفي و از سلامت جسماني برخوردارند.
2- گروه غير عادي، غير طبيعي ، نابهنجار، ناسازگار كه از چنان تعادلي برخوردار نيستند و رفتارشان وغير طبيعي است. اينان همان كساني هستند كه براي والدين و مربيان مساله ميآفرينند و دشواريهائي براي زندگي پديد ميآورند. و مورد بحث ما همين گروه از اطفالند.
ناسازگار كيست
در مورد اين سوال از ناسازگار كيست و نظرات متفاوتي عرضه شه است ولي از جمع نظرات ميتوان به اين نتيجه رسيد: ناسازگار كسي است كه رفتاريهاي گوناگون، غيرعادي و غير طبيعي، دشوار و مزاحم دارد. فردي است انعطاف ناپذير، در شرايط گوناگون نميتواند خود را با اعضاي جامعه و خانوادهاش هماهنگ سازد.
رفتار او بگونهاي است كه آشكارا قبول مقررات اجتماعي سرباز ميزند، توقعات و معتقداتي دارد كه موافق با ارزشهاي مورد قبول نيست. عمل درست و واقع بينانه ندارد، درصدد ارزيابي از رفتار خود نيست كه بداند ايا درست است يا نادرست. در مواردي با ديگران دعوا ميكند آنچنان كه همه از او گلهمند ميشوند. و زماني از جمع ميگر يزد و در گوشهاي منزي ميشود. حال او عادي نيست و در كل روحيه خوبي ندارد.
علل و انگيزههاي ناسازگاري:
در مورد اين مساله كه چه امري سبب ناسازگاري كودكان و حتي نوجوانان ميشود پاسخهاي متعددي قابل ذكر است. در بررسيهاي مربوط ميتوان از علل گوناگون نام برد كه شرح وتفصيل اغلب آنها در كتب روانشناسي و تربيتي بچشم ميخورد و ما در اين بحث سعي داريم به مواردي از آنها با رعايت اخصار اشاره كنيم:
1- علل ارثي : گروهي از صاحبنظران معتقدند كه اگر ناسازگاري و نابساماني درفتار كودكان ريشه از ارث و كنه سرشت و طينت آنها دارد. تا حدي كه قائل شدهاند در صفات ارثي و همراه ژن آنها ناسازگاران و در سطح بالاتر جنايتكاران 47 عدد است كه نسبت به افراد مشابه يك كروموزوم زيادتر دارند. ولي تحقيقات بعدي نشان دادهاند كه در افراد طبيعي وعادي هم گاهي كروموزوم اضافي ديده ميشود.
2- البته از نظر طرز فكر اسلامي هيچكس ذاتا بدجنس و خبيث نيست همگامان با فطرت پاك و سرشتي نيكو بدنيا ميآيند و اين محيط است كه زمينه را براي آلودگي فرهم مينمايد. البته ناسازگاراني مادرزاد داريم كه بعلت نقص عقل رفتاري نامناسب دارند كه درچنان صورتي بيمارند و وضع وموضعما در برابرشان فرق دارد.
3- علل زيستي: در اين زمينه از علل و انگيزههاي بسياري ميتوان نام برد كه اهم آنها عبارتست از وضع بدن نقص بدن، وضع مزاج، اختلال در بينائي، شنوائي و…
اختلال در مغز و دستگاه عصبي و …
بعنوان نمونه وضعي عادي كه نقص جسمي داشته ومثلا در مورد تمسخر ديگران هستند نميتوانند وضع عادي داشته باشند، در برابر سرزنشها و مسخرگيها ديگران موضعي ميگيرند كه از آن به ناسازگاري تعبير ميشود. و يا آنها كه بعلت نقص جسماني دچار احساس كمتري هستند براي غلبه براي اين احساس وضع و رفتار خصمانه در پيش ميگرند و نگراني ديگران را برميانگيزند.
4- علل رواني: در اين زمينه از موارد بسيار ميتوان نام بردكه اهم آنها ميتوانند بدينقرار باشند.
- اختلال عقلي كه موجبات پديد آمدن رفتاري غير عقلي ميشود.
- وجود فشارهاي دروني كه موجبات عدم تحمل و بعدها ناسازگاري رافراهم سازد.
- ميل به استقلال كه زمينه را براي عصيان فراهم ميكند.
- ضايعات رواني كه عاملي براي ناسازگاري است.
- عادات عصبي كه نشانه اي از وجود رفتار ناسازگارانه است مثل ناخن جويدن، مكيدن انگشت و …
- وجود تعارض و كشمكش در زندگي روزمره بويژه زماني كه كودك احساس كند به وسايل دفاع مجهز نيست.
- وجود اميدها و آروزها با اين فرض كه عدم ارضاي آن توجيه عقلي و قابل قبول براي كودك ندارد.
5- علل عاطفي: در اين زمينه نيز از علل و عوامل بسياري ميتوان نام برد كه برخي از آنها بدين قرارند:
- احساس محروميت از مهر والدين بگونهاي كه از آن اشباع نشود.
- احساس ناكامي از دستيابي به هدف مورد علاقهاش،
- وجود مشكلات عاطفي ناشي از ولادت كودكي جديد و خانه و اين احساس كه او مهر و محبت والدين درباره خودش را دزديده است.
- احساس از دست رفتن آبروي او در ميان جمع مورد علاقه اش.
- احساس بيارزشي و پوچي زندگي و يا انضباط تحميل شده از طرف والدين.
- احساس كمبود از غذا و لباس با اين توجيه كه اگر پدر يا مادر در بالاي سر بود اني مشكل پديد نميآمد.
- احساس عدم امنيت عاطفي ناشي از درگيري والدين و خشونتها جدالها
- برآورده نشدن نيازهاي اوليه مانند: محبت، خودشكوفائي، وابستگي، تعلق، كنجكاوي و جا بازكردن در ميان جمع.
- و بالاخره وجود احساسهاي مبهم و ناشناخته در زمينه رفع حوائج اوليه.
6- علل اخلاقي: گاهي ناسازگاري بعلت سقوط اخلاق و انحطاط است. فرد در وضع و موقعيتي است كه زيربناي اخلاقي او درهم فرو ريخته و پايبندي بهيچ ارزش و مقرراتي ندارد.
7- اين چنين افراد كه يله ورها شده و يا ضابطهاي را بالاي سر خود نديده اند خود را در برابر وقايع و جريانات آزاد و بدون مسوليت احساس ميكنند. بهيچ عهدي متهد نيستند و هيچج مقرراتي را با ديده احترام نمينگرند. در ميان جمعني رشد كردهاند كه آنها نيز چون خود او بيتوجه وناپخته بودهاند:
هم چنين ممكن است از تعاليم بيخبر باشند و يا كسي نباشد كه اطلاعات و آگاهي لازم را به آنه داده و به پيشگيري ان بپردازد، و در همه حال حاصل آن سقوط و انحطاط اخلاقي است.
8- علل تربيتي: زماني ناسازگاري ها ناشي از وضع تربيتي خانواده است.پدران ومادراني كه فرزندانيكدانه دارند و گاهي هم پدران ومادراني كه در امر تربيت فرزندان سهل انگارند موجبات لوسي و ننري فرزندان خود را فراهم ميآورند.
افراط در محبت، نازكشي هاي بيهوده و ندانم كاري هاي آنان سبب ميشود كه فرزندان خود سر و لجوج، بياعتنا به مقررات و ضوابط بارآيند. بعدها همين والدين و مربيان خود از دست پرورده خود به ستوه آمده و سعي خواهند كرد كه با ضرب و شتم آنان را مهار كنند كه البته خواهند ديد ديگر دير شده است وامكان بازگشت كودك به وضع عادي و طبيعي خود اگر محال نباشد لااقل بسيار دشوار است.
9- علل اقتصادي: فقر و محروميت اقتصادي خود از علل و عوامل ناسازگاري است. كودكاني كه شاهد محروميت خود و برخورداري ديگران هستند، اگرچه به ظاهر سخن نگويند در درون نگرانيهائي خواهند داشت.
فرق است بين دو كودكي كه هر دو هوس ميوهاي و آجيلي و يا دوچرخهاي دارند، براي يكي از آنها بمحض اشاره تامين ميشود و براي انان ديگري خبري نيست. طبيعي است چنين كودكي نميتواند رفتار عادي داشته باشد. فاجعه بهنگامي بيشتر بروز خواهد كرد كه او مورد ملامت و يا تنبيه پدر و مادر هم قرار بگيرد و بخاطر توقعش كتك همبخورد.
10- علل اجتماعي: در اين زمينه از مسائل بسياري بايد نام ببريم كه برخي از آنها بدينقرارند:
- عدم مقبوليت در بين افراد اجتماع بگونهاي كه خود را ناگزير ببيند با رفتار خاص ديگران را به اطاعت و تبعيت وا دارد.
- وجود ناساماني در بين اعضاي خانواده و اختلاف و بگو مگوها.
- وجود متاركه يا طلاق در بين زن و شوهر بگونهاي كه كودك چون توپي هر روز دست به دست بگردد.
- نا امني ناشي از درهمي و مغشوشي وضع خانواده بعلت فقر يا اخلاق.
- وجود بدآموزي هاي ناشي از خانه يا مدرسه درانجام يك امر.
- طردشدن كودك از جانب پدر يا مادر كه او را واميدارد به حيله و روشي نظرشان را از نو بخود جلب كند.
- وجود اختلاف و منازعه بين برادر و خواهر يا ديگر اعضاي خانواده بصورتي كه طفل در داوري والدين خود را مظلوم احساس كند.
- وجود و احساس مشكلي اجتماعي كه كودك براثر آن خود را بيپناه احساس كند.
- والبته امر تربيت و نوع آن نيز ميتواند خود از علل اجتماعي باشد.
11- علل فرهنگي: توزيع فرهنگ و اخلاق فرهنگي ناشي از اجتماع يا مكتبي زمينه را براي سازگاري خاص جهت افراد آن جامعه فراهم ميآورد. طرز فكرها، آداب و رسوم و سنن ويژه، فلسفهها و ادبيات، ضربالمثلها، شيوههاي معاشرتي همه و همه زمينه را براي رفتاري خاص فراهم ميسازند. در جوامعي كه سطح فرهنگي بالاست مردم بيك گونهاند، در آنها كه سطح فرهنگ پائينتر است برخورد وعملكردها بگونهاي ديگر است.
سازگاريهاي فرهنگي از طريق، عوامل فرهنگي چون كتاب، سينما، راديو، تلوزيون، مطبوعات و تأتر به افراد منتقل ميشوند و طبيعي است كه كودكي كه يا آموزشهاي اساسي در اين رابطه نقش فوقالعاده اي دارند.
12- علل انضباطي و سياسي: در اين زمينه بايد از شرايط و امكاناتي نام ببريم كه در خانواده، مدرسه و يا اجتماع جريان دارد. شما گاهي ملاحظه ميكنيد كه فرزند شما به مدرسه ميرود و پس از بازگشت به خانه يك دنيا شرارت، خربكاري و ناساگاري را براي شما به ارمغان آورده و برسرتان ميريزد. و يا برعكس كودكي وارد مدرسه ميشود و روزگان معملم و مسولان را سياه ميكند.
13- اين رفتار حاكي از آن است كه طفل در محيط فشار و خفقان سختي است، تا حدي كه توان و جرأت دمبرآوردن را ندارد و وقتي كه به محيط باز و آرام رسيد شرارت ها را از خود بروز ميدهد. زمينه را براي ناسازگاري فراهم ميآورد و اگر قصد اصلاح باشد از آنجا بايد آغاز گردد.
بحثي كه مطرح ميشود در رابطه با يكي از مسائل مهم و حساس تربيتي و مورد نياز همه معملمان، مربيان، پدران مادران است. اغلب خانوادهها و موسسات با اين مباحث درگيرند. و آن مساله لغزشها و انحرافات كودكان و نوجوانان است و نوع موضعگيريهائي كه در قبال اينان و اينگونه مسائل بايد داشته باشيم.
براي ورود به بحث عرض ميكنم كه از روزگاران گذشته تا خحال دو طرزفكر در مورد دوام و بقاي جامعه وجود داشته است:
1- نظري كه مساله حيات را بر روي اصل تنازع بقاء مطرح كرده و در نتيجهدرگيري و جنگ و تصادم راكه فرجامش انتخاب اصلح است ذكر مينمايد.
2- نظري ديگر كه اصل حيات را بر روي تعاون مطرح ميكند و براساس نياز كه حاصل آن گردهمائي و حل و رفع مسائل و مشكلات است.
3- براساس نظر اول جنگ و درگيري امري دائمي و بين افراد بشر براي هميشه معمول خواهد بود. در نظام جهان قوي ضعيف را ميخورد وقويتر را هيچ نظمي جز در سايه قوت و قدرت جامعه معني نخواهد داشت عقول وانديشهها نميتوانند نابسامانيها را مهار كنند. براين اساس فساد امري طبيعي و وجودش جزء نظام حيات است.
براساس نظر دوم انسانها بخاطر رفع نياز گردد هم ميآيند و زندگي را براساس نظم و قراردادي سروسامان ميبخشد. بناي حيات برقرارداد ويا طبق ضوابطي است كه نشأت گرفته از مذهب، خواست مردم و يا علم و انديشه صاحبنظران است. براساس اين ضوابط نظم و نظام پديد ميآيد اگرچه در عين حال سوء استفادهها هم مطرح است و استثمار هم ممكن است هم چنان ادامه داشته باشد.
پيروي اعضاي جامعه از قرارداد موجود در اجتماع حاصلي خواهد داشت كه ازنظر جامعهشناسان آن را نظم اجتماعي ميخوانيم. مجموعه و يا تركيبي از نظم ها كه سيستم مشخصي را پديد آورند نظام خوانده ميشوند براين اساس نظام يا سيستم مجموعه و يا تركيبي قراردادي و يا مكتبي ازيك نظم است كه در جامعهاي براي ادامه حيات مسالمت آميز مردم و رسيدن به مرحله رشد وجود خواهد داشت.
مسأله سازگاري و ناسازگاري:
آنچه كه مورد بحث ما در اين گفتار است مساله چگونگي تطابق يا سازگاري افراد با يكي از اين نظامها است. از نظر جامعهشناسان آنها كه خود را با نظامي تطابق ميدهند افرادي سازگار، بهنجار، عادي يا طبيعي خوانده ميشوند. و آنها كه خود را با نظام تطابق نميدهند، ناسازگار، نابهنجار منحرف، كجرو يا دچار لغزش خوانده ميشوند.
در اينجا بيمناسبت نيست كه مفهوم سازگاري و ناسازگاري را از دو ديد جامعهشناسي و روانشناسي مطرح كنيم تا در مسير بحث موضع ما معلوم شود و ببينيم چه مشي و سيري را ميخواهيم تعقيب كنيم. از لحاظ جامعه شناسان ما افرادي را ناسازگار ميخوانيم كه نخواهند و يا نتوانند خود را با اكثريت افراد جامعه تطابق دهند و البته در اين مساله بحثي نيست كه آن را اكثريت برحق باشد يا ناحق، اين يك دعوي قراردادي است.
معمولا ناسازگاران در دو سوي قطب حيات اجتماعي وصفوف انسانها هستند. دريك سوي قطب نابهنجاران افرادي هستند كه تن به جنايت و فساد ميدهند و از اين طريق صف خود را از مردم جدا ميكنند. در قطب ديگر اقليمي از صاحبان فكر و نظر قرار دارند كه در برابر مشي غلط جامعه ميايستند و موجب انقلاب و تحركي در مردم ميشوند تا براي دگرگوني اوضاع نابسامان خود قيام و اقدامي نمايند.