بخشی از مقاله
رابطه معلم و شاگرد و تاثیر آن در بهداشت روانی کودکان
مقدمه
مهمترین وظیفه پیامبران الهی تعلیم و تربیت انسان ها یا به تعبیر دیگر انسان سازی است.امام خمینی (ره) نیز با تاکید براین امر می فرمایند: «تمام انبیاءموضوع تربیتشان، موضوع علمشان، انسان است.آمده اند، انسان را تربیت کنند... کتب انبیاء انسان سازی است، قرآن کریم کتاب انسان است؛ موضوع علم انبیاء انسان است.»به همین دلیل اولین آیات که به رسول اکرم(ص) به حسب روایات و تواریخ نازل شده است، آیاتی است که بر تعلیم و تعلم کتاب و حکمت تاکید می نمایند:«بخوان به نام پروردگارت که[جهان را] آفرید،همان کس که انسان را از خون بسته ای خلق کرد! بخوان که پروردگارت [ ازهمه] بزرگوارتر
است، همان کسی که به وسیله قلم تعلیم نمود ، و به انسان آن چه را نمی دانست یاد داد» ولی از آنجا که تعلیم و تعلم به تنهایی کارساز نیست، در ادامه آیات به تزکیه سفارش می فرماید: «چنین نیست[ که شما می پندارید].به یقین انسان طغیان می کند،از این که خود را بی نیاز ببیند.یعنی طغیان و طاغوت بودن از بزرگترین موانع تعلیم و تعلم شمرده می شود و به همین دلیل بلافاصله بازگشت به سوی خداوند رابرای تزکیه کردن یاد آوری می نماید: به یقین بازگشت [همه] به سوی پروردگارت توست.»
پدیده ارتباط،نقشی مهم درزندگی اجتماعی انسان بازی می کند.آدمی از طریق پیام های کلامی و غیر کلامی که از کحیط دریافت میکندنظام نگرشی،فکری،عاطفی و رفتارهای خود را شکل می دهد.به عبارت دیگر پویایی ارتباطات انسانی واسطه رشد فرآیندهای ذهنی ،هیجانی ،اجتماعی و جسمانی شخصیت به شمار می آید.
پس از این کودک از خانواده گسسته،به کودکستان یا کلاس اول وارد می شود،مدرسه برای سال های متمادی خانه دوم او شده،مرکز جهان خلرج از خانوادش را تشکیل میدهد.بدین،کودک اجتماع خویش رازا طریق مدرسه می شناسد و شیوههای سازگاری با افراد جامعه ابتدا درآن گسترش میدهد.به عبارت دیگر مدرسه یکی از مهمترین منابع تربیت اجتماعی فرد محسوب میشودو میتواند انچه را والدین ناتمام گذاشته اند،کامل کند.
اگر هدف از آموزش و پرورش را رشد استعداد های بالقوه،به منظور سازگاری بهتر دانش اموز با جامعه بدانیم ،این انطباق هنگامی فراهم می آید که علاوه برآموزشی لازم، روابط متقابل سالم میان معلم و شاگرد حاکم باشد.از میان عوامل متعددی که درسازگاری و پیشرفت کودک در مدرسه موثر است،احتمالا روابط معلم و شاگرد، مهمترین آنها به شمار میآید.اهمیت این عوامل مخصوصا در کلاس اول مشهود است.در این هنگام معلم اولین فرد بزرگسالی است که با گسستن کودک ازوالدین و محیط گرم خانه وارد زندگی او می گرددو در طول دوران تحصیل اهمیت خود را در رشد ابعاد مختلف
شخصیت دانش آموز حفظ می کند.رفتار گرم وسازنده معلم می تواند سبب سازگاری مناسب کودک شود و برعکس رفتار نامناسب وی چنان تعادل روانی کودک را مختل می سازد که نتیجه اش جز سازگاری های اجتماعی و مشکلات عاطفی بعدی در برخواهد داشت.ما در ادامه بحث سعی می کنیم اجمالا به بررسی کیفیت رابطه معلم و شاگرد و نحوهتاثیر گذاری آن در بهداشت روانی کودک بپردازیم.
مفهوم و ماهیت آموزشو پرورش دینی
آموزش و پرورش دینی به معنای فعالیتی تعاملی و دو جانبه است که بین معلم یا مربی ودانش آموز یا متربی در جریان است و تا زمانی که متعلم و متربی به هدف نهایی آموزش و پرورش یعنی رشد و کمال دست نیافته باشند،این فعالیت استمرار می یابد.
نظام آموزش وپرورش دینی، شاگردان را به گونه ای تربیت می کند که در گرایش هایشان نسبت به زندگی ،در اعمال و تصمیم هایشان و دربرخورد با تمام معارف ،همواره حاکمیت ارزش های اخلاقی – الهی را احساس کنند.در چنین نظامی علاوه بر ایجاد نظم ذهنی ،دانش آموزان به گونه ای تربیت می شوند که دانش را صرفاً برای ارضای کنجکاوی های فکری یا منافع دنیوی کسب نمی کنند؛بلکه منطقی و متقی بار می آیند و فراهم آوردن موجبات رفاه مادی، معنوی و اخلاقی خانواده ملت، خود و بنی آدم را وجهه همت خویش قرار می دهند.دانش آموزی که از آموزش و پرورش دینی برخوردار می شود،
موزون با طبیعت و نه معارض با آن زیست می کند؛ زیرا دین الهی تا آنجا که متصور است، هدف آموزش و پرورش را در دنیا به غایب سنجیده و جامع عرضه کرده است.برهمین اساس ف آموزش و پرورش دینی به عنوان فرآیندی جامع که می تواند توانمندی های عقلی،عاطفی و احساسی آدمی را هم زمان شکوفا سازد،معرفی شده است و در این نوع از تعلیم و تربیت، هدف تنها کسب معرفت نیست، بلکه رشد و شکوفایی موزون همه ابعاد وجودی انسان مورد توجه می باشد.
بنابراین با عنایت به این که در نظام تعلیم وتربیت دینی، انسان بالقوه خلیفه خداوند برروی زمین تلقی می شود و پروردگار او را اشرف مخلوقات قرار داده است، برای تحقق این شرافت در زندگی واقعی و به فعل رساندن استعدادهای الهی، باید به الگویی که او را به یک انسان نیک مبدل می سازد و در عین حال او را تا سر حد یک مخلوق برتر سوق می دهد ، اقتدا کند.
ارزش و جایگاه معلم در نظامآموزش و پرورش دینی
یکی از مهمترین امور و مسایل اموزش و پرورش در جهان معاصر ، به ویژه در کشورهای به اصطلاح جهان سوم، که از لحاظ فناوری آموزشی هنوز پیشرفت نکرده اند، مسئله معلم است ؛زیرا معلم است که :
- نسل های را به یکدیگر ارتباط می دهد.
- فرهنگ جامعه را حفظ می کند.
- فرهنگ جامعه را در صورت نیاز تغییر می دهد و تکامل می بخشد.
- به رفتار دانش آموز شکل می دهد.
- افراد مورد نیاز جامعه را تربیت می کند.
- و ....
از این روبه عقیده متخصصات آموزش و پرورش ، برنامه درسی، سازمان مدرسه و وسایل آموزشی را- هرچند که اهمیت خاص خود را دارند – در برابر اهمیت معلم چندان ارزشی ندارند، زیرا اوست که به همه آن ها جان می بخشد و آنها را نتیجه بخش و سودمند می گرداند.به همین دلیل امروزه در کشورهای پیشرفته و حتی فوق صنعتی ، با وجود پیش رفتهای خارق العاده فناوری ، مخصوصا فناوری آموزشی، هنوز جایگاه استاد و معلم محفوظ است ،زیرا هیچ ماشینی نتوانسته است جای او را بگیرد.
معلم از چنان ارزش و جایگاهی برخوردار است که پیامبر (ص) در روایتی فرموده اند: من معلم برانگیخته شده ام.در حدیثی دیگر از ایشان نقل است که: بخشنده ترین شما بعد از من کسی است که دانش را بیاموزد و سپس دانش خود را به دیگران تعلیم دهد. هم چنین فرمودند: علما وارث پیغمبران اند، زیرا پیامبران دینار و درهمی به ارث نگذاشتند، ولی ارث آنها علم بود و هر که ازآن برگرفت، بهره فراوانی برده است.
ارسطو می گوید :کسانی که کودکان را تربیت می کنند باید بیش از افرادی که آنان را بار می آورند مورد احترام قرار گیرند،زیرا اینان تنها به کودک زندگی می بخشند،در حالی که معلمان هنر بهتر زیستن را به او یاد می دهند.
این همه نقش و شخصیت انکار ناپذیر و بی بدیل استاد را نشان می دهد که اگر تربیت نایافته باشد،به سهولت می تواند حال و آینده یک ملت را به تباهی بکشاند و اگر تهذیب یافته و صیقل خورده باشد، می تواند ملتی را سعادتمند گرداند.به همین دلیل است که معلمان نه تنها به عنوان شریک عامل شمرده می شوند، بلکه همانند عمل کننده اجر می برند.امام باقر(ع) در این زمینه می فرمایند:«هرکس بابی از هدایت تعلیم دهد مانند ثواب کسانی که بدان عمل کنند،اجر دارد و از ثواب آنها هم چیزی کاسته نشود و هرکه یک باب از گمراهی تعلیم دهد،مانند کسانی که نشود و هر که یک باب از گمراهی تعلیم دهد،مانند کسانی که بدان عمل کنند ببرد و از گناه آنها کاسته نشود» لذا معلمان باید به جایگاه معنوی خود آگاه باشند،زیرا وقتی خداوند به فرشتگانش دستور می دهد فردی را که در حال فراگیری دانش است،پس معلمی که آموزش دهنده آنهاست نزد خداوند جایگاه و مرتبه والاتری دارد.
ارزش و جایگاه دانش اموز در نظام آموزش و پرورش دینی
دانش آموز دارای توانایی های ارزشمندی است و می تواند در روند درس تاثیر داشته باشد.پیامبر اعظم (ص) در مورد ارزش و جایگاه دانش آموز فرموده اند:« هر که راهی رود که درآن دانشی جوید،خدا او را به بهشت برد و به راستی فرشته ها برای برای طالب علم پرهای خود را فرو نهند به نشانه رضایت از او واین محقق است که برای طالب علم هرکه درآسمان و در زمین است آمرزش خواهد تابرسد به ماهیان دریا.»
امام صادق(ع) فرمود:«هرکه دانش آموزد و به کار بندد وآن را برای خدای تعالی تعلیم دهد،در ملکوت آسمانها بزرگش خوانند و گویند برای خدایاد گرفت،برای خدا عمل کرد و برای تعلیم داد.»
شخصیت معلم به عنوان الگوی همانند سازی
کودک در مسیر رشد طبیعی،رونداجتماعی شدن را از طریق همانندکردن خود با والدین و بزرگسالان دیگر طی می کند.او از طریق مشاهده رفتار دیگران سعی در یادگیری و تقلید الگوهای رفتاری جدید داشته،بران است تا شخصیت خویش را بادیدگاه ها و ارزش های افراد مهم در زندگی خویش همانند سازد.دراین ارتباط مهم ترین منبع همانند سازی کودک در سنین مدرسه،بعد از والدین،معلم است.رفتار معلم وهم چنین ظاهر او شبیه به پدر و مادر کودک می نماید و کودک چنان با معلم خود می آمیزد که گویی والد اوست0 گاهی این آمیزش اجتماعی تا بدان جا گسترش می یابد که کودک معلم خود را برتر از والدینش می یابد، چرا که او هم فرشته محبت است و هم مظهر دانایی وآگاهی .از این رو ویژگی ها و صفات شخصیتی معلم نقش بسزایی در شکل گیری شخصیت کودکان بازی می کند.کودک با پذیرش رفتارهای معلم به عنوان الگو وسرمشق،
هویت اجتماعی متزلزل خویش را استحکام می بخشد.اگر شخصیت معلم دارای صفات انسانی ازقبیل مهرورزی ،نوع دوستی ،درستکاری ،همکاری،خویشتن داری و ایمان باشد،طبیعتاً تقلید چنین ویژگی هایی سلامت روانی کودک را تضمین خواهد کرد.ولی اگر شخصیت معلم دچار اختلال و نابسامانی باشد،یعنی رفتارهایی خلاف هنجارهای فرهنگی و اجتماعی از او سر زند یا فاقد صفات انسانی باشد،در چنین وضعی همانند سازی کودک با معلم حاصلی جز رفتارهای نابهنجار و ختلالات سازگاری نخواهد داشت.بدیهی است کودک می تواند ناسازگاری را از معلمان ناسازگار و سازگاری ها را از معلمان سازگار تقلید کند.
عدم پذیرش ،تحقیر و سرزنش دانش آموزان توسط معلم
هر انسانی تمایل ذاتی به کسب احترام و ارزش و قبول از طرف دیگران دارد. آبراهام مازلو روان شناس انسان گرادر نظریه خود سلسله مراتبی از نیازهای ذاتی به عنوان انگیزش رفتارآدمی ارائه می دهد که از نیازهای زیستی آغاز می شود و در سطوح بالاتر به انگیزه های روانی پیچیده تری می رسد.این نیازها به ترتیب عبارت اند از:
- نیازهای فیزیولوژیک،مثل گرسنگی و تشنگی.
- نیازهای ایمنی،مثل احساس امنیت کردن و دور از خطر به سر بردن.
- نیازهای تعلق و محبت ،مثل پیوستن به دیگران،پذیرفته شدن و تعلق داشتن.
- نیازهای عزت نفس، یعنی نشان دادن کفایت درکارها،مورد تایید و شناخت دیگران واقع شدن و به خود احترام گذاشتن.
- و در آخر نیازهای شناختی، مثل دانستن،فهمیدن و کاوش در امور.
این دانشمند عقیده دارد نیازهایی که در درجات پایین این سلسله مراتب قرار دارد باید تاحدودی ارضاء شود تا نیازهای مرتبه بالاتر به صورت منبع مهم انگیزش درآید.هنگامی که معلم با برخورد نابجا و عاری از پذیرش و محبت،با کلام سرزنش کننده و تحقیر آمیز و با نگاههای آکنده از خشونت به احساس امنیت و عزت نفس کودک خدشه وارد می کند، نباید انتظار داشته باشیم که این دانش آموز به مرحله نیاز به دانستن،فهمیدن و کنجکاوی درپدیده های جهان پای بگذارد.به عبارت دیگر اگر این نیازهای سطح پایین در رابطه معلم شاگرد ارضاءنشود،کودک به مرحله خودشکوفایی که همان رسیدن به تحقق نفس و بالفعل ساختن استعدادهای نهفته انسانی است،قدم نخواهد گذاشت.
تنبیه شدید ومکرر ، بدون توجیه اشتباه دانش آموز
پاداش ها و تنبیه های محیطی ،رفتار آدمی را شکل می دهد.کودک ابتدا در خانواده و بعدها در محیط مدرسه و اجتماع با پاداش ها و تنبیه هایی که دریافت می کند،می آموزد تحت شرایط به خصوص چه شیوه های رفتاری را پیش گیرد.
حال ببینیم رابطه مبتنی بر تنبیهات شدید،گاهی برخی از معلمان پیش می گیرند،چه تاثیری بر روح و روان شکننده کودک دارد.
روان شناسی نو بر این عقیده است که تنبیه نه تنها مشکلی را حل نمی کند،بلکه ناسازگاری هایی را در رفتار کودک به دنبال می آورد.اسکیز،روان شناس رفتارگرا ،چنین عقیده دارد که تنبیه شدید کودکان درقبال انجام رفتار نامطلوب ممکن است موقتا به حذف آن رفتار در کودک بینجامد ، ولی در بیش تر مواقع منجر به بروز رفتارهای جبرانی انتقام جویانه و ضد اجتماعی می گرددیا مشکلات هیجانی دیگری را به بار می اورد.
تنبیه هایی که معلمان برکودکان روا می دارند از یک طرف مشکلات عاطفی و اختلالات رفتاری را موجب می گردد و از طرف دیگر در رابطه معلم وشاگرد آشفتگی ایجاد کرده امکان بازسازی و ترمیم آن را مشکل و در مواقعی دور از دسترس می سازد.در چنین شرایطی کودک تصور منفی خود از معلم تنبیه گر را ممکن است به معلمان دیگر، محیط آموزشی و حتی فضای فیزیکی مدرسه تعمیم دهد.معلمان پرخاشگرو هیجانی که از عهده کنترل رفتار خودشان بر نمی آیند،با تنبیه های شدید و مکرر،آثار سوءدر سازگاری شاگردان خود خواهند گذاشت و مقاومت آنها در یادگیری دروس برخواهند انگیخت(همان).
انتظارات نامتناسب با استعدادها و توانایی های واقعی کودک
یکی از اصول مهم بهداشت روانی که آموزگاران گرامی باید مدنظر داشته باشند این است که دانش آموزان از نظرتوانمندی ها و علایق بایکدیگر متفائت اند.به علاوه هر یک از دانش آموزان به فراخور شرایط زندگی خانوادگی و استعدادهای خود از لوازم و امکانات محیطی گوناگونبرای شکوفا ساختن این توانایی ها برخوردار است.
هوش و انگیزه پیش رفت دو عامل مهم اند که برفعالیت های کلاسی و سازگاری کودک در مدرسه تاثیر بسزایی دارند.
برمثال،در کلاس سوم که سن دانش آموزان حدود 9 سال است ممکن است دامنه سن عقلانی آنان از 6 تا 12 سال در نوسان باشد.چنان چه سعی معلم در این باشدکه بدون توجه به این اختلاف فاحش فقط در حدود فهم افراد متوسطتدریس کند،این مسئله می تواند بهداشت روانی کودک خیلی باهوش را در کلاسبه مخاطه اندازد.
انگیزه پیشرفت تحصیلی نیز در اغلب دانش آموزان وجود دارد و بهتر است معلم ازاین انگیزه،متناسب با استعدادها و امکانات واقعی دانشآموزان خویش بهره برداری کند.کودکانی که میل به پیشرفت آنان به نوعی در محیط کلاس جلوگیری می شود،ممکن است مکانیزم های دفاعی متعددی را پیش گیرند،ازجمله این که عده ای به اندازه کافی انعطاف پذیری دارند که بتوانند خود را باشرایط همسازکنند،شماری نیز رفتارهای ناسازگارانه و گاه مخرب در پیش می گیرند،دسته ای هم به بی قیدی وقت می گذارنند و سرانجام گروهی نیز به عالم رویا و خیالپردازی پناه برده،گوشه گیری و عزلت اختیار می کنند.
گاهی دانش آموزان کم استعدادبا کمک های بی مورد معلم به مقاطع تحصیلی بالاتر صعود می کنند،ولی درآنجا دچار پسرفت هایی خواهندشد کهممکن است به مشکلات هیجانی برگشت ناپذیری بینجامد.
آموزگاران عزیر باید توجه داشته باشند که انتظارات و توقعات انان از عوامل مهم و تعیین کننده نگرش خانواده و اطرافیان نسبت به توانایی های ذهنی دانشآموز و خود پنداری اوست .این انتظارات نباید بدان حد جنبه غیرواقع بینانه پیدا کند که در خانواده خواست های دور از دسترس یا حتی توقعات کمتر از حد توانایی واقعی فرزند ایجاد کند یا اعتماد به نفسی کاذب در دانش آموز به وجود آورد ،چراکه ناکامی های بعدی حاصل از این انتظارات بیش از حد و توقعات نابجا آثار سوء جبران ناپذیری برشخصیت دانش آموز به جا می گذارد.
بنابراین ضروری است که معلمان گرامی بدون مقایسه دانش آموزان بایکدیگر و با دیدی وسیع و واقع بینانه سعی در شناسایی میزان واقعی استعدادهای تک تک آنان داشته باشند و آموزش های خود را بر آن اساس استوار سازند.
امتحان و نمره به عنوان حربه ای در دست معلم
امتحان جزء اجتناب ناپذیر برنامه های آموزش و پرورش است و بنابراین طرز تلقی و شیوه برخورد آموزگار و شاگرد با این پدیده در بهداشت روانی دانش آموز بسیار موثر خواهد بود.
از انجا که در هر امتحان نوعی به محک تجربه زدن توانایی و ظرفیت های شخصی در مقایسه با دیگران مطرح است، لذا هرشرایط امتحانی حتی در بزرگسالی نیز فرد را دچار اضطراب و تشویش می کند،به همین دلیل است که معلم باید اصول خاصی را در امتحان و نمره دادن رعایت کند.
آموزگاران نباید کودکان را ازامتحان و نمره بترسانند وآن را به عنوان اسلحه ای به منظور سرکوبی آنها به کار ببرند،بلکه باید به وضوح این نکته را تفهیم کنند که امتحان و نمره صرفا به دو منظور به کار می رود: یکی ارزیابی کیفیت پیشرفت یادگیری و دیگری معیاری برای ارتقاء به کلاس بالاتر .متاسفانه در بعضی مواقع طرز تلقی شاگرد از امتحان به نحوی است که آن را به صورت مصیبتی عظیم و شرایطی تشویش زا در نظر می گیردو واکنش هیجانی کودک در این موارد گاهی چنان شدت می یابد که د رجلسه امتحان از به یاد آوردن مطالبی که قبلا به خوبی می دانسته عاجز می ماند،پدید های که روان شناسان ان را «اضطراب امتحان» می نامند.گاهی احساس گناه و اضطراب شاگرد قبل از و بعد از امتحان حالت روانی کودک را مختل می کند،به طوری که ممکن است دچار اختلال روانی شود.
معلم نباید از نمره به عنوان وسیله ای به عنوان ترغیب دانش آموز به برتری یا غلبه بر دیگران یا وسیله ای به منظور ایجاد تبعیض میان دانش آموزان استفاده کند.نتیجه زیان آور چنین روش نمره دهی ،بیش از همه متوجه افراد کم استعداد کلاس است،زیرا این افراد به علت محدود هایی ذهنی قادر به رقابت با سایر هم کلاسی های خود نیستند و از این بابت دچار احساس حقارت و شکست شدید خواهند شد. از طرف دیگر ناکامی و تعارض ناشی از تبعیض در نمره دادن میان دانش آموزان ،سازگاری کودکان باهوش و پر استعداد را در کلاس تحت تاثیر قرار می دهد وممکن است به پرخاشگری و رفتارهای تخریبی بینجامد.
به طور کلی آموزگار باید سوالات امتحانی را طوری طرح کند که همه دانش آموزان به نوعی احساس موفقیت کنند، چون موفقیت تجربه ای مفید و سازنده است و باعث تشویق احساس اعتماد به نفس و ایجاد تعادا روانی در کودک می گردد.همچنین نمره باید به عنوان شاخص موفقیت فعلی دانش آموز معرفی شود،نه نشانه شکست ها و بی کفایتی های شخصی.
انضباط و جو عاطفی کلاس
موضوعی که پیوسته و جود داشته و در سالیان اخیر مجدداً مطرح شده است،نگرانی هایی است که نسبت به انضباط کلاس و رابطه متقابل آن با بهداشت روانی دانش آموزان ابراز می شود.رابطه متقابل شاگرد –معلم جو عاطفی کلاس را تشکیل می دهد. براین اساس ابعاد رفتاری معلمان نسبت به کودک را می توان به صورت دو بعد پذیرش-طرد ، و آزاد گذاشتن – محدود کردن مطرح ساخت.میزان توجه و علاقه ای که معلک نسبت به دانش آموزان دارد بعد پذیرش – طرد خوانده می شود.
معلمان پذیرنده از خود عاطفه ،تایید، صمیمت و درک نشان می دهند.نظم و ترتیب از نظر انان شامل ستایش و تشویق است و از تنبیه بدنی استفاده نمیکنند.در چنین محیطی معلم وشاگرد عاقلانه ترین راه را برای انجام امور آموزشی انتخاب می کنند،باهم درتعیین و تنظیم اهداف تربیتی مشورت می نمایند،درباره مطالب درسی بحث می کنند، به افکار و عقاید همدیگر احترام می گذارند و کارها مطابق با استعدادهای و تمایلات ،میان شاگردان تقسیم می شود.معلمانی که طرد کننده اند،دانش آموزان را تایید نمی کنند،آنها را تنبیه می کنند و رفتار سردی با ایشان دارند.در چنین شرایطی به رشد و پیش رفت دانش آموزان اهمیت داده نمی شود و علاقه ،استعداد و احتیاجات انان مورد توجه قرار نمی گیرد.
میزان خود مختاری و آزادی یی که آموزگاران به شاگردان خود میدهند ، بعد آزاد گذاشتن – محدود کردن را تشکیل می دهند . معلم معتقد به آزاد گذاری، به کودک امکان فعالیت در کلاس را می دهد ، به او اجازه تصمیم گیری داده، وی را در انجام تصمیماتش آزاد می گذارد.
چنین معلمی قواعد انضباطی اندکی برقرار می کند و پیوسته شاگرد را تحت فشار نمی گذارد.البته این ازاد گذار ی به معنای دخالت وخودداری از راهنمایی کودک نیست؛ زیرا در چنین رابطه ای است که شاگرد به اصطلاح آزاد، خود را تسلیم تمایلات نفسانی خویش می نماید و بد اموزی ها شکل می گیرد.
از سوی دیگر معلم محدود کننده، شاگردالن را به شدت تحت کنترل دارد.او مانند یک دیکتاتور کلاس را اداره می کند و جو عاطفی کلاس به هیچ وجه برای رشد و اعتلای فکری شاگردان مساعد نیست. آن چه معلم می گوید صحیح است و ان چه دانش اموز اظهار می دارد غلط و بی پایه و اساس تلقی می شود.کودکان باید بی چون و چرا دستورهای معلم را اجرا کنند و به سخنان او گوش فرا دهند.
در چنین جوی شخصیت دانش اموزان مورد احترام نیست و معلم به افکار و نیازهای انان وقعی نمی نهد.غالیا در چنین محیطی شاگردان از ترس ظاهراً ساکت و آرام اند، ولی واقعا در هیجان و اضطراب به سر می برند و به صورت های مختلف در مقابل معلم موضع می گیرند و موجبات ناراحتی او را فراهم می آورند.در نهایت چنین روابطی سلامت روانی کودک و معلم را تحت تاثیر قرارداده، حلقه معیوبی از روابط ناسازگار به وجود می آورد.
کشمکش ها و تعارضات روانی معلم در زندگی شخصی
معلمی که با خود راحت نیست قاعدتا با کودک نیز راحت نخواهد بود0کشمکش های درونی حاصل از مشکلات اقتصادی ،شغلی و خانوادگی معلمان به نحوی می تواند روی دانش اموزان جا به جا شود و کودک معصوم قربانی تمایلات خشونت آمیز و تکانه های ناخودآگاه آنان گردد.
به طو رکلی ،در نظر کودک زندگی و شخصیت معلم مرموز می نماید.او تصویری مثبت از نقش معلم و وظایفش در دنیای کوچک و رویایی خویش جای داده ،انتظار دارد معلم به عنوان نماد آگاهی و دانش ،عالی ترین عواطف انسانی را متوجه او سازد.ولی وقتی با این تصور ذهنی پیشین به موجود برخورد می کند که نه تنها نسبت به خواست های نامعقول خویش اگاهی ندارد،بلکه تعارضات شخصی خویش را در روابط متقابل خود دخالت می دهد،کاخ آروزهایش فرو می ریزد و دیگر معلم ان شخصیتی نمی نماید که شایسته احترام باشد.اموزگار آگاه ،دلسوزو مهربان جای خود را به فردی خود خواه و متکبر می دهد که بجز ارضای کمبودهای روانی خود به چیزی دیگر نمی اندیشد.
گاهی برخوردها متناقض معلم را چنان تصویر دو گانه ای در ذهن پاک کودک منعکس می سازد که دانش آموز نه تنها در ذهن از نقش ثابت دیگران نیز مفهومی نمی یابد.برای او معلم موجودی هم خوب و هم بد است، زمانی مهربان و زمانی دیگر خشن.نتیجه این که چون کودک یا شناخت محدود خود نمی تواند به حل این معما بپردازد،دچار دوگانگی عاطفی نسبت به معلم می شود و ناسازگاری او می تواند سرپوشی بر احساس گناه و تعارضات حاصل از افکار و عواطف دوگانه نسبت به معلم باشد.
آنچه از ارتباط متقابل معلم – شاگرد در بالا گفته شد،می تواند تاثیر تعیین کننده ای برنگرش و رفتار کودک در قبال مدرسه داشته باشد،به طوری که اگر به هر دلیل ممکن در این رابطه به وجود آید این مسئله نه تنها در پیشرفت تحصیلی ،رشد اجتماعی و عاطفی دانش آموزان تاثیر جبران ناپذیر دارد،بلکه ممکن است به شکل گیری نوعی اختلال روانی به نام اختلال هراس از مدرسه یا خود داری از رفتن به مدرسه در دانش آموز منجر گردد که در این صورت انجام اقدامات درمانی به توسط روان شناس و روان پزشک ضروری است.
با توجه به اهمیت موضوع لازم است اموزگاران گرامی در جهت ایجاد فضای آموزشی و تربیتی مناسب برای رشد و شکوفایی استعدادهای نونهالان،اصولی را به شرح زیر در رابطه با دانش آموزان رعایت کنند.
1- معلم خوب در رابطه خود با داش آموزان همدلی،گرمی و صمیمت نشان می دهد و رابطه ای اطمینان بخش،توام با احرتام متقابل با آنان ایجاد می کند.
2- معلم کارآمد از سلامت روانی کافی برخوردار است و براین اساس سعی می کند رابطه متقابل سازنده ای با دانشآموزان برقرار کند تا به دنبال این ارتباط جنبه های مثبت شخصیت طرفین رشد واعتلا یابد.
3- معلم خوب آموزش را در جهت ارضای عقدهای روانی خویش به کار نمی گیرد ،بلکه با برخوردهای صحیح و منطقی سعی در شکوفا ساختن استعدادهای بالقوه دانش آموزان و بهبود بخشیدن سازگاری آنان با جامعه دارد.
4- معلم آگاه مواد درسی را برکودکان تحمیل نمی کند و از این طریق مانعی در راه شکوفایی استعدادهای نهفته انان نمی آفریند.
5- معلم دقیق با کودکان به اقتضای وضع روحی و شرایط سنس آنان رفتار می کند و انتظارات و خواست هایش متناسب با توانایی های واقعی و شرایط زندگی هر یک از دانش آموزان است.
6- معلم فهیم مقاومت های ،بی توجهی ها و ناسازگاری های رفتاری کودک را در کلاس نشانه وجود مشکلات در محیط زندگی(مدرسه و خانه) او می داند.او به رفتار های گوشه گیرانه و غیر اجتماعی کودک حساس است و با رفتارهای نامطلوب خود این مشکلات را تشدید نمی کند.
7- معلم خوب و مهربان تقویت رفتارهای مطلوب و حذف پاداش به هنگام بروز رفتارهای نامناسب را جایگزین تنبیه بدنی و سرزنش کودکان می سازد.
8- معلم شایسته در روش های انظباطی خود پذیرنده ای آگاه و آزاد گذارنده ای دقیق و حساس است.
9- معلم خوب اشتیاق و رغبت به درس و کسب علم و دانش را از طریق تبادل عاطفی به دانش اموزان انتقال میدهد.
دانش آموزان به شكلي پيوسته و مداوم، نسبت به نگرش ها، ارزش ها و شخصيت هاي معلمان خود واكنش نشان مي دهند. تقليد از معلم، يكي از روش هاي معمول در يادگيري به شمار مي رود و از اين لحاظ، معلم مي تواند الگوي پرقدرتي براي دانش آموز به حساب آيد. يكي از جنبه هاي مهم يادگيري از طريق تقليد، آن است كه رفتار مي تواند به سادگي از طريق مشاهده كسب شود و براي اين كار، لازم نيست كه دانش آموز راساً به انجام دادن و تمرين و يا ارائه آن رفتار بپردازد. دانش آموزان به طور ثابت در حال جذب و كسب اظهارات، حالت ها و نگرش هاي معلمان خود از نقطه نظر روش هاي كلاسي هستند و اين امر بدون آنكه معلم، رجوع خاصي به اين گونه رفتارها داشته باشد انجام مي گيرد. در مواردي كه معلم با طعنه و كنايه و يا استهزا به اشتباهات دانش آموزان پاسخ مي دهد احتمال اينكه دانش آموزان نيز چنين واكنش هايي نسبت به همديگر نشان دهند افزايش خواهد يافت. بايد توجه داشت كه هر نوع رفتاري در هر زماني مي تواند به شكل يك الگو عمل كند. از اين رو دانش آموزان، رفتارهاي مثبت و منفي، هر دو را از معلمان خود خواهند آموخت.
هرگاه دانش آموزان متوجه شوند كه آنچه معلم به هنگام وعظ و خطابه در كلاس بيان مي دارد، با آنچه وي عملاً از خود بروز مي دهد متفاوت است، يعني هماهنگي بين عقيده و عمل او وجود نداشته باشد، آنان به چنين موعظه هايي توجه نخواهند كرد و در پي عمل كردن به آنها برنخواهند آمد. اين تفاوت و ناهماهنگي، ممكن است بين انتظارات معلم از دانش آموزان و امكاناتي كه عملاً به آنان داده مي شود نيز مشاهده شود. اگر معلم به دانش آموزان گوشزد كند كه مجاز نيستند قبل از آنكه زنگ تفريح زده شود كلاس را ترك كنند، اما در عمل نتواند اين قانون را جامه عمل بپوشاند اعتماد دانش آموزان نسبت به قدرت رهبري معلم به تدريج كاهش مي يابد.
رفتار دانش آموزان، همچنين تحت تاثير اعمال معلم در موارد زير است: معلم به اهميت مطالعه و خواندن كتاب تاكيد فراوان مي گذارد، اما خود او حتي يك كتاب هم نمي خواند.
معلم، رعايت اصول اخلاقي را محترم و مهم مي شمارد، ولي دائماً بر سر مسائل جزئي با خشم و فرياد با دانش آموزان روبه رو مي شود. معلم تاكيد مي كند كه احترام به عقايد و نظريات ديگران و به ويژه دانش آموزان همواره مورد نظر اوست، ولي مكرراً عقايد دانش آموزان را كه به نظر خودش نادرست و احمقانه است به مسخره مي گيرد. در تمام اين موارد، دانش آموزان به جاي توجه به آنچه معلم به شكل نظري بيان مي دارد، به رفتارها و واكنش هايي كه عملاً از خود نشان مي دهد گرايش پيدا مي كنند. معلمان قاهر و زورگو با رفتارهاي خصمانه اثرات زيان بخشي بر روي رفتار دانش آموزان دارند، در حالي كه معلمان مهربان با رفتارهاي غيرتهاجمي مي توانند به سازگاري اجتماعي دانش آموزان خود كمك كنند. بعضي از نشانه
هاي رفتارهاي خصمانه عبارتند از اعمال قدرت، خجالت زده كردن و پافشاري در مطيع بودن دانش آموزان. براي رفتارهاي ملايم و منطقي نيز مي توان از تاييد نظرات دانش آموزان، تشويق دانش آموزان به شركت در بحث هاي كلاسي، اظهار علاقه نسبت به فعاليت هاي دانش آموزان و همدردي و درك دانش آموزان نام برد. دانش آموزان در كلاس هايي كه توسط معلم مهربان و منطقي اداره مي شود رفتارهاي سازگارتر و ملايم تري از خود نشان مي دهند و عكس اين قضيه نيز صادق است. به اين ترتيب نبايد فراموش كرد كه معلم مي تواند تاثير فوق العاده اي بر محيط كلاس و در نتيجه بر رفتار دانش آموزان داشته
باشد. بين معلم و شاگرد نبايد تاثير دانش آموزان بر رفتار معلم را ناديده انگاشت، زيرا كه اين تاثير و تأثر الزاماً در يك فرآيند دو طرفه انجام مي گيرد. در اغلب موارد، الگوي رفتاري و واكنش هاي (مثبت و منفي) معلم در كلاس رابطه و هماهنگي قابل توجهي با نوع رفتارها و واكنش هاي دانش آموزان در كلاس دارد. به طور كلي تدريس در كلاس به شكل يك رابطه دو جانبه رخ مي دهد كه در آن، دانش آموزان و معلمان، يك واحد در هم تنيده تشكيل مي دهند. مثلاً هنگامي كه دانش آموزان در كلاس بدرفتاري مي كنند بر نگرش معلم نسبت به آنان تاثير گذاشته و اين نيز به نوبه خود بر نگرش دانش آموزان نسبت به معلمشان اثر خواهد گذاشت. اين تاثير و تأثرها نقش اساسي در بالا و پايين بردن سطح يادگيري دارد.
ويژگي هاي معلمان خوب و بد
از ديدگاه انسان گرايانه مي توان گفت معلمان كارآمد كساني هستند كه به مفهوم دقيقه كلمه، «انسان» هستند. آنان با برخورداري از زيباترين احساسات انساني با روشي منصفانه، آزادمنشانه و فارغ از گرايش هاي ديكتاتورمابانه با دانش آموزان رفتار مي كنند و قادرند به راحتي و به شكل طبيعي با آنان روابط دوستانه و انساني برقرار كنند. معلمان نالايق و ناموفق نيز
به نظر مي رسد كه از احساسات انساني بي بهره اند و همواره در پي جاه طلبي، اعمال قدرت و استفاده از شيوه هاي ديكتاتوري در كلاس هستند و كمتر به نيازهاي دانش آموزان خود مي انديشند. گروهي چنين مي پندارند كه اگر كسي طلبه خوبي باشد معلم خوبي نيز هست و چنين استدلال مي كنند كه هرگاه معلمي به موضوع تدريس خود تسلط داشته باشد مي تواند به خوبي آن را تدريس كند، اگر چه اين امر تا حدودي صحت دارد، ولي ميزان دانش و تسلط معلم بر موضوع درس
به تنهايي نمي تواند فضاي خالي موجود بين تدريس و فراگيري را پر سازد.بهترين مثال اين ادعا در مقاطع عالي تحصيلي مشاهده مي شود. استاداني كه بيشترين دانش را در يك موضوع خاص دارند الزاماً از لحاظ تدريس بهترين استادان نيستند. در مورد اين گروه معلمين بارها شنيده شده است كه «موضوع درس را به خوبي مي داند ولي قادر به برقراري ارتباط نيست، گوش دادن به حرف هايش سردرد مي آورد يا موضوع درس را به شكل خام ارائه مي دهد.» اين عبارات نمايانگر آن است كه مشكلات مربوط به روابط بين معلم و دانش آموزان صرفاً ناشي از ميزان دانش معلم نيست. اين امر به آن معنا نيست كه
اهميت تسلط معلم بر موضوع تدريس، ناديده انگاشته شود، بلكه خود نيز به عنوان آموزگار بر آن تأكيد كافي داريم. اما نگاهي به ميانگين نمرات، ضريب هوشي و ميزان آمادگي كارآموزان معلمي به هنگام طي دوره تربيت معلم، اين حقيقت را آشكار مي سازد كه بين عوامل مذكور و ميزان موفقيت و كارآمدي اين افراد در زمان تدريس عملي در كلاس ها همبستگي مختصري وجود دارد.
متغيرهاي ديگري نظير گرمي سخن و مهرباني و احساس مسئوليت در برابر نيازها و علائق دانش آموزان و رغبت به تدريس، رابطه معني دارتري با موفقيت معلم و ميزان آموخته هاي دانش آموزان دارد. به طور كلي هرچه بيشتر به جنبه هاي عاطفي و انساني در كلاس توجه گردد بيشتر مي توان به كارآمدي و اثر بخشي تدريس معلم اميدوار بود. معلمين، هنگامي كه
نسبت به موجوديت خود احساس امنيت كنند بهتر مي توانند به نيازهاي ديگران توجه نشان دهند. افرادي كه نسبت به خود احساس نامطلوب و ناخوشايندي دارند قادر نيستند زمان و نيروي لازم براي ياري ديگران اختصاص دهند و اين بدان علت است كه نوعي احساس محروميت و حرمان در آنان وجود دارد. هرگاه احساسات نامساعدي به هر دليل در درون معلم در غليان باشد ممكن است براي حفاظت خود و ايجاد نوعي امنيت دروني، رفتارهاي ناخوشايند و خشونت آميز از خود نشان دهد و با وضع قوانين و مقررات خشك و خشن در رابطه با شاگردان خود به روش ديكتاتوري متوسل گردد. معلمان بايد با يافتن پاسخ سؤالات زير، در مقام خودشناسي و اصلاح الگوي رفتاري و شخصيتي خود برآيند:
آيا احساس مي كنيد كه مردم شما را دوست دارند يا مطرود و منفور آنها هستيد؟
آيا خود را فردي شايسته احترام مي پنداريد يا فكر مي كنيد نظريات شما در مورد شأن و مقامتان بي ارزش است؟
آيا خود را اساساً فردي وابسته به ديگران مي دانيد يا فكر مي كنيد از اتكاي به نفس و استقلال و ثبات كافي برخوردار هستيد؟ آيا در مورد توانايي خود در برخورد با حوادث شك داريد؟
آيا خود را به عنوان عضوي از جامعه ديگران مي بينيد يا احساس مي كنيد به شكل يك انسان يك بعدي از جامعه به دور افكنده شده ايد؟
اينها سؤالاتي اساسي هستند كه هر فردي مي تواند از خود بپرسد و پاسخ براي آنها بيابد. كيفيت پاسخ هايي كه به اين سؤالات داده مي شود مي تواند تأثير بسزايي در موفقيت يا شكست معلم از لحاظ تدريس و برقراري ارتباط مؤثر با دانش آموزان داشته باشد. مسأله تدريس همواره مستلزم روابط متقابل با مردم است و برداشت هايي كه معلم از مردم دارد مي تواند انگيزه اصلي براي نوع رفتار معلم نسبت به مردم و به ويژه نسبت به دانش آموزان باشد. اين حقيقت با نگاهي به نوع انتظاراتي كه تاكنون از معلم مي رفته است روشن تر مي گردد.