بخشی از مقاله
توصیف بنده
آیات 63_68 فرقان
وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً(63)وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سجَّداً وَ قِيَماً(64)وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كانَ غَرَاماً(65)إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(66)وَ الَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسرِفُوا وَ لَمْ يَقْترُوا وَ كانَ بَينَ ذَلِك قَوَاماً(67)وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك يَلْقَ أَثَاماً(68)
يُضعَف لَهُ الْعَذَاب يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ يخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً(69)إِلا مَن تَاب وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صلِحاً فَأُولَئك يُبَدِّلُ اللَّهُ سيِّئَاتِهِمْ حَسنَتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(70)وَ مَن تَاب وَ عَمِلَ صلِحاً فَإِنَّهُ يَتُوب إِلى اللَّهِ مَتَاباً(71)
ترجمه
بندگان خاص خداى رحمان آن كسانند پيشگان ، خطابشان كنند سخن ملايم گويند (63)و كسانى كه شب را با سجده و نماز براى پروردگارشان به روز آرند (64)و كسانى كه گويند: پروردگارا عذاب جهنم را از ما بگردان كه عذاب آن دائم است (65)كه جهنم قرارگاه و جاى بدى است (66)و كسانى كه چون خرج مى كنند اسراف نكنند و بخل نورزند و ميان اين دو معتدل باشند (67)و كسانى كه با خداى يكتا خدايى ديگر نخوانند و انسانى را كه خدا محترم داشته جز به حق نكشند و زنا نكنند و هر كه چنين كند به زودى سزا بيند (68)
روز قيامت عذابش دو برابر شود و در آن به خوارى جاويدان به سر برد(69)مگر آنكه توبه كند و مؤ من شود و عمل شايسته كند آنگاه خدا بديهاى اين گروه را به نيكيها مبدل كند كه خدا آمرزگار و رحيم است (70)و هر كه توبه كند و عمل شايسته انجام دهد به سوى خدا بازگشتى پسنديده دارد (71)
59زخرف آیه
إِنْ هُوَ إِلا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَهُ مَثَلاً لِّبَنى إِسرءِيلَ(59)
ترجمه
(وگر نه عيسى كه خدا نبود) او نبود مگر بنده اى كه ما بر او انعام كرده ، و او را مثلى براى بنى اسرائيل قرار داديم (59).
وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً(63)
تفسیر المیزان
صفات مؤ منين : تواضع و فروتنى ، و برخورد سالم درمقابل برخورد زشت و لغو جاهلان با ايشان وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشونَ عَلى الاَرْضِ هَوْناً وَ إِذَا خَاطبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُوا سلَماً بعد از آنكه در آيه قبلى استكبار و خود خواهى كفار بر خداى سبحان و اهانتشان نسبت به اسم كريم و رحمان را ذكر كرد، در اين آيه در مقابل آن رفتار مؤ منين را ذكر مى كند كه نه تنها به اسم رحمان اهانت نمى كند، بلكه خود را بنده رحمان مى دانند همان رحمانى كه كفار از لفظ آن گريزان بودند و نفرت داشتند.
در اين آيه دو صفت از صفات ستوده مؤ منين را ذكر كرده ، اول اينكه : ((الّذين يمشون على الارض هونا)) ((مؤ منين كسانى هستند كه روى زمين با وقار و فروتنى راه مى روند)) و ((هون )) به طورى كه راغب گفته به معناى تذلل و تواضع است بنابراين ، به نظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيز كنايه از زندگى كردنشان در بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد. پس مؤ منين ، هم نسبت به خداى تعالى تواضع و تذلل دارند و هم نسبت ب ه مردم چنينند، چون تواضع آنان مصنوعى نيست ، واقعا در اعماق دل ، افتادگى و تواضع دارند و
چون چنينند ناگزير، نه نسبت به خدا استكبار مى ورزند و نه در زندگى مى خواهند كه بر ديگران استعلاء كنند و بدون حق ، ديگران را پائين تر از خود بدانند و هرگز براى به دست آوردن عزت موهومى كه در دشمنان خدا مى بينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلت نمى كنند. پس خضوع و تذللشان در برابر مؤ منين است نه كفار و دشمنان خدا، البته اين در صورتى است كه به گفته راغب كلمه ((هون )) به معناى تذلل باشد. و اما اگر آن را به معناى رفق و مدارا بدانيم معناى آيه اين مى شود كه : مؤ منين در راه رفتنشان تكبر و تبختر ندارند.
صفت دومى كه براى مؤ منين آورده اين است كه ، چون از جاهلان حركات زشتى مشاهده مى كنند و يا سخنانى زشت و ناشى از جهل مى شنوند، پاسخى سالم مى دهند، و به سخنى سالم و خالى از لغو و گناه جواب مى گويند، شاهد اينكه كلمه سلام به اين معنا است آيه ((لا يسمعون فيها لغوا و لا تاثيما الا قيلا سلاما سلاما)) مى باشد، پس حاصل و برگشت معناى اين كلمه به اين است كه : بندگان رحمان جهل جاهلان را با جهل مقابله نمى كنن دو اين صفت ، صفت عباد رحمان در روز است كه در ميان مردمند و اما صفت آنان درشب همان است كه آيه بعدى بيان نموده مى فرمايد...
تفسیر نمونه
صفات ويژه بندگان خاص خدا
از اين آيات به بعد بحث جامع و جالبى پيرامون صفات ويژه بندگان خاص پروردگار كه تحت عنوان عبادالرحمان آمده ، مطرح مى شود، و در حقيقت تكميلى است براى آيات گذشته كه مشركان لجوج هنگامى كه نام خداوند رحمان برده مى شد از سر استهزاء و غرور مى گفتند: رحمان چيست ؟ و ديديم كه قرآن ضمن دو آيه خداوند رحمان را به آنها معرفى كرد، اكنون نوبت اين رسيده است به بندگان خاص اين خداوند رحمان را معرفى كند، جائى كه بندگان او اين قدر عالى مقام و با شخصيتند عظمت خداى رحمان را بهتر مى توان درك كرد.
اين آيات دوازده صفت از صفات ويژه آنان را بيان مى كند كه بعضى به جنبه هاى اعتقادى ارتباط دارند، و برخى اخلاقى ، و پاره اى اجتماعى ، قسمتى جنبه فردى دارد و بخش ديگرى جمعى است ، و رويهم رفته مجموعه اى است از والاترين ارزشهاى انسانى
نخست مى گويد: بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبر بر روى زمين راه مى روند (و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا) در واقع نخستين توصيفى كه از عباد الرحمن شده است ، نفى كبر و غرور و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتى در كيفيت راه رفتن او آشكار مى شود زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لابلاى اعمال و گفتار و حركات انسان نشان مى دهند، تا آنجا كه از چگونگى راه رفتن يك انسان مى توان با دقت و موشكافى به قسمت قابل توجهى از اخلاق او پى برد.
آرى آنها متواضعند، و تواضع كليد ايمان است ، در حالى كه غرور و كبر كليد كفر محسوب مى شود، در زندگى روزمره با چشم خود ديده ايم و در آيات قرآن نيز كرارا خوانده ايم كه متكبران مغرور حتى حاضر نبودند به سخنان رهبران الهى گوش فرا دهند، حقايق را به باد مسخره مى گرفتند، و ديد آنها فراتر از نوك بينى آنها نبود، آيا با اين حالت كبر ايمان آوردن امكان پذير است ؟!
آرى اين مؤ منان بنده خداوند رحمانند، و نخستين نشانه بندگى همان تواضع است . تواضعى كه در تمام ذرات وجود آنان نفوذ كرده و حتى در راه رفتن آنها آشكار است.
و اگر مى بينيم يكى از مهمترين دستوراتى كه خداوند به پيامبرش مى دهد اين است كه و لا تمش فى الارض مرحا انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا: در روى زمين از سر كبر و غرور گام بر مدار چرا كه نمى توانى زمين را بشكافى و طول قامتت هرگز به كوهها نمى رسد. (سوره اسراء آيه 37) نيز به خاطر همين است كه روح ايمان تواضع مى باشد.
راستى اگر انسان كمترين شناختى از خود و جهان هستى داشته باشد مى داند در برابر اين عالم بزرگ چه اندازه كوچك است ؟ حتى اگر گردنش همطر از كوهها شود تازه بلندترين كوههاى زمين در برابر عظمت زمين كمتر از برآمدگيهاى پوست نارنج نسبت به آن است ، همان زمينى كه خود ذره ناچيزى است در اين كهكشانهاى عظيم آيا با اين حال كبر و غرور دليل جهل و نادانى مطلق نيست ؟!
در حديث جالبى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه روزى از كوچه اى عبور مى كردند جمعى از مردم را در يك نقطه مجتمع ديدند از علت آن سؤ ال كردند عرض كردند ديوانه اى است كه اعمال جنون آميز و خنده آورش مردم را متوجه خود ساخته پيامبر آنها را به سوى خود فرا خواند و فرمود: مى خواهيد ديوانه واقعى را به شما معرفى كنم ؟ همه خاموش بودند و با تمام وجودشان گوش مى دادند فرمود: المتبختر فى مشيه الناظر فى عطفيه ، المحرك جنبيه بمنكبيه الذى لا يرجى خيره و لا يؤ من شر، فذلك المجنون و هذا مبتلى !: كسى كه با تكبر و غرور راه مى رود و پيوسته به دو طرف خود نگاه مى كند، پهلوهاى خود را با شانه خود حركت مى دهد (غير از خود را نمى بيند و انديشه اش از خودش فراتر نمى رود) كسى كه مردم به خير او اميد ندارند و از شر او در امان نيستند ديوانه واقعى او است اما اين را كه ديديد تنها يك بيمار است.
دومين وصف آنها حلم و بردبارى است چنانكه قرآن در ادامه همين آيه مى گويد: و هنگامى كه جاهلان آنها را مورد خطاب قرار مى دهند و به جهل و جدال و سخنان زشت مى پردازند در پاسخ آنها سلام مى گويند (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما)
سلامى كه نشانه بى اعتنائى تواءم با بزرگوارى است ، نه ناشى از ضعف ، سلامى كه دليل عدم مقابله به مثل در برابر جاهلان و سبك مغزان است ، سلام وداع گفتن با سخنان بى رويه آنها است ، نه سلام تحيت كه نشانه محبت و پيوند دوستى است ، خلاصه سلامى كه نشانه حلم و بردبارى و بزرگوارى است.
آرى يكى ديگر از پديده هاى با عظمت روحى آنها تحمل و حوصله است كه بدون آن هيچ انسانى راه دشوار و پر فراز و نشيب عبوديت و بندگى خدا را طى نخواهد كرد مخصوصا در جوامعى كه افراد فاسد و مفسد و جاهل و نادان در آن فراوان است .
وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سجَّداً وَ قِيَماً(64)
تفسیر المیزان
كلمه ((بيتوته )) به معناى ادراك شب است - چه بخوابد يا نخوابد - و كلمه ((لربهم )) متعلق است به كلمه ((سجدا)) و دو كلمه ((سجد)) و ((قيام )) جمع ساجد و قائم است و مراد از اين بيتوته در شب در حال سجده و حال ايستاده اين است كه : شب را به عبادت خدا به آخر مى رسانند، كه يكى از مصاديق عبادتشان همان نماز است كه هم افتادن به خاك جزء آن است و هم به پا ايستادن و معناى آيه اين است كه : بندگان رحمان كسانى هستند كه شب را درك مى كنند در حالى كه براى پروردگار خود سجده كنندگان و يا به پا ايستادگانند - يعنى پشت سر هم سجده مى كنند و برمى خيزند -، ممكن هم هست كه مراد تهجد به نوافل شب باشد.
تفسیر نمونه
در دومين آيه به سومين ويژگى آنها كه عبادت خالصانه پروردگار است
پرداخته مى گويد آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند (و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما)
در ظلمت شب كه چشم غافلان در خواب است و جائى براى تظاهر و ريا وجود ندارد خواب خوش را بر خود حرام كرده و به خوشتر از آن كه ذكر خدا و قيام و سجود در پيشگاه با عظمت او است مى پردازند، پاسى از شب را به مناجات با محبوب مى گذرانند، و قلب و جان خود را با ياد و نام او روشن مى كنند. اگر چه جمله يبيتون دليل بر اين است كه آنها شب را با سجود و قيام به صبح مى آورند ولى معلوم است كه منظور بخش قابل ملاحظه اى از شب است ، و يا اگر تمام شب باشد در بعضى از مواقع چنين است. ضمنا تقديم سجود بر قيام به خاطر اهميت آن است هر چند در موقع نماز عملا قيام مقدم بر سجود است
وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصرِف عَنَّا عَذَاب جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كانَ غَرَاماً(65)
تفسیر المیزان
كلمه ((غرام )) به معناى شدت و مصيبتى است كه دست از سر آدمى بر ندارد و همواره ملازم او باشد. بقيه الفاظ آيه روشن است
تفسیر نمونه
چهارمين صفت ويژه آنان خوف و ترس از مجازات و كيفر الهى است : آنها كسانى هستند كه پيوسته مى گويند پروردگارا عذاب جهنم را از ما بر طرف گردان كه عذابش سخت و شديد و پر دوام است (و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما)
چرا كه جهنم بد جايگاه و بد محل اقامتى است (انها ساءت مستقرا و مقاما) با اينكه آنها شبها به ياد خدا هستند و به عبادتش مشغول ، و روزها در مسير انجام وظيفه گام برمى دارند باز هم قلوبشان مملو از ترس مسئوليتها است ، همان ترسى كه عامل نيرومندى براى حركت به سوى انجام وظيفه بيشتر و بهتر است ، همان ترسى كه به سان يك پليس نيرومند از درون ، انسان را كنترل مى كند، و بى آنكه مامور و مراقبى داشته باشد وظائف خود را به نحو احسن انجام مى دهد و در عين حال خود را در پيشگاه خدا مقصر مى شمرد.
واژه غرام در اصل به معنى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه دست از سر انسان برندارد، و اگر به شخص طلبكار غريم گفته مى شود به خاطر آن است كه دائما براى گرفتن حق خويش ملازم انسان است ، به عشق و علاقه سوزانى كه انسان را با اصرار به دنبال كار يا چيزى مى فرستد نيز غرام گفته مى شود اطلاق اين واژه بر جهنم به خاطر آن است كه عذابش شديد، پيگير و پر دوام است .
تفاوت مستقر و مقام شايد از اين نظر بوده باشد كه دوزخ براى كافران جايگاه هميشگى (مقام ) است ، و براى مؤ منان مدتى قرارگاه (مستقر) مى باشد، و به اين ترتيب به هر دو گروهى كه وارد دوزخ مى شوند اشاره شده است.
روشن است كه دوزخ بد قرارگاه و محل اقامتى است ، آتش سوزان كجا و قرار گرفتن كجا؟
شعله هاى كشنده كجا و اقامت و آسايش كجا؟
اين احتمال نيز وجود دارد كه مستقر و مقام هر دو به يك معنا باشد و تاكيدى است بر دوام مجازات دوزخ درست در مقابل بهشت كه درباره آن ذيل همين آيات مى خوانيم...
إِنَّهَا ساءَت مُستَقَرًّا وَ مُقَاماً(66)
تفسیر المیزان
ضمير در صدر آيه به كلمه ((جهنم )) بر مى گردد و دو كلمه ((مستقر)) و ((مقام )) دو اسم مكان از استقرار و اقامت هستند. و بقيه الفاظ آيه روشن است. رعايت اعتدال در انفاق : يكى از صفات مؤ منين
تفسیر نمونه
خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما: مؤ منان جاودانه در غرفه هاى بهشتى مى مانند چه جايگاه خوب و چه محل اقامت نيكوئى است.
وَ الَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسرِفُوا وَ لَمْ يَقْترُوا وَ كانَ بَينَ ذَلِك قَوَاماً(67)
تفسیر المیزان
كلمه ((انفاق )) به معناى بذل مال و صرف آن دررفع حوايج خويشتن و يا ديگران است و كلمه ((اسراف )) به معناى بيرون شدن از حد است ، اما بيرون شدن از حد اعتدال به طرف زياده روى و در خصوص مساءله انفاق ، زياده روى و تجاوز از حدى است كه رعايت آن حد سزاوار و پسنديده است ، در مقابل قتر - به فتح قاف و سكون تاء - كه به معناى كمتر انفاق كردن است ، چنانچه راغب گفته ، و كلمه ((قتر اقتار و تقتير)) هر سه به يك معنا است كلمه ((قوام )) - به فتح قاف - به معناى حد وسط و معتدل است و همين كلمه به كسره قاف به
معناى مايه قوام هر چيز است و جمله ((بين ذلك )) متعلق است به قوام ، و معنايش اين است كه : بندگان رحمان انفاق مى كنند و انفاقشان همواره در حد وسط و ميان اسراف و اقتار است ، پس ، اينكه فرمود: ((و كان بين ذلك قواما)) توضيح و تنصيص همان جمله قبلى است كه فرمود: ((اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا))، پس صدر آيه ، دو طرف افراط و تفريط در انفاق را نفى كرده و ذيل آن حد وسط در آن را اثبات نموده است معناى اينكه در وصف مؤ منان فرمود: ((لا يدعون مع الله الها آخر)) با توجه به عقيده مشركان درباره عبادت خدا.
تفسیر نمونه
در آخرين آيه مورد بحث به پنجمين صفت ممتاز عباد الرحمن كه اعتدال
و دورى از هر گونه افراط و تفريط در كارها مخصوصا در مساله انفاق است اشاره كرده مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه به هنگام انفاق نه اسراف مى كنند و نه سختگيرى ، بلكه در ميان اين دو حد اعتدالى را رعايت مى كنند (و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذالك قواما) جالب توجه اينكه اصل انفاق كردن را مسلم مى گيرد بطورى كه نياز به ذكر نداشته باشد چرا كه انفاق يكى از وظائف حتمى هر انسانى است ، لذا سخن را روى كيفيت انفاق آنان مى برد و مى گويد: انفاقى عادلانه و دور از هر گونه اسراف و سختگيرى دارند، نه آن چنان بذل و بخششى كنند كه زن و فرزندشان گرسنه بمانند، و نه آن چنان سختگير باشند كه ديگران از مواهب آنها بهره نگيرند.
در تفسير اسراف و اقتار كه نقطه مقابل يكديگرند مفسران سخنان گوناگونى دارند كه روح همه به يك امر باز مى گردد و آن اينكه اسراف آن است كه بيش از حد و در غير حق و بيجا مصرف گردد، و اقتار آن است كه كمتر از حق و مقدار لازم بوده باشد.
در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى اسراف و اقتار و حد اعتدال شده است و آن اينكه هنگامى كه امام صادق (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود مشتى سنگريزه از زمين برداشت و محكم در دست گرفت ، و فرمود اين همان اقتار و سخت گيرى است سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن به روى زمين ريخت و فرمود اين اسراف است ، بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونه اى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش بازماند، و فرمود اين همان قوام است
واژه قوام (بر وزن عوام ) در لغت به معنى عدالت و استقامت و حد وسط ميان دو چيز است و قوام (بر وزن كتاب ) به معنى چيزى است كه مايه قيام و استقرار بوده باشد.
نکته ها:
1- طرز مشى مؤمنان
در آيات فوق خوانديم كه يكى از نشانه هاى بندگان خاص خدا تواضع است تواضعى كه بر روح آنها حكومت مى كند و حتى در راه رفتن آنها نمايان است تواضعى كه آنها را بر تسليم در برابر حق وامى دارد، ولى گاه ممكن است بعضى تواضع را با ضعف و ناتوانى و سستى و تنبلى اشتباه كنند كه اين طرز فكر خطرناكى است. تواضع در راه رفتن به اين نيست كه سست و بى رمق گام بردارند، بلكه در عين تواضع گامهائى محكم و حاكى از جديت و قدرت بردارند. در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كه يكى از اصحاب مى گويد: ما رايت احدا اسرع فى مشيته من رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كانما الارض تطوى له و انا لنجهد انفسنا و انه لغير مكترث : من كسى را سريعتر در راه رفتن از پيامبر نديدم ،
گوئى زمين زير پاى او جمع مى شد، و ما به زحمت مى توانستيم به او برسيم و او اهميتى نمى داد. در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه الذين يمشون على الارض هونا فرمود: و الرجل يمشى بسجيته التى جبل عليها، لا يتكلف و لا يتبختر: منظور اين است كه انسان به حال طبيعى خودش راه برود و تكلف و تكبر در آن نداشته
باشد. در حديث ديگرى در حالات پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده : قد كان يتكفا فى مشيه كانما يمشى فى صبب : هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) راه مى رفت در عين اينكه عجولانه نبود با سرعت گام برمى داشت گوئى از يك سرازيرى پائين مى رفت. به هر حال همان گونه كه گفتيم كيفيت راه رفتن به تنهائى مطرح نيست ، بلكه دريچه اى است براى پى بردن به وضع روحيات يك انسان ، و در حقيقت آيه اشاره اى به نفوذ روح تواضع و فروتنى در جان و روح عباد الرحمان مى كند.
2- سختگيرى و اسراف
بدون شك اسراف يكى از مذموم ترين اعمال از ديدگاه قرآن و اسلام است ، و در آيات و روايات نكوهش فراوانى از آن شده ، اسراف يك برنامه فرعونى است (و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفين ) (يونس 83) )
(اسراف كنندگان اصحاب دوزخ و جهنمند (و ان المسرفين هم اصحاب النار) (غافر 43)
و با توجه به آنچه امروز ثابت شده كه منابع روى زمين با توجه به جمعيت انسانها آن قدر زياد نيست كه بتوان اسراف كارى كرد، و هر اسراف كارى سبب محروميت انسانهاى بى گناهى خواهد بود، بعلاوه روح اسراف معمولا توأ م با خودخواهى و خودپسندى و بيگانگى از خلق خدا است.
در عين حال بخل و سختگيرى و خسيس بودن نيز به همين اندازه زشت و ناپسند و نكوهيده است ، اصولا از نظر بينش توحيدى مالك اصلى خدا است و ما همه امانتدار او هستيم و هر گونه تصرفى بدون اجازه و رضايت او زشت و ناپسند است و مى دانيم او نه اجازه اسراف مى دهد و نه اجازه بخل و تنگ چشمى.
وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْس الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلا بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك يَلْقَ أَثَاماً(68)
تفسیر المیزان
اين آيه شريفه ، شرك در عبادت را از بندگان رحمان نفى مى كند و شرك در عبادت اين است كه كسى هم خداى را عبادت كند و هم غير خداى را و اين ، با اصول وثنيت و بت پرستى سازگار نيست ، براى اينكه اصول وثنيت اجازه نمى دهد شخص بت پرست خداى را عبادت كند، نه به تنهايى و نه با عبادت غير خدا، بلكه انسان را لايق پرستش خدا ندانسته ، مى گويد بايد آلهه پايين تر از خدا را بپرستيم تا آنها ما را با شفاعت خود به خدا نزديك كنند بنابراين تعبير، در آيه مورد بحث (خواندن غير خدا با خدا)، يا به منظور اشاره به اين است كه هر چند مشركين تنها غير خدا را مى پرستند و ليكن پرستش شده واقعى آنان نيز به هر حال خداست ، چون پرستش خدا مساله اى است فطرى ، چيزى كه هست مشركين راه را گم كرده اند، پس ، توجه به سوى غير خدا توجه به خدا و غير خدا است ، هر چند كه نامى از خدا به ميان نياورند.
و يا معناى تعبير مذكور اين است كه : بندگان رحمان كسانى هستند كه با وجود خدا، غير خدا را نمى پرستند، يعنى مشركين با وجود خدا غير خدا را مى پرستند. و يا تعبير مزبور، اشاره به اين اعتقاد خرافى است كه عوام مشرك عرب داشتند كه : توجه و توسل به خدايان تنها در خشكى فايده دارد و اما در دريا سودى نمى بخشد، چون امور درياها تنها به دست خداست و آلهه اى در آن با وى شريك نيستند.
در نتيجه مراد از خواندن خدا، توسل به خدا است در موردى ، يعنى در شدايد دريا، و توسل به غير او در موردى ديگر، يعنى در شدايد خشكى . ولى از همه وجوه بهتر وجه وسطى است.
و اينكه فرمود: ((و لا يقتلون النفس التى حرم اللّه الا بالحق )) معنايش اين است كه : در هيچ حالى از احوال ، نفس انسانى را كه خدا كشتن او را حرام كرده نمى كشند، مگر در يك حال و آن حالى است كه كشتن وى حق باشد، مثلا به عنوان قصاص و حد بوده باشد. و اينكه فرمود: ((و لا يزنون )) معنايش اين است كه : عباد رحمان كسانى هستند كه هيچ فرج حرامى را وطى نمى كنند چون مساءله زنا در ميان عرب جاهليت امرى متداول و شايع بود و اسلام از ابتداى ظهور دعوتش معروف بود به تحريم زنا و شرابخورى و اينكه فرموده اند: ((و من يفعل ذلك يلق اثاما)) با كلمه ((ذلك )) به مسائل قبل ، يعنى شرك و قتل نفس محترمه به غير حق و نيز زنا اشاره نموده و كلمه ((اثام )) به معناى اثم ، يعنى وزر و و بال گناه است ، كه همان كيفر عذابى است كه به زودى در روز قيامت با آن بر مى خورد، و آيه بعدى آن را بيان مى كند...
تفسیر نمونه
بحثى ديگر از صفات عباد الرحمن
ششمين ويژگى عباد الرحمن كه در آيات مورد بحث آمده توحيد خالص است كه آنها را از هر گونه شرك و دوگانه و يا چند گانه پرستى دور مى سازد، مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه معبود ديگرى را با خداوند نمى خوانند (و الذين لا يدعون مع الله الها آخر)
نور توحيد سراسر قلب آنها و زندگى فردى و اجتماعيشان را روشن ساخته و تيرگى و ظلمت شرك از آسمان فكر و روح آنها به كلى كنار و رخت بر بسته است.
هفتمين صفت ، پاكى آنها از آلودگى به خون بيگناهان است : آنها هرگز انسانى را كه خداوند خونش را حرام شمرده ، جز به حق ، به قتل نمى رسانند (و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق) از آيه فوق به خوبى استفاده مى شود كه تمام نفوس انسانى در اصل محترمند و ريختن خون آنها ممنوع است ، مگر عواملى پيش آيد كه اين احترام ذاتى را تحت الشعاع قرار دهد و مجوز ريختن خون گردد.
هشتمين وصف آنها اين است كه : دامان عفتشان هرگز آلوده نمى شود و زنا نمى كنند (و لا يزنون) آنها بر سر دو راهى كفر و ايمان ايمان را انتخاب مى كنند، و بر سر دو راهى امنيت و ناامنى جانها، امنيت را، و بر سر دو راهى پاكى و آلودگى ، پاكى را، آنها محيطى خالى از هر گونه شرك و ناامنى و بى عفتى و ناپاكى با تلاش و كوشش خود فراهم مى سازند.
و در پايان اين آيه براى تاكيد هر چه بيشتر اضافه مى كند: و هر كس يكى از اين امور را انجام دهد عقوبت و مجازاتش را خواهد ديد ((و من يفعل ذلك يلق اثاما)) اثم و اثام در اصل به معنى اعمالى است كه انسان را از رسيدن به ثواب دور مى سازد، سپس به هر گونه گناه اطلاق شده است ولى در اينجا به معنى جزاى گناه است. بعضى نيز گفته اند كه اثم به معنى گناه و اثام به معنى كيفر گناه است.
و اگر مى بينيم بعضى از مفسران آن را به معنى بيابان يا كوه يا چاهى در جهنم ذكر كرده اند در واقع از قبيل بيان مصداق است.
درباره فلسفه تحريم زنا در جلد 12 صفحه 103 به بعد (ذيل آيه 33 سوره اسراء) مشروحا بحث كرده ايم
قابل توجه اينكه در آيه فوق ، نخست از مساله شرك ، سپس قتل نفس ، و بعد از آن زنا سخن به ميان آمده ، از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اين سه گناه از نظر ترتيب اهميت به همين صورت كه در آيه آمده اند مى باشد.
ابن مسعود از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) چنين نقل مى كند عرض كردم : اى الذنب اعظم ؟ قال ان تجعل لله ندا و هو خلقك قال قلت ثم اى ؟ قال ان تقتل ولدك مخافة ان يطعم معك ، قال قلت : ثم اى ؟ قال ان تزانى حليلة جارك ، فانزل الله تصديقها و الذين لا يدعون مع الله الها آخر - الى آخر الايه : كدام گناه از همه گناهان بزرگتر است ؟ فرمود: اين كه براى خدا شبيهى قرار دهى در حالى كه او تو را آفريد، عرض كردم بعد از آن كدام گناه ؟ فرمود: اينكه فرزند خود را از ترس اينكه مبادا با تو هم غذا شود به قتل برسانى !، باز عرض كردم بعد از آن كدام گناه ؟ فرمود: اينكه به همسر همسايه ات خيانت كنى در اين هنگام خداوند تصديق سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در اين آيه نازل كرد: و الذين لا يدعون مع الله الها آخر... گر چه در اين حديث سخن از نوع خاصى از قتل و زنا به ميان آمده ولى با توجه به اطلاق مفهوم آيه ، اين حكم درباره همه انواع آن مى باشد و مورد روايت مصداق واضحترى از آن است.
از آنجا كه اين سه گناه نهايت اهميت را دارد باز در آيه بعد روى آن تكيه كرده مى گويد: كسانى كه مرتكب اين امور شوند عذاب آنها در قيامت مضاعف مى گردد، و با خوارى ، جاودانه در عذاب خواهد ماند (يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا).
در اينجا دو سؤ ال پيش مى آيد: نخست اينكه چرا عذاب اين گونه اشخاص مضاعف مى گردد؟ چرا به اندازه گناهشان مجازات نشوند؟ آيا اين با اصول عدالت سازگار است ؟
ديگر اينكه در اينجا سخن از خلود و عذاب جاويدان است ، در حالى كه مى دانيم خلود تنها مربوط به كفار است ، و از سه گناهى كه در اين آيه ذكر شده تنها گناه اول كفر مى باشد، و اما قتل نفس و زنا نمى تواند سبب خلود گردد؟
مفسران در پاسخ سؤ ال اول ، بحث بسيار كرده اند، آنچه صحيحتر به نظر مى رسد اين است كه منظور از مضاعف شدن عذاب اين است كه بر هر يك از اين گناهان سه گانه كه در اين آيه مذكور است مجازات جداگانه اى خواهد شد كه مجموعا عذاب مضاعف است
از اين گذشته گاه يك گناه سرچشمه گناهان ديگر مى شود، مانند كفر كه سبب ترك واجبات و انجام محرمات مى گردد، و اين خود موجب مضاعف شدن مجازات الهى است. به همين جهت بعضى از مفسران اين آيه را دليل بر اين اصل معروف گرفته اند كه كفار همانگونه كه مكلف به اصول دين هستند، به فروع نيز مكلف مى باشند (الكفار مكلفون بالفروع كما انهم مكلفون بالاصول).
و اما در پاسخ سؤ ال دوم مى توان گفت كه بعضى از گناهان به قدرى شديد است كه سبب بى ايمان از دنيا رفتن مى شود، همانگونه كه درباره قتل نفس در ذيل آيه 93 سوره نساء گفته ايم. در مورد زنا مخصوصا اگر زناى محصنه باشد نيز ممكن است چنين باشد. اين احتمال نيز وجود دارد كه خلود در آيه فوق در مورد كسانى است كه هر سه گناه را با هم مرتكب شوند، هم شرك ، هم قتل نفس و هم زنا، شاهد بر اين معنى آيه بعد است كه مى گويد الا من تاب و آمن و عمل صالحا: مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و به اين ترتيب مشكلى باقى نخواهد ماند بعضى از مفسران نيز خلود را در اينجا به معنى مدت طولانى گرفته اند نه جاودانى ، ولى تفسير اول و دوم صحيحتر به نظر مى رسد قابل توجه
اينكه در اينجا علاوه بر مساله مجازات معمولى ، كيفر ديگرى كه همان تحقير و مهانت است و جنبه روانى دارد نيز ذكر شده است كه خود مى تواند تفسيرى بر مساله مضاعف بودن عذاب بوده باشد، چرا كه آنها هم عذاب جسمى دارند و هم روحى ولى از آنجا كه قرآن مجيد هيچگاه راه بازگشت را به روى مجرمان نمى بندد و گنهكاران را تشويق و دعوت به توبه مى كند،
سوره زخرف آیه 59
إِنْ هُوَ إِلا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَهُ مَثَلاً لِّبَنى إِسرءِيلَ(59)
تفسير المیزان
آنچه سياق اقتضاء مى كند اين است كه ضمير هو به عيسى بن مريم برگردد، و مراد از مثل بودن او بطورى كه گفته اند اين است كه آن جناب آيتى عجيب از آيات الهى است كه نامش مانند مثلهاى جارى بر سر زبانها است . و معناى آيه اين است : پسر مريم به جز بنده اى كه اظهار بندگى ما مى كرد نبود. بنده اى بود كه ما بر او انعام كرديم و نبوتش داديم ، و به روح القدس تاءييدش نموديم و معجزاتى روشن بر دستش جارى ساختيم ، و انعامهاى ديگر به او كرديم ، و او را آيتى عجيب و خارق العاده قرار داديم تا به وسيله او حق را براى بنى اسرائيل
بيان كرده باشيم و اين معنا بطورى كه ملاحظه مى فرماييد رد جمله ((ءآلهتنا خير ام هو(( مى باشد، چون ظاهر اين جمله اين است كه خواسته اند خدايان خود را در الوهيت بر مسيح برترى دهند. و حاصل جواب اين است كه : مسيح اصلا اله نبود كه در مقام مقايسه الوهيت او با الوهيت خدايان خود برآييد، بلكه تنها و تنها بنده اى بود كه خدا بر او انعام كرد. و اما آلهه خود مشركين كه نظريه قرآن در باره الوهيتشان روشن است ، و آيه مورد بحث در مقام رد آن نيست ردّ استبعاد كمالات عيسى (ع ) توسط مشركين ، و بيان امكان تزكيه انسان تا سر حدّ ملكگونه شدن.
تفسير نمونه
مسيح (عليه السلام ) كه از (کسانی که حضرت مسیح را پرستش می کردند)عمل آنها بيزار بوده و هست بلكه او فقط بنده اى بود كه ما نعمت خود را بر او ارزانى داشتيم و او را به نبوت و رهبرى خلق مبعوث كرديم (ان هو الا عبد انعمنا عليه ) و او را نمونه و الگوئى براى بنى اسرائيل قرار داديم (و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل).
تولدش از مادر بدون پدر آيتى از آيات خدا بود، سخن گفتنش در گاهواره آيت ديگر، و معجزاتش هر يك نشانه بارزى از عظمت خداوند و مقام نبوت او بود او در تمام عمرش به مقام عبوديت پروردگار اعتراف داشت ، و همه را به عبوديت او دعوت كرد، و همانگونه كه خودش مى گويد: ((مادام كه در ميان امت بود اجازه انحراف از مسير توحيد به كسى نداد))، بلكه خرافه الوهيت مسيح (عليه السلام ) يا تثليث را بعد از او به وجود آوردند. جالب اينكه در روايات متعددى كه از طربق شيعه و اهل سنت نقل شده مى خوانيم كه پيغمبر به على (عليه السلام ) فرمود: ان فيك مثلا من عيسى ، احبه قوم فهلكوا فيه ، و ابغضه قوم فهلكوا فيه ، فقال المنافقون اما رضى له مثلا الا عيسى ، فنزلت قوله تعالى و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون. در تو نشانه اى از عيسى است ، گروهى او را دوست داشتند (و آنچنان غلو كردند كه خدايش خواندند) و به همين جهت هلاك شدند، و گروهى او را مبغوض داشتند
(همچون يهود كه كمر به قتلش بستند) آنها نيز هلاك شدند، (گروهى نيز تو را به مقام الوهيت مى رسانند، و گروهى كمر بر عداوتت مى بندند و هر دو دوزخى خواهند بود) هنگامى كه منافقان اين سخن را شنيدند از روى استهزا گفتند: آيا مثال ديگرى براى او جز عيسى پيدا نكرد، در اين هنگام بود كه آيه فوق نازل شد: و لما ضرب ابن مريم مثلا..آنچه در بالا گفتيم متن روايتى است كه حافظ ابوبكر بن مردويه از علماى معروف اهل سنت در كتاب مناقب (طبق نقل كشف الغمه صفحه 95) آورده است .همين مضمون را با تفاوت مختصرى ميرمحمد صالح
كشفى ترمذى در مناقب مرتضوى آورده جمعى ديگر از دانشمندان اهل سنت و علماى بزرگ شيعه در كتابهاى متعددى اين ماجرا را گاه بدون ذكر آيه فوق ، و گاه با ذكر آيه نقل كرده اند قرائن موجود در آيات نشان مى دهد كه اين حديث معروف از قبيل تطبيق است نه شاءن نزول ، و به تعبير ديگر شاءن نزول آيه همان داستان عيسى و گفتگوى مشركان عرب و بتهاى آنها است ، اما چون ماجرائى شبيه آن براى على (عليه السلام ) بعد از آن گفتار تاريخى پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روى داد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اين آيه را در اينجا تلاوت فرمود كه اين ماجرا از جهات مختلفى همانند مصداق آن بود.
توصیف رستگاران و نیکوکاران
آل عمران آیه 159 و 134
الَّذِينَ يُنفِقُونَ فى السرَّاءِ وَ الضرَّاءِ وَ الْكظِمِينَ الْغَيْظ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يحِب الْمُحْسِنِينَ(134)
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ(159)
ترجمه
آنهائى كه از مال خود به فقرا در حال وسعت و تنگدستى انفاق كنند و خشم و غضب فرو نشانند و از بدى مردم درگذرند (چنين مردمى نيكوكارند) و خدا دوستدار نيكوكاران است .(134)
رحمت خدا تو را با خلق مهربان و خوش خوى گردانيد و اگر تندخو و سخت دل بودى مردم از پيرامون تو متفرق مى شدند پس چون امت به نادانى درباره تو بد كنند از آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش كن و براى دلجوئى آنان در كار جنگ مشورت نما ليكن آنچه را كه خود تصميم گرفتى با توكل به خدا انجام ده كه خدا آنان را كه بر او اعتماد كنند دوست دارد و يارى مى كند .(159)
روم آیه 38
فَئَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ ذَلِك خَيرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(38)
ترجمه
پس حق ذى القربى و مسكين و ابن سبيل را بده اين براى كسانى كه رضاى خدا را مى طلبند بهتر است و هم ايشان رستگارند (38 )
لقمان آیه 3
هُدًى وَ رَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ(3)
ترجمه
كتابى كه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است (3)
آل عمران
الَّذِينَ يُنفِقُونَ فى السرَّاءِ وَ الضرَّاءِ وَ الْكظِمِينَ الْغَيْظ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يحِب الْمُحْسِنِينَ(134)
تفسیر المیزان
((الَّذِينَ يُنفِقُونَ فى السرَّاءِ وَ الضرَّاءِ...)) كلمه سراء به معناى آن پيشامدى است كه مايه مسرت آدمى باشد، و كلمه (ضراء) بر خلاف آن به معناى هر چيزى است كه مايه بد حالى انسان شود، البته ممكن است اين دو كلمه را به معناى دو كلمه يسر و عسر يعنى آسانى و دشوارى نيز گرفت ، و كلمه (كظم ) در اصل به معناى بستن سر مشك بعد از پر كردن آن بوده ولى بعدها به عنوان استعاره در مورد انسانى استعمال شد كه پر از اندوه و خشم باشد ليكن مصمم است كه خشم خود را ابراز ننمايد، و كلمه (غيظ) به معناى هيجان طبع براى انتقام در اثر مشاهده پى در پى ناملايمات است ، به خلاف غضب كه به معناى اراده انتقام و يا مجازات است ، و به همين جهت
است كه گفته مى شود: خداى تعالى غضب مى كند، ولى گفته نمى شود خداى تعالى غيظ مى كند توضيحى در مورد ((احسان )) و ((محسنين)) و جمله و ((اللَّهُ يحِب الْمُحْسِنِينَ)) اشاره است به اين كه آن چه از اوصاف ذكر شد در حقيقت معرف متقين است ، و اين متقين معرفى ديگر در دو مرحله دارند، و آن عبارت است از كلمه ((مُحْسِنِينَ)) كه در مورد انسانها معنايش نيكوكاران به انسانها است ، و در مورد خداى تعالى معنايش استقامت و تحمل راه خدا است ، كه در اين باره در جاى ديگر قرآن مى خوانيم : ((وَ بُشرَى لِلْمُحْسِنِينَ إِنَّ الَّذِينَ
قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقَمُوا فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ)) بلكه احسان در آيات احقاف ، اصل و ريشه است براى احسان به مردم ، چرا كه اگر احسان به خلق ، براى خدا نباشد نزد خدا هيچ ارزشى ندارد، آرى از آيات سابق از قبيل آيه ((مَثَلُ مَا يُنفِقُونَ فى هَذِهِ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا)) و امثال آن بر مى آيد كه احسان به مردم زمانى در نزد خدا داراى منزلت است كه براى رضاى او انجام شده باشد.
دليل بر اين گفته ما آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:((وَ الَّذِينَ جَهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنهُمْ سبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ )) براى اينكه مى دانيم معناى اين جهاد كه عبارت است از بذل جهد در جائى و در امرى تصور دارد كه آن امر مطابق ميل نباشد، بلكه مخالف با مقتضاى طبع باشد، و اين نيز تصور ندارد و يا بگو شخص عاقل بر خلاف ميل خود تلاش نمى كند مگر وقتى كه به امورى ديگر ايمان داشته باشد، كه منافع آن بيش از آن تلاش باشد، امورى كه هر انسان عاقلى وقتى آن را درك كند حكم كند كه بايد در صدد تحصيلش بر آمده و بلكه مقاومت هم بكند، و براى به دست آوردنش از همه محبوبهاى طبيعى و شهوات نفسانى چشم بپوشد، و لازمه داشتن چنين دركى اعتقادى ، و نيز لازمه ادعاى داشتن اين درك و اين
اعتقاد اين است كه بگويند: ((رَبُّنَا اللَّهُ))، و به پاى اين گفته خود ايستادگى هم بكنند، اين از نظر اعتقاد، و اما به حسب عمل هم بايد به پاى گفته خود بايستند يعنى در راه خدا جهاد كنند، ((وَبَيْنهُمْ وَ بَينَ اللَّهُ)) انگيزه اى به جز عبادت او نداشته باشند (نه اينكه عبادت او را وسيله رونق دادن به دنياى خود سازند)، و در راه او انفاق كنند، و بينهم و بين الناس با حسن معاشرت سلوك نمايند پس از آنچه گفتيم اين معنا به دست آمد كه احسان عبارت است از انجام دادن هر عملى به وجه حسن و بدون عيب ، هم از جهت استقامت و ثبات ، و هم از جهت اينكه جز براى خدا نبوده باشد.
تفسیر نمونه
سيماى پرهيزگاران
از آنجا كه در آيه قبل وعده بهشت جاويدان به پرهيزگاران داده شده در اين آيه پرهيزگاران را معرفى مى كند و پنج صفت از اوصاف عالى و انسانى براى آنها ذكر نموده است:(( آنها در همه حال انفاق مى كنند چه موقعى كه در راحتى و وسعتند و چه زمانى كه در پريشانى و محروميتند)).(الذين ينفقون فى السراء و الضراء آنها با اين عمل ثابت مى كنند كه روح كمك به ديگران و نيكوكارى در جان آنها نفوذ كرده است و به همين دليل تحت هر شرائطى اقدام به اينكار مى كنند، روشن است كه انفاق در حال وسعت به تنهائى نشانه نفوذ كامل صفت
عالى سخاوت در اعماق روح انسان نيست ، اما آنها كه در همه حال اقدام به كمك و بخشش مى كنند نشان مى دهند كه اين صفت در آنها ريشه دار است. ممكن است گفته شود انسان در حال تنگدستى چگونه مى تواند انفاق كند؟ پاسخ اين سؤ ال روشن است : زيرا اولا افراد تنگدست نيز به مقدار توانائى مى توانند در راه كمك به ديگران انفاق كنند، و ثانيا
گذشت و فداكارى و سخاوت را حتى در نفوس مستمندان جاى دهد تا از رذائل اخلاقى فراوانى كه از ((بخل )) سرچشمه مى گيرد بر كنار بمانند. آنها كه انفاقهاى كوچك را در راه خدا ناچيز مى شمارند براى اين است كه هر يك از آنها را جداگانه مورد مطالعه قرار مى دهند، وگرنه اگر همين كمكهاى جزئى را در كنار هم قرار دهيم و مثلا اهل يك مملكت اعم از فقير و غنى هر كدام مبلغ ناچيزى براى كمك به بندگان خدا انفاق كنند و براى پيشبرد اهداف اجتماعى مصرف نمايند كارهاى بزرگى به وسيله آن مى توانند انجام دهند، علاوه بر اين اثر معنوى و اخلاقى انفاق بستگى به حجم انفاق و زيادى آن ندارد و در هر حال عايد انفاق كننده مى شود. جالب توجه اينكه در اينجا نخستين صفت برجسته پرهيزكاران ((انفاق )) ذكر شده ، زيرا اين آيات نقطه مقابل صفاتى را كه درباره رباخواران و استثمارگران درآيات قبل ذكر شد، بيان مى كند، به علاوه گذشت از مال و ثروت آن هم در حال خوشى و تنگدستى روشنترين نشانه مقام تقوا است.
(آنها بر خشم خود مسلطند)(و الكاظمين الغيظ)2-
((كظم )) در لغت به معنى بستن سر مشكى است كه از آب پر شده باشد، و بطور كنايه در مورد كسانى كه از خشم و غضب پر مى شوند و از اعمال آن خوددارى مى نمايند بكار مى رود ((غيظ)) به معنى شدت غضب و حالت برافروختگى و هيجان فوق العاده روحى است ، كه بعد از مشاهده ناملايمات به انسان دست مى دهد. حالت خشم و غضب از خطرناك ترين حالات است و اگر جلوى آن رها شود، در شكل يك نوع جنون و ديوانگى و از دست دادن هر نوع كنترل اعصاب خودنمائى مى كند، و بسيارى از جنايات و تصميمهاى خطرناكى كه انسان يك عمر بايد كفاره و جريمه آن را بپردازد در چنين حالى انجام مى شود، و لذا در آيه فوق دومين صفت برجسته پرهيزگاران را فرو بردن خشم معرفى كرده است. پيغمبر اكرم فرمود: ((من كظم غيظا و هو قادر على انفاذه ملا ه الله امنا و ايمانا؛ آن كس كه خشم خود را فرو ببرد با اينكه قدرت بر اعمال آن دارد خداوند دل او را از آرامش و ايمان پر مى كند.اين حديث مى رساند كه فرو بردن خشم اثر فوق العاده اى در تكامل معنوى انسان و تقويت روح ايمان دارد.
((آنها از خطاى مردم مى گذرند)) (و العافين عن الناس )3-
فرو بردن خشم بسيار خوب است اما به تنهائى كافى نيست زيرا ممكن است كينه و عداوت را از قلب انسان ريشه كن نكند، در اين حال براى پايان دادن به حالت عداوت بايد ((كظم غيظ)) تواءم با ((عفو و بخشش )) گردد، لذا به دنبال صفت عالى خويشتندارى و فرو بردن خشم ، مساءله عفو و گذشت را بيان نموده ، البته منظور گذشت و عفو از كسانى است كه شايسته آنند نه دشمنان خون آشامى كه گذشت و عفو باعث جراءت و جسارت بيشتر آنها مى شود.
(آنها نيكوكارند) (و الله يحب المحسنين )4-
در اينجا اشاره به مرحله اى عاليتر از عفو شده كه همچون يك سلسله مراتب تكاملى پشت سر هم قرار گرفته اند و آن اين است كه انسان نه تنها بايد خشم خود را فرو برد و با عفو و گذشت كينه را از دل خود بشويد بلكه با نيكى كردن در برابر بدى (آنجا كه شايسته است ) ريشه دشمنى را در دل طرف نيز بسوزاند و قلب او را نسبت به خويش مهربان گرداند بطورى كه در آينده چنان صحنه اى تكرار نشود، بطور خلاصه نخست دستور به خويشتن دارى در برابر خشم ، و پس از آن دستور به شستن قلب خود، و سپس دستور به شستن قلب طرف
مى دهد. در حديثى كه در كتب شيعه و اهل تسنن در ذيل آيه فوق نقل شده چنين مى خوانيم كه يكى از كنيزان امام على بن الحسين (عليه السلام ) به هنگامى كه آب روى دست امام مى ريخت ، ظرف آب از دستش افتاد و بدن امام را مجروح ساخت ، امام (عليه السلام ) از روى خشم سر بلند كرد كنيز بلافاصله گفت خداوند در قرآن مى فرمايد: ((و الكاظمين الغيظ)) امام عليه السلام فرمود: خشم خود را فرو بردم ، عرض كرد: ((و العافين عن الناس )) فرمود: تو را بخشيدم خدا تو را ببخشد، او مجددا گفت : ((و الله يحب المحسنين )) امام فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم.اين حديث شاهد زنده اى است بر اينكه سه مرحله مزبور هر كدام مرحله اى عاليتر از مرحله قبل است.
فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ(159)
تفسیر المیزان
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنت لَهُمْ...كلمه : ((فظ)) به معناى جفاكار بى رحم است و غليظ بودن قلب كنايه است از نداشتن رقت و راءفت و كلمه : ((انفضاض )) كه مصدر فعل ((انفضوا)) است متفرق شدن است. وجه التفات خطاب از مسلمين به پيامبر (ص ) در آيه شريفه
در اين آيه شريفه التفاتى به كار رفته چون در آيات قبل خطاب متوجه عموم مسلمين بود و در اين آيه متوجه شخص رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شده و خطاب در اصل معنا در حقيقت باز به عموم مسلمين است و مى خواهد بفرمايد: رسول ما به رحمتى از ناحيه ما نسبت به شما مهربان شده است و به همين جهت به او امر كرديم كه از شما عفو كند و برايتان استغفار نمايد و با شما در امور مشورت كند و وقتى تصميمى گرفت بر ما توكل كند. پس با اينكه اصل معنا اين بود بايد ديد چرا خطاب را به شخص رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برگردانيد؟ و چه نكته اى باعث آن شد؟ نكته اش همان مطلبى است كه در اول آيات مربوط به جنگ خاطرنشان كرده و گفتيم : اين آيات آميخته با لحنى از عتاب و سرزنش است ،
به دليل اينكه مى بينيم خداى تعالى هر جا كه مناسبت داشته از مردم به خاطر نافرمانيهايشان اعراض كرده است و يكى از آن موارد همين آيه مورد بحث است كه متعرض يكى از حالات آنان است ، آن حالتى كه نوعى ارتباط با اعتراضشان بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دارد و آن عبارت است از اندوهى كه از كشته شدن دوستانشان داشتند، چون چه بسا كه همين اندوه وادارشان كرد كه در عمل رسول خدا خرده گيرى نموده كشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند و بگويند: تو باعث شدى كه ما اين چنين مستاصل و بيچاره شويم و بخاطر همين نسبت ناروا، خداى تعالى از
سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روى سخن به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كرده ، فرموده : ((فبما رحمة من الله لنت لهم))
و اين سخن به خاطر اينكه حرف ((فا)) در اول آن آمده فرع و نتيجه گيرى از كلامى ديگر است كه البته صريحا در آيات نيامده ، ولى سياق بر آن دلالت دارد و تقدير كلام چنين است : ((و اذا كان حالهم ما تريه من الشباهه بالذين كفروا و التحسر على قتلاهم ، فبرحمة منا لنت لهم ، و الا لانفضوا من حولك فَاعْف عَنهُمْ وَ استَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فى الاَمْرِ)) اين جمله براى اين آمده كه سيره رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را امضا كرده باشد، چون آن جناب قبلا هم همينطور رفتار مى كرده و جفاى مردم را با نرمخوئى و عفو و مغفرت مقابله مى كرده و در امور با آنان مشورت مى كرده است ، به شهادت اينكه اندكى قبل از وقوع جنگ با آنان مشورت كرد و اين امضا اشاره اى است به اين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بدانچه
ماءمور شده عمل مى كند و خداى سبحان از عمل او راضى است. دستور الهى به پيامبر (ص ) مبنى بر گذشت از مردم و مشورت با آنهاشامل احكام الهى نمى شود در اين جمله خداى تعالى رسول گرامى خود (صلوات الله عليه و آله و سلم ) را ماءمور كرد تا از آنان عفو كند تا در نتيجه بر اعمال ايشان اثر معصيت مترتب نشود و اينكه از خدا بر ايشان طلب مغفرت كند با اينكه مغفرت بالاخره كار خود خداى تعالى است و عبارت ((استغفر لهم )) هر چند مطلق است و اختصاصى به مورد بحث آيه ندارد و ليكن موارد حدود شرعى و امثال آن را شامل نمى شود (و چنان مطلق نيست كه حتى اگر فردى مرتكب قتل شد او را هم ببخشايد و يا اگر زنا كرد تنها برايش طلب مغفرت كند و ديگر حد شرعى را بر او جارى نسازد) چون اگر
اطلاق تا اين مقدار شمول داشته باشد باعث لغو شدن تشريع مى گردد، علاوه بر اينكه جمله : ((و شاورهم فى الامر)) كه به يك لحن عطف بر مساءله عفو و مغفرت شده خود شاهد بر اين است كه اين دو امر: يعنى ((عفو)) و ((مغفرت )) در چارچوب ولايت و تدبير امور عامه بوده ، چون اينگونه امور است كه مشورت بر مى دارد و اما احكام الهى خير پس عفو و مغفرت هم در همان امور ادارى جامعه است. فَإِذَا عَزَمْت فَتَوَكَّلْ عَلى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يحِب الْمُتَوَكلِينَو چون خداى تعالى تو را به خاطر اينكه به او توكل كرده اى دوست مى دارد در نتيجه ولى و ياور تو خواهد بود و درمانده ات نخواهد گذاشت و به همين جهت كه اثر توكل به خدا يارى و عدم خذلان است.
تفسیر نمونه
فرمان عفو عمومى
گرچه در اين آيه يك سلسله دستورهاى كلى به پيامبر صلى اللّه عليه و آله داده شده و از نظر محتوى مشتمل بر برنامه هاى كلى و اصولى است ولى از نظر نزول درباره حادثه ((احد)) است زيرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد كسانى كه از فرار كرده بودند، اطراف پيامبر (صلى اللّه عليه و آله را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضاى عفو و بخشش كردند. خداوند در اين آيه به پيامبر صلى اللّه عليه و آله دستور عفو عمومى آنها را صادر كرد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله با آغوش باز، خطاكاران توبه كار را پذيرفت .
در آيه فوق ، نخست اشاره به يكى از مزاياى فوق العاده اخلاقى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله شده و مى فرمايد: ((در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدى در حالى كه اگر خشن و تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند)) (فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا انفضوا من حولك)
((((فظ)) در لغت به معنى كسى است كه سخنانش تند و خشن است ، و ((غليظ القلب )) به كسى مى گويند كه سنگدل مى باشد و عملا انعطاف و محبتى نشان نمى دهد بنابراين ، اين دو كلمه گرچه هر دو بمعنى خشونت است اما يكى غالبا در مورد خشونت در سخن و ديگرى در مورد خشونت در عمل به كار مى رود و به اين ترتيب خداوند اشاره به نرمش كامل پيامبر صلى اللّه عليه و آله و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهكار مى كند.سپس دستور مى دهد كه : ((از تقصير آنان بگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و براى آنها طلب آمرزش كن )) (فاعف عنهم و استغفر لهم ) يعنى نسبت به بى وفائى هائى كه با تو كردند و مصائبى كه در اين جنگ براى تو فراهم نمودند از حق خود درگذر و من براى آنها نزد تو شفاعت مى كنم ، و در مورد مخالفت هائى كه نسبت به فرمان من كردند، تو شفيع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب! به عبارت ديگر آنچه مربوط به حق تو است عفو كن و آنچه
مربوط بحق من است من مى بخشم پيامبر صلى اللّه عليه و آله به فرمان خدا عمل كرد و آنها را بطور عموم مشمول عفو خود ساخت روشن است كه اينجا يكى از موارد روشن عفو و نرمش و انعطاف بود و اگر پيامبر صلى اللّه عليه و آله غير از اين مى كرد زمينه براى پراكندگى مردم كاملا فراهم بود، مردمى كه گرفتار آن شكست فاحش شده بودند و آن همه كشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلى همه اينها خودشان محسوب مى شدند) چنين مردمى نياز شديد به محبت و دلجوئى و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبى و جسمى داشتند، تا به سرعت همه اين جراحات ، التيام پذيرد و آماده براى حوادث آينده شوند.
موضوع مهم ديگر اينكه آيه فوق به يكى از صفات مهم كه در هر رهبرى لازم است شده و آن ، مساءله گذشت ، و نرمش و انعطاف ، در برابر كسانى است كه تخلفى از آنها سرزده و بعدا پشيمان شده اند، بديهى است شخصى كه در مقام رهبرى قرار گرفته اگر خشن و تندخو و غير قابل انعطاف و فاقد روح گذشت باشد بزودى در برنامه هاى خود مواجه با شكست خواهد شد و مردم از دور او پراكنده مى شوند و از وظيفه رهبرى باز مى ماند و بهمين دليل على (عليه السلام ) در يكى از كلمات قصار خود مى فرمايد: ((آلة الرياسة سعة الصدر))؛ وسيله رهبرى گشادگى سينه است. بعد از فرمان عفو عمومى ، براى زنده كردن شخصيت آنها و تجديد حيات فكرى و روحى آنان دستور مى دهد كه : ((در كارها با آنها مشورت كن و راءى و نظر آنها را بخواه )) ( و شاورهم فى الامر)).
اين دستور بخاطر آن است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله همانطور كه اشاره كرديم قبل از آغاز جنگ ((احد)) در چگونگى مواجهه با دشمن با ياران خود مشورت كرد و نظر اكثريت بر اين شد كه اردوگاه ، دامنه احد باشد و ديديم كه اين نظر، محصول رضايت بخشى نداشت . در اينجا اين فكر به نظر بسيارى مى رسيد كه در آينده پيامبر صلى اللّه عليه و آله نبايد با كسى مشورت كند. قرآن به اين طرز تفكر پاسخ مى گويد و دستور مى دهد كه باز هم با آنها مشورت كن هر چند نتيجه مشورت در پاره اى از موارد، سودمند نباشد زيرا از نظر كلى كه بررسى كنيم منافع آن روى هم رفته بمراتب بيش از زيانهاى آن است و اثرى كه در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصيت آنها وجود دارد از همه اينها بالاتر است. اكنون ببينيم پيامبر صلى اللّه عليه و آله در چه موضوعاتى با مردم مشورت مى كرد. گرچه كلمه ((الامر)) در ((شاورهم فى الامر)) مفهوم وسيعى دارد و همه كارها را شامل مى شود ولى مسلم است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله هرگز در احكام الهى با مردم مشورت نمى كرد بلكه در آنها صرفا تابع وحى بود.
بنابراين مورد مشورت ، تنها طرز اجراى دستورات و نحوه پياده كردن احكام الهى بود و بعبارت ديگر پيامبر صلى اللّه عليه و آله در قانونگزارى ، هيچ وقت مشورت نمى كرد و تنها در طرز اجراى قانون نظر مسلمانان را مى خواست و لذا گاهى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله پيشنهادى را طرح مى كرد مسلمانان نخست سؤ ال مى كردند كه آيا اين يك حكم الهى است ؟ و يك قانون است كه قابل اظهار نظر نباشد و يا مربوط به چگونگى تطبيق قوانين مى باشد اگر از قبيل دوم بود اظهار نظر مى كردند و اگر از قبيل اول بود تسليم مى شدند. چنانكه در جنگ بدر لشكر اسلام طبق فرمان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله مى خواستند در نقطه اى اردو بزنند يكى از ياران بنام ((حباب بن منذر)) عرض كرد: اى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله اين محلى را كه براى لشگرگاه انتخاب كرده ايد طبق فرمان خدا است كه تغيير آن جايز نباشد و يا صلاحديد خود شما مى باشد.
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: فرمان خاصى در آن نيست ، عرض كرد: اينجا به اين دليل و آن دليل جاى مناسبى براى اردوگاه نيست دستور دهيد لشكر از اين محل حركت كند و در نزديكى آب براى خود محلى انتخاب نمايد پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نظر او را پسنديد و مطابق راءى او عمل كرد.اهميت مشاوره در اسلام موضوع مشاوره در اسلام با اهميت خاصى تلقى شده ، پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله )با اين كه قطع نظر از وحى آسمانى آنچنان فكر نيرومندى داشت كه نيازى به مشاوره نداشت براى اينكه از يكسو مسلمانان را به اهميت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامه هاى اساسى زندگى خود قرار دهند، و از سوى ديگر، نيروى فكر و انديشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومى مسلمانان كه جنبه
اجراى قوانين الهى داشت (نه قانونگزارى ) جلسه مشاوره تشكيل مى داد، و مخصوصا براى راءى افراد صاحب نظر ارزش خاصى قائل بود، تا آنجا كه گاهى از راءى خود براى احترام آنها، صرفنظر مى نمود چنانكه نمونه آنرا در جنگ ((احد)) مشاهده كرديم و مى توان گفت : يكى از عوامل موفقيت پيامبر صلى اللّه عليه و آله در پيشبرد اهداف اسلامى همين موضوع بود.
اصولا مردمى كه كارهاى مهم خود را با مشورت و صلاح انديشى يكديگر انجام مى دهند و صاحبنظران آنها به مشورت مى نشينند، كمتر گرفتار لغزش مى شوند.به عكس افرادى كه :
گرفتار استبداد راءى هستند و خود را بى نياز از افكار ديگران مى دانند - هر چند از نظر فكرى فوق العاده باشند - غالبا گرفتار اشتباهات خطرناك و دردناكى مى شوند. از اين گذشته استبداد راءى ، شخصيت را در توده مردم مى كشد و افكار را متوقف مى سازد، و استعدادهاى آماده را نابود مى كند، و به اين ترتيب بزرگترين سرمايه هاى انسانى يك ملت از دست مى رود. به علاوه كسى كه در انجام كارهاى خود با ديگران مشورت مى كند، اگر مواجه با پيروزى شود كمتر مورد حسد واقع مى گردد، زيرا ديگران پيروزى وى را از خودشان مى دانند و معمولا انسان نسبت به كارى كه خودش انجام داده حسد نمى ورزد و اگر احيانا مواجه با شكست گردد زبان اعتراض و ملامت و شماتت مردم بر او بسته است ، زيرا كسى به نتيجه
كار خودش اعتراض نمى كند، نه تنها اعتراض نخواهد كرد بلكه دلسوزى و غمخوارى نيز مى كند. يكى ديگر از فوائد مشورت اين است كه انسان ارزش شخصيت افراد و ميزان دوستى و دشمنى آنها را با خود درك خواهد كرد و اين شناسائى راه را براى پيروزى او هموار مى كند و شايد مشورتهاى پيامبر صلى اللّه عليه و آله با آن قدرت فكرى و فوقالعاده اى كه در حضرتش وجود داشت ، بخاطر مجموع اين جهات بوده است. در اخبار اسلامى تاءكيد زيادى روى مشاوره شده است : در حديثى از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: ((ما شقى عبد قط بمشورة و لا سعد باستغناء راءى ؛ هيچ كس هرگز با مشورت بدبخت و با استبداد راءى ، خوشبخت نشده است)) در سخنان على (عليه السلام ) مى خوانيم : ((من استبد براءيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولهم ؛ كسى كه استبداد به راى داشته باشد هلاك مى شود و كسى كه با افراد بزرگ مشورت كند در عقل آنها شريك شده است )).
و نيز از پيامبر صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: ((اذا كان امرائكم خياركم و اغنيائكم سمحائكم و امركم شورى بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها و اذا كان امرائكم شراركم و اغنيائكم بخلائكم و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها؛ هنگامى كه زمامداران شما، نيكان شما باشند و توانگران شما سخاوتمندان و كارهايتان به مشورت انجام گيرد، در اين موقع روى زمين از زير زمين براى شما بهتر است (يعنى شايسته حيات و زندگى هستيد) ولى اگر زمامدارانتان ، بدان ، و ثروتمندان ، افراد بخيل باشند و در كارها مشورت نكنيد در اين صورت ، زير زمين از روى آن براى شما بهتر است. با چه اشخاصى مشورت كنيم ؟
مسلم است كه هر كس نمى تواند طرف مشورت قرار گيرد، زيرا گاه آنها نقاط ضعفى دارند كه مشورت با آنها مايه بدبختى و عقب افتادگى است چنانكه على (عليه السلام ) مى فرمايد: با سه طايفه مشورت نكن:
((1- لا تدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر؛ با افراد بخيل مشورت نكن زيرا ترا از بخشش و كمك به ديگران باز مى دارند و از فقر مى ترسانند.
((و لا جبانا يضعفك عن الامور؛ همچنين با افراد ترسو مشورت نكن زيرا آنها ترا از انجام كارهاى مهم باز مى دارند))2-
((3-((و لا حريصا يزين لك الشره بالجور؛ و نيز با افراد حريص مشورت نكن كه آنها براى جمع آورى ثروت و يا كسب و مقام ، ستمگرى را در نظر تو جلوه مى دهند.
وظيفه مشاور
همانطور كه در اسلام دستور مؤ كد درباره مشورت كردن داده شده به افرادى كه مورد مشورت قرار مى گيرند نيز تاكيد شده كه از هيچ گونه خيرخواهى فروگذار نكنند و خيانت در مشورت ، يكى از گناهان بزرگ محسوب مى شود، حتى اين حكم درباره غير مسلمانان نيز ثابت است ، يعنى اگر انسان ، پيشنهاد مشورت را از غير مسلمانى بپذيرد، حق ندارد در مشورت ، نسبت به او خيانت كند و غير از آنچه تشخيص مى دهد به او اظهار نمايد. در رساله حقوق كه از امام سجاد على بن الحسين (عليهماالسلام ) نقل شده ، مى فرمايد: و حق المستشيران علمت له راءيا اشرت عليه و ان لم تعلم ارشدته الى من يعلم و حق المشير عليك ان لا تتهمه فيما لا يوافقك من راءيه ؛ حق كسى كه از تو مشورت مى خواهد اين است كه اگر عقيده و نظرى دارى در اختيار او بگذارى و اگر درباره آن كار، چيزى نمى دانى ، او را به كسى راهنمائى كنى كه مى داند و اما حق كسى كه مشاور تو است اين است كه در آنچه با تو موافق نيست او را متهم نسازى.
شوراى عمر
جمعى از مفسران و دانشمندان اهل تسنن هنگامى كه به آيه فوق رسيده اند اشاره به شوراى شش نفرى عمر، براى انتخاب خليفه سوم كرده و ضمن بيانات مشروحى آنرا منطبق بر آيه فوق و روايات مشورت دانسته اند.گرچه تشريح كامل اين بحث در عهده كتب عقائد است ولى در اينجا لازم است بطور فشرده بچند نكته اشاره شود:
اولا: انتخاب امام و جانشين پيامبر صلى اللّه عليه و آله تنها بايد از طرف پروردگار باشد زيرا او همانند پيامبر صلى اللّه عليه و آله بايد واجد صفاتى همچون
عصمت و مانند آن باشد كه تشخيص آن تنها بدست خدا است ، و به عبارت ديگر همانطور كه نمى توان پيامبر را با مشورت تعيين كرد، انتخاب امام هم با مشورت ممكن نيست.
ثانيا: شوراى شش نفرى مزبور، هرگز منطبق بر موازين مشورت نبود، زيرا اگر منظور، مشورت با عموم مسلمانان بوده ، منحصر به اين شش نفر نبودند و افراد پر مايه اى همچون سلمان كه مشاور شخص پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بود و ابوذر و مقداد و ابن عباس و مانند آنها از دايره اين مشورت بيرون بودند، بنابراين ، منحصر ساختن مشاوران به آن شش نفر به يك دسته بندى سياسى شبيه تر است از يك هيئت مشورتى ، و اگر منظور انتخاب افراد صاحب نفوذ براى مشورت بوده تا راءى آنها مورد قبول ديگران واقع شود، باز درست نبوده است زيرا شخصيتهائى مانند سعد بن عباده كه رئيس مطلق طايفه انصار بود و ابو ذر غفارى كه شخصيت بزرگ طايفه بنى غفار بود و مانند آنها از اين مشورت بر كنار شده بودند.
ثالثا: مى دانيم براى اين مشورت شرائط سخت و سنگينى قرار داده شده بود و مخالفان تهديد به مرگ شده بودند در حالى كه در برنامه هاى مشورتى اسلام چنين چيزى وجود ندارد. سپس قرآن در ادامه مى افزايد: ((به هنگام تصميم نهائى بايد توكل بر خدا داشته
باشى )). (فاذا عزمت فتوكل على الله )همان اندازه كه به هنگام مشورت بايد، نرمش و انعطاف بخرج داد، در موقع اتخاذ تصميم نهائى بايد قاطع بود، بنابراين پس از برگزارى مشاوره و روشن شدن نتيجه مشورت ، بايد هرگونه ترديد و دودلى و آراء پراكنده را كنار زد و با قاطعيت تصميم گرفت و اين همان چيزى است كه در آيه فوق از آن تعبير به عزم شده است و آن تصميم قاطع مى باشد.
قابل توجه اينكه در جمله بالا مساءله مشاوره بصورت جمع ذكر شده (و شاورهم ) ولى تصميم نهائى تنها به عهده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله )و بصورت مفرد ذكر شده (عزمت) اين اختلاف تعبير، اشاره بيك نكته مهم مى كند و آن اينكه : بررسى و مطالعه جوانب مختلف مسائل اجتماعى ، بايد بصورت دسته جمعى انجام گيرد، اما هنگامى كه طرحى تصويب شد بايد براى اجراى آن ، اراده واحدى بكار افتد. در غير اين صورت هرج و مرج پديد خواهد آمد، زيرا اگر اجراى يك برنامه بوسيله رهبران متعدد، بدون الهام گرفتن از يك سرپرست صورت گيرد، قطعا مواجه با اختلاف و شكست خواهد شد و به همين جهت در دنياى امروز نيز مشورت را بصورت دسته جمعى انجام مى دهند، اما اجراى آن را بدست دولتهائى مى سپارند كه تشكيلات آنها زير نظر يك نفر اداره مى شود.
موضوع مهم ديگر اينكه جمله فوق مى گويد: ((به هنگام تصميم نهائى بايد توكل بر خدا داشته باشيد)) يعنى در عين فراهم نمودن اسباب و وسائل عادى ، استمداد از قدرت بى پايان پروردگار را فراموش مكن. البته معناى توكل اين نيست كه انسان از وسائل و اسباب پيروزى كه خداوند در جهان ماده در اختيار او گذاشته است ، صرفنظر كند چنانكه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده است كه هنگامى كه يك نفر عرب ، پاى شتر خود را نبسته بود و آن را بدون محافظ رها ساخته بود و اين كار را نشانه توكل بر خدا مى دانست به او فرمود: ((اعقلها و توكل ؛ يعنى پايش را ببند و سپس توكل كن.بلكه منظور اين است كه انسان در چهار ديوار عالم ماده ، و محدوده قدرت و توانائى خود محاصره نگردد و چشم خود را به حمايت و لطف پروردگار بدوزد، اين توجه مخصوص ، آرامش و اطمينان و نيروى فوق العاده روحى و معنوى به انسان مى بخشد كه در مواجهه با مشكلات اثر عظيمى خواهد داشت شرح بيشتر درباره مساءله توكل و چگونگى ارتباط آن با موضوع استفاده از وسائل جهان طبيعت را بخواست خدا در ذيل آيه ((و من يتق الله يجعل له مخرجا)) (سوره طلاق آيه 3 خواهيد
خواند.) در پايان آيه بعد دستور مى دهد كه افراد با ايمان بايد تنها بر خدا تكيه كنند زيرا ((خداوند متوكلان را دوست دارد)) (ان الله يحب المتوكلين). ودر ضمن از اين آيه استفاده مى شود كه توكل بايد حتما بعد از مشورت و استفاده از همه امكاناتى كه انسان در اختيار دارد قرار گيرد نتيجه توكل در اين آيه كه مكمل آيه گذشته است ، نكته توكل بر خداوند بيان شده است و آن اينكه : قدرت او بالاترين قدرتهاست ، به حمايت هر كس اقدام كند هيچ كس نمى تواند بر او پيروز گردد، همانطور كه اگر حمايت خود را از كسى برگيرد هيچ كس قادر بحمايت او نيست ، كسى كه اين چنين همه پيروزى ها از او سرچشمه مى گيرد، بايد به او تكيه كرد، و از او كمك خواست.
روم آیه 38
فَئَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ ذَلِك خَيرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(38)
تفسیر المیزان
كلمه ((ذى القربى )) به معناى صاحب قرابت از ارحام است . و كلمه ((مسكين )) به معناى كسى است كه از فقير بدحال تر باشد، و ((ابن السبيل (( به معناى مسافر در راه مانده و حاجتمند است ، و اينكه كلمه ((حق )) به ضمير ((ذى القربى )) اضافه شده ، دلالت دارد بر اينكه براى ذى القربى حق ثابتى است ، و خطاب در آيه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، پس ظاهر آيه با قراينى كه در آن هست اين است كه مراد از ((حق)) خمس است ، و وظيفه دادن آن متوجه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و هر
مسلمانى كه مامور به دادن خمس است ، مى باشد و منظور از كلمه ((قرابت )) به هر حال قرابت رسول خدا است ، همچنان كه در آيه خمس هم مراد همين است . همه اينها در صورتى است كه آيه شريفه در مدينه نازل شده باشد، و اما در فرضى كه مانند ساير آيات اين سوره در مكه نازل شده باشد آن وقت مقصود از حق مطلق احسان خواهد بود، نه خمس و به خاطر اينكه آيه از نظر معنا عموميت دارد، و مخصوص به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، لذا در بيان آثار نيك خمس ، ويا صدقه به طور عموم فرمود: ((ذلك خير)) - اين بهتر است براى كسانى كه رضاى خدا را مى جويند، و آنان رستگارانند .
فدك حق مسلم حضرت زهرا(س ) بوده است.
و در مجمع البيان در ذيل آيه ((و آت ذاالقربى حقه )) مى گويد: ابو سعيد خدرى ، و غير او روايت كرده اند كه وقتى اين آيه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديد فدك را به فاطمه داد، و تسليمش هم كرد.
تفسیر نمونه
بعد روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، مى گويد: ((چون چنين است حق بستگان و نزديكان را ادا كن ، و همچنين مسكينان و در راهماندگان را)) (فات ذا القربى حقه و المسكين و ابن السبيل). به هنگام وسعت روزى فكر نكن آنچه دارى از آن تو است ، بلكه ديگران نيز در اموال تو حق دارند، از جمله خويشاوندان و افراد مستمندى كه از شدت فقر زمينگير شده اند، و همچنين افراد آبرومندى كه دور از وطن بر اثر حوادثى در راه مانده اند و محتاجند. تعبير به ((حقه )) بيانگر اين واقعيت است كه آنها در اموال انسان شريكند و اگر چيزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى كند و منتى بر گردن آنان ندارد. جمعى از مفسران ، مخاطب را در اين آيه منحصرا پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) دانسته اند و ((ذى القربى )) را خويشاوندان او، در روايت معروفى از ((ابو سعيد خدرى )) و غير او چنين نقل شده : ((هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فدك را به فاطمه بخشيد و تسليم وى نمود)) (لما نزلت هذه الاية على النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعطى فاطمه فدكا و سلمه اليها). عين اين مضمون از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است
اين معنى در روايت بسيار مشروحى ضمن بيان گفتگوى بانوى اسلام فاطمه زهراء (عليهاالسلام ) با ابوبكر از امام صادق (عليه السلام ) آمده است. ولى جمعى ديگر از مفسران خطاب را در اين آيه عام گرفته اند و شامل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و غير او مى دانند، طبق اين تفسير همه مردم موظفند كه حق خويشاوندان و ذى القربى خود را فراموش نكنند البته اين دو تفسير منافاتى با هم ندارد و قابل جمع است ، به اين ترتيب كه مفهوم آيه مفهوم گسترده اى است و پيامبر و خويشاوندان او مخصوصا فاطمه زهرا (عليهاالسلام) مصداق
اتم آن است. و از اينجا روشن مى شود كه هيچيك از تفاسير فوق با مكى بودن اين سوره منافات ندارد چرا كه مفهوم آيه يك مفهوم جامعى است كه هم در مكه مى بايست به آن عمل شود و هم در مدينه و حتى اعطاى ((فدك )) به ((فاطمه )) (عليهاالسلام ) بر اساس اين آيه كاملا قابل قبول است. تنها چيزى كه در اينجا باقى مى ماند جمله ((لما نزلت هذه الاية ...)) در روايت ابو سعيد خدرى است كه ظاهرش اين است اعطاى فدك بعد از نزول آيه بوده است ، ولى اگر ((لما)) را در اينجا به معنى علت بگيريم نه به معنى زمان خاص ، اين
مشكل نيز حل مى شود، و مفهوم روايت اين خواهد بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به خاطر اين دستور الهى فدك را به فاطمه عطا كرد، به علاوه گاه آياتى از قرآن دو بار نازل شده است. اما اينكه چرا از ميان همه افراد نيازمند و صاحب حق تنها اين سه گروه ذكر شده اند ممكن است به خاطر اهميت آنها باشد، زيرا حق خويشاوندان از هر حقى بالاتر است ، و در ميان محرومان و نيازمندان ، مساكين و واماندگان در راه از همه نيازمندترند. و يا به خاطر نكته اى است كه فخر رازى در اينجا آورده ، او مى گويد: ((اصناف هشتگانه اى كه مى بايست زكات به آنها پرداخت در صورت وجوب زكات است ، ولى سه گروهى كه در آيه ذكر شده اند حتى در صورت تعلق نگرفتن زكات نيز كمك به آنها لازم است ، چرا كه بعضى از خويشاوندان واجب النفقه انسانند و مسكين فقير محرومى است كه اگر به او كمك نشود چه بسا جانش به خطر بيفتد و همچنين ((ابن السبيل )) ممكن است در شرائطى باشد كه با نرسيدن كمك تلف شود، ترتيبى كه در ذكر اين سه گروه در آيه رعايت شده نيز متناسب با ترتيب اهميت آنها است.
به هر حال در پايان آيه براى تشويق نيكوكاران ، و ضمنا بيان شرط قبولى انفاق مى فرمايد: ((اين كار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مى طلبند بهتر است )) (ذلك خير للذين يريدون وجه الله)) و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مى دهند رستگارانند(( اولئك هم المفلحون)) آنها هم در اين جهان رستگار خواهند شد، چرا كه انفاق بركات عجيبى در همين زندگى همراه خود مى آورد، و هم در جهان ديگر كه انفاق يكى از سنگينترين اعمال در ترازوى سنجش الهى است. با توجه به اينكه ((وجه الله )) به معنى صورت جسمانى خداوند نيست كه او صورت جسمانى ندارد، بلكه به معنى ذات پاك پروردگار است ، اين آيه نشان مى دهد كه تنها مساءله انفاق و پرداختن حق خويشاوندان و ديگر صاحبان حقوق كافى نيست ، مهم آن است كه با اخلاص و نيت پاك و خالى از هرگونه ريا و خودنمائى و منت و تحقير و انتظار پاداش تواءم باشد. ذكر اين نكته نيز لازم است كه بر خلاف گفته بعضى از مفسران كه تصريح كرده اند انفاق به خاطر رسيدن به بهشت مصداق ((وجه الله )) نيست تمام كارهائى كه انسان انجام مى دهد و نوعى ارتباط با خدا دارد خواه براى رضاى او، يا رسيدن به پاداش او، يا نجات از كيفر او باشد، همه مصداق ((وجه الله )) است ، هر چند مرحله عالى و كامل آن است كه جز عبوديت و اطاعت او را در نظر نگيرد .
لقمان آیه 3
هُدًى وَ رَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ(3)
تفسیر المیزان
چيزى كه تذكرش لازم است اين است كه : ((كتاب )) را به لفظ ((حكيم )) توصيف كرده ، و اين دلالت دارد بر اينكه هيچ لهو الحديثى در آن وجود ندارد، بلكه نقطه ضعف و درزى ندارد كه سخن باطل و لهو الحديث بخواهد آن را پر كند، و نيز آن را توصيف كرد به دو وصف ((هدى )) و ((رحمه للمحسنين )) تا صفت حكيم بودن قرآن را تكميل كند، پس قرآن به سوى واقع و حق هدايت مى كند، و به واقع نيز مى رساند، نه مثل لهو الحديث كه انسان را از مهمش باز داشته ، و به واقعى نمى رساند، و نيز قرآن رحمت است ، نه نقمت تا از نعمت باز بدارد آن
گاه محسنين را توصيف و معرفى نموده به اين كه نماز مى خوانند و زكات مى دهند، كه دو ركن مهم عملند، و به اين كه داراى ايمان به آخرتند، و معلوم است كه يقين به آخرت مستلزم يقين به توحيد و رسالت و همه شرايط و مراحل تقوى نيز هست ، و همه اين توصيف ها كه براى كتاب كرده در مقابل لهو الحديث است ، و دارد به كسى كه گوش به لهو الحديث مى دهد، مى گويد: به اين حقايق گوش كن ، نه به لهو الحديث نكوهش كسى كه براى منصرف ساختن مردم از حقائق و معارف قرآن ، به ترويج ((لهوالحديث )) مى پرداخته است .
تفسیر نمونه
این آیه هدف نهائى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند: ((اين كتاب حكيم مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است )) (هدى و رحمة للمحسنين)
((((هدايت )) در حقيقت مقدمه اى است براى ((رحمت پروردگار))، چرا كه انسان نخست در پرتو نور قرآن حقيقت را پيدا مى كند و به آن معتقد مى شود، و در عمل خود آن را به كار مى بندد، و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى گردد. قابل توجه اينكه در اينجا قرآن ، مايه هدايت و رحمت ((محسنين )) شمرده شده ، و در آغاز سوره نمل ، مايه هدايت و بشارت ((مؤ منين )) (هدى و بشرى للمؤ منين))و در آغاز سوره بقره ، مايه هدايت ((متقين )) (هدى للمتقين)
اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر آن باشد كه بدون تقوا و پرهيزگارى روح تسليم و پذيرش حقائق در انسان زنده نمى شود، و طبعا هدايتى در كار نخواهد بود. و از اين مرحله پذيرش حق كه بگذريم ، مرحله ايمان فرا مى رسد كه علاوه بر هدايت ، بشارت به نعمتهاى الهى نيز وجود خواهد داشت. و اگر از مرحله تقوى و ايمان فراتر رويم و به مرحله عمل صالح برسيم رحمت خدا نيز در آنجا افزوده مى شود.
آيه بعد محسنين را با سه وصف ، توصيف كرده ، مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه نماز را بر پا مى دارند، زكات را ادا مى كنند، و به آخرت يقين دارند)) (الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكاة و بالاخرة هم يوقنون)
پيوند آنها با خالق از طريق نماز، و با خلق خدا از طريق زكات ، قطعى است و يقين آنها به دادگاه قيامت انگيزه نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظائف و در آخرين آيه مورد بحث عاقبت و سرانجام كار ((محسنين )) را چنين بيان مى كند: ((آنها بر طريق هدايت پروردگارشان هستند، و آنها رستگارانند)) (اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون). جمله ((اولئك على هدى من ربهم ))، از يكسو نشان مى دهد كه هدايت آنها از طرف پروردگارشان تضمين شده است ، و از سوى ديگر تعبير ((على ))، دليل بر اين است كه گوئى هدايت براى آنها يك مركب راهوار است ، و آنها بر اين مركب سوار و مسلطند. و از اينجا تفاوت اين ((هدايت )) با هدايتى كه در آغاز سوره آمده روشن مى شود، چرا كه هدايت نخستين همان آمادگى پذيرش حق است ، و اين هدايت برنامه وصول به مقصد مى باشد. ضمنا جمله اولئك هم المفلحون كه طبق ادبيات عرب ، دليل بر حصر است ، نشان مى دهد كه تنها راه رستگارى ، همين راه است ، راه نيكوكاران ، راه آنها كه با خدا و خلق خدا در ارتباطند، و راه آنها كه به مبدء و معاد ايمان كامل دارند.
توصیف ابرار(نیکوکاران)
سوره دهر آیه 7
يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يخَافُونَ يَوْماً كانَ شرُّهُ مُستَطِيراً(7)
ترجمه
كه آن بندگان ، نيكو به عهد و نذر خود وفا مى كنند و از قهر خدا در روزى كه شر و سختيش همه اهل محشر را فرا گيرد مى ترسند (7)
سوره بلد آیه 18
أُولَئك أَصحَب المَْيْمَنَةِ(18)
ترجمه
آنها اصحاب يمين هستند (18)
يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يخَافُونَ يَوْماً كانَ شرُّهُ مُستَطِيراً(7)
تفسیر المیزان
كلمه ((مستطير)) اسم فاعل از فعل ((استطار)) است ، كه به معناى فاش كردن و منتشر كردن در اقطار است به منتها درجه انتشار، و بطورى كه گفته اند: اين كلمه بليغ تر از كلمه ((طار)) است ، وقتى مى گويند: ((استطار الحريق )) معنايش اين است كه دامنه آتش سوزى گسترده شد، و يا وقتى مى گويند: ((استطار الفجر))، معنايش اين است كه روشنى صبح گسترده گشت . و منظور از استطار شر آن روز شر روز قيامت است ، كه روز به نهايت رسيدن شدائد و اهوال و عذابها است. و مراد از ((ايفاى به نذر)) همان معناى معروف آن است . و اينكه بعضى گفته اند: مراد از آن تصميم قلبى بر عمل به واجبات ، و يا پيروى شارع در همه احكام اوست ، خلاف ظاهر لفظ است ، و هيچ دليلى در كلام بر اين سخن دلالت نمى كند.
تفسیر نمونه
به ذكر اعمال و اوصافى كه ((ابرار)) و ((عباد الله )) دارند، پرداخته با ذكر پنج وصف دليل استحقاق آنها را نسبت به اين همه نعمتهاى بى مانند توضيح مى دهد. مى فرمايد: ((آنها به نذر خود وفا مى كنند)) (يوفون بالنذر))
((((و از روزى كه عذاب و شر آن گسترده است بيمناكند)) (و يخافون يوما كان شره مستطيرا
جمله ((يوفون )) و ((يخافون )) و جمله هاى بعد از آن كه همه به صورت فعل مضارع آمده نشان مى دهد كه اين برنامه مستمر و هميشگى آنان است.البته همانگونه كه در شاءن نزول گفتيم مصداق اتم و اكمل اين آيات امير مؤ منان على و فاطمه زهرا و فرزندان آنها حسن و حسين ((سلام الله عليهم اجمعين )) مى باشند كه نذر خود را در مورد سه روز روزه داشتن ادا كردند، و جز با آب افطار ننمودند، و قلب آنان از خوف خدا و خوف قيامت مالا مال بود
((((مستطير)) به معنى گسترده و پراكنده است ، و اشاره به عذابهاى گوناگون و وسيع آن روز عظيم مى باشد
به هر حال وقتى آنها به نذرهائى كه بر خويشتن واجب كرده اند وفا مى كنند به طريق اولى واجبات الهى را محترم شمرده و در انجام آن مى كوشند. ترس آنها از شر آن روز بزرگ اشاره به ايمانشان به مساءله معاد، و احساس مسؤ وليت شديد در برابر فرمان الهى است.آنها به خوبى معاد را باور كرده اند، و به تمام كيفرهاى بدكاران در آن روز ايمان دارند، و اثر اين ايمان در اعمالشان كاملا نمايان است.
سوره بلد آیه 18
أُولَئك أَصحَب المَْيْمَنَةِ(18)
تفسیر المیزان
كلمه ((ميمنه )) از ماده يمن ، ضد شوم است ، و اشاره ((اولئك )) به كسانى است كه سياق آيات قبل بر آنان دلالت دارد. و معناى آيه اين است كه : اينان كه به هر عقبه دشوارى قدم نهادند، و از كسانى بودند كه به خدا ايمان آورده ، يكديگر را به صبر و مرحمت سفارش كردند، مردمى صاحب يمن و شگونند، و ايمان و اعمال صالحى كه از پيش براى آخرت خود مى فرستند چيزى به جز شگون و مباركى و زيبا و مرضى نمى دانند ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از ((ميمنة )) طرف دست راست است ، و اصحاب دست راست كسانى هستند كه در قيامت نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود، ولى اين سخن درست نيست ، زيرا در مقابل اصحاب ميمنه به اين معنا اصحاب مشئمه قرار نمى گيرد. ((وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِئَايَتِنَا هُمْ أَصحَب الْمَشئَمَةِ))
آيات موجود در خارج وجود انسان در پهناى جهان و آيات موجود در داخل ذات انسان آيات و ادله اى است كه بر يگانگى او در ربوبيت و الوهيت و لوازم اين يگانگى دلالت مى كند، و رد اين ادله كفر به آيات خدا و به خود خدا است ، و نيز كفر به قرآن كريم و آيات شريفه آن است ، و نيز كفر به هر حكمى است كه از طريق رسالت نازل شده و ظاهرا مراد از آيات ، مطلق آيات است ، و ((مشئمه )) ضد ميمنت است.
تفسیر نمونه
و نامه اعمالشان به نشانه مقبول بودن در درگاه پروردگار به دست راستشان داده مى شود. اين احتمال نيز داده شده كه ميمنة از ماده يمن و بركت است يعنى آنها صاحبان بركتند كه وجودشان هم براى خودشان بركت دارد، و هم براى جامعه.
توصیف صادقین
سوره حشر آیه 8
لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَرِهِمْ وَ أَمْوَلِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَناً وَ يَنصرُونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ أُولَئك هُمُ الصدِقُونَ(8)
ترجمه
اين اموال براى مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند، آنها فضل الهى و رضاى او را مى طلبند، و خدا و رسولش را يارى مى كنند،و آنها راستگويانند(8)
تفسیر المیزان
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه ((للفقراء)) بدل است از جمله ((ذى القربى )) و جملات بعدى اش . و آوردن نام ((اللّه )) صرفا به منظور تبرك است ، در نتيجه هر فى ء در اسلام آن روز به دست مى آمده ، مخصوص رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و فقراى مهاجرين بوده . در روايت هم آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فى ء بنى النضير را بين مهاجران تقسيم نمود، و به انصار نداد، الا به دو نفر، و يا سه نفر از فقراى ايشان. بعضى ديگر گفته اند: بدل است از يتامى و مساكين و ابن سبيل ، در نتيجه صاحبان سهم عبارت بوده اند از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )، و ذى القربى - چه اين كه فقير باشند و يا غنى - و فقراى مهاجرين و ايتام و مساكين آنان ، و در راه ماند گان ايشان . و شايد مراد از قول آن كس كه گفته : جمله ((للفقراء المهاجرين )) بيان مساكين در آيه قبلى است ، نيز همين باشد. ولى آنچه با رواياتى كه ما قبلا از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) نقل كرديم مناسب تر است ، اين است كه بگوييم جمله ((للفقراء المهاجرين ...))، بيان مصداق و موارد فى ء در راه خداست ، كه كلمه ((فلله )) بدان اشاره است ، نه اينكه فقراى مهاجرين يكى از سهامداران فى ء باشند، بلكه به اين معنا است كه اگر در مورد آنان صرف شود در راه خدا صرف شده است. در اين صورت حاصل معناى آيه چنين مى شود: خداى عزوجل امر فى ء را به رسول خود ارجاع داد، او به هر نحو كه بخواهد مى تواند مصرف كند - آنگاه به عنوان راهنمايى آن جناب به موارد صرف فى ء فرموده : يكى از موارد آن راه خدا است ، و يكى هم سهم رسول است ، و يكى ذى القربى ، و چهارم يتامى ، و پنجم مساكين ، و ششم ابن السبيل . و سپس موارد راه خدا و يا بعضى از آن موارد را نام برده ، مى فرمايد: يكى از موارد سبيل الله فقراى مهاجرين است كه رسول هر مقدار كه مصلحت بداند به آنان مى دهد.
بنابراين ، مناسب آن است كه آن رواياتى را هم كه مى گويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فى ء بنى النضير را در بين مهاجرين تقسيم كرد، و به انصار چيزى نداد، الا به سه نفر از فقراى آنان : ابو دجانه سماك ابن خرشه ، و سهل بن حنيف ، و حارث ابن صمه ، به اين وجه حمل نموده ، بگوييم اگر در بين مهاجرين تقسيم كردند نه از اين باب بوده كه مهاجرين سهمى از فى ء داشتند، بلكه از اين باب بود كه صرف در بين آنان مورد رضاى خدا بوده ، و از مصاديق سبيل الله بوده است و به هر حال منظور از فقراى مهاجرين كه مى فرمايد: ((للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم )) مسلمانانى هستند كه قبل از فتح از مكه به مدينه هجرت كردند، و آنان تنها كسانى هستند كه كفارمجبورشان كردند از شهر و وطن خود بيرون شده خانه و اموال خود را بگذارند، و به مدينه الرسول كوچ كنند.
((يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا)) – كلمه( فضل) به معناى رزق است ، مى فرمايد از خا نه و ديار خود بيرون شدند تا از خدا رزقى براى دنيا و رضوانى براى آخرتشان طلب كنند.
((و ينصرون اللّه و رسوله )) - يعنى خدا و رسولش را با آن اموال و با جانهايشان يارى كنند.
(((( اولئك هم الصادقون )) - اينهايند راستگويان . اين جمله راستگويى مهاجرى نى را كه چنين صفاتى داشته اند تصديق مى كند
شرح آيه : ((و الذين تبوؤ ا الدار و الايمان ...)) كه متضمن مدح انصار در چشمنداشتنشان به اموالى كه بين مهاجران تقسيم شده مى باشد.
تفسیر نمونه
سه گروه مهاجران و انصار و تابعان و صفات برجسته هر كدام
اين آيات ادامه بحث آيات گذشته پيرامون مصارف ششگانه ((فيى ء)) (اموال و غنائمى كه از غير طريق جنگ عائد مسلمين مى شود) مى باشد، و در حقيقت تفسيرى براى يتيمان و مسكينها و ابن السبيل ها و بيش از همه تفسير ((ابن السبيل )) است ، چرا كه بيشترين رقم مسلمانان مهاجر را در آن روز آنها تشكيل مى دادند كه در وطن و بلاد خود مسكين نبودند اما به خاطر مهاجرت تهيدست شده بودند. مى فرمايد: ((اين اموال براى مهاجرانى است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند)) (للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم).
((آنها فضل خداوند و رضاى او را مى طلبند و خدا و رسولش را يارى مى كنند و آنها راستگويانند)) (يبتغون فضلا من الله و رضوانا (و ينصرون الله و رسوله اولئك هم الصادقون) در اينجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستين بيان كرده كه در ((اخلاص )) و ((جهاد)) و ((صدق )) خلاصه مى شود. نخست مساءله ((ابتغاء فضل خدا و رضاى او)) را مطرح مى كند كه بيانگر اين واقعيت است كه هجرت آنها نه براى دنيا و هواى نفس ، بلكه براى جلب خشنودى پروردگار و ثواب او بوده است. بنابراين ((فضل )) در اينجا به معنى ((ثواب )) است ، و ((رضوان ))
همان خشنودى پروردگار است كه مرحله والاترى از تمناى ثواب مى باشد، همانگونه كه در آيات متعددى از قرآن نيز به همين معنى آمده ، از جمله در آيه 29 سوره فتح در آنجا كه اصحاب رسول الله را با اين عبارت توصيف مى كند تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا: ((آنها را پيوسته در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه فضل خدا و رضاى او را مى طلبند)). حتى تعبير به ((فضل )) ممكن است اشاره به اين نكته باشد كه آنها اعمالشان را ناچيزتر از آن مى دادند كه استحقاق ثوابى بياورد بلكه ثواب را يك انعام الهى مى
شمرند! جمعى از مفسران ((فضل )) را در اينجا به معنى رزق و روزى دنيا تفسير كرده اند چرا كه در بعضى از آيات ديگر قرآن نيز به همين معنى آمده ، ولى با توجه به اينكه مقام ، مقام بيان اخلاص مهاجران است اين معنى مناسب نيست ، بلكه مناسب همان پاداش الهى است. البته اين احتمال بعيد نيست كه فضل اشاره به نعمتهاى جسمانى بهشت باشد و رضوان به نعمتهاى معنوى و روحانى ولى هر چه هست مربوط به آخرت است نه دنيا. ديگر اينكه آنها پيوسته در خدمت آئين حق و يارى رسول او هستند و لحظه اى از جهاد در اين راه دست بر نمى دارند.
(توجه داشته باشيد جمله ((ينصرون )) فعل مضارع و دليل بر استمرار است (
به اين ترتيب آنها اهل سخن و ادعا نيستند، بلكه ايمان خود را با جهاد مستمر ثابت كرده اند. و در سومين مرحله آنها را به صدق و راستى توصيف كرده كه با توجه به گستردگى مفهوم اين تعبير، صداقت آنها را در همه چيز منعكس مى كند، هم در دعوى ايمان صادقند، هم در ادعاى محبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و هم در زمينه طرفدارى از آئين حق ناگفته پيداست كه اين اوصاف براى ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در زمان نزول اين آيات است ، ولى مى دانيم كه در ميان آنها افرادى بودند كه بعدا تغيير مسير دادند و خود را از افتخارات بزرگ اين آيه محروم ساختند، همانند كسانى كه آتش جنگ ((جمل )) را در بصره و
((صفين )) را در شام روشن ساختند، و در برابر خليفه رسول الله كه به اتفاق مسلمين لازم الاطاعه بود قيام كردند، و خونهاى هزاران نفر مسلمان را بر خاك ريختند، افراد ديگرى مانند آنها.
توصیف عاقلان
سوره رعد آیات 18 تا 22
لِلَّذِينَ استَجَابُوا لِرَبهِمُ الْحُسنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَستَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فى الاَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولَئك لهَُمْ سوءُ الحِْسابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المِْهَادُ(18)* أَ فَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك الحَْقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الاَلْبَبِ(19)الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنقُضونَ الْمِيثَقَ(20)وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ وَ يخْشوْنَ رَبهُمْ وَ يخَافُونَ سوءَ الحِْسابِ(21)وَ الَّذِينَ صبرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِمْ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَءُونَ بِالحَْسنَةِ السيِّئَةَ أُولَئك لهَُمْ عُقْبى الدَّارِ(22)
ترجمه آيات
كسانى كه پروردگارشان را اجابت كرده اند نتيجه نيك دارند، و كسانى كه وى را اجابت نكرده اند اگر همه مال جهان و نظير آن را داشته باشند، به فداى خويش خواهند داد، آنها بد حسابى دارند، جايشان جهنّم است ، كه بد جايگاهى است (18)آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت به تو نازل شده حق است ، با آنكه كور است يكسانند؟! فقط صاحبان خرد متذكر مى شوند(19)آنها كه به پيمان خدا وفا مى كنند و پيمان شكنى نمى كنند(20)و كسانى كه آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده پيوسته مى دارند، و از خداى خويش مى ترسند، و از بدى حساب بيم دارند(21)و كسانى كه به طلب رضاى پروردگارشان صبورى كرده ، نماز به پا داشته ، و از آنچه روزيشان داده ايم پنهان و آشكارا انفاق كرده اند، و بدى را با نيكى رفع مى كنند، ثواب آن سرا خاص ايشان است (22)
لِلَّذِينَ استَجَابُوا لِرَبهِمُ الْحُسنى وَ الَّذِينَ لَمْ يَستَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فى الاَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ أُولَئك لهَُمْ سوءُ الحِْسابِ وَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْس المِْهَادُ(18)
تفسیر المیزان
كلمه ((مهاد)) به معناى بستر و فراشى است كه براى صاحبش گسترده مى شود، و ((مكان ممهد)) به معناى محل فراهم شده و آماده است . و جهنم را بدين جهت مهاد خوانده ، كه براى استقرار كفار آماده شده است ، چون كفر ورزيدند و كارهاى زشت مرتكب شدند
اين آيه و آيات بعدش - تا نه آيه - همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم همه متفرع بر آن مثلى است كه در آيه قبلى آورده شد،
و در همه آنها خداى سبحان آثار اعتقاد حق و ايمان به حق و استجابت و پذيرفتن دعوت حق ، و همچنين آثار سوء اعتقاد به باطل و كفر بحق و نپذيرفتن دعوت به حق را بيان مى كند. شاهد بر اين مطلب سياق خود آيات است ، زيرا مطلبى كه در آنها آمده پيرامون عاقبت امر ايمان و سرانجام كفر است ، و اينكه عاقبت محموده ايمان را هيچ چيز جبران نمى كند، هر چند دو برابر نعمتهاى دنيا باشد
منظور از ((حسنى )) كه اجابت كنندگان دعوت پرودرگارشان داراى آن هستند و بنابراين اظهر اين است كه منظور از ((حسنى )) همان عاقبت حسنى و سرانجام نيك باشد. و اينكه بعضيها گفته اند منظور از ((حسنى )) اجر نيك ، و يا بهشت است اگر چه بالمال حرف صحيحى است ، چون عاقبت محموده ايمان و عمل صالح مثوبت و اجر الهى است و آنهم بهشت است ، و ليكن مثوبت و بهشت از آن جهت كه مثوبت و يا بهشت است در اين مقام مقصود نيست ، بلكه از اين جهت كه عاقبت امر ايشان و منتهى اليه مجاهدات ايشان است منظور
است. و مويّد آن ، بلكه دليلش جمله ايست كه در آيات بعدى بعد از تعريف ايشان به صفات مختصشان مى فرماید ((اولئك لهم عقبى الدار جنات عدن يدخلونها...)) و نيز بنابر آنچه كه گفته شد، جمله ((لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به )) در جاى جمله ديگرى نشسته كه غايت و هدف را مى رسانده ، و آنرا حذف نموده تا بر اهميت و فخامت آن دلالت كند و بفهماند شر و بدبختى آنچنان هول آور و دهشت زا است كه قابل ذكر نيست. پس معنا چنين مى شود: كسانى كه دعوت پروردگار خود را اجابت نمى كنند چيزى بر
سرشان مى آيد - و يا چيزى كه نتيجه استجابت و سرانجام نيك آنست از ايشان فوت مى شود - كه يكى از خصوصيات آن اين است كه اگر آنچه نعمت در زمين هست كه نفوس بشرى از آن التذاذ دارد و آرزوى هر انسانى رسيدن به آنست بدهند و بلكه دو برابر آن را بدهند كه ما فوق آرزوهاست جبران آن را نمى كند، و نمى توانند آن را بدست آورند. و به عبارت خلاصه تر: اگر اين عدّه نهايت درجه آرزوهاى زندگى را بدست آورده باشند و بلكه ما فوق آن را داشته باشند و بخواهند همه آنها را بدهند و آن نعمت را كه بخاطر سرپيچى از دعوت خدا از
دست داده اند بدست بياورند، هرگز نمى توانند بدست آورند. در بعضى از كلمات امير المومنين على (عليه السّلام ) هم آمده كه درباره آثار سوء سرپيچى فرموده : ((غير موصوف ما نزل بهم - آنچه بر سرشان مى آيد قابل وصف نيست)) آنگاه خداى تعالى از همين سرانجام بدى كه قابل وصف نيست خبر داده مى فرمايد: ((اولئك لهم سوء الحساب و ماويهم جهنم )) و ((سوء الحساب )) آن حسابى است كه ناراحت كننده است و مايه مسرت نيست ، و بهمين جهت در حقيقت اضافه سوء به حساب ، از باب اضافه صفت به موصوف است.
سپس بهمين سوء عاقبت اشاره نموده آن را چنين مذمت مى كند: ((و بئس المهاد))، يعنى بد مهادى است مهادى كه بر ايشان آماده شده و بنا است در آن جاى گيرند. و مجموع جمله ((اولئك لهم سوء الحساب ...)) كه مشتمل بر كلمه اشاره هم هست در محل تعليل است براى افتداء و بازخريد، و در كلام عرب تعليل با اشاره زياد است ، مثلا گفته مى شود: من با فلانى چنين و چنان مى كنم (زيرا) او همان كسى است كه چنين و چنان كرد و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است : براى كسانى كه اجابت كردند دعوت حق
پروردگارشان را سرانجامى نيك است ، و كسانى كه استجابت نكردند او را سرانجامى دارند كه راضى مى شوند براى خلاصى از آن ، ما فوق آنچه را كه ممكن است آرزويش را بكنند فديه بدهند، زيرا عاقبت بدى كه بر سرشان مى آيد متضمن و يا مقارن حسابى سخت و استقرار در جهنم است ، آرى مهادشان بدترين مهاد است و اگر در آيه شريفه به جاى ايمان و كفر، استجابت و عدم استجابت آمده بخاطر رعايت تناسب با مثلى است كه در آيه قبلى زده شده . ايمان را كه همان قبول دعوت است با قبول وادى ها و فراگرفتن هر يك از آب باران تشبيه نموده است .وصف گروندگان به حق و ((اولوالالباب )) و مقايسه آنان با جاهلان به حق
تفسیر نمونه
آنها كه دعوت حق را اجابت كردند. پس از بيان چهره حق و باطل در ضمن يك مثال رسا و بليغ در آيات گذشته ، در اينجا اشاره به سرنوشت كسانى مى شود كه دعوت حق را اجابت كردند و به آن گرويدند و هم كسانى كه از حق روگردان شده ، به باطل روى آوردند . نخست مى گويد: ((براى كسانى كه اجابت دعوت پروردگارشان كردند، پاداش نيك و نتيجه سودمند و عاقبت محمود است )) (للذين استجابوا لربهم الحسنى)
((((حسنى )) (نيكى ) معنى وسيعى دارد كه هر خير و سعادتى را شامل مى شود، از خصلتهاى نيك و فضائل اخلاقى گرفته تا زندگى اجتماعى پاك و پاكيزه و پيروزى بر دشمن و بهشت جاودان. سپس ميافزايد ((و آنها كه اجابت اين دعوت پروردگار را نكردند، سرنوشتشان بقدرى شوم و رقتبارست كه اگر تمام روى زمين و حتى همانندش مال آنها باشد حاضرند همه اينها را براى نجات از آن سرنوشت شوم بدهند)) و تازه از آنها پذيرفته نخواهد شد (و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به)
براى ترسيم عظمت عذاب و كيفر آنها، تعبيرى از اين رساتر نمى شود كه يك انسان مالك همه روى زمين ، بلكه دو برابر آن باشد، و همه را بدهد تا خود را رهائى بخشد، و سودى نداشته باشد. اين جمله در حقيقت اشاره به اين است كه آخرين آرزوى يك انسان كه برتر از آن تصور نمى شود، اين است كه مالك تمام روى زمين شود، ولى شدت مجازات ستمگران و مخالفان دعوت حق در آن حد و پايه است كه حاضرند اين آخرين هدف دنيوى بلكه برتر و بالاتر از آن را هم فدا كنند و آزاد شوند، و تازه به فرض كه از آنها پذيرفته مى شد تنها نجات از عذاب بود اما از پاداشهاى فوق العاده عظيم اجابت كنندگان دعوت حق خبرى نبود. و از اينجا روشن مى شود كه تعبير و مثله معه تنها به اين معنى نيست كه همانند مجموع كره زمين را بر آن بيفزايد بلكه منظور آن است كه هر قدر بيش از آن هم مالك باشند حاضرند براى رهائى خود بدهند، دليل آن هم روشن است چرا كه انسان همه چيز را براى خودش مى خواهد هنگامى كه خودش غرق عذاب باشد، مالكيت همه دنيا براى او چه سودى دارد؟
و به دنبال اين بدبختى (عدم پذيرش همه آنچه در زمين است در برابر نجات او) اشاره به بدبختى ديگر آنها كرده مى گويد؟ آنها داراى حساب سخت و بدى هستند (اولئك لهم سوء الحساب. در اينكه منظور از سوء الحساب چيست ؟ مفسران تعبيرات گوناگونى دارند، بعضى معتقدند كه منظور حساب دقيق و بدون كمترين گذشت است ، زيرا سوء الحساب به معنى ظلم و ستم در باره خداوند عادل هيچ مفهومى ندارد. حديثى كه از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده نيز اين تفسير را تاييد مى كند، در اين حديث مى خوانيم كه امام به يكى از ياران خود فرمود: چرا فلانكس از تو شكايت دارد؟ عرض كرد: شكايتش به خاطر اين است كه من حقم را تا آخر از او گرفتم ، هنگامى كه امام اين سخن را شنيد به حالت غضبناك
نشست ، سپس فرمود: كانك اذ استقصيت حقك لم تسى ء ارأ يت ما حكى الله عز و جل : و يخافون سوء الحساب ، اتراهم يخافون الله ان يجور عليهم لا و الله ما خافوا الا الاستقصاء فسماه الله عز و جل سوء الحساب فمن استقصى فقد اسائه : گويا گمان ميكنى اگر تا آخرين مرحله حقت را بگيرى بدى نكردى ، اين چنين نيست ، آيا سخن خدا را نديده اى كه مى فرمايد: و يخافون سوء الحساب (بدكاران از بدى حساب ميترسند) آيا تو فكر ميكنى كه آنها از اين ميترسند كه خدا بر آنها ستم كند؟ نه به خدا سوگند، آنها از اين ميترسند كه خدا حساب آنها را دقيقا و تا آخرين مرحله برسد، خداوند نام اين را سوء حساب نهاده است و بنابراين هر كسى زياد دقت و سختگيرى در كشيدن حساب بكند بد حسابى كرده است.
بعضى ديگر گفته اند كه منظور از سوء الحساب آنست كه محاسبه آنها توام با سرزنش و توبيخ و مانند آن است ، كه علاوه بر وحشت از اصل حساب آنها را رنج مى دهد. بعضى ديگر نيز گفته اند منظور از سوء الحساب ، سوء الجزاء است ، اين يعنى پاداش بدى براى آنهاست ، اين درست به آن ميماند كه ميگوئيم فلانكس حسابش پاك است و يا فلانكس حسابش تيره و تاريك است ، يعنى نتيجه حساب آنها خوب يا بد است ، و يا اينكه ميگوئيم حساب فلانكس را كف دست او بگذار!، يعنى بر طبق كارش مجازاتش كن. اين تفسيرهاى سه گانه در عين حال با همديگر منافاتى هم ندارند، و ممكن است همه آنها از آيه استفاده شود، يعنى اينگونه اشخاص هم محاسبه سخت و دقيقى را پس مى دهند، و هم در حال محاسبه مورد توبيخ و سرزنش قرار مى گيرند و هم كيفر آنها بعد از حساب بدون كم و كاست به آنان داده مى شود.
در پايان آيه به سومين مجازات و يا نتيجه نهائى مجازات آنان اشاره كرده مى فرمايد: جايگاه آنان دوزخ و چه بد جايگاهى است ؟ (و ماءويهم جهنم و بئس المهاد)
((((مهاد)) در اصل از ماده مهد به معنى آماده و مهيا كردن است و به معنى بستر، كه انسان به هنگام استراحت و آرامش از آن استفاده مى كند، نيز آمده است ، چرا كه آنرا آماده و مهيا براى استراحت كردن مى سازد، ذكر اين كلمه اشاره به آن است كه اينگونه طغيانگران به جاى اينكه در بستر استراحت بيارمند بايد روى شعله هاى آتش سوزان قرار گيرند.
نكته:
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه مردم در قيامت به دو گروه تقسيم مى شوند، گروهى هستند كه خداوند حساب آنها را به آسانى و سهولت رسيدگى مى كند و هيچگونه سختگيرى در موردشان نخواهد كرد فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا (سوره انشقاق - 8) و به عكس كسانى هستند كه با شدت به حساب آنها رسيدگى مى شود و ذره و مثقال آن مورد دقت قرار مى گيرد چنانكه در باره بعضى از بلاد كه مردم آن سركش و گنهكار بودند مى فرمايد فحاسبناها حسابا شديدا و عذبناها عذابا نكرا (طلاق - 8) و يا در آيه مورد بحث كه تعبير به سوء الحساب شده .
اين به خاطر آن است كه عده اى در زندگى دنيا و رسيدگى به حساب ديگران فوق العاده سختگيرند و به اصطلاح مو را از ماست مى كشند، سعى دارند حق خود را تا آخرين دينار به هر قيمتى شده بگيرند، و به هنگامى كه خطائى از ديگرى سر زده ، تا آخرين حد ممكن او را مجازات كنند، اينها كسانى هستند كه در زندگى كمترين گذشت ، حتى در مورد زن و فرزند و برادر و دوستان ندارند، و از آنجا كه زندگى جهان ديگر بازتاب و انعكاس از زندگى اين جهان است ، خداوند نيز در حساب آنها چنان سختگيرى مى كند كه بايد در برابر هر كارى كه كرده
اند جوابگو باشند بى آنكه كمترين گذشتى در باره آنها شود. اما به عكس كسانى هستند آسانگير و پر گذشت و بزرگوار، مخصوصا به هنگامى كه در برابر دوست و آشنا و يا كسانى كه بر آنها حق دارند و يا افراد ضعيف قرار مى گيرند، آنقدر بزرگوارند كه سعى مى كنند در بسيارى از موارد خود را به تغافل زنند و گناهان بعضى را ناديده بگيرند، البته گناهانى كه نسبت به آنها جنبه شخصى دارد، خداوند در مورد اين گونه اشخاص آسان مى گيرد و آنها را مشمول عفو بى پايان و رحمت وسيع خود قرار مى دهد، و با حساب يسير و آسان آنها را محاسبه مى كند و اين درسى است بزرگ براى همه انسانها مخصوصا كسانى كه مصدر كارى هستند و با گروه زيادى سر و كار دارند.
أَ فَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك الحَْقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الاَلْبَبِ(19)
تفسیر المیزان
در اين آيه استفهام انكارى ، و در جاى تعليل بكار رفته و مضمون آيه قبلى را تعليل مى كند، و سرانجام حال آن دو طائفه را از جهت پذيرفتن دعوت حق و نپذيرفتن آن بطور تفصيل بيان مى نمايد. و خلاصه بيان مزبور اين است كه حق در دلهاى اين طائفه كه دعوت پروردگار خود را پذيرفتند جاى گير گشته و دلهايشان ((الباب )) و دلهاى حقيقى مى گردد، كه آثار و بركات يك دل واقعى را دارد، و آن آثار عبارتست از تذكر و بينائى . و نيز از خواص اين گونه دلها كه صاحبانش با آن خواص شناخته مى شوند اين است كه صاحبانشان كه همان ((اولوا
الالباب )) باشند بر وفاى به عهد خدا پايدارند، و آن عهدى را كه خداوند به فطرتشان از ايشان (و از همه كس ) گرفته نقض نمى كنند، و نيز بر احترام پيوندهائى كه خداوند ايشان را با آنها ارتباط داده استوارند، يعنى همواره صله رحم مى كنند، و از در خشيت و ترس از خدا پيوند خويشاوندى را كه از لوازم خلقت بشر است محترم مى شمارند و نيز از خواص دلهاى اين طائفه اين است كه در برابر مصائب و همچنين اطاعت و معصيت صبر نموده و خويشتن دارى مى كنند، و (بجاى ناشكرى و جزع ) نماز مى گزارند و متوجه درگاه پروردگار خود مى شوند و (بجاى معصيت ) بوسيله انفاق وضع جامعه خود رااصلاح مى نمايند، و (بجاى ترك طاعت و سرپيچى ) سيئات خود را با حسنات خود محو مى كنند. بنابراين ، چنين كسانى داراى
سرانجامى نيك و محمود كه همان بهشت برين است مى باشند، و در آن بهشت مثوبات اعمال نيكشان منعكس مى شود و با صالحان - از قبيل پدران و همسران و دودمان خود - محشور و مصاحب مى گردند، چنانكه در دنيا هم با ارحام خود مصاحبت مى كردند. فرشتگان هم از هر درى بر ايشان درمى آيند، و سلام مى كنند، چون در دنيا اطاعات و عبادات مختلف بجا آورند، اينها آثار حق است كه در آن سرا بدين صورتها منعكس مى شود. و اينكه فرمود: ((افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى )) همانطور كه قبلا هم گفتيم ، استفهامى است كه در آن انكار است ، و مى خواهد تساوى ميان آن دو طائفه را نفى نموده ، بفرمايد: كسى كه علم بحق در دلش جاى گرفته با كسى كه نسبت به حق
جاهل است برابر نيستند. و اگر جاهل بحق را به وصف كورى توصيف كرده براى اشاره به اين معنا است كه عالم به حق بينا است ، همچنانكه در آيه ((قل هل يستوى الاعمى و البصير...)) نيز آندو را كور و بينا ناميده . پس علم به حق ، بصيرت است و جهل به آن كورى است . و اگر تذكر را از خواص صاحبان علم شمرده براى اين است كه بصيرت مفيد تذكر هم هست. انما يتذكر اولوا الالباب )) اين جمله در مقام تعليل مضمون قبلى است كه فرمود: ((افمن يعلم ...)) و معنايش اين است كه اين دو طائفه يكسان نيستند، بلكه صاحبان علم يك نحوه تذكر و بيدارى دارند كه صاحبان كورى و جهل آن تذكر را ندارند. و اگر صاحبان علم را ((اولوا الالباب )) ناميده ، براى اين است كه به يك دعوى ديگر دلالت و اشاره كرده باشد، كه خود فائده تعليل را هم مى دهد، گويا گفته است اين طايفه يكسان نيستند زيرا يكى از اين دو تذكرى دارد كه ديگرى ندارد، و اين بدان جهت است كه اينها داراى الباب و قلوبند بخلاف آن ديگر كه فاقد آنند.
تفسیر نمونه
درهاى هشتگانه بهشت و برنامه اولوا الالباب
در آيات مورد بحث ، ترسيم و تجسمى از جزئيات برنامه هاى سازنده طرفداران حق به چشم ميخورد كه بحث آيات گذشته را تكميل مى نمايد. در اولين آيه مورد بحث به صورت يك استفهام انكارى مى فرمايد: ((آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است ، همانند كسى است كه نابينا است ))؟ (ا فمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى)
چه تعبير جالبى ؟ نمى گويد: آيا كسى كه مى داند كه اين قرآن بر حق است مانند كسى است كه نمى داند، بلكه مى گويد آيا كسى كه اين را مى داند همانند اعمى است ؟ اين تعبير اشاره لطيفى است به اينكه ندانستن اين واقعيت به هيچوجه امكان پذير نيست مگر اينكه چشم دل انسان به كلى از كار افتاده باشد، و گر نه چگونه ممكن است دارنده چشم بينا و سالم چهره آفتاب را نبيند و عظمت اين قرآن درست همانند نور آفتاب است. و لذا در پايان آيه اضافه مى كند:، ((تنها كسانى متذكر مى شوند كه اولوا الالباب و صاحبان مغز و انديشه اند)). (انما يتذكر اولوا الالباب)
((((الباب )) جمع ((لب )) به معنى ((مغز)) هر چيز است ، بنابراين نقطه مقابل اولوا الباب افراد بى مغز و پوك و ميان تهى و بى محتوا هستند. اين آيه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تاكيد هر چه بيشتر، مردم را دعوت به فراگيرى علم و مبارزه با جهل مى كند، چرا كه افراد فاقد علم را نابينا و اعمى شمرده است.
الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنقُضونَ الْمِيثَقَ(20)
تفسیر المیزان
ظاهر سياق برمى آيد كه جمله دومى ، يعنى جمله ((لا ينقضون الميثاق )) عطف تفسيرى جمله اولى است ،و بنابراين ، منظور از (ميثاقى كه آن را نقض نمى كنند، همان عهدى است كه به آن وفا مى كنند، و منظور از اين عهد و ميثاق هم بقرينه آيه قبلى كه تذكر ايشان را ذكر مى كرد، آن عهدى است كه به زبان فطرت خود با پروردگار خود بستند كه او را يگانه بدانند، و بر اساس توحيد و يكتايى او عمل نموده آثار توحيد را از خود نشان دهند. آرى ، آدمى بر فطرت توحيد خداى تعالى و نيز بر فطرت لوازم توحيد خلق شده ، اين عهدى است كه انسان در فطرت خود با خداى تعالى بسته است. و عهد و ميثاقى هم كه به وسيله انبياء و رسل و به دستور خداى سبحان از بشر گرفته شده ، و خلاصه آن احكام و شرايعى هم كه انبياء آورده اند همه از فروع اين ميثاق فطرى است ، چون اديان همه فطريند.
تفسیر نمونه
سپس به عنوان تفسير ((اولوا الالباب )) ريز برنامه هاى طرفداران حق را بيان كرده و قبل از هر چيز انگشت روى مساله وفاى به عهد و ترك پيمانشكنى گذارده ، مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند)) (الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق شك نيست كه عهدالله (عهد الهى ) معنى وسيعى دارد: هم شامل عهدهاى فطرى و پيمانهائى كه خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود (همانند فطرت توحيد و عشق به حق و عدالت و هم پيمانهاى عقلى يعنى آنچه را كه انسان با نيروى تفكر و انديشه و عقل از حقايق عالم هستى و مبدء و معاد درك مى كند، هم پيمانهاى شرعى يعنى آنچه را كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مؤ منان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترك معصيت و گناه پيمان گرفته همه را شامل مى گردد.
و طبيعى است كه وفا به پيمانهائى كه انسان با ديگر انسانها ميبندد، نيز در اين مجموعه وارد است ، چرا كه خدا فرمان داده كه اين پيمانها نيز محترم شمرده شود، بلكه هم در پيمانهاى تشريعى داخل است و هم در پيمانهاى عقلى.
وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصلَ وَ يخْشوْنَ رَبهُمْ وَ يخَافُونَ سوءَ الحِْسابِ(21)
تفسیر المیزان
حجت الهى فقط از طريق فطرت تمام نمى شود.
ظاهر اين است كه منظور از ((امر)) امر تشريعى است كه از ناحيه وحى نازل شده باشد، به شهادت ذيل آيه كه مى فرمايد: ((و يخافون سوء الحساب )) آرى ، حساب و مؤ اخذه بر احكام نازله در شريعت است كه احكام تشريعى فطرت را تاييد مى كند نه بر احكام فطرت به تنهايى . و اين مسلم است كه مثلا اگر احكام ظاهرى و شرعى مربوط به قبح ظلم و خوبى عدالت به اشخاصى مستضعف نرسد، در قيامت مانند آن كسانى كه به ايشان رسيده است مؤ اخذه نمى شوند، هر چند كه مستضعفين هم به فطرت خود زشتى ظلم و خوبى عدالت را درك بكنند، در ابحاث گذشته نيز بيان كرديم كه حجت الهى از طريق فطرت به تنهايى تمام نمى شود، بلكه بايد طريق وحى نيز به فطرت منضم گردد، همچنانكه فرموده : ((لئلا يكون للناس على اللّه حجه بعد الرسل ))
آيه مورد بحث از آنجاييكه مطلق است دلالت مى كند بر هر صله اى كه خدا به آن امر فرموده كه از معروفترين مصاديق آن صله رحم است ، كه در وجود آن تاءكيد نموده و فرموده : ((و اتقوا اللّه الذى تساءلون به و الارحام)) و نيز در تاءكيد آن در ذيل آيه مورد بحث فرموده : ((و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب )) و اين اشاره به آن است كه ترك صله رحم مخالفت امر خدا است ، پس جا دارد مردم از خدا بترسند و آن را ترك نكنند كه ترك آن عمل زشتى است ، و در نامه اعمال آدمى ضبط مى شود، و باعث سوء حساب مى گردد فرق ميان ((خشيت )) و ((خوف )) و موارد استعمال هر يك و ظاهرا فرق ميان ((خشيت )) و ((خوف )) اين است كه خشيت به معناى تاثر قلب از اقبال و روى آوردن شر و يا نظير آن است ،
و خوف به معناى تاثر عملى انسان است به اينكه از ترس در مقام اقدام برآمده و وسائل گريز از شر و محذور را هم فراهم سازد، هر چند كه در دل متاثر نگشته ، دچار هراس نشده باشد، و لذا مى بينيم خداى سبحان در توصيف انبياء (عليهم السلام ) مى فرمايد: ((و لا يخشون احدا الا اللّه ))، و ترس از غير خدا را از ايشان نفى مى كند، و حال آنكه خوف را در بسيارى از جاها براى آنان اثبات نموده ، از آن جمله مى فرمايد: ((فاوجس فى نفسه خيفه موسى )) و نيز مى فرمايد: ((و اما تخافن من قوم خيانه )) و جمع ميان آن نفى و اين اثبات بهمين است كه بگوئيم انبياء از غير خدا هيچ نمى ترسند، و در موارد مذكور در بالا در مقام پيش گيرى برآمده اند و بعيد نيست برگشت كلام راغب در فرق ميان خوف و خشيت نيز بهمين
باشد، او گفته است : فرق ميان اين دو اين است كه خشيت خوفى است كه توام با تعظيم و بيشتر اوقات از دانائى ناشى شود، و لذا خداى سبحان آن را به علماء اختصاص داده مى فرمايد: ((انما يخشى اللّه من عباده العلموا)) (و پر واضح است كه مقصود از خوف در اين موارد همان ترس درونى است) و همچنين گفتار بعضى ديگر كه در فرق ميان اين دو واژه گفته اند: خوف هم از ناحيه مكروه حاصل مى شود و هم از ناحيه كسى كه ممكن است اين مكروه را به آدمى برساند هم گفته مى شود: من از مرض خوف دارم ، و هم گفته مى شود من خوف دارم از اينكه فلان چيز مريضم كند، بخلاف خشيت كه تنها از آورنده مكروه و شر است ، نه از خود مكروه ، و لذا گفته مى شود: ((خشيت الله )) من از خدا ترسيدم (ولى گفته نمى شود: خشيت المرض - از مرض ترسيدم ) و اگر برگشت اين كلام به همان معنايى نباشد كه ما گفتيم ، كلامى قابل نقض خواهد بود و كليت نخواهد داشت. بعضى ديگر گفته اند: فرقهايى كه ميان اين دو كلمه گذاشته اند اغلبى است ، نه كلى ، يعنى در بيشتر موارد استعمال ديده مى شود، نه در همه آنها.
بعضى ديگر گفته اند: اصلا فرقى ميان اين دو لغت نيست . ولى آياتيكه ما بعنوان مثال آورديم اين گفتار را رد مى كند.
تفسیر نمونه
دومين ماده برنامه آنها، حفظ پيوندها و پاسدارى از آنهاست ، چنانكه مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه پيوندهائى را كه خداوند امر به حفظ آن كرده برقرار مى دارند)) و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل)
تعبيرى از اين وسيع تر در اين زمينه نمى توان پيدا كرد، چرا كه انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پيامبران و رهبران ، ارتباطى با ساير انسانها اعم از دوست و همسايه و خويشاوند و برادران دينى و همنوعان دارد، و ارتباطى نيز با خودش ، دستور فوق مى گويد بايد همه اين پيوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا كرد، و كارى كه منجر به قطع يكى از اين پيوندها مى شود انجام نداد. در حقيقت انسان يك موجود منزوى و جدا و بريده از عالم هستى نيست بلكه سر تا پاى وجود او را پيوندها و علاقه ها و ارتباطها تشكيل مى دهد. از يكسو با آفريننده اين دستگاه پيوند دارد كه اگر ارتباطش را از او قطع كند نابود مى شود همانگونه كه نور يك چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدء مولد برق. بنابراين همان طورى كه از نظر تكوينى
پيوند با اين مبدء بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشريع نيز بايد پيوند خود را بر قرار كند. از سوئى ديگر پيوندى با پيامبر و امام به عنوان رهبر و پيشوا دارد، كه قطع آن او را در بيراهه ها سرگردان مى كند. از سوى سوم پيوندى با تمام جامعه انسانيت و بخصوص با آنها كه حق بيشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خويشاوندان و دوستان و استاد و مربى.
و از سوى چهارم پيوندى با نفس خويش دارد، از نظر اينكه مامور به حفظ مصالح خويشتن و ترقى و تكامل آن شده است . بر قرار ساختن هر يك از اين پيوندها در واقع مصداق يصلون ما امر الله به ان يوصل است و قطع هر يك از اين پيوندها، قطع ما امر الله به ان يوصل است ، چرا كه خدا دستور وصل همه اين پيوندها را داده است از آنچه گفتيم ضمنا تفسير احاديثى كه در رابطه با اين آيه وارد شده است روشن مى شود كه گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسير فرموده اند و گاهى به امام و پيشواى دين و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ايمان! مثلا در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم كه از آنحضرت در باره تفسير ((الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل )) سؤ ال شد فقال قرابتك ((فرمود: منظور
خويشاوندان تو است)) و نيز در حديث ديگرى از همان امام (عليهالسلام ) مى خوانيم كه فرمود: نزلت فى رحم آل محمد و قد يكون فى قرابتك : ((اين جمله در باره پيوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خويشاوندان و بستگان تو نيز هست)). جالب اينكه در پايان اين حديث مى خوانيم كه امام فرمود: فلا تكونن ممن يقول للشى ء انه فى شى ء واحد: ((از كسانى مباش كه معنى آيات را منحصر به مصداق معينى بدانى)). اين جمله اشاره روشنى به وسعت معانى آيات قرآن است كه مكرر خاطر - نشان كرده ايم باز در حديث سومى از همان پيشواى بزرگ مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: هو صلة الامام فى كل سنة بما قل او كثر ثم قال و ما اريد بذلك الا تذكيتكم : ((منظور برقرار ساختن پيوند با امام و پيشواى مسلمين در هر سال از طريق كمك مالى است ، كم باشد يا زياد، سپس فرمود: منظور من با اين كار فقط اين است كه شما را پاك و پاكيزه كنم)).
سومين و چهارمين برنامه طرفداران حق آنست كه ((آنها از پروردگارشان ، خشيت دارند و از بدى حساب در دادگاه قيامت ميترسند)) (و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب). در اينكه ميان ((خشيت )) و ((خوف )) چه تفاوتى وجود دارد، با اينكه هر دو نزديك به يكديگر است بعضى گفته اند: خشيت ، خوف است كه توام با احترام طرف و توام با علم و يقين باشد، و لذا در قرآن اين حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است ،( انما يخشى الله من عباده العلماء).
((از ميان بندگان خداوند، تنها علما و دانشمندان از او خشيت دارند)) (فاطر - 28)
ولى با توجه به موارد استعمال كلمه خشيت در قرآن كه در آيات بسيارى به كار رفته است روشن مى شود كه درست به همان معنى خوف به كار رفته و بصورت مرادف با آن استعمال شده است. در اينجا يك سؤ ال پيش مى آيد و آن اينكه آيا ترس از پروردگار چيزى جز ترس از حساب و مجازات او هست ، با اينحال چه تفاوتى ميان يخشون ربهم و ((يخافون سوء الحساب )) وجود دارد؟
پاسخ اين است كه ترس از خداوند الزاما هميشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نيست ، بلكه عظمت مقام او و احساس سنگين بودن وظيفه بندگى (حتى بدون توجه به مجازات و كيفر) در دلهاى افراد با ايمان خود بخود ايجاد يكنوع حالت ترس و وحشت مى كند، ترسى زائيده ايمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئوليت در برابر او (آيه 28 فاطر ممكن است اشاره به همين معنى باشد
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد در رابطه با سوء الحساب است ، آيا براستى در قيامت به هنگام محاسبه اعمال افراد، ((بد حسابى! )) وجود دارد؟ پاسخ اين سؤ ال را در چند آيه قبل كه عين اين كلمه به كار رفته بود، بيان كرديم و گفتيم : منظور از آن رسيدگى دقيق و بدون گذشت و حساب كردن تمام جزئيات و به اصطلاح مو را از ماست كشيدن مى باشد، و حديث جالبى نيز در همين زمينه وارد شده بود كه در آنجا بيان شد. و همانگونه كه در آنجا گفتيم اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از سوء الحساب ، محاسبه توام با سرزنش و توبيخ باشد، و بعضى سوء الحساب را به معنى سوء الجزاء يعنى پاداش بد تفسير كرده اند همانگونه كه ميگوئيم حساب فلانكس را كف دستش بگذار يعنى مجازاتش كن. اين احتمال را نيز داديم كه سوء الحساب ، يك مفهوم جامع داشته باشد و همه اين معانى را شامل شود.
وَ الَّذِينَ صبرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبهِمْ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلانِيَةً وَ يَدْرَءُونَ بِالحَْسنَةِ السيِّئَةَ أُولَئك لهَُمْ عُقْبى الدَّارِ(22)
تفسیر المیزان
اينكه صبر را مطلق آورده مى رساند كه اشخاص مورد نظر آيه همه اقسام صبر را دارند، يعنى هم صبر در موقع برخورد به مصيبت ، و هم صبر بر اطاعت حق ، و هم صبر در برابر معصيت را. و ليكن مع ذلك صبرشان را مقيد به قيد ((ابتغاء وجه ربهم )) نموده ، يعنى اگر صبر مى كنند فقط و فقط به منظور رضاى پروردگارشان است . پس اگر خداوند مدحشان كرده نه از اين نظر است كه صفات ممدوحى دارند، بلكه مدحشان از اين جهت است كه اين صفت ممدوح يعنى صبرشان بخاطر خداست ، چون كلام در آن صفاتشان است كه از استجابتشان نسبت به دعوت خدا نشو و نما نموده ، و از آنجا سرچشمه گرفته كه به حقيقت آنچه از ناحيه پروردگارشان نازل شده علم بهم رسانده اند و باور كرده اند كه همه آنها حق است ، نه هر
صفتى كه مردم آنرا در ميان خود ممدوح و پسنديده مى دانند، هر چند كه ارتباطى به عبوديت و ايمان به پروردگار نداشته باشند. اشاره به اينكه جهت عمل و الهى بودن آن مقصود حق گرايان مى باشد آرى ، صبرى از نظر قرآن ممدوح است كه به خاطر خدا باشد، نه به خاطر جلوگيرى از عجز، و يا عجب به نفس ، و يا تعريف اين و آن ، و يا غير آن ، زيرا بسيارى از خويشتن داران ، خويشتن داريشان بخاطر جلب افكار عمومى است ، و زبان حالشان اين است كه : و قولى كلما جشات و جاشت مكانك تحمدى او تستريحى
و مقصود از ((وجه ربهم )) جهت الهى عمل و يا فكر و يا نيت است . و جهت الهى عمل و يا فكر آن صفت و صورتى است كه عمل نزد خدا دارد و آن عبارتست از اجر و مزدى كه نزد خداست ، و با بقاء خدا باقى است ، همچنانكه فرموده : ((و اللّه عنده حسن
الثواب )) و نيز فرموده : ((و ما عند اللّه باق )) و نيز فرموده : ((كل شى ء هالك الا وجهه))و معناى اينكه فرمود: ((و اقاموا الصلوه )) اين است كه نماز را بر پا داشتند، يعنى نگذاشتند ساقط شود، و به اجزاء و شرايط آن خللى وارد نساخته و آن را ترك ننمودند و خوارش نداشتند. و اگر ((صلوه )) و ((انفاق )) را بر صبر عطف نموده از باب عطف خاص بر عام است ، تا به قول بعضى اهميت و عظمت آنها را برساند. و مقصود از انفاق در جمله ((و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانيه )) مطلق انفاق اعم از واجب و غير واجب است ، چون آيه شريفه در مكه نازل شده ، كه هنوز آيات راجع به زكات واجب نازل نشده بود. و اگر انفاق را مقيد به قيد ((سرا و علانيه )) نموده براى اين است كه بفهماند حق انفاق را استيفاء مى كنند، چون بعضى از انفاقات است كه بايد پنهانى صورت گيرد، و بعضى ديگر علنى دادنش بهتر است . پس كسى كه به خدا و به آنچه خدا نازل كرده ايمان دارد لازم است امر تكليفى را ادا كند از آن جمله حق انفاق را ادا نموده آنجا كه مظنه رياء و سمعه يا توهين و آبروريزى در كار است پنهانى بدهد، و آنجا كه مايه تشويق مردم بر احسان و معروف و دفع تهمت و امثال آنست علنى بپردازد.
((((و يدرون بالحسنه السيئه )) - ماده ((درء)) به معناى دفع است ، و معناى آيه اين است : وقتى به گناهى تصادفا آلوده مى شوند، كار نيكى مى كنند كه نيكيش از بدى آن گناه بيشتر است ، و يا حداقل معادل آنست و آثار سوء آنرا جبران مى كند، حال چه اينكه اين گناه را بوسيله كار نيك جبران نمايند و يا بوسيله توبه لكه آنرا بشويند، چون فرموده اند: ((حسنات گناهان را از بين مى برد)) و هم فرموده اند: ((كسى كه توبه كند مانند كسى است كه گناه نكرده باشد)) و نيز چه اينكه خود مرتكب شده باشند، و يا ديگران نسبت به ايشان انجام داده باشند مثل اينكه به ايشان ظلم كرده باشند، و ايشان با عفو و احسان تلافى كنند، و يا به ايشان جفا كرده باشند ايشان به حسن خلق و گشاده روئى جبران نموده باشند، و يا منكرى ديده و از آن نهى كرده باشند، و يا ترك معروفى سراغ داشته بدان امر كرده باشند. همه اينها درء (دفع ) سيئه به حسنه است ، و دليلى از ناحيه لفظ آيه كه دلالت كند بخصوص يكى از اينها وجود ندارد
وجوهى كه درباره جهت اختلاف در بيان وصف اولوالالباب گفته شده است.
در آيه شريفه در بيان صفات ((اولى الالباب )) تعبيرهاى مختلف شده ، در شش صفت تعبير به لفظ مضارع آمده و فرموده : 1 - يوفون 2 - و لا ينقضون 3 - و يصلون 4 - يخشون 5 - يخافون 6 - يدرون . و در سه جاى ديگر به لفظ ماضى آورده و فرموده : 1 - صبروا 2 - اقاموا 3 - انفقوا.
و از بعضى از مفسرين نقل شده كه در توجيه اين اختلاف تعبير گفته اند كه اين اختلاف تنها به منظور تفنن در فصاحت است ، چون همه اين افعال ، صله ((الذين )) است ، و از آنجائى كه صله و موصول ((الذين )) معناى حرف شرط و جمله شرطيه را مى دهد، و در جمله شرطيه ماضى و مضارع يك معنا مى دهد، چه اينكه بگوئى ((ان ضربت ضربت )) و يا بگوئى ((ان تضرب اضرب )) در هر دو حال معنايش اين است كه اگر بزنى مى زنم ، از اين رو در جمله صله و موصول نيز چه ماضى بياورى و چه مضارع هر دو به يك معنا است. و لذا علماى نحو گفته اند: اگر لفظ ماضى ، صله موصولى واقع شود، و يا صفت نكره عامى بگردد، دو وجه به خود مى گيرد كه هر دو جايز است ، يكى اينكه همان معناى ماضى (گذشته ) را بدهد، و يكى
اينكه معناى مستقبل (آينده ) را، و هر دو جور در قرآن آمده ، اولى مانند ((الذين قال لهم الناس - آنهائيكه مردم به ايشان گفتند)) و دومى مانند ((الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم - مگر آنكه پيش از دست يافتن تو بر ايشان توبه كنند))و ليكن اين جواب خالى از اشكال نيست ، زيرا اگر در شرط و جمله هاى نظير آن نسبت به معناى ماضى و مضارع الغاء خصوصيت مى شود، صرف اين معنا باعث نمى شود كه لوازم معناى گذشته و آينده نيز لغو گردد، مثلا لازمه معناى ماضى تحقق و قطعى بودن آنست ، و لازمه معناى مضارع اين است كه عمل استمرار داشته باشد، اين دو عنايت در ماضى و مضارع هست هر چند كه در جمله شرطيه و نظائر آن زمان ملغى باشد. و چون اين دو عنايت الا و لابد بايد محفوظ بماند پس هنوز سؤ
ال از اينكه چرا در اوصاف اولوا الالباب تعبير آيه مختلف شده تعدادى به صورت ماضى و تعدادى ديگر به صورت مضارع آمده ؟ بجاى خود باقى است. از گفتار بعضى ديگر از مفسرين استفاده مى شود كه خواسته است در پاسخ اين سؤ ال بگويد: مراد از اوصاف مذكور در آيه ، يعنى وفاى به عهد، و صله رحم ، و خشيت ، و ترس ، همانا استمرار و دوام آنهاست ، و ليكن در خصوص صبر و همچنين نماز و انفاق ، عنايتى بوده كه به لفظ ماضى آورده . اما عنايت در صبر اين بوده كه اوصاف مذكور تحقق نمى يابد مگر بر اساس صبر، و خلاصه كسى داراى آن اوصاف مى شود كه قبلا صفت صبر را داشته باشد. پس صبر نسبت به آن اوصاف ديگر نحوه تقدمى دارد، و بدين جهت آن را به لفظ ماضى آورده. و اما عنايت در نماز و انفاق
آنهم عبارت از اين است كه نسبت به آنها و آنها اهتمام و عنايت زيادترى بكار برده باشد، لذا از آنها نيز به لفظ ماضى تعبير كرده. ولى اين جواب هم قانع كننده نيست ، زيرا بعضى از صفاتى كه به لفظ مضارع آمده اهميتش كمتر از صبر و نماز و انفاق نيست ، مانند وفاى به عهد، كه مى دانيم مقصود از آن وفاى به عهد خدا و اجابت دعوت فطرت و خلاصه ايمان به خداست ، و اگر صرف اعتنا به شاءن مى توانست وجه اين اختلاف باشد، جا داشت از وفاى به عهد نيز به لفظ ماضى تعبير كند وجه اختلاف در بيان وصف اولواالالباب در آيه شريفه
اما آنچه نظر من مى رسد - و خدا داناتر است - اين است كه مجموع جملات ((و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم ))، ((و اقاموا الصلوه ))، ((و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانيه )) و ((يدرون بالحسنه السيئه )) در مقام بيان يك معنا هستند، و آن اينكه دارندگان اوصاف مذكور در مقام عمل ، عمل صالح انجام مى دهند، يعنى واجبات را به جا مى آورند و محرمات را ترك مى كنند، و اگر هم احيانا چيزى از اين اعمال صالح از ايشان فوت شود آن را با حسنات خود تدارك مى نمايند. بنابراين ، مقصود بالاصاله همان سه جمله اول است كه مربوط به عمل صالح است ، و جمله چهارمى كه راجع به تدارك و تلافى خللى است كه احيانا در عمل پديد مى آيد، مقصود به تبع است نه بالاصاله. حال كه اين نكته روشن گرديد مى گوئيم : ممكن بود در اين چهار جمله نيز به لفظ مضارع تعبير مى كرد و مى فرمود: ((و الذين يصبرون ابتغاء وجه ربهم ))، ((و يقيمون الصلوه ))، ((و ينفقون مما رزقناهم سرا و علانيه )) و ((يدرون بالحسنه
السيئه )) و ليكن ديگر آن نكته اصالت و تبعيت را نمى رساند. لذا براى اينكه بفهماند اولوا الالباب در مقام عمل مستمر در صبرند و جميع انحاء صبر را دارا هستند فرمود ((الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم )) آنگاه براى اينكه دوام مراقبت ايشان را در مقام عمل برساند فرمود: ((و يدرون بالحسنه السيئه )) تا برساند ايشان آنقدر مراقب اعمال خود هستند كه اگر احيانا خللى در صبرشان و يا نمازشان و يا انفاقاتشان واقع شود فورا آن را جبران و تلافى مى كنند. و اين عنايت از نظرى شبيه به عنايتى است كه در آيه ((ان الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ...)) به كار رفته ، زيرا در اين آيه نيز اول در دو جا ((قالوا)) و ((استقاموا)) را ماضى و دنبال آن ((تنزل )) را مضارع آورده ، تا بفهماند نزول ملائكه فرع بر گفتن ((ربنا اللّه )) و استقامت است نه اينكه خواسته باشد استمرار نزول ملائكه را افاده كند)). معناى ((عقبى الدار)) و نقطه مقابل آن ((سوءالدار))
و معناى ((عقبى الدار)) سرانجام محمود و پسنديده است ، چون عاقبت حقيقى همين است. آرى ، هيچ چيز در عالم بر حسب آن فطرت و جبلتى كه خداى تعالى بر آن فطرتش آفريده جز به عاقبتى كه مناسب خودش و مايه سعادتش باشد منتهى نمى گردد، و عاقبت بد در حقيقت بطلان عاقبت است ، و معنايش اين است كه فلان كس و يا فلان چيز بخاطر خللى كه در آن بوده بى عاقبت شده ، در حالى كه خدايش خلق كرده بود براى رسيدن به عاقبت . و اگر عاقبت بد را عاقبت مى گويند، از باب توسع و مجاز است ، و گرنه عاقبت بد در واقع
بى عاقبتى است. و بهمين جهت در آيه شريفه مطلق ذكر شده و فرموده ((ايشانرا است سرانجام )) و اگر سرانجام دو قسم بود، يكى نيك و يكى بد، بايد مى فرمود: ايشانرا است سرانجام نيك . پس معلوم مى شود سرانجام همان سرانجام محمود است ، و لذا در آياتى كه متقابل اين آيات است ، و متعرض حال كفار است هيچ وقت نمى فرمايد: ((لهم عقبى الدار)) بلكه مى فرمايد: ((لهم سوء الدار)) و از همينجا بدست مى آيد كه مقصود از ((دار)) همين دار دنيا است ، و مقصود از دار دنيا هم زندگى دار دنيا است . پس ((عقبى الدار)) معنايش سرانجام زندگى دنيا است. مژده به صله رحم كنندگان كه با ارحام صالح خويش در بهشت عدن جمع خواهند شد.
تفسیر نمونه
((پنجمين )) برنامه آنها استقامت است ، در برابر تمام مشكلاتى كه در مسير اطاعت و ترك گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد آنهم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه بخاطر جلب رضايت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند، (و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم). كرارا مفهوم ((صبر)) را كه ((استقامت به معنى وسيع كلمه )) است ، يادآور شده ايم و اما تعبير به ((وجه ربهم )) يكى از دو معنى را ميرساند. نخست اينكه وجه در اين گونه موارد به معنى ((عظمت )) است ، همانگونه كه به ((نظر)) و ((راى )) مهم گفته مى شود هذا وجه الراءى : ((يعنى اين راءى مهمى است و اين شايد به خاطر آنست كه وجه در اصل به معنى صورت است و صورت
انسان مهمترين قسمت ظاهرى بدن او است ، زيرا اعضاى مهم گويائى و بينائى و شنوائى در آن قرار گرفته است. ديگر اينكه ((وجه رب )) در اينجا به معنى ((رضايت و خشنودى پروردگار)) است ، يعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشكلات صبر و استقامت بخرج مى دهند، استعمال وجه در اين معنى ، به خاطر آن است كه انسان هنگامى كه مى خواهد جلب رضايت كسى را كند صورت او را به خود متوجه مى سازد، بنابراين وجه در اينجا جنبه كنائى دارد. در هر صورت اين جمله دليل روشنى است بر اينكه صبر و شكيبائى و بطور كلى هر گونه عمل خير در صورتى ارزش دارد كه ((ابتغاء وجه الله )) و براى خدا باشد، و اگر انگيزه هاى ديگرى از قبيل رياكارى و جلب توجه مردم كه او آدم با استقامت و نيكوكارى
است ، و يا حتى براى ارضاى غرور خود، كارى را انجام دهد بي ارزش است. و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى كند تا مردم بگويند چقدر با استقامت است ؟ و گاهى از ترس اينكه نگويند چه آدم كم ظرفيتى است ؟ و گاهى به خاطر اينكه دشمنان شماتتش نكنند، و گاهى به خاطر اينكه ميداند بيتابى و جزع بيهوده است ، و گاهى به خاطر اينكه چهره مظلوميت به خود بگيرد، و بيارى او برخيزند، هيچيك از اين امور دليل بر كمال نفس انسانى نيست. اما هنگامى كه به خاطر اطاعت فرمان خدا و اينكه هر حادثه اى در زندگى رخ مى دهد دليل و حكمتى دارد صبر و استقامت به خرج مى دهد آنچنان كه عظمت حادثه را در هم مى شكند، و از گشودن زبان به كفران و آنچه دليل به جزع است خوددارى مى كند، اين همان صبرى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده و ابتغاء وجه الله محسوب مى شود.
((ششمين )) برنامه آنها اين است كه ((آنها نماز را بر پا ميدارند)) (و اقاموا الصلوة )(
گر چه اقامه نماز يكى از مصاديق وفاء بعهد الله ، و حتى مصداق زنده اى براى حفظ پيوندهاى الهى و از يك نظر از مصاديق صبر و استقامت است ، ولى از آنجا كه اين مفاهيم كلى پاره اى از مصداقهاى بسيار مهم دارد كه در سرنوشت انسان فوق العاده مؤ ثر است ، در اين جمله و جمله هاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده. چه چيز مهمتر از اين است كه انسان هر صبح و شام رابطه و پيوند خود را با خدا تجديد كند، با او به راز و نياز بر خيزد و بياد عظمت او و مسئوليتهاى خويش بيفتد، و در پرتو اين كار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان
بشويد، و با پيوستن قطره وجود خود به اقيانوس بيكران هستى حق ، مايه بگيرد، آرى نماز همه اين بركات و آثار را دارد. و به دنبال آن ((هفتمين )) برنامه حقجويان را با اين عبارت بيان مى كند ((آنها كسانى هستند كه از آنچه به آنان روزى داده ايم در پنهان و آشكار انفاق مى كنند)) (و انفقوا مما رزقنا هم سرا و علانية). تنها در اين آيه نيست كه مساله انفاق يا زكات ، به دنبال نماز قرار مى گيرد، در بسيارى از آيات قرآن اين ترادف به چشم مى خورد، چرا كه يكى پيوند انسان را با خدا و ديگرى پيوند او را با ((خلق )) محكم مى كند. در اينجا
توجه به جمله ((مما رزقناهم )) كه هر گونه موهبتى را اعم از مال ، علم ، قدرت ، موقعيت و نفوذ اجتماعى و غير آن را شامل مى شود لازم است ، چرا كه انفاق نبايد يك بعدى باشد بلكه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گيرد. تعبير به ((سرا و علانية )) (پنهان و آشكار) اشاره ديگرى به اين واقعيت است كه آنها در انفاقهاى خود به كيفيتهاى آن نيز نظر دارند، چرا كه گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گيرد بسيار مؤ ثرتر است ، و اين در مواردى است كه حفظ حيثيت طرف چنين ايجاب مى كند و يا نسبت به انفاق كننده كه مصون از ريا و نشان دادن عمل بديگران باشد و گاه اگر آشكار انجام گيرد اثرش وسيعتر و بيشتر خواهد بود، و اين در مواردى است كه باعث تشويق ديگران به اين كار خير و تاسى و اقتدا به او شود و يك عمل خير او
سبب دهها يا صدها يا هزاران كار خير مشابه گردد. و از اينجا روشن مى شود كه قرآن در انجام يك عمل مثبت آنچنان باريك بين است كه تنها به اصل كار توجه نمى كند، بلكه تاكيد دارد كه هم اصل عمل خير باشد و هم كيفيت انجام آن (در مواردى كه يك كار ممكن است با كيفيات مختلفى انجام گيرد). بالاخره ((هشتمين )) و آخرين برنامه آنها اين است كه ((آنها بوسيله حسنات ))، ((سيئات )) خود را از ميان مى برند)) (و يدرئون بالحسنة السيئة) به اين معنى كه به هنگام ارتكاب يك گناه و لغزش ، تنها به پشيمان شدن
و ندامت و استغفار قناعت نمى كنند، بلكه عملا در مقام جبران بر مى آيند، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بيشترى انجام مى دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشويند.
((يدرئون )) از ماده ((درء)) (بر وزن زرع ) به معنى دفع كردن است ((
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه آنها بدى را با بدى تلافى نمى كنند، بلكه سعى دارند اگر از كسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نيكى در حق وى ، او را شرمنده و وادار به تجديد نظر كنند، همانگونه كه در آيه 35 سوره فصلت مى خوانيم : ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانه ولى حميم : ((بدى را به آنچه نكوتر است از خود دور ساز كه در اين هنگام كسى كه ميان تو و او دشمنى و عداوت است تغيير چهره مى دهد گوئى دوست صميمى تو است)). در عين حال هيچ مانعى ندارد كه آيه مورد بحث در صدد بيان هر
دو معنى باشد. در احاديث اسلامى نيز احاديثى به مضمون هر دو تفسير وارد شده است . در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه به معاذ بن جبل فرمود: اذا عملت سيئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها: ((هنگامى كه كار بدى كردى در كنار آن كار خوبى انجام ده كه آنرا محو كند)). و در نهج البلاغه مى خوانيم كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) فرمود: عاتب اخاك بالاحسان اليه و اردد شره بالانعام عليه : ((برادرت را در برابر كار خلافى كه انجام داده است بوسيله نيكى سرزنش كن ، و شر او را از طريق انعام و احسان به او
برگردان)). البته بايد توجه داشت اين يك حكم اخلاقى و مخصوص به مواردى است كه اين گونه برنامه ها مؤ ثر واقع مى شود، و گر نه اجراى حدود و كيفر بدكاران كه به عنوان يك قانون در قوانين اسلامى آمده است ، در همه كسانى كه مشمول آن هستند يكسان اجرا مى شود. و در پايان آيه پس از ذكر برنامه هاى مختلف گذشته ، اشاره به عاقبت كار ((اولوا الالباب )) و انديشمندان و طرفداران حق و عاملان به اين برنامه ها كرده مى فرمايد: ((عاقبت نيك سراى ديگر از آن آنهاست )) (اولئك لهم عقبى الدار)