بخشی از مقاله
محمدتقی بهار
زمینه فعالیت : شاعر، روزنامهنگار، ادیب، تاریخنویس، و سیاستمدار
تولد : ۱۲ ربیعالاول، ۱۳۰۴ ه. ق. / ۱۷ آذر، ۱۲۶۵ / ۸ دسامبر، ۱۸۸۶ مشهد، ایران
مرگ : ۱ اردیبهشت ۱۳۳۰ / ۲۲ آوریل، ۱۹۵۱ تهران، ایران
محمدتقی بهار (۱۷ آذر ۱۲۶۵ تا ۱ اردیبهشت ۱۳۳۰)، ملقب به ملکالشعرا شاعر، روزنامهنگار، ادیب، تاریخنویس، و سیاستمدار ایرانی بود.
محمدتقی در مشهد به دنیا آمد. او فرزند میرزا محمدکاظم صبوری بود که قبل از وی لقب ملکالشعرا داشت. پس از مرگ صبوری در سال ۱۳۲۲ ه. ق. منصب وی و لقب ملکاشعرا به دستور مظفرالدین شاه قاجار به محمدتقی هجدهساله رسید. در دوران استبداد صغیر در سال ۱۳۲۸ ه. ق. بهار به مشروطهطلبان خراسان پیوست و در انتشار روزنامهٔ خراسان با آنان همکاری کرد. وی شعرهایی را در این روزنامه چاپ میکرد،
از جمله شعر معروف «کار ایران با خداست» با مطلع «با شَهِ ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست». این روند تا فتح تهران در ۱ رجب ۱۳۲۷ ه. ق. (۲۸ سرطان ۱۲۸۸) بهدست مشروطهطلبان و استعفای محمدعلی شاه ادامه یافت.
پس از فتح تهران، بهار نویسندگی را نیز شروع کرد و اولین مقالات سیاسی و اجتماعیاش در طوس با امضای «م. بهار» و بعضی از مقالاتش نیز بدون امضا در حبلالمتین چاپ کلکته منتشر شد.
بهار در ۱۳۲۸ ه. ق. در مشهد روزنامهٔ نوبهار را که نظرات حزب دموکرات را که در همان سال راهاندازی شده بود منتشر میکرد، تأسیس کرد. بهار همزمان به عضویت کمیتهٔ ایالتی این حزب انتخاب شد. بهگفتهٔ خود بهار، در روزنامهٔ نوبهار (و بعد از آن تازهبهار)، برنامهاش «مخالفت با بقای قوای روسیه در ایران و مخاصمه با سیاست آن دولت بود». نوبهار بهدستور کنسول روسیه توقیف شد و بهار بلافاصله روزنامهٔ جدیدش تازهبهار را منتشر کرد. اما تازهبهار هم در محرم ۱۳۳۰ ه. ق. بهدستور وثوقالدوله وزیر خارجهٔ وقت تعطیل شد. بهار و نه نفر از اعضای حزب دموکرات را نیز دستگیر کرده و به تهران فرستاندند.
یک سال بعد ملکاشعرا دوباره به مشهد برگشت و با اجازهٔ نیرالدوله والی خراسان دوباره روزنامهٔ نوبهار را راهاندازی کرد. ولی بهعلت محدودیتهای سیاسی این بار در زمینهٔ مسائل اجتماعی، اخلاقی، و دینی مینوشت. بهار یک سال در نوبهار کار کرد و پس از آن، تقریباً همزمان با آغاز جنگ جهانی اول، به نمایندگی دورهٔ سوم مجلس شورای ملی، از درجز و کلات و سرخس، انتخاب شد. نوبهار مجدداً از طرف کنسولگریهای روسیه و بریتانیا توقیف شد و بهار از راه روسیه به تهران رفت.
در تهران اعتبارنامهٔ بهار برای وکالت مجلس با مخالفت روبرو شد ولی پس از شش ماه بالاخره قبول شد. بهار روزنامهٔ نوبهار را این بار در تهران دوباره راهاندازی کرد که بعد از ماجراهایی مجدداً توقیف شد و بهار به خراسان تبعید شد.
آرامگاه بهار
پس از انقلاب روسیه و شکوفایی مجدد احزاب در ایران، بهار دوباره به تهران برگشت و دوسال پیاپی نیز به عضویت کمیتهٔ مرکزی حزب دموکرات انتخاب شد. در این دو سال بهار انجمن ادبی دانشکده و مجلهٔ ادبیای با همین نام دایر کرد و نوبهار را نیز مجدداً برای مدتی راه انداخت. طبق گفتهٔ خود وی، در این دوران به این نتیجه رسید که باید بهجای روشهای قبلیاش، به ایجاد یک دولت مقتدر مرکزی کمک کند.
در این باره، بهار مینویسد: «نه به جنگلیها عقیده داشتهام نه با خیابانی همراه و همسلیقه بودهام و نه با قیام کلنل محمدتقی خان (به آن طریق) موافقت داشتهام».
با ظهور سردار سپه (رضاشاه پهلوی بعدی) و وعدهٔ جمهوریاش، بهار با سردار سپه همراه شد ولی پس از مدتی «سر و کلهٔ دیکتاتوری عظیمی را از پشت پرده» دید و انتقاد از دولت سردار سپه را شروع کرد. بهار از قول سردار سپه (پس از روی گرداندن بهار از وی) مینویسد: «من ملک را خیلی دوست داشتهام ولی خود او نخواست از من استفاده کند».
با باز شدن مجلس پنجم که بهار در آن نمایندهٔ ترشیز است، فرار احمدشاه، و فرمانروایی کامل سردار سپه بر ایران، بهار به مخالفتهای خود ادامه میدهد (و از جمله در ۹ آبان ۱۳۰۴ رأی مخالف میدهد). در نتیجه به مجلس مؤسسان که اکثر نمایندگان مجلس پنجم در آن عضوند دعوت نمیشود. در مجلس ششم بهار برای آخرین بار و این بار از تهران به نمایندگی انتخاب شد و با پایان این دوره از زندگی سیاسی کنارهگیری میکند.
از ۱۳۰۵ تا ۱۳۲۰ بهار دوبار زندانی میشود و یک بار نیز به مدت یک سال به اصفهان تبعید میشود. در همین درگیریها دیوان اشعارش که در چاپخانهٔ مجلس چاپ شده بود ولی توزیع نشده بود توسط شهربانی ضبط میشود و بعد از شهریور ۱۳۲۰ از ۲۸۰ صفحهٔ اولیه تنها ۱۴۰ صفحه پیدا میشود. کارهای دیگر بهار نیز، غیر از تاریخ سیستان، مجمل التواریخ، سبکشناسی، و چند کتاب درسی، در انبار وزارت فرهنگ مفقود یا «مندرس» میشود. وی در ۱۳۲۳ پس از کنار رفتن رضاشاه پهلوی کتاب تاریخ مختصر احزاب سیاسی را چاپ کرد و در آن به انحلال سلسه قاجار و روی کار آمدن رضاشاه پرداخت.
پس از رضا شاه , با آغاز حکومت محمدرضا شاه پهلوی دوره ای کوتاه مردم ایران زندگی سیاسی نسبتا" آزادانه ای را تجربه کردند. این دوره , دوره شکل گیری و فعالیت و تحرک مجدد انجمنها و تشکل های فرهنگی و هنری بود.
انجمن ادبی ایران مجددا" در سال 1320 ش. به ریاست ادیب السلطنه سمیعی و با یاری ملک الشعرای بهار و جمعی از شاعران و نویسندگان پا گرفت .
عمارت فرهنگستان ایران در اختیار این جمع قرار گرفت و هر هفته در آن جلسه بر گزار می شد. در این جلسات شاعران و نویسندگان آثار خود را می خواندند و در باره ی آنها بحث و گفت و گو می کردند.در همین انجمن طرح هایی برای تالیف کتاب لغت نامه , داستان و سناریو تهیه شد که در حد طرح ماند.
در همین سال ملک الشعرای بهار جمعیت ایرانی هوادار صلح را بنیان نهاد, و قصیده ی معروف جغد جنگ را بر پیشانی این جمعیت نشاند. روزنامه مصلحت به مدیریت احمد لنکرانی نیز نشریه این جمعیت بود, جمعیتی که بسیاری از شاعران و نویسندگان در آن فعال بودند.
در دوران محمدرضا شاه پهلوی در ۱۳۲۵ شمسی بهار مدتی وزیر فرهنگ شد.
نظر بهار در مورد ریشهٔ دری
به نظر محمدتقی بهار، زبان دری زبانی است که از خراسان به دربار ساسانیان رفته است. به نقل از وی در اصل معنی کلمهٔ «دری» اختلافاتی وجود دارد. مثلاً برهان قاطع ذیل حرف دال مینویسد:
گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است، و طایفهای بر آناند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم میشدهاند و گروهی گویند که در زمان بهمن اسفندیار چون مردم از اطراف عالم به درگاه او میآمدند و زبان یکدیگر را نمیفهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان تکلّم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این زبان سخن گویند ــ و منسوب به درّه را نیز گویند همچو کبک دری و این به اعتبار خوشخوانی هم میتوان بوده باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دریاست.
بر اساس این توجیهها و منابع دیگری از این دست، دو چیز را میتوان فرض کرد: یکی این که در دربار و در میان بزرگان در خانه و رجال مداین (تیسفون پایتخت ساسانیان) به این زبان سخن میگفته باشند. و دیگر آن که این زبان، زبان مردم خراسان و مشرق ایران و بلخ و بخارا و مرو بوده باشد. اجتماع این دو حالت نیز مشکلی ایجاد نمیکند و منابعی وجود دارد که هر دو وجه را تأیید میکند:روایت ابنالندیم از ابنمقفع که میگوید «دری لغت شهرهای مداین است و در دربار پادشاه بدان زبان سخن میگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغات اهل خراسان و مشرق و بلخ در آن غلبه دارد». روایت یاقوت از حمزة بن الحسن نیز مطابق روایت ابنالندیم است.
بیشتر عبارتهای فارسیای که در کتب عربی از قول شاهنشاهان ساسانی و رجال آن دوره به شکل دقیق نقل شده است به زبان دری است، نه به زبان پهلوی. از آن جمله عبارتی است که جاحظ در کتاب المحاسن و الاضداد میگوید: «و وَقَّعَ عبد الله بنِ طاهر: مَنْ سَعَى رَعَى وَ مَنْ لَزمَ المنامَ رای الأحْلامَ، هذا المَغنی سِرقةٌ مِنْ توقیعاتِ انَوشَرْوان فانه یقول: هرک رَوَذ چَرَذ، و هرک خُسپَذْ خواب بینَذْ». جاحظ در کتاب التّاج نیز عباراتی از شاهنشاهان ساسانی ذکر میکند مانند «خرّم خفتار» و غیره که همه به زبان دری است.
محمد بن جریر طبری در تاریخ طبری عبارتی از قول اسماعیل ابن عامر یکی از سرداران سپاه خراسان که مروان ابن محمد آخرین خلیفهٔ اموی را دنبال کرد و در مصر به او رسید، که مروان در آن جنگ کشته شد، میگوید که: «اسمعیل به خراسانیان گفت: «دهیذ یا جُوانکان!»» و جای دیگری نیز از قول همین شخص میگوید: «یا اهل خراسان مردمان خانه بیابان هستید برخیزید؟» که هردوی این عبارتها به دری است.
ابن قتیبه در عیون الاخبار در شرح رزم «وَهْرَزْ سُوار» با حبشیان در یمن حکایتی ذکر میکند و میگوید:
سواران ایرانی بر تیرهای خود نامها مینوشتند گاه نام شاهنشاه گاه نام خودِ سوار و گاه نام پسر و گاه نام زن ــ وهرز چون با صف حبشه برابر آمد، غلام را گفت تیر از ترکش برآور و فرا من ده، غلام تیری برآورد و بهدست سوار داد که بر آن تیر نامِ زنِ وهرز نوشته بود، وهرز آن را به فال بد گرفت و با غلام گفت: تویی زن! و این فال بد به تو باز گردد! برگردان و تیری دیگر ده. غلام تیر را به جعبه درانداخت و دست بزد و تیری دیگر برآورد و بهدست خداوند داد. چون وهرز نگریست باز همان تیر بود! پس وهرز در فالی که زده بود به اندیشه رفت و ناگهان با خود آمده گفت: زنان! سپس گفت زن آن! (یعنی بزن آن را) نیکو فالیاست این! ...
این داستان میرساند که وهرز به زبان دری سخن میگفته است یا نقل سخنان او را عربها از آنجا که زبان بزرگان ایران دری بوده است به همان زبان شنیده و روایت کردهاند. به این علت که در زبان پهلوی زن را «کن» میگویند و دختر را «کنیزک» ولی فعل زدن با صدای «ز» میآید و بنابراین این جناس (بین نام همسر وهرز و بن مضارع «زن») نمیتوانسته است در زبان پهلوی برقرار باشد، بلکه فقط در دری برقرار است.
از اسناد فوق و منابع دیگر میتوان نتیجه گرفت که زبان دری که خاص مردم خراسان و شرق ایران بوده است در دربار تیسفون و میان درباریان و رجال ساسانی نیز متداول بوده است. ریشهٔ «دری» را نیز احتمالاً باید «دَر» دانست که در زبان دوران ساسانی به معنی پایتخت و دربار است.
در چگونگی ورود زبان مشرق ایران به مغرب آن محمدتقی بهار عقیده دارد که شاید در عهد آزرمی و پوران و یزدگرد این زبان بههمراهی «پهلویان» یعنی اتباع فرخ هرمز پدر رستم فرخزاد که همه از مردم خراسان بودند و طبری از آنان با نام «فهلویان» نام میبرد به دربار تیسفون راه یافته است و در مدت طولانی نفوذ آن طایفه در پایتخت، این زبان در دربار ریشه دوانده است و مصادف با ورود عربها در مداین زبان دری در دربار شایع بوده است.