بخشی از مقاله
بسمه تعالي
پيشگفتار :
يكي از مباحث مهمي كه در نيمه دوم قرن بيستم و به دنبال ظهور كشورهاي تازه استقلال يافته جهان سوم در عرصه روابط بين الملل توجه بسياري از انديشمندان علوم سياسي را به خود جلب نموده است، نوسازي و توسعة سياسي و توسعة اقتصادي است. اما اين سوال مطرح ميشود كه چرا تابه حال ايران نتوانسته است به الگويي درجهت نيل به توسعه سياسي و اقتصادي دست يابد؟ در اين مسير با چه مشكلاتي مواجه ميباشد؟
باعنايت به اهميت اين موضوع، مانيز در اين پژوهش سعي نمودهايم ضمن ارائه تصويري از توسعه و ويژگيهاي آن، به بررسي ساختارهاي فرهنگي ايران بپردازيم و مهمترين علل توسعه نيافتگي ايران را فرهنگ حاكم بر روح ملت ايران ذكر نموده، و به عنوان راه حل توسعه فرهنگي را مقدم بر توسعه سياسي و توسعه اقتصادي دانستهايم.
ضمنا در اين پژوهش سعي شده است ريشهاي ترين مسائل موجود در بطن فرهنگ ايراني و مشكلات ساختارهاي اجتماعي ايران مورد بررسي قرار گرفته تا علل توسعه نيافتگي ايران در عرصه هاي سياسي و اقتصادي مشخص تر گردد.
در مجموع ميتوان گفت كه هدف اصلي در اين تحقيق اين است كه توسعه سياسي و توسعه اقتصادي در كشور ما، در مقام نخست به معناي پالايش ويژگيهاي منفي و فرهنگي است كه در طول تاريخ و در بستر زمان شكل گرفتهاند و رفع اين موانع جز از طريق ايجاد يك نظام آموزشي كار آمد آن هم از طريق اهتمام جدي دولت كه قادر به تربيت انسانهايي خلاق و با فرهنگ باشد ميسر نيست. بديهي است كه رفع اين نواقص در فرهنگ جامعه، بستري مناسب جهت توسعه همه جانبه را در كشور فراهم خواهد آورد.
اثبات اين موضوع كه توسعه فرهنگي مقدم تر از توسعه سياسي و توسعه اقتصادي است، انگيزة انتخاب موضوع از جانب محقق ميباشد.
در خاتمه لازم است از زحمات استاد عزيزم جناب آقاي دكتر سريع القلم كه افتخار شاگردي ايشان را دوران تحصيلم در دانشگاه شهيد بهشتي داشتم تشكر و قدرداني نمايم. زيرا از ايشان مطالب بسياري آموختم كه در تمامي ابعاد زندگيم راهگشايم بودند و در اين پژوهش هم از مطالب كتاب عقلانيت و آينده توسعه يافتگي در ايران ايشان استفاده فراواني نمودهام.
البته مطالب كتاب مذكور را با آميختههاي ذهنيم عجين ساختهام بديهي است كه هرگونه كاستي متوجه حقير ميباشد.
فصل اول
كليات تحقيق
طرح مسئله:
دغدغه پيشرفت، توسعه يافتگي و ثبات سياسي ايران همچنان ادامه دارد، درحاليكه بسياري از كشورهاي هم رديف ما راه و افقهاي خود را پيدا كردهاند، ما هنوز در نزاعهاي فكري و سياسي خود غوطهوريم. جالب اينكه مباحث پيشرفت و توسعه يافتگي را قبل از كشورهايي مانند مالزي، چين، كره جنوبي و… آغاز كردهايم.( ) سوال اينجاست كه چرا تاكنون ايران نتوانسته است به الگويي در
زمينه توسعه دست يابد؟ چرا رهبران و نخبگان ايراني از گذشته درس عبرت نميگيرند و اشتباهات خود را مرتب تكرار ميكنند؟ چرا خيلي فكر نميكنند؟ و اگر هم فكر كنند صحيح فكر نميكنند؟ اگر ريشه مسائل قبل از انقلاب را بخواهيم به بيگانگان و امپرياليسم نسبت دهيم مشكلات بعد از انقلاب را چگونه بايد ارزيابي كنيم؟ ما ايرانيان خيلي ملت خودخواهي هستيم هيچ وقت نميخواهيم بپذيريم كه اشتباه كردهايم عموماً خارج از خود به دنبال علتها، مشكلات و ريشهها
هستيم، زماني امپرياليسم را سرزنش كرديم و اكنون كه امپرياليسم در خانه ما نيست جريان و گروه ديگر را متهم ميسازيم. هميشه به دنبال اين هستيم كه خود را توجيه كنيم. وقتي رهبران و نخبگان ايراني اشتباه ميكنند هيچ وقت از ملت عذرخواهي نمي كنند بلكه اشتباهات خود را به ديگران نسبت مي دهند. مسئله ديگر اين آنكه افكارمان خيلي مدرن است و مانند تكنولوژي سريع
وارد ميشود، ولي خلقيات ما كه نتيجه وجود سالها استبداد در اين مملكت است، همچنان تعيين كننده مانده است و سرنوشت مارا ميسازد. ماافكار بسيار خوب خود را در سخنرانيها نتوانسته ايم به سيستم تبديل كنيم. ظاهراً در نمايش فكر بيش از عمل لذت ميبريم. بايد بپذيريم انسانهابا سخنراني تربيت نميشوند، بلكه به طور مقطعي اهميت مسائل تربيتي پي ميبرند. تربيت يك جامعه تداوم، نظم.تفكر و انسانهايي متعهد و حساسي را ميطلبد. ديگر آنكه ما سامان و استوار را دوست نداريم،چون سامان يافتن خيلي زحمت دارد. ساختن يك سيستم خيلي مشكل است.
سيستم پذيري خيلي دشوارتر است، به همين دليل ترجيع دادهايم با هيجانات و اوضاع روز زندگي كنيم. برايمان همان كافي است كه درآمد نفت حداقل بقاي ما را تضمين ميكند و به همين راضي هستيم. مسئله ديگر اينكه عدهاي ميخواهند به زور عقايد خود را بر ديگران تحميل كنند. برخي مي خواهند تمام مردم ايران را مذهبي كنند، برخي به دنبال غربي كردن همه هستند، برخي به دنبال روشنفكر كردن همه هستند، اينها متوجه نيستند كه هر كدام از اين اسمها نوعي تحميل به عامه مردم است. يك جامعه به همه نوع قشر نياز دارد: مذهبي، غرب زده، روشنفكر، بومي و
بسياري از اقسام ديگر. آزادي در اين دنياي پرتنوع و پرتلاطم عبارت است از اينكه هر كس تعلق فرهنگي خود را كسب كند و بدون تعرض و تعدي ديگران و دولت بتواند بدان عمل كند. عمده مشكل توسعه نيافتگي ايران در افكارمان نيست بلكه در تبديل فكر به عمل است وناتواني در
ساختن سيستم است و نهايتا در شخصيت پرورش نيافته ماست. اينكه هركسي برايش خودش مهم است و براي عقايد ديگران هيچ ارزشي قائل نمي باشد. در جامعهاي كه افراد اين اندازه نسبت به هم دافعه دارند نمي توان يك سيستم اجتماعي را ساخت. ايده گفتگوي تمدنها را مطرح ميكنيم و ميخواهيم به جهانيان فن گفتگو بياموزيم وهمه را به وحدت فراخوانيم اما برخلاف آنچه
كه دينمان به ما آموخته درميان خود ترحم نداريم. حذف و حسادت و تخريب به شدت در ميان ما رواج دارد و بر پايه محبت و عطوفت و همفكري و هم فهمي با يكديگر معاشرت نميكنيم. دو پايه مترولوژيك تمدن غرب، ساماندهي و تشكيل از يك طرف و ظرفيت نقد پذيري از طرف ديگر است. ما در هر دو نوع ضعيف هستيم.
در كشور ما بدترينها، بيسوادترينها، گرسنهترينها، عقب ماندهترينها، ومنزوي ترينها به حوزه سياست و تصميم گيري وارد ميشوند. هركسي نبايد به ميدان نخبگي راه پيدا كند.در كشور ما به توانايي افراد اهميت داده نميشود، بلكه مردم به دنبال آدم «خوب» هستند. ايرانيان هميشه چه در سطح مديريتي و چه در سطح روشنفكريمشكل «تشخيص موقعيت و وضعيت» خود راداشتهاند. بالاخره هر چه سريعتر ما بايد ارتباط منطقي ميان هويت («ديني»، ايراني و جهاني) خود را روشن كنيم. قوي بودن هويت ملي و ديني ايرانيان در مقابل هويت جهاني آنان قرار گرفته است. در هويت ملي و ديني ايرانيان در مقابل هويت جهاني آنان قرار گرفته است. در حاليكه كشورهايي مانند
مالزي، كرة جنوبي، چين و برزيل توان تطبيق و همگون سازي ميان منابع داخلي و بين المللي خود را پيدا كردهاند، ما چنين تواتنمندي را كسب نكردهايم. پيشرفت هر جامعهاي مانند موقعيت يك فرد تابع انسجام انرژي آن جامعه يا فرد است تا هنگاميكه عناصر مختلف سياسي، اقتصادي و به
خصوص فرهنگي جامعهاي از انسجام و منطق دروني برخوردار نباشند نميتوان مجموعه آن جامعه را در مسير پيشرفت يا توسعه يافتگي سوق داد. توسعه يافتگي به طور اصولي تابعي از عوامل ومحركهاي داخلي است. اگر به هر دليل علم وارد عرصه عمل و فكر يك جامعه نشود و يا با ارزشهاي آن تلفيق منطقي نيابد، نبايد در انتظار پيشرفت و تمدن بود،نظام داخلي يك كشور بايد از ظرفيت پذيرش و تركيب و تربيت توامان باشد تا امكانات داخلي و خارجي خود را تشكل بخشد.
بيماري يك فرد قبل از آنكه به آلودگي محيط خارجي مربوط باشد، از ضعف و آسيب پذيري جسمي او ناشي ميشود. واكسيناسيون فرهنگي و دروني نيز دقيقا به همين منظور يعني قوام بخشيدن به درون، افزايش قواي دروني و آماده سازي داخلي براي مقابله با هجوم خارجي توصيه ميشود.( )
بنابراين چه در توسعه يافتگي و چه د رتوسعه نيافتگي چه در پيشرفت و بالندگي و تمدن سازي و چه در عقب ماندگي و سقوط و اضحلال و زوال، درون مهمتر از برون است. زوال انسانها، مجموعهها و تمدنها ابتدا ازدرون آغاز ميگردد. به همين تناسب و معادله شكوفايي و شوكت انسانها، مجموعهها و تمدنها نيز از درون شروع ميشود. دستيابي به تشكل اجتماعي و حل تدريجي بحران مشروعيت، منوط به تحول و آموزشي فرهنگي است. چه جامعه و چه نخبگان به اين تحول فرهنگي در ايران نيازمندند.
پيشرفت و توسعه حاصل يك نگاه خاصي به زندگي و هستي ميباشد و بدون توجه به چنين نگرشي توسعه يافتگي و پيشرفت ممكن نيست و براي ايجاد چنين نگرشي در جامعه وجود يك فرهنگ مناسب براي توسعه لازم و ضروري ميباشد. فقدان فرهنگ مناسب در ايران همواره به عنوان مانعي در مسير توسعه سياسي و توسعه اقتصادي اين كشور قرار داشته است. پس
سنگبناي هر نوع توسعهاي، توسعهاي توسعه فرهنگي است يعني قدم اول در راه رسيدن به توسعه «جامعه توسعه يافته» تلاش در فرهنگ سازي و ساخت يك سيستم فرهنگي منسجم از جانب دولت است و قدم دوم بايد اين باشد كه توسعه سياسي و اقتصادي همپا و به موازات هم رشد كنند، نه توسعه اقتصادي بر توسعه سياسي مقدم است«ديدگاه آقاي رفسنجاني» و نه توسعة سياسي بر توسعة اقتصادي مقدم است (ديدگاه آقاي خاتمي) بلكه در مرحلة اول توسعه فرهنگي مقدم است و بعد بايد توسعه سياسي و اقتصادي كه موجبات رشد كمي «اقتصادي» و رشد كيفي «سياسي» را موجب ميگردد.
ممكن است اين سوال مطرح شود كه در كشوري مانند ايران كه با اين همه معضلات سياسي و اقتصادي رو به روست در درجه اول بايد اولويت توسعه اقتصادي باشد يعني مثلا حل تورم، كاهش فقر و… يا بايد در درجة اول توسعه سياسي مقدم باشد (مثلاً احزاب در ايران شكل بگيرند، مشاركت سياسي به وجود آيد و …) يا اينكه بايد سرمايهگذاري خارجي جذب شود و … اينجانب تمام اين مسائل را قبول دارم ولي معتقدم زماني ميتواند فقر را ريشه كن ساخت،زماني ميتوان
تورم را مهار كرد كه مثلاً فلان برنامهريز اقتصادي و يا مسئول اجرايي واقعا خودش در صد حل اين مسائل باشد نه اينكه در حوزه اقتصادي مسئولين مملكت، مركب از مشتي افراد دزد و يا فاسد يا خائن و يا بيسواد و … باشند. كه فقط منافع فردي و جناحيشان مطرح است و نه مردم. فقط به فكر سود خود و اطرافيانشان هستند ونه مردم ومملكت پس مشكل در نخبگان است و اين نخبگان
هم كه از كره مريخ و ماه نيامدهاند. آنان در همين مملكت و در همين جامعه كه همه مردم آن به فكر خود ميباشند به دنيا آمده و بزرگ شدهاند. پس اين مسئله بر ميگردد به فرهنگ و فرهنگ سازي يعني تا زمانيكه حس وطن پرستي نوع دوستي و مردم خواهي درميان اكثريت ايرانيان نباشد توسعه سياسي و اقتصادي رخ نميدهد. اگر سرمايه گذاري خارجي جذب شود فوايد آن ابتدا به جيب يك سري افراد خاص واردي شود. اگر بدون توسعه فرهنگي بخواهند مشاركت سياسي به وجود بياورند، مشاركت سياسي تبديل به جناح پرستي و ديكتاتوري واستبداد ميشود چون ما ايرانيها هنوز كار با يكديگر را نياموختهايم. زيرا فرهنگ ايراني استبداد پرور است. و هيچ وقت توسعه سياسي بدون توسعه فرهنگي و توسعه اقتصادي بدون توسعه فرهنگي امكان پذير
نميباشد. در مجموع ريشههاي عقب ماندگي ايران را بايستي در ضعف نهادها و بنيانهاي سياسي اقتصادي و اجتماعي جستجو كنيم كه به نوعي به عامل فرهنگي مرتبط ميشوند. تاريخ به ما نشان داده كه هيچ نيرويي قويتر از وطن دوستي براي تحول ملي وجود ندارد به همين دليل پيشنهادي ميشود كه دولتمردان ما قبل از اينكه سمت اجرايي قبول كنند، يك دوره كار گاه فشرده وطن دوستي ببينند تا بدانند كه براي چه سرزمين كار ميكنند.
و اما پرسشي كه مطرح ميباشد اين است كه:
ايدئولوژي، هيات حاكمه و ساختارهاي شخصيتي ايرانيان چه تاثيري در توسعه فرهنگي ج.ا.ا دارد؟
اهداف تحقيق:
در اين تحقيق سعي كردهايم ضمن ارائه تصويري از توسعه فرهنگي و ويژگيهاي آن، به موانع موجود در دستيابي جامعه ايران به توسعه فرهنگي نيز خواهيم پرداخت و مهمترين آفات موجود در بطن فرهنگ ايراني و مشكلات ساختار سياسي- اجتماعي جامعه در رسيدن به اين امر مهم را مورد شناسايي قرار داده تا تجربه اي درجهت راهبرد مسير توسعه سياسي و توسعه اقتصادي در ايران را بدست آورديم.
اهميت تحقيق:
اساسا فرهنگ به عنوان يك عامل اصلي در سرنوشت ملتها در روند توسعه سياسي و اقتصادي نيز داراي جايگاه و نقشي مهمي مي باشد كه عدم توجه به آن در طراحي الگوي توسعه يك كشور اثرات منفي زيادي به جاي خواهد گذاشت. به همين دليل سعي كردهايم ضمن بررسي توسعه فرهنگي و موانع آن، علل توسعه نيافتگي ايران را در ابعاد اقتصادي و سياسي به ساختارهاي اجتماعي كه در بطن فرهنگ ايراني وجود دارد مرتبط سازيم.
سوال اصلي:
موانع توسعه فرهنگي در ج.1. 1. كدامند؟
سوالات فرعي:
1- آيا ساختارهاي شخصيتي ايرانيان مهمترين مانع توسعه فرهنگي در ج.1. 1. ميباشد؟
2- آيات هيات حاكمه در ايران از موانع توسعه فرهنگي در ج. 1. 1. ميباشد؟
3- آيا ايدئولوژي يكي از موانع توسعه فرهنگي در ج.1. 1. مي باشد؟
فرضيات تحقيق:
فرضياتي كه براي اين پژوهش در نظر گرفتهام عبارتند از:
1- ساختارهاي شخصيتي ايرانيان مهمترين مانع توسعه فرهنگي در ج.1. 1. ميباشد.
2- هيات حاكمه از موانع توسعه فرهنگي در ج.1. 1. ميباشد.
3- ايدئولوژي يكي از موانع توسعه فرهنگ
ي در ج.1. 1. ميباشد.
متغيرها و مفاهيم عملياتي
1-ساختارهاي شخصيتي ايرانيان كدامند؟ چه تاثيري بر عدم توسعه فرهنگي دارد؟
2-توسعه فرهنگي چيست؟
3-ايدئولوژي چيست؟ چه تاثيري بر عدم توسعه فرهنگي دارد؟
4- تأثير هيات حاكمه در ايران بر توسعه فرهنگي چه ميباشد؟
روش تحقيق:
روش تحقيق مبتني بر منابع كتابخانهاي بوده است.
مشكلات و موانع تحقيق:
در راستاي بررسي توسعه فرهنگي و موانع آن اثر جامع و كاملي وجود ندارد.
سازماندهي تحقيق:
تحقيق حاضر شامل يك مقدمه و سه فصل ميباشد. در مقدمه (طرح مسئله) ضمن ارائه تصويري از آنچه در اين پژوهش ارائه خواهد شد، به سوالات اصلي و فرعي و فرضيات نيز اشاره شده است. اهداف تحقيق، اهميت تحقيق، متغيرها و مفاهيم عملياتي، روش تحقيق، مشكلات و موانع تحقيق و در انتها سازماندهي تحقيق نيز از اجراي ديگر آن است و مجموعا فصل اول پژوهش را تشكيل ميدهد. در فصل دوم ضمن تعريف توسعه و اجراي آن به نقش فرهنگ در چگونگي دستيابي به
توسعه سياسي و اقتصادي و تاثير آن بر توسعه فرهنگي پرداخته شده و اهميت آن در طراحي الگوي فرهنگي مورد تاكيد قرار گرفته است. ضمن اينكه در مقولة استراتژي فرهنگي راه حل جهت نيل به توسعه فرهنگي پيشنهاد شده است. و نهايتا در فصل آخر به بررسي موانع موجود در راه توسعه فرهنگي ايران كه مربوط به ساختارهاي شخصيتي ايرانيان ميشود، ميپردازد. در اين فصل ابتدا موانع اجتماعي نظير موانع موجود در فرهنگ عمومي ايران و مشكلات ساختار سياسي-
اجتماعي كه باعث عدم دستيابي به توسعه فرهنگي در ايران مي شود،مورد برسي قرار گرفته است و در بخشي پاياني به ارائه نتيجه نهايي از بحث پرداختيم و ضمناً به اهميت مقولة فرهنگ سازي و حفظ هويت فرهنگي در جامعه ايران نيز اشاره كردهايم.
فصل دوم
مفهوم توسعه و توسعه يافتگي
فصل دوم
مفهوم توسعه و توسعه يافتگي
به طور كلي توسعه فراگردي است كه توانائيهاي بلقوه جامعه چه از جهت نيروي انساني، به منابع و سرمايه و دانش و فن و مهارتها و … به صورت بلفعل درميآورد در نتيجه شرايط زندگي انسانها بهبود يافته و سطح زندگي آنان ارتقاء پيدا ميكند.
از آنجا كه نيازهاي انسان، محدود بر نيازهاي اوليه ومادي نيست، توسعه هم نميتواند محدود به مسائل اقتصادي و معشيتي باشد. بلكه تمام نيازهاي انسان را فراميگيرد. و از اين جهت تمام حوزههاي زندگي انسان را هدف قرار داده و آزاد دستخوش دگرگوني ميسازد. با توجه به ويژگي هاي فوق توسعه فرايندي است فراگير و پويا كه در بستر زمان در سوي گيريها و استراتژيهاي خود دائما تجديد نظر ميكند وآن را با تغييرات و تحولات جامعه و نيازهاي آن هماهنگ ميكند. ( )
در حقيقت توسعه را ميتوان مجموعه فعاليتها براي هدايت جامعه در جهت ايجاد شرايط مطلوب زندگي بر اساس نظام ارزشي مورد پذيرش جامعه تعريف كرد.( )
هر نوع توسعهاي حامل تغيير در شيوه زيستن، توليد كردن و مصرف كردن و انديشيدن است.
انسان به مدد تكنولوژي به عنوان داشتن دانش كاربردي آن توانست جهان را دگرگون كند و با دگرگون كردن جهان خود و جامعه و شيوه زندگي خود را نيز تغيير دهد.( )
بنابراين توسعه را ميتوان به فعليت رساندن امكانات بلقوه مادي و معنوي يك جامعه معنا كرد كه باعث پيشرفت و تكامل آن خواهد شد و ابعاد مختلفي از جمله توسعه فرهنگي، سياسي و اقتصادي را در برخواهد گرفت. در كشورهاي غربي توسعه به صورت تكاملي بوده و روند طبيعي خود را طي كرده است ولي در شرايط فعلي درجهان سوم و به خصوص ايران فقط از طريق برنامهريزي قابل حصول است. يكي از مشكلات جامعه كنوني ما، روشن نبودن تعريف مفاهيم مختلف است. چه در ميدان سياست، چه در ميدان اقتصاد و چه در ميدان فرهنگ و مملكت داري بسياري از الفاظ و مفاهيم به صورت شناور و با انعطاف پذيري بسيار مورد استفاده خاص و عام قرار ميگيرد، بدون آنكه حدود و ثغور مفهومي، لغوي و عيني آنها روشن باشد. ( )
واژة توسعه نيز از جمله همين مفاهيم است. اگر پرسيده شود كه چه مترادفي براي مفهوم جديد توسعه يافتگي ميتوان قرار داد، من لغت و مفهوم علم را پيشنهاد خواهم كرد. گردونهاي را كه غرب و تمدن مادي غرب در چند قرن اخير به وجود آورده، اين بوده كه براي همان اصلاح تكامل بشري كه از قبل وجود داشته و بشر به آن علاقمند بوده يك قالب علمي و كاربردي و روشي ايجاد كرده است.
اگر در تمدن غرب، توسعه يافتگي به مفهوم علمي آن نتوانسته است با اخلاق و انسانيت و فضليت تلفيق شود اين مشكل غرب است. توسعه يافتگي به مفهوم علمي آن پديده بسيار مثبتي است. در غرب تمدن مادي و توسعه يافتگي به طريق افراط افتاد و به سكولاريسم در سطح حكومتي ختم شد ولي كجا آزمون شده است كه توسعه يافتگي و بناي يك تمدن علمي ضرورتا به سكولاريسم منتهي ميشود؟ آيا ما تلفيقي اخلاق و توسعه يافتگي و علم پذيري را آزمودهايم كه آنرا نفي ميكنيم؟ توسعه يافتگي به طور خودكار به سكولاريسم ختم نميشود.
تجربيات بسيار تلخ دوران كليسايي بود كه سكولاريسم را در فرهنگ اجتماعي غرب جاي داد. اگر غرب در ماديگري افراط كرده و فقط بعد مادي انسان را در قالب توسعه پياده كرده،اين اشتباه غرب است نه زيان ناشي از بحث توسعه، توسعه به مفهوم علمي آن يعني استفاده از روش و توجه به دنيا و طبيعت و بهره برداري از آنها و اين نوع نگرش، انساني و تكاملي است. اگر بخواهيم از توسعه جديد در دنيا بحث كنيم كه با علم آميخته شده است، ميتوانيم از لغت عقل و عقل
علمي استفاده كنيم، به عقيده من عامل مشترك در دين و توسعه يافتگي و يا مخرج مشترك دين و توسعه يافتگي عقل است. كل فرهنگ غرب و كل تمدن مادي غرب نمي تواند مطرود باشد، زيرا بخشي از آن حالت علمي و راسيوناليستي دارد. براي جامعهاي كه بخواهد با ارزشهاي الهي حركت كند، ميتواند از اين ميدان وسيع در غرب گزينش عقلي و منطقي كند و به نسبتي كه نياز
دارد،از آن بهره جويد.( ) ارزيابي كلي من اين است كه اگر كشوري علاقهمند به توسعه باشد،بايد بيشتر به داخل توجه كند تا به خارج، عده اي معتقدند كه توسعه كره جنوبي مرهون سرمايههاي آمريكايي و پوشش نظامي امريكا و فضاي مساعد منطقهاي و بين المللي براي توسعه يافتگي بوده است. گر چه اين عوامل مهم بوده است اما در توسعه يافتگي كره جنوبي نقش تعيين كننده نداشته بلكه در جامعه كره و در فرهنگ آن كشور زمينه هاي مساعدي براي توسعه يافتگي وجود داشته است.
چه بسا كشورهايي كه مانند عربستان سعودي از سرمايه، تكنولوژي، و پوشش نظامي برخوردار بودهاند ولي به درجه قابل توجهي از توسعه نرسيدهاند. اگر جامعهاي بخواهد به طرف توسعه حركت كند بايد به سوي مشروعيت پيش رانده شود و منافع نخبگان و منافع عموم مردم،همسو و نزديك شود.( ) ارزشهاي نخبگان بايد با ارزشهاي عموم مردم تلاقي كند. توسعه مجري ميخواهد و اين وظيفه هيات حاكمه است كه جايگاه مجريان توسعه را مشخص كند.
بلا تكليفي از لحاظ روش و كاربردي در همه كشورهاي توسعه نيافته به وضوح مشاهده ميشود. بنابراين ، جهت گيري فكري و فرهنگي و كاربردي يك جامعه علاقهمند به توسعه بايد روشن گردد. توسعه يافتگي، جهان بيني كاربردي خاص خودداري ميطلبد وعلمي نگريستن به مسائل مبناي توسعه يافتگي است. از مشتقات اين نگرش، اصلاح پذيري و برخورد اصلاحي با امور ميباشد كه در اينجا معني مييابد. توسعه يافتگي مستلزم آنست كه جايگاه علم در سيستم داخلي مشخص شود، براي اينكه جامعه بتواند به معناي جديد توسعه يافتگي دست يابد و به پيش حركت كند، بايد جايگاه علم را در حيات فلسفه خود روشن سازد. مسئله بعدي نظام تربيتي است.
يك نهال براي تبديل شدن به يك درخت نيازمند آب، كود، سم، آفتاب، مراقبت ونظارت است و اگر اين نظارت ها انجام نشود،به طور منطقي و طبيعي كسي نبايد انتظار رشد مناسب و ميوه دادن آن نهال را داشته باشد. بر همين ترتيب توسعه يافتگي بر معناي جديد آن نيز نيازمند نظام تربيتي است.( ) يعني تك تك افراد بايد در فضاي علاقهمند به توسعه تربيت شوند در پرتو آموزشي است
كه انسانها متحول ميشوند و در قالب فرهنگ و فلسفه حياتي كه به آن معتقدند، استحكام رواني شخصيتي و اجتماعي پيدا ميكنند و مقوله فوق العاده تعيين كننده و پيچيده «هويت ملي» شكل مييابد. بر پايه نظام تربيتي – آموزشي يك جامعه است كه نظم حالت نهادي به خود ميگيرد و عموم مردم به طرف فرهنگ توسعه حركت ميكنند. جامعهاي كه ميخواهد توسعه پيدا كند به
تفكر استقرايي ارج بيشتري مينهد. تفكر استقرايي يعني اينكه انسانها در نظام تربيتي بياموزند كه برخورد باز و كاربردي با مسائل داشته باشند. اگر جامعهاي براي حل مشكلات خود، كليشه اي با مسائل برخورد كند يعني نوآوري و ابداع نداشته باشد، طبيعي است كه رشد آن اگر خوشبختانه قضاوت كنيم به تاخير خواهد افتاد.( )
جامعه علمي بايد به استقراء توجه كند. درجامعه علاقهمند به توسعه، عموما به كارها و اموري پرداخته مي شود كه جنبه علمي دارد نه سليقهاي. از جمله اين كارها بر پايي يك نظام قانوني و يك فرهنگ اقتصادي فوق العاده قوي است. چگونه يك جامعه صاحب نظام قانوني نيرومند ميشود؟ از طريق تربيت و آموزش و با پرورش روح و روان و شخصت افراد.( ) در طول تاريخ ، هر جا تمدني مادي- فرهنگي وجود داشته، چرا از لحاظ نظامي و چه از حيث اجتماعي، فرهنگي، و تربيتي،
جامعه علاقمند به توسعه شديدا محتاج نهادهاي پايدار است تا مسائل به صورت غير شخصي و غير سليقهاي درآيد و ثبات، آيندهنگري و تمدن سازي مادي- فرهنگي متحقق شود. از ديگر مشتقات روشها و كاربردهاي توسعه يافتگي، سياست زدائي از روند تصميم گيري است. ما در كشور خودمان در شرايط بحراني تصميم هاي نهايي را ميگيريم، اين امر از قواعد ثابت تاريخ ايران است.( ) در حاليكه انسجام دروني و توسعه يافتگي ايجاب ميكند كه دائما مشكل يابي شود
. بايد آلترناتيوهاي مختلف براي راه حل مشكل مشخص ميگردد و پس از ارزيابي و مطالعات لازم، بهترين راه حل انتخاب شود. مشكل يابي در فرهنگ ما معني خاص خود را نيافته و چه در سطح فردي- خانوادگي و چه در سطح اجتماعي- مالي از اجزاء و مشتقات تصميم گيري محسوب نميشود.
هنوز درجامعه ما اهميت پيش گيري از بروز مشكلات و برنامهريزي براي مقابله با دردها و نارسائيها و بحرانها، آن طور كه بايد و شايد شناخته نشده است. مسئله بعدي تحزب است. يك جامعه بايد زمينه ظهور نهادهاي فكري وسياسي را فراهم سازد تا بتواند به چرخش قدرت و سالم سازي
فضاي سياسي كمك كند. اين موضوع صرفا جنبه سياسي ندارد بلكه در واقع گامي است در جهت فرهنگ سازي زيرا جامعهاي رشد ميكند و از گزند فرهنگهاي بيگانه مصون ميماند كه شيوههاي حل منازعات واختلافات داخلي را بياموزد، راههاي تكامل و تقويت هويت خود را بداند و به لزوم استحكام فردي خود معتقد باشد. جامعه عاري از نهادهاي سياسي اجتماعي و فرهنگي سالم و جا افتاده يعني جامعهاي كه از ثبات و پايداري واقعي برخوردار نميگردد و به سوي تكامل فرهنگي و فكري پيش نميرود. تحزب فرهنگ وقار سياسي را به همراه ميآورد وزمينههاي همگرايي در يك جامعه را فراهم ميكند