بخشی از مقاله

استراتژی حکمت محور: ارائه رویکردی جدید در مدیریت استراتژیک

چکیده
در دهههای گذشته رویکردهای مختلفی نسبت به مدیریت استراتژیک ارائه شده است. هدف این مقاله ارائه رویکردی جدید و در

عین حال کامل و جامع در این حوزه است. به همین دلیل رویکردی مبتنی بر فلسفه یعنی؛ رویکرد حکمت محور ارائه شده است.
مبانی فلسفی این رویکرد عبارتنداز: منطق، اخلاق، زیباییشناسی، شناختشناسی و متافیزیک. بر اساس این مبانی فلسفی، نگرش

استراتژی حکمت محور بر پایه منطق استراتژیک، اخلاق استراتژیک، زیباییشناسی استراتژیک، شناختشناسی استراتژیک و
متافیزیک استراتژیک استوار است. روش تحقیق از نوع مروری- تحلیلی است که با مطالعه گسترده در متون مدیریتی و فلسفه به یک مدل جامع رسیدهاست. نتیجتاً میتوان گفت هر یک از مؤلفه های استراتژی حکمت محور بیان کننده مباحثی ویژه در زمینه

مدیریت استراتژیک هستند. به عبارت دیگر، در استراتژی حکمت محور، رویکرد منطقی شامل بهرهگیری منطقی از دانش جمعی به
منظور افزایش اثربخشی سازمانی و اجتماعی؛ رویکرد اخلاقی شامل درک مناسبترین عمل برای دستیابی به ارزش مشترک در

روابط پیچیده با ذینفعان؛ رویکرد زیباییشناسی شامل برقراری توازن بین گرایشات مادی و معنوی؛ رویکرد شناختشناسی شامل بهبود آگاهی به منظور ایجاد تحولات خلاقانه و رویکرد متافیزیکی ترکیب نمودن علم و عمل را شامل میشوند.

کلمات کلیدی: خرد، زیباییشناسی، متافیزیک، شناختشناسی، اخلاق، منطق.


3

-1 مقدمه

رشته مدیریت استراتژیک در 25 سال گذشته سیر تکاملی خود را پشت سر گذاشته است. مدیریت استراتژیک به عنوان یکی از
ابزاریترین و عملیترین حوزههای مدیریت مورد توجه است (سگال-هورن، .(2004 آن موضوعی عملی است؛اصطلاحاً جایی که لاستیکها با جاده برخورد میکنند، یعنی جایی که راهحلهای تئوریکی و ایدهال حوزههایی از قبیل مالی، بازاریابی و تولید با

یکدیگر یکپارچه شده و در مورد یک برنامه منسجم عملی به توافق میرسند.
امروزه اعتقاد بر این است که باید دیدگاه کامل و همه جانبهای به سازمان و مدیریت داشت چرا که نمیتوان رفتار پدیدهای مثل سازمان را بدون در نظر گرفتن اهداف، جهت حرکت و روابطش با سیستمهای کلانتر، درک و تحلیل کرد. استراتژی، ترکیبی از

اینهاست؛ چگونگی و چرایی و نیز حال و آینده را در بر میگیرد. به عنوان مثال، رفتار تیمها را با در نظر گرفتن خطمشی کسب و
کار، بهتر میتوان درک کرد، یا مذاکره و رهبری را با در نظر گرفتن عوامل محیطی بهتر میتوان فهمید. اغلب نگرشهای رایج در

حوزه استراتژیک فقط بر سود متمرکز شده و جنبههای دیگر را نادیده گرفتهاند. یک عیب این نگرشها این است که نیازهای افراد در سازمانها را تابع معیار سودآوری میدانند. از این نگاه، افراد در سازمان به عنوان مهمترین منبع رفتار نمیکنند و در نهایت چنین سازمانهایی به خاطر عدم بلوغ اخلاقی با مشکلات عدیدهای مواجه هستند.

یکی از ابزارهایی که کمک میکند نگاه کاملی به سازمان داشته باشیم حکمت 1 است. در سالهای گذشته به خاطر ابهام درباره معنی واژه حکمت ،در مقالات مدیریت کمتر به آن پرداخته شده است. مخصوصاً در رشته مدیریت استراتژیک، هم در مطالعات تجربی
و هم در مطالعات تئوریکی جایگاهی نداشته است (بیرلی و کلودینسکی، .(2007 به همین جهت در این پژوهش، نگرشی ارائه

خواهد شد که بیشترین تأکید را بر کاربرد دانستهها دارد تا خود دانستهها. به طور کلی، اعتقاد بر این است که در حوزه حکمت باید مؤلفه هایی چون منطق، اخلاق، زیباییشناسی، شناختشناسی و متافیزیک مورد توجه قرار گیرند. به همین دلیل چارچوب مورد تأکید ما در این مقاله به منظور ارائه نگرش حکمت محور، بر منطق استراتژیک، اخلاق استراتژیک، زیباییشناسی استراتژیک، شناختشناسی استراتژیک و متافیزیک استراتژیک استوار خواهد بودامّا. قبل از پرداختن به حکمت و هر یک از مؤلفه های فوق، به چند دیدگاه رایج در مدیریت استراتژیک اشارهای مختصر خواهد شد.
-2 مروری بر دیدگاههای مدیریت استراتژیک

پورتر (1980) برای اولین بار واژه استراتژی تجاری را به کار برد (پورتر، .(1980 از آن زمان به بعد توجه به مدیریت استراتژیک
فزونی گرفت؛ به طوری که دیدگاههای متفاوتی در این زمینه مطرح گردیدند. در زیر به چند دیدگاه مطرح اشاره میشود.
در طی دهه 1990 دیدگاه مبتنی بر منابع2 مدیریت استراتژیک، به عنوان رایجترین نگرش در حوزه استراتژی مطرح شد. در این
دیدگاه، تمرکز اولیه استراتژی به سمت منابع درونی شرکت تغییر یافت. این دیدگاه به دنبال این بود که کدام منابع و قابلیتها

مزیتهای رقابتی ایجاد کرده و منجر به نرخ بازده بالاتر از حد متوسط میشود (بارنی، 1991؛ گرنت، .(1991 دیدگاه مبتنی بر منابع،
رمز موفقیت سازمان را در داشتن منابع ارزشمند، کمیاب، غیر قابل تقلید و غیر قابل جایگزین میدانست (نانوکا، 1994؛ کوگات و

زاندر، .(1992


4

نگرش قابلیتهای پویا1 به استراتژی، نگرش دیگری بود که در دهه 1990 رایج شد. این دیدگاه همانند دیدگاه مبتنی بر منابع
بیشترین ارتباط را با تئوریهای زیربنایی داردامّا؛ از جایگاه پویاتری برخوردار است و تأکید بیشتری بر یادگیری و نوآوری میکند

(پراهالد و هامل، .(1990 این نوع نگرش به استراتژی، در بازارهایی مناسب است که با تغییرات سریع مواجهاند (ویلیامز، (1992، بازارهای که اغلب فرا رقابتی2 (دآونی، (1994 و صنایع با سرعت بالا3 نامیده میشوند. در این نوع از محیطها، یک منبع یا قابلیت خاص فقط برای یک دوره زمانی نسبتاً کوتاه باعث مزیت رقابتی میشود. رقبا به سرعت وارد عمل شده و به ابتکارات و توسعه

محصول جدید واکنش نشان میدهند. بنابراین منابعی که دوام بیشتری دارند، قابلیتهای سازمانی هستند که باعث پیشرو بودن
سازمانها با نرخ سریعتری میشوند (بیرلی و کلودینسکی، .(2007

بررسی دیدگاه مبتنی بر منابع سازمان حاکی از این است که دانش برای اکثر شرکتها مهمترین منبع استراتژیک است و توانایی خلق،
تکامل و به کارگیری دانش، برای افزایش مزایای دائمی رقابت، حیاتی است (نانوکا، 1994؛ کوگات و زاندر، .(1992 بنابراین با

ظهور دیدگاه مبتنی بر منابع سازمان مشخص شد که دلیل اولیه برای شرکت خلق و کاربرد دانش است (گرنت، 1991؛ اسپندر،
.(1996 از طرف دیگر، نگرش قابلیتهای پویا نیز بر یادگیری تأکید داشت. توجه به این دو دیدگاه باعث ارائه دیدگاه مبتنی بر
دانش4 گردید.
دیدگاه مبتنی بر دانش به عنوان بسط دو تئوری مبتنی بر منابع و نگرش قابلیتهای پویا معرفی گردید. فرضیه زیربنایی این نگرش

این است که دانش منبع مولد اساسی سازمان است (گرنت،11996؛ کوگات و زاندر، 1992؛ لئونارد، 1995؛ نانوکا، .(1994 طبق شناختشناسی سنتی، دانش به عنوان "عقاید درست توجیه شده"5 تعریف شده است (نانوکا، .(1994 برخلاف این نگرش پوزیتیویستی، بعضیها معتقدند که درک واحد از دانش به تجربه و زمینه تفسیری بستگی دارد (اسپندر، 1996؛ سوکاس، .(1996 آنها به سازمان به عنوان سیستم دانش توزیع شده6 ، یا به عنوان سیستم فعالیت مبتنی بر دانش7 (اسپندر، (1996، نگاه کردند. هر دو نگرش بر اهمیت انواع متفاوت دانش مشخص شده و روابط بین دانش فردی و اجتماعی تأکید کردند. دو نوع اصلی دانش، دانش صریح و کدگذاری شده و دانش ضمنی یا غیر قابل کدگذاری از طریق تجربه به دست میآیند. انتقال دانش ضمنی و انسجام با

دیگر دانشها در سازمانها مشکلتر است، از طرفی رقبا سختتر میتوانند آن را به دست آورند (کوگات و زاندر، .(1992 بنابراین

دانش ضمنی در مقایسه با دانش صریح میتواند منبع پایدارتر مزیت رقابتی باشد. با توجه به دیدگاه مبتنی بر دانش، تحلیل استراتژیک به روشهای مختلفی تکیه دارد که شرکتها میتوانند پایه دانش کلی خودشان را از طریق تعیین زمینههای قدرتمند کردن دانش، نیرومند سازند. استدلال کلی این محققان این است که دانش برتر در زمینههای اساسی به مزیت رقابتی مداوم و

موفقیتهای سازمانی منتهی خواهد شد.

اما دانش که برای دوام و موفقیت مدیریت سازمانی لازم است به تنهایی کافی نیست (بیرلی و همکاران، .(2000 استدلال کلی این
است که دانش برتر در سطح استراتژیک منجر به مزیت رقابتی دائم و موفقیت سازمانی میشود. بعلاوه، اطلاعات بیشتر میتواند


5

منجر به دانش بیشتر و موفقیتهای بزرگتر گردد. در حقیقت، اطلاعات بیشتر و دانش بیشتر همواره منجر به انتخابهای بیشتر
میشود. توانایی انتخابهای استراتژیک مناسب، نه ایجاد دانش بیشتر، قلب موفقیتآمیز سازمان است. موفقیت" لزوماً به سمت

سازمانی که بیشتر میداند نمیرود، بلکه آن سازمانی موفق میشود که بهترین استفاده را از آن چیزی که میداند، ببرد و بداند که به طور استراتژیک در یک سازمان و در سطح وسیع در جامعه چه چیزی مهمترین است" (بیرلی و همکاران، .(2000 بدین ترتیب استدلال این است که امروزه، حکمت و نه دانش اولویت سازمانها است. حکمت سازمانی نه تنها توانایی انتخاب مؤثر و به کار

بردن دانش مناسب در یک موقعیت خاص را بیان میکند بلکه توانایی جمعآوری، یکی کردن و ارتباط این دانش با ابزارهای قابل
قبول سازمانی را در بر میگیرد. بنابراین، حکمت نه تنها به اعمال افراد نسبت داده میشود، بلکه اگر اکثریت کارکنان به دنبال عمل
حکیمانه باشند، آن موقع سازمان به عنوان یک کل میتواند حکمت محور شود. استراتژی حکمت محور1 محصول سازمان
حکمت محور2 است.

-3 روش و سؤالات تحقیق
این تحقیق از نوع کیفّی و از مصادیق تحقیقهای توصیفی است که اطلاعات مورد نیاز آن با استفاده از روش کتابخانهای و با

مراجعه به مجلات و مقالات مختلف به دست آمده است تا به دنبال تبیین و ارائه استراتژی حکمت محور باشد. بنابراین سؤال این است:

• آیا راهبردهای سازمانی میتوانند حکمت محور باشند و یا خیر؟ و آیا میتوان استراتژی حکمت محور را در سازمانهای امروزی نهادینه و عملی کرد.

برای پاسخ به سؤالات فوق بر مبنای ابعاد فلسفی، ابتدا لازم است خود حکمت تعریف و تبیین گردد.
-4 حکمت و تعاریف

اگرچه هیچ توافقی کلی درباره تعریف حکمت وجود ندارد (موبرگ، 2001؛ استودینگر، لوپز و بالتس، (1997،امّا بیشتر حکمت چنین تعریف شده که شامل قضاوتهای ارزشی (کلایتون، (1982، استدلال اساسی3 (پاسکال-لئون، (1990، دانش ضمنی4 (استرنبرگ، (1998 و دیگر ویژگیها است. به نظر میرسد در حوزه مفهومی حکمت ، دغدغه عمومی یک آدم حکیم صلاح عمومی همه مردم است (بالتس و استودینگر، 2000؛ استرنبرگ، 1998؛ و کلایتون، .(1982 استرنبرگ (1998) این موضوع را به

این صورت بیان کرد: » حکمت نه تنها برای حداکثر سازی منافع فرد یا شخص دیگر استفاده میشود، بلکه بیشتر تعادلی از منافع شخصی مختلف (درون فردی)5 با منافع دیگران (بین فردی)6 و جنبههای دیگری از زمینههایی که فرد در آن زندگی میکند (بین فرد و محیط)7 مانند شهر یا محله یا محیط یا حتی خدای فرد است. در نهایت میتوان گفت، حکمت عموماً به عنوان سطح خیلی

بالا یا نهایی فهم و کارکرد انسان مورد توجه است (بالتس و استودینگر، 2000؛ کرامر، 2000؛ سیورت، .(1998 فیلسوفان،


6

دانشمندان، محققان، مؤلفان، هنرمندان و متفکران سازمانی، در تلاشی مشابه همه به دنبال این بوده و هستند تا ماهیت حکمت را

مشخص کنند، زیرا معتقدند برای هدایت و جهت دادن به کارهای انسان چیزی مهمتر از حکمت وجود ندارد.
لابوی- ویف (1990) بیان میکند که حکمت گفتگوی متعادل و یکنواختی بین دو مجموعه از نگرشهاست: شکلهای منطقی، عینی

æ بیرونی پردازش (اصل یا منشاء عقل عالم وجود)1 و شکلهای ارگانیسمی، ذهنی و درونی (افسانهها).2 بیرن و فیشر (1990) آزاد
اندیشی3 را اضافه میکنند، سیستم اعتقادات شخصی فرد که عینیت و ذهنیت را در شکل دادن حکمت ترکیب میکند. سیزنهالوی

æ ردوند (1990) خرد را به عنوان یک فرایند شناختی کلنگر که مناسب یک راهنمای اجباری برای عمل و یک وضعیت مطلوب و خوب است، تشریح میکنند. در نهایت، استرنبرگ (1990) درباره غیر قابل پیشبینیهای زندگی این آگاهی را میدهد که حکمت
یک سبک فراشناختی4 است، که شامل زیرکی است، به موجب آن شخص پی میبرد که هر چیزی را نمیداند، بنابراین، به طور
مداوم تا جایی که قابل دانستن است در جستجوی حقیقت است. حکمت نه فقط فرایندی شناختی است بلکه اغلب مستلزم

انسجام ویژگیهای شناختی، هیجانی و انگیزشی است (بالتس و کانزمن، .(2004 به طور کلی در مورد حکمت میتوان گفت: "قضاوت، انتخاب و استفاده از دانش خاص برای یک زمینه و محتوای خاص چیزی است که ما از واژه حکمت داریم" (بیرلی و همکاران، .(2000 طبق دیکشنری آمریکایی هریتیج (2006)، .1 حکمت درک چیزهای درست، صحیح یا پایدار؛ .2 شعور متعارف؛ دانایی؛ قضاوت صحیح؛ .3 یادگیری؛ فضل و دانش است (ریچارد، .(2007 حکمت قدرت قضاوت درست و پیروی از مسیر

درست عمل بر مبنای دانش، تجربه، درک و غیره است (دیکشنری جدید کالج جهانی وبستر، .(1997 در ادبیات ما حکمت به معنی

علم، حلم، راستی، درستی، عدل، کلام موافق حق، معرفت حقایق اشیاء و انجام فعل پسندیده آمده است. در روایات نیز حکمت به معرفت، بصیرت، آگاهی در دین، اطاعت خدا و شناخت امام تفسیر شده است؛ زیرا این معارف، اساس سعادت بشر را تضمین

میکند (رنجبریان و همکاران، .(1390 امام علی (ع) در نهجالبلاغه میفرمایند: " حکمت گمشده مؤمن است" ( حکمت 79 و (80؛

یا " حکمت لازمه یافتن حقیقت است" ( حکمت (157؛ همچنین در جایی دیگر " حکمت را موجب نشاط و شادی دلها معرفی میکنند" ( حکمت 91 و .(197 امام صادق (ع) نیز میفرمایند: " حکمت چراغ معرفت و شناخت، وسیله سنجش تقوا و نتیجه صداقت و راستی است و خداوند نعمتی بزرگتر از حکمت به بندهای عنایت نفرموده است" (طباطبایی، .(1417 خداوند متعال نیز درباره افراد خردمند میفرمایند: "همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند؛ آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها حکیمان هستند" (زمر، آیه .(18

با توجه به مطالبی که قبلاً ذکر گردید، نگرش پیشنهادی در این تحقیق، نگرش استراتژی حکمت محور است. از آنجا که فلسفه حکمت بر منطق، اخلاق، زیباییشناسی، شناختشناسی و متافیزیک استوار است در حوزه خرد استراتژیک، منطق استراتژیک،

اخلاق استراتژیک، زیباییشناسی استراتژیک، شناختشناسی استراتژیک و متافیزیک استراتژیک بحث خواهد شد. در ذیل هر یک

از این ابعاد شرح داده میشوند.
-5 منطق استراتژیک
اولین مؤلفه حکمت استراتژیک، منطق استراتژیک است. منطق استراتژیک ضرورت حکمت در مدیریت استراتژیک را از نظر

منطقی مورد بحث قرار میدهد.
نگرشهای رایج به استراتژی فرض میکنند که هدف اولیه مدیریت استراتژیک حداکثر کردن سودآوری یا ارزش سهامداران است. آنها در بررسی تأثیر سازمان بر جامعه، مسئولیتشان در زمینه "صلاح عمومی"1 و اینکه چگونه چنین نگرشهایی منجر به شهرت

بلندمدت و اثرات مالی میشود را نادیده میگیرند (گرنت، .(2005 اگر هدف کارکنان فقط به دست آوردن پول برای سازمان باشد،
مأموریت و زندگی کاریشان معنایی فراتر از مادیات ندارد؛ یعنی انگیزه اولیه آنها مثل استقلال، بودن با خانواده، مورد تأیید قرار

گرفتن و دیگر انگیزههای درونی نادیده گرفته میشود (بیرلی و کلودینسکی، .(2007 این دیدگاهها بر منابع، قابلیتها و دانش اداره
کردن تمرکز کرده و به قضاوت، شهود و پیچیدگی فرایند تصمیمگیری توجه کافی نکردهاند. استراتژیستها اغلب برای ایجاد یک

راهحل کمّی ویژه، مبنای تحلیلشان را بر سادهسازی قرار دادهو مفاهیم انتزاعی امّا خیلی مهم مثل اخلاق، عدالت، فرهنگ مبتنی بر ارزش2، مسئولیت اجتماعی، نقششان در محیط و روابط همزیستی3 با دیگران را مورد توجه قرار ندادهاند. استراتژیهای منطقی و مبتنی بر داده4 ممکن است در چنین هدفگذاریهای منطقی به نظر مناسب و کافی باشندامّا، خیلی از آنها در محیط واقعی ناکافی

بوده و منجر به پیامدهای غیر بهینه میشوند. برای مثال، یک اصل اولیه این نگرشهای رایج این است که حداکثر کردن مبنای دانش

سازمان یا قابلیتهای تکنولوژیکی منجر به مزیت رقابتی پایدار و موفقیت سازمانی میشود. در حالی که بیرلی و کلودینسکی (2007) معتقدند استراتژی بیشتر درباره قضاوتهای اصولی درباره استفاده مناسب از این داراییها است. در این مفهوم، منطق عقبتر از تصمیمات و اقدامات در محیطهای سازمانی پیچیده باید به چیزهایی بیشتر از مدلهای ساده شده، متمرکز بر سود و الگوریتمهای مبتنی بر داده متکی باشد. بینش، اخلاقیات و تأثیر بر صلاح همگانی باید برای حداکثرسازی اثربخشی سازمانی مورد توجه قرار گیرد. نگرشهای رایج به استراتژی تمایل به این دارند که استراتژی یک مفهوم در سطح سازمان است و توان درک پیچیدگی تحلیل چند سطحی را ندارد. آنها به طور قابل توجهی نقش افراد، نقش تیم مدیریت عالی و روابط بین افراد در سازمان را
بررسی نکردهاند. در حالی که اعتقاد بر این است، هم حکمت سطح اجرا5 و حکمت سطح سازمانی6 هر دو باید به طور همزمان

مورد توجه قرار گیرند (بیرلی و کلودینسکی، .(2007
چیزی که واضح است این است که حکمت در میان مدیران عالی به منظوراتخاذ استراتژی سازمانی کمیاب است. اولاً، قضاوت درست هسته اصلی حکمت است که شامل بهترین تصمیمات و بکارگیری این تصمیمات است (بیرلی و همکاران، .(2000 دوم،

انباشتگی دانش پیشنیازی برای حکمت مدیران ارشد است. برای گرفتن یک تصمیم حکیمانه، مدیر عالی باید درباره هر موقعیتی

که مستلزم تصمیم یا اقدام است اطلاعاتی داشته باشد و درجه اهمیّت و ضرورت آن را درک کند. بعلاوه، جمعآوری داده برای


حمایت از تصمیمگیری باید حکیمانه باشد. به همین دلیل افزایش دانش یا یادگیری برای افزایش حکمت مهم است. سوم، حکمت

مدیران ارشد شامل تأمل عمیق فرد و استفاده از تجربیات گذشته دیگران استهمانطور. که قبلاً بیان شد، دروناندیشی جزء مهم
حکمت است (ویک1، .(1998 درک هر تصمیم استراتژیک در حوزه تجربیات قبلی، مدیران ارشد را قادر میسازد که به شهود مبتنی بر دانش ضمنی متکی باشند. چهارم، نتیجه اولیه حکمت مدیران ارشد فراتر از چیزی است که برای مدیر عالی یا حتی برای سازمان باشد، آن شامل چیزی است که خیر و صلاح همگانی در آن باشد. بنابراین حکمت مستلزم تحت انقیاد در آوردن علائق

شخص و نفس در تصمیمگیری استراتژیک است، که به طور ویژه همه ذینفعان را مورد توجه قرار میدهد. نهایتاً، بلوغ اخلاقی
فرد جزء مهم دیگر حکمت است. یک منبع عمومی بلوغ اخلاقی یعنی ایمان، اغلب اشتیاق اخلاقی افراد و شجاعت عمل حکیمانه

را تقویت میکند (بیرلی و کلودینسکی، .(2007
همانطور که گفته شده ترکیب دانش، تجربه و بلوغ اخلاقی مبتنی بر ایمان، حکمت مدیر ارشد را تقویت میکند. مدیران با استفاده

از دانش، دادههای لازم را برای تصمیمات به دست میآورند. با اتکاء به تجربه به عنوان یک منبع دانش ضمنی، استفاده از شهود به
عنوان شکل عمیق دانستن تسهیل میشود. ترکیب بلوغ اخلاقی با دانش و تجربه، چارچوب اخلاقی را به مدیران عالی ارائه میکند

که ممکن است مخالف هزینهها و منافع تصمیمات فردی در نظر گرفته شود. پیامد نهایی حکمت مدیر ارشد قضاوتهای درست
است. این قضاوتهای درست بر خود فرد، دیگران، سازمان و جامعه اثر میگذارد. قضاوتهای درست و سالم منعکس کننده کمال

مدیریت، شجاعت و علاقه زیاد به خیر و صلاح همگانی است. موقعی که ذینفعان بیرونی تشخیص میدهند که تیم مدیریت سازمان تصمیمات درستی اتخاذ میکند، شهرت سازمان افزایش پیدا میکند.

-6 پیامدهای حکمت استراتژیک از بعد منطقی
نگرش حکیمانه در مدیریت استراتژیک از بعد منطقی، بر کمبودهای نگرشهای رایج دیگر غلبه میکند. همانطور که ذکر گردید، یکی از ضعفهای اصلی مقالات مدیریت استراتژیک این است که مطالعات اندکی درباره تحلیهای سطوح چندگانه صورت گرفته است و این منجر به تشخیص بالقوه غلط میشود، زیرا تئوریپردازی در سطح سازمان انجام شده در حالی که مهمترین معیار افراد هستند که از طریق مطالعات میدانی بررسی شدهاند (کارال و اینکپن، .(2002 تئوریسینهای سازمانی بیان میکنند که تحلیلهای چند سطحی میتواند درک فعالیتهای پیچیده سازمانی را غنی سازد (کلین، توسی و کانلا، (1999؛ از این رو حکمت باید سطوح چند
سطحی تحلیل را گسترش دهدتصمیم. استراتژیک نهایی یک اقدام سطح سازمانی است، امّا معمولاً تصمیم به وسیله افراد خاص یا

گروه کوچکی از مدیران اتخاذ میشود. اشتباه است اگر بر سازمان تمرکز کنیم و اهمیت حکمت فردی را لحاظ نکنیم یا بر سطح فردی تمرکز کرده و اهمیت فرهنگ سازمان، مبنای دانش، مکانیزمهای یادگیری، فرایندهای سیاسی و رویههای ایجاد شده را مورد توجه قرار ندهیم (بیرلی و کلودینسکی، .(2007 نگرش حکمت محور تحلیلگران را مجبور میکند که پیچیدگی تحلیل چند سطحی

را با توجه به نقش افراد و روابطشان، مدیریت عالی و سازمان را به عنوان یک هویت واحد درک کنند. از طرفی، نگرش

حکمت محور پیچیدگی فرایند تصمیمگیری استراتژیک را بهتر مورد توجه قرار میدهد. آن باعث میشود به جای تمرکز کردن بر
تحلیلهای منابع و دارایی ملموس به درک و قضاوتهای تصمیمگیرندگان استراتژیک توجه شود. در این رویکرد، پیچیدگیهای

دیدگاه مبتنی بر دانش در ارتباط با دانش صریح و ضمنی با نگرش حکمت محور یکی شده است. آن همچنین نقش بلوغ اخلاقی
مدیران عالی را در تصمیمات استراتژیک در نظر میگیرد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید