بخشی از مقاله
چکیده:
افزایش ارتباط میان ایران و غرب بویژه در یک قرن اخیر بعضاً موجب نفوذ افکار و اندیشه های به اصطلاح روشنفکرانه در میان بخشی از جامعه ایرانی شده است. غربیها با طرح سؤالاتی در مورد دین اسلام و چگونگی ورود آن به ایران در صدد القاء این فکر بودهاند که اسلام با زور از جانب بیگانگان - تازیان! - بر ایرانیان تحمیل شده است. آنچه که موجب تأسف و اندوه بیشتر می شود تکرار این کلمات از جانب برخی از جوانان ایرانی است که تصور می کنند طرح این مطالب در راستای عرق ملی و احساسات وطن دوستانه است.کنکاش در مورد نقش اسلام در تاریخ ایران می تواند از زوایا و ابعاد مختلف انجام پذیرد. یکی از مهم ترین موارد آن، نقش اسلام در پیشرفتهای علمی ایرانیان است. آنگاه که بیشتر جامعه ایرانی در شرایط سخت و دشوار و براساس نظام »کاست« از بسیاری حقوق مشروع خود محروم بود، ندای رهایی بخش اسلام، در بردارنده آزادی و رهایی از بتهای انسان پرستی اشخاص و ابزار، و ایجاد عدالت بود، در این راستا نه تنها امکان علم آموزی برای همگان فراهم گشت؛ بلکه این امر به عنوان یک ضرورت تلقیگردید. اسلام در حوزه علم و دانش، برای ایرانیان رهاوردهایی عظیم و گسترده در برداشت. کافی است حتی بخشی از آن موارد تبیین گردد تا بتوان خدمت دین اسلام را به این سرزمین باستانی دریافت. کشف استعداد های پنهان - و حتی زنده به گور شده! - ، امکان تماس های علمی بسیار گسترده با سایر ملل، - با توجه به برداشته شدن مرزها و محدودیتهای گذشته - ، فراهم شدن زمینه مسافرتهای علمی به اقصی نقاط خلافت اسلامی، رقابت دربارهای خلفا و سلاطین حکومتهای موجود در داخل ایران برای استفاده از علما و دانشمندان، ترجمه کتابهای مختلف علمی و فکری به زبان عربی و سپس فارسی، و طرح شدن این کتابها در محافل علمی، احترام به شعور علما و رشد جایگاهشان در بین مردم و حکومتها، فراهم شدن زمینه های مساعد برای رقابت ایرانیان با سایر ملل از نظر علمی و سرانجام اینکه میتوان به راحتیگفت؛ این اسلام بود که به ایرانیان هویت علمی داد.
مقدمه
تاریخ سرزمین ایران گویای فراز و نشیبهای بسیاری در سرنوشت مردم این دیار است. یکی از مهمّترین حوادث تاریخی این مردم، ورود اسلام به سرزمینشان است. این موضوع تا بدانجا مهم و مورد توجه است که معمولاً دوره های مهم تاریخ ایران در قالب پیش و بعد از اسلام دستهبندی میشود. قضاوت و داوری در مورد اسلام و ایران و چگونگی روابط این دو با دیدگاه های مختلف ، گاه متضاد است؛ وگاهی نیز بعضی عقده گشایی های حقارت آمیز موجب می شود حقیقتها پایمال گردد. برای دستیابی به تبیین منطقی و منطبق بر حقایق تاریخی از نحوه تماس اسلام و ایران، می توان آن را از زوایای مختلف بررسی کرد. یکی از مهمترین مباحث در این زمینه جایگاه علم و دانش در ارتباط این دو با یکدیگر می باشد. در این راستا مهم ترین سؤالی که به نظر می آید این است: آیا ورود اسلام به ایران موجب رشد و بالندگی علم و دانش در ایران گردید یا بالعکس موجب عقب ماندگی بیشتر مردم آن را فراهم نمود؟ عوامل تأثیرگذار در گرایش ایرانیان به علم اندوزی چه بود؟ چرا ایرانیان به زودی در عرصههای علم و دانش گوی سبقت را از دیگران ربودند؟ علل علاقهمندی ایرانیان به علوم سیاسی حتی عربی چه بود؟
پاسخ به سؤالات فوق برای هر پژوهشگر و یا علاقه مند بویژه نسل جوان، بسیار ضروری و لازم است. از طریق ارائه تصویری برگرفته از حقایق تاریخی می توان ابهامات بسیاری را بر طرف نمود. ضمن اینکه امکان عوام فریبی و طرح شعار های احساساتی، کم اثر خواهد شد. اگر ایرانیان در سطح گستردهای با ایثار جوانی، عمر و وجود خویش در ایجاد شرایطی ایده آل برای رشد تفکرات اسلامی تلاش نموده اند؛ آیا این موضوع با گسترش اسلام زیر سایه شمشیر منافات ندارد؟
ایرانیان در آستانه ورود اسلام
ساسانیان آخرین سلسله شاهنشاهی ایران قبل از اسلام هستند. در اکث ر دوران حاکمیت این خاندان، ایرانی یکی از ابرقدرتهایجهان محسوب میشد. هنگامی که اردشیر بابکان در سال 224 میلادی پیروزمندانه بر آخرین پادشاه اشکانی شورید، هدف او این بود که حکومت متحدی در سراسر این کشور برپا سازد. اقدام اردشیر در راستای وحدت دینی و ملی در ایران تأثیر شگرفی درکمکردن قدرت ملوک الطوایفی به جای مانده از عصر پارتیان داشت. دین زرتشت در زمان پارتیان و قبل از آن در زمان مقدونیها قدرت خود را از دست داده بود. پارتیان این دین را کنار گذاشته و به پرستش ماه و آفتاب پرداخته بودند؛ ودرنتیجه آتشکدهها رو به ویرانی نهاده و در بسیاری از نقاط آتش مقدس خاموش شده بود. اردشیر احترام و نفوذ مغها را به حالت اولیه برگرداند و طی فرمانی به علمای دینی و مبلغان احکام مذهبی دستور داد که از جمله نزدیکان خاص پادشاه در آیند و از هر جهت مورد توجه مخصوص شاهانه قرار گیرند. وی پیرو این فرمان، دهات و اراضی زیادی را به آنها داد.2 در نتیجه این اقدامات، پرستش ماه و آفتاب از میان رفت و آثار آن منهدم گردید و تمام افراد ملت به پیروی از تعلیمات آیین قدیم زرتشت پرداختند.3با وجود اقدامات گسترده بنیانگذار و تعدادی دیگر از سلاطین ساسانی، بسیاری از مردم ایران از حاکمیت آنان رضایت نداشتند. ضعف و ناتوانی تعدادی از پادشاهان ساسانی،جنگهای طولانی با روم و ظلم حاکمان موجبگردید تا مردم از آنها گریزان شوند و حاکمیت ساسانیان از درون دچار تباهیگردد. خسرو انوشیروان تا حدودی توانست بر این کالبد بی جان نیرویی بدمد. دوران سلطنت خسرو انوشیروان آخرین اوج توسعه کشوری و لشکری ایران باستان، و درواقع عصر طلایی نظم و انضباط وسازمان حکومت ساسانیان هم بود و به همین دلیل نیز خاطره درخشانی در اوایل دوران اسلامی و فرهنگ عهد اموی و عباسی از خود باقی گذاشت. این سازمان در حقیقت از عهد اردشیر و شاپور بنیان گرفت و قسمتی از آن میراث عهد پارت بود که همراه با دستگاه اداری آنها به ساسانیان انتقال یافته بود. با مرگ انوشیروان انحطاط ساسانیان سرعت یافت. به تدریج کار به جایی رسید که هر یک از سرداران و استانداران در گوشه ای،عَلَم خود مختاری بر افراشتند و سراسر امپراطوری را به آتش تجزیه طلبی و انقراض کشانیدند. در این اوضاع اشراف خود را صاحب اختیار مردم و رعایا می دانستند. وضع کشاورزان در برابر اشراف ملاّک، به هیچ وجه با بردگان فرقی نداشت، علاوه بر آن، اختلاف برجستهای هم از جهت حقوق اجتماعی میان مردمان شهری و روستاییان و رعایا موجود بود. در جامعه، مقرراتی شبیه »کاست« وجود داشت. کاست، یعنی قشر های نفوذ ناپذیر اجتماعی؛ و اینکه هر کس، درهرطبقه ای - رتبه اجتماعی خاصی - به دنیا بیاید، لازم است تا آخر عمر در همان طبقه به سر ببرد و حق انتقال به قشر های دیگر را ندارد. در این شرایط، ظلم و ستم در حد بسیار فراوانی رواج پیدا کرد. اعتراضات و شکایات روزافزون مردم در این شرایط، نه تنها اثری نداشت؛ بلکه موجب خشونت و سخت گیری بیشتری نسبت به آنها می شد. این ظلم و ستم موجب شد که ولایت های مختلف یکی پس از دیگری علیه حکومت مرکزی سر به عصیان بردارند. خسرو پرویز آخرین پادشاه مقتدر ساسانی نیز نتوانست کاری از پیش ببرد. وی در آغاز به موفقیتهای شگرفی بویژه در نبرد با رومیان دست یافت. او نه تنها مناطق مهمی از روم را تصرف نمود؛ بلکه خزائن پادشاه روم را نیز به چنگ آورد.5 با این حال این پیروزیها دوام چندی نیافت. سرانجام این وقایع، قتل خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه بود. قاتل پدر چند ماهی سلطنت نکرد. وی در آغاز کار هیجده تن از برادران خود را به قتل رساند، آنگاه بیمار شد و جهان را بدرود گفت. در این هنگام که طاعونی هولناک سرزمین ایران را در نوردیده بود، فرزند خردسال شیرویه که هفت سال بیشتر نداشت جانشین پدر گشت، ولی شهربراز - شهروراز - او را در تیسفون که پایتخت بود محاصره نمود و به قتل رسانید و خود به جای او نشست.6 تنها در طول چهار سال، یازده نفر به سلطنت رسیدند، اما پس از مدت کوتاهی در آغوش مرگ فرو رفتند. در حقیقت دولت ساسانی در این مدت سلیمان مرده ای بود که تکیه بر عصای افسانه ای، اما موریانه خورده خویش داشت و هر تندبادی که از کران صحرایی بر می خواست، می توانست آن پیکر فرتوت