بخشی از مقاله

چکیده:

یکی از مؤلفههای روانشناسی که از دهه 1990 میلادی به بعد در ادبیات مدیریت بهکاررفته است هوش هیجانی است. که ارتباط مستقیمی با اثربخشی سازمان دارد هوش هیجانی سعی در تشریح جایگاه و تفسیر هیجانات و عواطف در توانمندیهای اساسی رهبران سازمان دارد. رهبریذاتاً یک فرآیند احساسی است که به رهبران اجازه میدهد شرایط احساسی خودشان که به احساسات شکل میدهد، بشناسند و سپس تلاش کنند بهدرستی به وضعیت هیجانی پیروان بپردازند. هوش هیجانی یک فاکتور کلیدی در کسانی است که به لحاظ اجتماعی تأثیرگذارند. هوش هیجانی درزمینه رهبری بهعنوان یک فاکتور در رهبری مؤثر است. در این مقاله درصدد هستیم، به روش توصیفی به تبیین محورهای اساسی و ابعاد هوش هیجانی در ارتباط با رهبری تحولگرا بپردازیم.

واژگان کلیدی: هوش، هوش هیجانی، رهبری تحولگرا
مقدمه

در عصر حاضر سازمانها بهطور فرایندهای با محیطهای پویا و در حال تغییر مواجهاند و بنابراین بهمنظور بقاء و پویایی خود مجبورند که خود را با تغییرات محیطی سازگار سازند درواقع سازمانهایی کارآمد محسوب میشوند که علاوه بر هماهنگی با تحولات جامعه بتوانند مسیر تغییرات و دگرگونیها را نیز در آینده پیداکرده قادر باشند که این تغییرات را در جهت ایجاد تحولات مطلوب برای ساختن آیندهای بهتر هدایت کنند. »رهبری« در سازمان هنر مدیریت است؛ بهنحویکه رهبری اثربخش میتواند در افراد بهمنظور تعیین و تحقق هدفها نفوذ کند و حس وفاداری و همکاری همراه با احترام در آنها به وجود آورد. از سوی دیگر توانایی نفوذ در دیگران بهوسیله قدرت به وجود میآید. 

توجه به هیجانها و عواطف و کاربرد مناسب آنها در روابط انسانی، درک هیجانهای خود و دیگران و مدیریت مطلوب آنها و نیز ایجاد همدلی با دیگران و استفاده مثبت از هیجانها در تفکر و شناخت، موضوعی است که طی دهه گذشته، با عنوان هوش هیجانی - عاطفی - موردتوجه قرارگرفته است.

رهبری تحولآفرین با مفهوم هوش هیجانی مرتبط است و مطالعات رهبری تحولآفرین نشان میدهد که هوش هیجانی ذاتی میباشد و به گفته جورج، کسانی که در هوش هیجانی سرآمد هستند میتوانند اثربخشی را در همه سطوح سازمان افزایش دهند.

بررسیها نشان داده است که در آینده بهترین مدیران کسانی هستند که بتوانند بهطور اثربخش و نتیجهبخش با منابع انسانی خود ارتباط برقرار کنند. در این زمینه هوش عاطفی یکی از مؤلفههایی است که میتواند در روابط مدیران با اعضای سازمان نقش مهمی ایفاء کند و شرط حتمی و اجتنابناپذیر در سازمان بهحساب میآی.داخیراً برخی از دانشمندان نیز دریافتهاند که هوش عاطفی بااهمیتتر از بهره هوشی برای یک مدیر و رهبر است. هیچ دلیلی ندارد افرادی که بهره هوشی بالایی دارندحتماً موفقترینها باشند، کم نیستند افراد نابغهای که در دوران تحصیلیشان بالاترین نمرات را به دست آوردند؛ اما وقتی وارد اجتماع شدند نه در شغلشان، نه در زندگی خصوصیشان نه در هیچچیز دیگر موفق نبودند. در مقابل، کسانی هم هستند که در طول مدرسه هرگز معدل خیلی بالایی نداشتند، اما بهجاهایی رسیدند که خیلی از شاگرداولها باید زیردست آنها کار کنند؛ این همان برخورداری از هوش عاطفی در رهبری است.

هوش
گاردنر4 هوش را مجموعه تواناییهایی میداند که برای حل مسئله و ایجاد محصولات جدیدی که در یک فرهنگ ارزشمند تلقی میشوند، به کار میرود. ازنظر وی انواع نهگانه هوش عبارتاند از: هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی ریاضی، فضایی، بدنی حرکتی، هوشهای فردی - که شامل هوش درون فردی و بین فردی میشود - ، هوش طبیعتی و هوش وجودی که شامل ظرفیت مطرح کردن سؤالات وجودی است.

 با در نظر گرفتن دیدگاهی متفاوت، بر جنبههای بیولوژیکی و تکاملی تأکید میکند و اظهار میدارد که هوش به معنای تواناییهای ذهنی لازم برای تطابق، گزینش و شکلدهی در هر زمینه محیطی است و موجب انعطافپذیری در موقعیتهای چالشی میشود.

مفهوم تحلیلی غرب از هوش، بیشتر شناختی است و شامل پردازش اطلاعات میشود؛ درحالیکه رویکرد ترکیبی شرق نسبت به هوش، مؤلفههای گوناگون عملکرد و تجربه انسان، ازجمله شناخت، شهود و هیجان را در یک ارتباط کامل - یکپارچه - در برمیگیرد. 

در میان محققانی که انواع مختلف هوش را شناسایی کردهاند، کار هوارد گاردنر در دانشگاه هاروارد بر روی هوشهای چندگانه کمک زیادی به درک این مطلب کرده است که هوش چندوجهی است. اکنون حاصل کار وی موردقبول بسیاری از صاحبنظران میباشد. تحقیقات گاردنر نشان میدهد که انواع مختلف هوشنسبتاً مستقل از یکدیگر رشد میکنند و مهارت در یک هوش، داشتن مهارت در هوش دیگر را تضمین نمیکند. این هوشها عبارتاند از هوش زبانشناسی، منطقی-ریاضی، موسیقی، فضایی، حرکتی، بین فردی، درون فردی و اخیراً نیز هوش طبیعی که به معنی توانایی تشخیص صفات گیاهان و جانوران است. همچنین وی اخیراً احتمال هوش وجودی را نیز پذیرفته است،که میتوان آن را بهصورت جنبهای از هوش معنوی در نظر گرفت. باوجوداین که وی هنوز وجود هوش معنوی را تائید نکرده است، ولی اظهار میدارد که هوش معنوی مفهومی منطقی است و مستلزم بررسیهای بیشتر است نگاه به هوش از منظر حوزههای علمی باعث طبقهبندیهای مختلف از آن شده است. طبقهبندی کلاسیک و رایجترین انواع هوش در زیر بهاختصار بیانشده است.

هوش کلامی، زبانی6

این نوع هوش همانا توانایی استفاده از زبان در جهت تحقق اهداف موردنظر است.

هوش ریاضی-منطقی7

هوش منطقی / ریاضی به توانایی انجام محاسبات عددی، ریاضی درک اشکال و روابط بین اجزاء استفاده از استدلال، منطق و استقراء، قیاس، برقراری ارتباط بین اطلاعات مختلف و ترکیب آنها باهدف خلق مفهوم، مدل، خلاقیت و نوآوری در قالب برساخته نوین گفته میشود.

هوش هنری8

این هوش میتواند در حوزههای مختلف موسیقی، بازیگری، کارگردانی، نقاشی و بهطورکلی خلق آثار هنری جلوهگر شود. این نوع هوش یعنی توانایی تولید و درک موسیقی. این یادگیرندههای متمایل به موسیقی با استفاده از صداها، ریتمها و الگوهای موسیقی فکر میکنند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید