بخشی از مقاله

.1  چکیده

دستیابی به »رفاه اجتماعی« یکی از مهمترین اهدافِ اکثر برنامههای توسعه بشمار میرود. در اغلب تبیینهایی که امروزه- برمبنای رهیافتهای نظام فکری غرب- از توسعهیافتگی و رفاه ارائه میگردد، عمدتاً به معیارهای مادی و کمّی توجه میشود و تقریباً در هیچیک از نظریهها و مدلهای رفاهی - حتی مدلهای سنجش »رفاه ذهنی« که یکی از ترمهای نسبتاً جدید درحوزه رفاه اجتماعی است - اثری از متغیرهای غیرمادی و معنوی به چشم نمیخورد و به همین دلیل در برنامهای توسعه برای دستیابی به رفاه اجتماعی، اصولاً به راهکارهایی نظیر ارتقاء وضعیت معنوی مردم توجه نمیشود.

این درحالی است که در جامعه ایران، براساس رهنمودهای مقام معظم رهبری، نه ما باید به دنبال آنگونه توسعهای باشیم که در غرب فهمیده میشود - یعنی توسعه بدون توجه به ابعاد معنوی زندگی - و نه اصولاً راهکارهای دستیابی به توسعه،تماماً راهکارهای مبتنی بر فهم مادی از جامعه و اهداف کمّی باید باشد. پدیده »دین« در جامعه ایران پدیدهای اثرگذار بر بسیاری از متغیرهاست و لذا باید نقش دین در رفاه اجتماعی - بعنوان هدف توسعه و پیشرفت کشور - در همه نظریهها و برنامههای توسعه مد نظر قرار گیرد. برای بررسی رابطه بین دینداری و احساس رفاه اجتماعی، پژوهشی را سامان دادیم که بصورت میدانی به انجام رسید و نتایج آن نشان داد که تأثیرِ عاملِ دینداری در احساس رفاه اجتماعی بیشتر از تأثیرِ عوامل مادی است.

از جمله مهمترین یافتههای این تحقیق آن است که: در میان ابعاد چهارگانه دینداری - اعتقادات، ایمان، انجام مناسک و اخلاق - نای بُعد »اخلاق« است که بیشترین تأثیر را در احساس رفاه اجتماعی دارد؛ در حالیکه بنظر میرسد در جامعه امروز، بیشتر به بُعد مناسکی دین توجه میشود. همچنین، یافتههای تحقیق نشان داد که تأثیر دینداری بر احساس رفاه اجتماعی در قشر متوسط، به نسبت کمتر از اقشار طبقات بالا و پایین جامعه مورد بررسی بوده است.

.2 بیان مسئله
طبق تفسیرماکس وبر،»عقلانیت« به معنای تکیه برتوانایی ها و قابلیتها و ظرفیتهای اندیشه بشری به نحو مستقل ازسنت و اسطوره و مبانی هستی شناسانه و وجودشناسانه متافیزیکی است انسان. به ماهو انسانِ دنیوی، خود باید براساس اندیشه و فکر و اراده خود، آرمانها و خواسته ها و رفتارهای خود را تنظیم و تدبیر کند و نیازی به تعالیم وحیانی و ارزشهای پیشین و سنّت و اسطوره ندارد. به نظر او، لازمه عقلانیت علمی، انفکاک دانش از ارزشهای قدسی است .

ازنظر وبر، مهمترین و بنیادی ترین دستاورد عقلانیت غربی این است که عقلانیت، ابزاری است درجهت رفاه مادی و آسایش و تنعّم بیشتر بشر، و لازمه آن افسون زدایی و قداست زُدایی از طبیعت و انسان است. ماکس وبر همانند هِگِل، جریان مدرنیته را به عنوان تحوّل در جهان بینیکُل گرای دینی می داند و کارکردهای دین را در این دوران محدود می داند

این درحالی است که اغلب فیلسوفان و متکلّمان و اندیشمندان عقل گرای مسلمان در شرق، تعارضی بین عقل گرایی و دین مداری نمی بینند به نحوی که در بین عُلما و فیلسوفان مسلمان از فارابی و ابن رشد گرفته تا ملاصدراو علامه طباطبایی کسی را سراغ نداریم که براساس نوع نگرش خردگرایانه خودواز روی آزاد اندیشی، ضرورت وعقلانیت دین را نفی کرده باشد. بیشتر فیلسوفان عقل گرای مسلمان، عقلی را که نتواند ضرورت وحکمت دین را دریابد، عقل نشمرده اند1 در روایات دینی ما هم چنین وارد شده : «یعنی هرآنچه را که عقل بدان حُکم کند، شرع و قانون خدا نیز دقیقاً به همان چیز حکم می کند و آنرا تأیید می نماید.

عقل مدرن با دورشدن از هویت و جایگاه اصلی خود، به عقلی جزء نگر، طبیعت گرا و بریده از خدا و عالم مابعدالطبیعه و مبانی معرفت شهودی مبدّل شد . عقل مدرن وظیفه و کارکرد اصلی خودرا محدود به امور تجربی و مشاهده پذیر و امورحسّی ساخت. عقلانیت حاکم برغرب، درقالب صورت علمی به شکل مدرنیته تجسّم یافته است و میکوشد تا به مطالعه و محاسبه ابعاد کمّی و فیزیکی عالم بپردازد و بانگاه ابزاری به همه چیز، همه امکانات طبیعی و غیرطبیعی را درخدمت نفسانیات بشر قرار دهد .

هابرماس می گوید :پیدایش تفکر علمی چنان موفقیتآمیز بود که الگوی مدرنیتهی غربی و سرمایهداری غرب، به مثابهی مدلی برای توسعه، مورد قبول جوامع دیگر قرار گرفت و علم به مثابهی معیار سنجش خرد بشری، موفقیتی ممتاز یافت و به عنوان ایدئولوژی قدرتمندی درآمدوبطور روزافزون، به یکی از نیروهای معنوی مسلّط زمان تبدیل ش

استیو بروس - 2002 - 1  معتقداست که فناوری باکاهش زمینه توسل مردم به دین، نقش نیرومندی در سکولاریزاسیون جامعه داشته است . وی بر این باور است که توسعه علم و فناوری باعث تسلط انسان برحیطه هایی شده است که روزگاری رازآلود بودند . بروس بر این نکته نیز تأکید می کند که علم و فناوری به خودی خود انسان مدرن را مُلحد نکرده است بلکه فرضیات زیربنایی اش که بطور کلی در عقلانیت خلاصه می شود، انسان معاصر را کمتر از پیشینیان، مستعد پذیرش انگاره های الهی ساخته است و به همین نسبت از نقش آفرینی دین در عرصه های مختلف کاسته شده و مقوله دین و دینداری به کناری نهاده شده است .

نظریه های سکولاریزاسیون که در مورد دین و نقش آن درجامعه نوین تئوریزه شده اند، شرایطی را بیان کرده اند که بادستیابی به آن شرایط، دین و نقش آن در دنیای جدید هرروز کم رنگ ترخواهد شد. عاملی که در بیشتراین نظریات به عنوان علت موجده جریان سکولاریزاسیون بیان می شود، توسعه و نوسازی جوامع است و چنانچه بخواهیم برمبنای این نظریات به تحلیل وضعیت اثرگذاری دین در جامعه ایران بپردازیم با نوعی پارادوکس مواجه خواهیم شد ، چرا که انقلاب اسلامی در تز حکومتی خود برمبنای اصول متعدد قانون اساسی داعیه دار متدین کردن مردم و درعین حال تأمین رفاه و توسعه یافتگی جامعه ایران است و مدعی است که دو هدف را بصورت توأمان به پیش خواهد بُرد؛ یکی اسلامی کردن جامعه و دیگری، ایجاد توسعه اقتصادی و اجتماعی و تأمین رفاه ، در حالیکه براساس نظریه های سکولاریزاسیون، دستیابی به هردوهدف بطور همزمان امکان پذیر نیست .

برخی از نظریه پردازان توسعه به بررسی رابطه میان توسعه یافتگی و دینداری پرداخته اند و در این میان نام رونالد اینگلهارت2 بیش ازسایرین مطرح است .وی معتقد است : وقتی کشوری در حال رشد اقتصادی باشد، اهمیت ارزشهای دینی افول کرده و بر عکس در شرایطی که کشور مرفه نباشد اهمیت ارزش های دینی زیاد می شود

نظریه پردازانی مثل اینگلهارت و استیو بروس ، نظریات خود را با دیدگاهی مسیحی گرا و براساس مشاهدات عینی در جوامع پیشرفته و انجام مطالعات علمی تدوین و ارائه نموده اند و لذا این قبیل نظریه ها اگر چه که دست کم بصورت منطقه ای و درسطح آن جوامع دارای ارزش و اعتبار علمی هستند ، اما معنایشان این است که اولاً دین از حوزه عمومی حذف شده و نقشی در توسعه یافتگی جوامع ندارد؛ ثانیاً هرچقدر سطح توسعه یافتگی و رفاه اجتماعی - بعنوان محصول فرآیند توسعه - بیشتر باشد میزان دینداری مردم کمتر خواهد بود

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید