بخشی از مقاله

چکیده

در متون ادب فارسی، شاعران و نویسندگان گوشه چشمی به زندگی پیامبر اسلام و دیگر سفیران عالم علوی داشتهاند؛ از میان این پیامبران خضر به واسطه جاودانه بودن جایگاهی خاص دارد، شاعران آرزوی مستدام بودن و جاودانگی را همیشه با خود داشته و برای رسیدن به آن از خضر که همان پیر طریقت است مدد میگیرند.

در مقالهی حاضر کوشش شده است ضمن بررسی ابیات دیوان خواجوی کرمانی، انعکاس و جلوهی خضر و زندگی جاوید و آب حیات نمایانده شود. گاهی خواجو از خضر مدد گرفته و گاهی جایگاه محبوب و پیر خود را بسی والاتر از خضر میداند. روش این پژوهش توصیفی- تحلیلی است به این صورت که مطالب تحت چند عنوان اصلی طبقه بندی شده و در ذیل هر عنوان، پس از ارائه تعاریف، ابیات مرتبط با آن بخش، از دیوان خواجو ذکر شده است.

.1 مقدمه

خواجوی کرمانی یکی از شاعران بزرگ است. نام خواجو، محمود و کنیتش ابوالعطا ملقب به کمال الدین است و بعدها به دلیل ارادت به شیخ مرشد ابو السحاق کازرونی به مرشدی مشهور شده است. تخلص او در همه شعرهایش خواجو است که خود مصغر خواجه است و این تصغیر از باب تحبیب است. تولد او شب یکشنبه بیستم ذیالحجه سال ششصد و هشتاد و نه است.

خواجو در جوانی به کسب علوم متداول آن زمان و رموز شاعری که بدان ذوق تمام داشت پرداخت. او کرمان را برای زیستن شایسته نمیدانست و پیوسته مرغ روحش فراتر از آن قفس تنگ پرواز میکرد. خواجو سفرهای زیادی داشته است و سرانجام به شیراز رفت. وی شاعری است که تقلید از شاعران دیگر در آثارش بسیار دیده می شود، برای همین به نخلبند شعرا مشهور شده است.

خواجو در بسیاری از قالبهای شعری طبع آزمایی کرده و در موضوعات مختلف سخن گفته است و در بعضی از انواع آن از نام آوران بوده است از میان معاصران خواجو، حافظ از همه مشهورتر است. وی که به سال و تجربت شعری بر خواجه تقدم داشت و در مدتی که مقیم شیراز بود، مانند دوستی که سمت راهبر داشته باشد، بر اندیشه حافظ پرتو تعلیم افکنده بود و به همین سبب است که در دیوان خواجهی شیراز ابیات بسیاری را میبینیم که به تقلید یا با استقبال از غزلهای خواجو ساخته و یا گاه معنی و لفظ را از او اختیار کرده است.

مرگ خواجو در حدود سال هفتصد و پنجاه و گویا در شیراز اتفاق افتاد و مقبره او در تنگ االله اکبر شیراز نزدیک دروازه قرآن میباشد. آثار او عبارتند از: -1 صنایع الکمال -2 بدایع الجمال -3 همای و همایون -4 گل و نوروز -5 روضه الانوار -6 کمال نامه -7 گوهر نامه -8 سام نامه -9 مفاتیح القلوب و مصابیح العلوم -10 رساله البادیه -11 رساله سبع المثانی -12 رساله مناظره شمس و صحاب .

.2 خضر و آب حیات

گفتهاند: »خضر از اولاد سام بن نوح و پسر خاله ی ذوالقرنین بوده است.« و در وجه تسمیه خضر نوشتهاند که هر جا می نشست سبز می شد. ذو القرنین عمری دراز داشت اما عمر جاویدان میخواست و خوانده بود که در جهان چشمهای به نام آب حیوان یا آب حیات وجود دارد که هر کسی از آن بنوشد عمر جاویدان مییابد، راز آن را از خضر پرسید و خضر نشانههای که میدانست گفت و چون جای چشمه آب حیات معلوم شد که در ظلمات است ذوالقرنین عزم راه کرد و با خضر و الیاس - که از برگزیدگان بود - همراه شد.

آنها مدتها در سرزمین تاریک جهان گردش کردند و از هر آبی و چشمهای نوشیدند اما خوردن آب حیات، نصیب ذوالقرنین نبود و او بازگشت و عمرش به سفر دوباره نرسید. بعضی ذوالقرنین را اسکندر مقدونی و بعضی او را کوروش کبیر دانستهاند. اما خضر و الیاس به آب حیات رسیدند و عمر جاوید یافتند الیاس در دریا به سر می برد و گمشدگان را راهبری میکند و خضر در خشکی به سر می برد و هر که در خدمت مردم و راستی و پاکی کوتاهی نکند، دیدار خضر را دریابد و حاجتش برآورده شود.

توضیح اینکه آب حیات یا اکسیر حیات مایعی است که مرگ انسان را به تاخیر میاندازد و باعث جاودانگی وی می شود .

.3 خضر در آیات
داستان خضر در آیات 65 تا 81 سوره کهف آمده است .

در آن جا بندهای از بندگان خاص ما را یافتند که او را رحمت و لطف خاصی از نزد خود عطا کردیم و هم از نزد خود وی را علملدنّی - و اسرار غیب الهی - آموختیم - . - 65

موسی به آن شخص دانا - و خضر زمان - گفت: آیا من تبعیت - و خدمت - تو کنم تا از علملدنّی خود مرا بیاموزی؟ . - 66 - آن عالم پاسخ داد که تو هرگز نمیتوانی که - تحمل اسرار کرده و - با من صبر پیشه کنی - . - 67

و چگونه صبر توانی کرد بر چیزی که از علم آن آگهی کامل نیافتهای؟ - . - 68

موسی گفت: به خواست خدا مرا با صبر و تحمل خواهی یافت و هرگز در هیچ امر با تو مخالفت نخواهم کرد. - 69 - آن عالم گفت: پس اگر تابع من شدی دیگر از هر چه من کنم هیچ سؤال مکن تا وقتی که من خود تو را از آن راز آگاه سازم - . - 70

سپس هر دو با هم برفتند تا وقتی که در کشتی سوار شدند. آن عالم کشتی را بشکست، موسی گفت: ای مرد، آیا کشتی شکستی تا اهل آن را به دریا غرق کنی؟! بسیار کار منکر و شگفتی به جای آوردی - . - 71

گفت: آیا من نگفتم که هرگز ظرفیت و توانایی آنکه با من صبر کنی نداری؟ - . - 72

موسی گفت: - این یک بار - بر من مگیر که شرط خود را فراموش کردم و مرا تکلیف سخت طاقت فرسا نفرما - . - 73

و باز هم روان شدند تا به پسری برخوردند، او پسر را - بیگفتگو - به قتل رسانید. باز موسی گفت: آیا نفس محترمی که کسی را نکشته بود بیگناه کشتی؟ همانا کار بسیار منکر و ناپسندی کردی - . - 74

گفت: آیا با تو نگفتم که تو هرگز ظرفیت و مقام آنکه با من صبر کنی نخواهی داشت؟ - . - 75

موسی گفت: اگر بار دیگر از تو مؤاخذه و اعتراضی کردم از آن بعد با من ترک صحبت و رفاقت کن که از - تقصیر - من عذر موجه - بر متارکه دوستی - به دست خواهی داشت - . - 76

باز با هم روان شدند تا وارد بر شهری شدندو از اهل آن شهر طعام خواستند، مردم از طعام دادن و مهمانی آنها ابا کردند - آنها هم از آن شهر به عزم خروج رفتند تا - در - نزدیکی دروازه آن - شهر به دیواری که نزدیک به انهدام بود رسیدند و آن عالم به استحکام و تعمیر آن پرداخت. باز موسی گفت: روا بود که بر این کار اجرتی میگرفتی - . - 77

آن عالم گفت: این - سه بار کم ظرفی و بیصبری و اعتراض، عذر - مفارقت بین من وتوست، من همین ساعت تو را بر اسرار کارهایم که بر فهم آن صبر و ظرفیت نداشتی آگاه میسازم - . - 78

اما آن کشتی، صاحبش خانواده فقیری بود که در دریا کار میکردند - و از آن کشتی کسب و ارتزاق مینمودند - خواستم چون کشتیها - ی بیعیب - را پادشاه در سر راه به غصب میگرفت این کشتی را ناقص کنم - تا برای آن فقیران باقی بماند - - . - 79

و اما آن پسر - کافر بود و - پدر و مادر او مؤمن بودند، از آن باک داشتیم که آن پسر آنها را به خوی کفر و طغیان خود درآورد - . - 80

خواستیم تا به جای او خدایشان فرزندی بهتر و صالحتر و مهذبتر و نزدیکتر به ارحامپرستی به آن پدر و مادر بخشد - . - 81

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید