بخشی از مقاله
تجلی یاس و امید در شعر سیاوش کسرایی
چکیده:
یأس و امید دو مضمون مهم در شعر معاصر هستند که شاعران در پی رخدادهای سیاسی و اجتماعی در اشعار خود به کار برده اند. پس از شکست دکتر مصدق در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، ادبیات فارسی بر اثر اختناقی رو به افول نهاد و شعر سیاسی این دوره هم رمز گونه شد . سیاوش کسرایی از شاعران معاصری است که با اندیشه سیاسی پا به عرصه ظهور نهاد . در شعرش سروده هایی وجود دارد که عقیده سیاسی وی را بیان می کند . مضمون اشعار او بیشتر یاس، امید و نگرشی به مرگ است. در جای جای آثار کسرایی واژه یأس و امید دیده می شود. در بادی امر به نظر می رسد که وی امیدوارترین شاعر معاصر است که با خوش بینی کامل به امور جهان نگریسته و ناامیدی را به خود راه نداده است. ولی در اصل این گونه نیست و بسیاری از امیدهای اشعار او حکایت از نا امیدی دارد که از شکست سیاسی، اجتماعی و عمومی نشأت گرفته است. با این حال او از شاعران امید وار به آینده ایران است؛ ایرانی که ناامیدی و یأس، سراسر آن را فرا گرفته و کمتر کسی به آینده آن امید دارد. در این مقاله به تجلی یأس و امید در شعر کسرایی
کلید واژهها:
ادبیات معاصر، یأس ، امید، مرگ و سیاوش کسرایی
مقدمه
انسان با اولین گریه های کودکانه پا به دنیایی می گذارد که آمیزه ای از غم و شادی است. گویی تقدیر آدمی چنین رقم خورده است که در انبوه یأس و امید، زندگی را تلخ یا شیرین تجربه کند. به طوری که شاعران در مواجهه با نارسایی ها و مشکلات فردی و اجتماعی و برعکس در برخورد با موفقیت های شخصی و پیروزی های اجتماعی دچار یأس و امید می شوند و حتی شاعران عارف نیز در سیر و سلوک و در اندیشه هجران و وصال معشوق و به هنگام برخورداری از جلال و جمال الهی، دچار قبض و بسط و یأس و امید می شوند؛ بنابراین می توان اذعان نمود که زندگی هر انسانی در هر جامعه ای با یأس و امید همراه بوده است و گویی این دو همزاد آدمی اند؛ چرا که بازندگی آدمی عجین شده اند و بر این اساس در اشعار همه شاعران حالاتی از یأس و امید به هنگام مواجهه با غم و اندوه، شادی و سعادتمندی دیده می شود. شاعران و عارفان ایران زمین فراتر از یأس و امید به دوست می اندیشند و با این حال به عنوان یک انسان، در گیر و دار حوادث ناگوار و موفقیت ها وشادیهای اجتماعی روزگار می گذرانند.
این مقاله به بررسی اجمالی یأس و امید در اندیشه و تفکر سیاوش کسرایی با ذکر نمونه پرداخته است .
الف- درآمدی بر ادبیات معاصر و مضامین آن :
ادبیات هیچ ملتی از تاریخ سیاسی و اجتماعی آن جدا نیست. انقلاب مشروطیت ایران نوید بخش آغاز عصر جدیدی در تاریخ حیات سیاسی و اجتماعی ملت ایران بود. قشرهای مختلف اجتماع به ویژه ، طبقه زحمت کش و رنج دیده برای احقاق حقوق خود به پا خاستند. در این نهضت عظیم، شاعران و نویسندگان نیز دست به فعالیت زدند. قلم آتشین و بیان دلنشین آنان هماهنگ با صدای تیر و شمشیر مبارزان آزادی خواه، صفحات زرین در تاریخ گشود و بر درون مایه شعر و نثر تأثیرگذاشت و جان تازه بخشید.
مضامین عمده آثار این دوره مسائلی چون؛ آزادی، وطن، توجه به مردم، قانون، اعتراض به بی عدالتی و شکوه و شکایت از استعمار بود. زبان شعر رمز گونه شد و ادبیات اجتماعی که چندان خوشایند رژیم حاکم نبود، رواج پیدا کرد. وقایع سال ۱۳۳۲ نیز همانند انقلاب مشروطه بر ادبیات بسیار تأثیر گذار بود. تم اصلی شعر شاعران بعد از کودتای ۲۸ مرداد دستخوش تغییر و تحول فراوانی شد. « مسائل اصلی و درون مایه های تازه ای که در قلمرو شعر این دوره، (از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۰) عرضه گردید، عبارت بودند از: مسأله مرگ، یأس و نا امیدی عجیبی که در شعر این دوره دیده می شد. غالباً شعرا به مرگ می اندیشیدند و ستایش مرگ و ناامیدی عجیب و غریبی است که برای روشنفکران بعد از شکست ۲۸ مرداد به وجود آمد و این یکی از درون مایه ها و تم های حاکم بر شعر این دوره شد.» (شفیعی کدکنی ، ۶۳:۱۳۸۰) علاوه بر این نفوذ و گسترش اندیشه های غیر مذهبی در شعر تحت تأثیر اندیشه های غربی، شکست دولت مصدق، تخم یأس و ناامیدی را در دل روشنفکران جامعه کاشت. " رشد اندیشه های سوسیالیستی که به علت درهم شکستن یک نظام استبدادی بود، نوعی رئالیسم اجتماعی، حمله به امپریالیسم، ستایش صلح و دشمنی با جنگ رامضمون رایج این دوره کرد". (همان: ۵۶ ) « کودتای ۲۸ مرداد، سرآغاز جریانی تازه در شعر فارسی است که شاعران متجدد نتوانستند خارج از سایه تأثیرات منفی آن زندگی و شاعری کنند. هر دو گروه، هم شاعرانی که ذاتاً سیاسی بودند و به شاعر سیاست معروفیت دارند و هم شعرایی که اصولاً سیاسی نبوده اند، بازتابهای ناخوشایند استبداد و استبداد زدگی ناشی از کودتا را در شعر خویش نشان دادند.» (براهنی، ۱۷:۱۳۶۶) بنابراین می توان گفت: مسائل سیاسی و اجتماعی باعث منزوی شدن شعرا شد؛ به طوری که یأسی که در لابه لای سروده ها دیده می شود، ناشی از زخم هایی است که بر پیکره حساس شعر وارد شده است. استبداد، استعمار و خفقان حاکم باعث گردید تا نهال امید در دل شاعران این دوره ضعیف گردد و مرگ اندیشی و ناامیدی بارور گردد.
ب- عوامل مؤثر تاریخی بر شعر معاصر :
پیامدهای جنگ جهانی دوم و رخدادهای سیاسی که دامن گیر ایران شد ذهن و فکر جوانان را به سرعت با مکتب های غربی آشنا کرد. ورود سپاهیان شوروی، افکار کمونیستی را ترویج دادو پس از سقوط دولت دکتر مصدق روشنفکران را در هالهای از یأس و ناامیدی فرو برد «دهه سوم (۱۳۳۰-۱۳۲۱) که مقارن با سقوط رضا خان و آغاز حکومت محمدرضا پهلوی است، فرصت و زمینه هایی برای تحرک سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پدید آورد و منجر به ظهور آرا و افکار متفاوت و متنوع در جامعه گردید. این احوال در شکل گیری جریانهای ادبی و ظهور شاعران نوآور بی تأثیر نبود». (باقی نژاد، ۸۵:۱۳۸۷) «سال های پس از ۱۳۲۰ با سقوط رضاشاه، دریچه امیدی بر روی روشنفکران ایران گشوده شد تا بلکه آنان بتوانند آزادی ای را که در عصر مشروطه با جان فشانی بسیار در آستانه دستیابی به آن بودند، دوباره به دست آورند. این سالها که به دلیل نبود یک حکومت مرکزی مقتدر، احزاب و نویسندگان مجال بیان عقاید خود را یافته بودند، سال هایی بود که می شد بدون ترس، شروع به فعالیت کرد. در این دوره، نهضت های جدیدی شکل گرفت که داعیه دار آزادی بودند. نهضت مصدق و کاشانی بزرگ ترین این تلاش ها بود که به نظر می رسید به ثمر نشسته باشد. اما با شکست یک باره این نهفست، بر اثر کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که بیگانگان عامل اصلی آن بودند، بار دیگر آب سردی بر آتش امید ایرانیان ریخته شد و ایرانیان سرخورده به درون خزیدند». (اسماعیلی ۹۲:۱۳۸۸) با توجه به موارد یاد شده اکنون این سئوال مطرح است که چرا یأس و امید با بسامد بالا در اشعار شاعران معاصر ، از جمله سیاوش کسرایی، دیده می شود ؟ به نظر نگارندگان رخدادهای سیاسی و اجتماعی در گذر زمان بر ادبیات ما تأثیر گذاشت . نفوذ و رشد اندیشه های سوسیالیستی و غیر مذهبی در شعر تحت تأثیر اندیشههای غربی در بین قشر روشنفکر رایج شد. آنان معتقد بودند که اگر کمونیستها بر جهان حاکم شوند، تمام مشکلات اقتصادی و روحی بشر حل میشود اما وقایع یاد شده تمام معادلات ذهنی آنان را بر هم زد و این زمینه را برای نوعی سرخوردگی در بین شاعران و نویسندگان مهیا کرد و ستیز بین یأس و امید درون مایه اصلی شعر این دوره گردید. «کسرایی بیش از آنکه به ذات شعر و تربیت شاعرانه خویش بپردازد، به چارچوب تفکر و اهداف ایدئولوژیک خود اندیشید و از شعر به عنوان وسیله ای تبلیغی و مرامی بهره نخست ...». (باقی نژاد ، ۹۹:۱۳۸۷) سیاوش کسرایی از جمله شاعرانی است که در این دوران پر از هیاهو پا به عرصه ظهور هنری نهاد. در اشعار وی نومیدی و مرگ بسامد بالایی دارد؛ اوج آن را در منظومه «مهره سرخ » میبینیم که با خواندن آن می توان اورا شاعر ناامیدی تلقی کرد. در عین حال در اشعار او امید به طور محسوس دیده می شود که نمونه بارز این ویژگی را در منظومه «آرش کمانگیر» می توان دید. پس می توان کسرایی را شاعر یأس و امید نامید او امیدوار به آینده ایران است؛ ایرانی که ناامیدی سرتاسر آن را فرا گرفته و ظلم و استبداد در آن بیداد می کند . «کسرایی از شاعران اندکی بود که به دلایل خاص فرهنگی یا اجتماعی و حتی به طور فرمایشی ، روحیه اش تسلیم آن یأس و نا امیدی - که اکثریت تسلیمش شده بودند - نشده بود. در تمام طول مدتی که شعرای برجسته این نسل، به سوی تم یأس می رفتند، تنها اقلیتی بودند که چنین نبودند و سیاوش کسرایی یکی از آن ها بود. در این دوره، شاعران به جای بحث از مسائل سیاسی روز به سراغ مضامینی چون بی بندوباری، ولنگاری و ... می روند و تنها عده کمی هم چنان کورسوی امید دارند. سیاوش کسرایی برجسته ترین این شاعران است». (شفیعی کدکنی، ۶۳:۱۳۸۰)
نمونه هایی از اشعار اجتماعی و سیاسی کسرایی که درون مایه یأس و نومیدی بر آن حاکم است:
« در گذرگاهی چنین باریک / در شبی این گونه دل افسرده و تاریک / کز هزاران غنچه لب بسته امید / جز گل یخ، هیچ گل در برف و در سرما نمی روید / من چه گویم تا پذیرای کسان گردد /من چه آرم تا پسند بلبلان گردد...». (کسرایی، ۵۶:۱۳۸۶)
شعر «در آرزوی بهار» در تاریخ ۱۳۳۶ سروده شده است. (طبق یادداشت های پایانی شعر از زبان شاعر) مسائلی که در این ابیات دیده می شود، بیشتر مسأله مرگ و یأس و نا امیدی است. شاعر دراین شعر از جامعه ای سخن می راند که مانند گذرگاهی باریک و تنگ و غم زده است؛ برف، سرما، شبی دل افسرده، لب بستن غنچه امید و نبود بلبلان و ... همگی نمادی از استبداد و خفقان است و در آن به جای غنچه امید، فقط گل یخ است که می روید؛ در ادامه شاعر، آرزوی بهار پیروزی و بهار آزادی را در سر می پروراند که با اما و اگر هایی دلش را برای چنین روزی امید وار می کند.
«... گر بهار آید / گر بهار آرزو روزی به بار آید / این زمین های سراسر لوت / باغ خواهد شد...». (همان)
اما باز به خاطر می آورد که اینک دستان او خالی است و جز بوته گل یخ در سینه چیزی ندارد و با اگر ها به نهال زرد گونه امید دل بسته که روزی عطر دل انگیز آن مشام همه را پر خواهد کرد.
«...آه اکنون دست من خالی است / بر فراز سینه ام جز بوته هایی از گل یخ نیست اگر نشانی از گل افشان بهاران باز می خواهید/ دور از لبخند گرم چشمه خورشید / من به این نازک نهال زرد گونه بسته ام امید/هست گل هایی در این گلشن که از سرما نمی میرد/ و اندرین تاریک شب تا صبح / عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمی گیرد». (همان: ۵۷)
همان طور که دیده شد، شاعر نمادهایی چون؛ سردی هوا، شب تاریک، گذرگاهی باریک، زمین سراسر لوت، نهال زرد گونه امید را به کار برده و به زبان رمز و نمادین یأس خود را عنوان کرده است.
«با روی کار آمدن محمدرضا شاه پهلوی تا پیروزی انقلاب ۵۷ بر اثر افزایش نرخ باسوادی، ادبیات فارسی جنبه سیاسی و اجتماعی حتی ضد استعماری و ضد استبدادی به خود گرفت. در عصر محمدرضا شاه، ادبیات فارسی عمدتاً در جهت ملت سازی، تأسیس نهادهای نوین مدنی و فرهنگ سازی حرکت می کرد. اما طبیعت استبدادی محمدرضا شاه منجر به سانسور مطبوعات و خشکانیدن نهال آزادی بیان شد و شعر و ادبیات ما به پویایی لازم نرسید.»
« از سال ۱۳۴۹ (اوج گیری مبارزه مسلحانه ) تا بهمن ۱۳۵۷ سقوط سلطنت، دوره دیگری که از لحاظ اجتماعی دارای اهمیت است از ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ (قیام مسلحانه سیاهکل) شروع می شود و تا پایان عصر سلطنت ادامه دارد. چهره های این دوره عبارتند از کسرایی، شاملو، و... درون مایه های تازه شعر این دوره عبارت است از ستایش قهرمانان مبارزه مسلحانه ، وصف شکنجه ها و زندان ها و میدان های اعدام.» (شفیعی کدکنی، ۸۱:۱۳۸۰)
«... زندان / زندان تنگدل با آسمان وصله ای از سیم خاردار / زندان کرده آماس / از خشم و آرزو و جوانی » . (کسرایی، ۱۳۸۶: ۳۸۰)
کسرایی این شعر را به همه یاران زندانی اش نوشته و عنوان شعر را (هجده هزارمین) نام نهاده است. و در آن مضامینی چون ستایش قهرمانان مبارز دیده می شود.
«ای سر شکسته، شاعر امید سوخته !/ افسانه بود بانگ لب رازدار تو؟ / بیهوده بود فتح لبت در شکنجه گاه / یا یاوه بود رنج تو در شاهکار تو؟...» (همان: ۸۱)
کسرایی خود را شاعر امید سوخته نامیده و تلاش های خود را افسانه پنداشته و این تلاش ها را در شکنجه گاه ها و رنج هایی که کشیده است، بیهوده تلقی کرده است.
به نظر می رسد، هدف شاعر از سرودن این شعر، انتقاد از وضعیت جامعه و ناامیدی حاکم بر آن است. باتوجه به این که بسیاری از مصراع ها به صورت پرسشی بیان شده اند. این تصور در ذهن ما رسوخ کرده که این شعر نوعی فریاد است . فریادی خاموش که شاعر آن را بر صفحه سفید کاغذ به تصویر کشیده، همان طور که می دانیم تخلص کسرایی «کولی » بوده در این شعر نیز از تخلص خود استفاده کرده است.
«... پاییز باغ های تو، کولیا رسیده است/هنگامه ای است شورش این فصل برگ ریز / ای باغبان پیر درین تندباد شوم / بنشین و در نگر تو به گل های در گریز ...». (همان: ۸۱) و در جای دیگر می گوید:
« نهاده آشیان بر کوه اندوه / منم سيمرغ پنهان از نظرها / دل بیتاب من در جنگ تشویش /نگاه خسته ام بر رهگذرها،...» (همان: ۱۰۶)
کسرایی خود را همانند سیمرغی میداند که از نظرها پنهان شده، راز و رمزهایی میداند اما اینک در کوه اندوه آشیان کرده است؛ شاعر به دنبال رهایی بخشی است که با آتش زدن پر، سیمرغ راهنما را به میدان بخواند، اما در این شعر با سیمرغی مواجه می شویم که هر چند در گذشته نجات بخش بوده، اینک تاب و توان خود را از دست داده و به پرنده ای غمگین تبدیل شده است . شاید یأسی که در این شعر دیده می شود ناشی از سرخوردگی و اندوهی است که شاعر بعد از جریانات سیاسی مرداد سال ۱۳۳۲ به آن دچار شده است و امیدهای خود را از دست رفته می بیند و بیش از هر چیز غم سرنوشت وطن و قهرمانان راه آزادی را دارد؛ اندیشه های غم انگیز و به یاد آوردن امیدهای بر باد رفته گذشته در بسیاری از اشعار مجموعه «خون سیاوش) نفوذ دارد. شعر اندوه سیمرغ را کسرایی در سال ۱۳۳۷ سروده است. «... درخت قد کشیده، با تبر شکست / کبوتران ز بام ها گریختند / نماز مادرم تمام شد / و من کنار پنجره / در این هوای گرگ و میش بامداد /برای غربت امید گریه می کنم.» (همان: ۲۴۹) کسرایی در جای جای اشعارش که هوای گرگ و میش سیاسی روزگار که او را اسیر خود کرده برای غربت امید گریه سر می دهد؛ زیرا روح حساس شاعر را متأثر کرده است. « خواب می بینم / که دماوند گران سنگ از میان رفته است / کوه ورجاوند پیروزی / کوه پیشانی بلند آسمان آهنگ / از میان رفته است...». (همان: ۲۳۶) دماوند نماد عظمت و اقتدار است؛ کوهی که از پس قرون و اعصار سربلند قد برافراشته ، اینک در اندیشه شاعر از میان رفته است. با توجه به وضعیت سیاسی حاکم بر جامعه شاعر و تسلط نیروهای بیگانه بر امور مملکت در زمان سرودن این ابیات (۱۳۴۵) می توان چنین نتیجه گرفت که نارضایتی شاعر از اوضاع جامعه باعث ایجاد حس نا امیدی در او شده است و تصور شاعر از این کوه ورجاوند و مقتدر و یا به عبارتی وطن دیر پای اوست که از میان رفته است. شاعر در ادامه این اشعار باز به واگویی رویا و خواب خود می پردازد. «... خواب های تیره می بینم / کوه کوهان از میان رفته است / مردمی بی چهره می بینم / مردم بی چهره سر تا پا سیه پوشند ... ». (همان: ۲۳۸) می توان این اشعار را نوعی سرخوردگی شاعر قلمداد کرد. دماوند در نظر شاعر همان کوه مقتدری است که از زمان های باستان تاکنون شاهد نیرنگ بازی ها و ستم های فراوانی
بوده که از طرف زمامداران حکومتی بر سر این مردم آمده و با سکوت و خاموشی و صبر وتحمل خود در برابر همه بیداد گران ایستادگی کرده، شاعر این سروده را این گونه به پایان می رساند: «... می گشایم چشم / در اتاقم هستم و سرماست/ از میان نقش های یخ که روی شیشه ها بسته / قله پنهان در غبار مه / قامت رعنای کوه جاودان پیداست». (همان: ۲۴۰) هر چند سرمایی استبداد بیداد می کند اما باز کوه ورجاوند قامت خود را هم چنان برافراشته و جاودان چشم انتظار روزگاری سرشار از نیک خواهی برای مردم سرزمین خویش است. . «... ماهی مرداب غم ا/آب شیرین آرزو داری بیا/موج سر بر کرده می خواند تو را تاب بی تابی از او داری بیا /چنگی دریای دور /پرده ساز نغمه های آرزوست/رنگ و آهنگ است وشور و شعر و عشق /ماهی من هر چه می خواهی در اوست». (همان: ۱۲۰) شاعر زندگی را دریایی شوریده و پریشان می داند که همیشه آبستن تلخ کامی و ترش رویی است. شاعر ماهی مرداب غم و اندوه را مورد خطاب قرار می دهد که در حسرت آب شیرین موج بر افراشته و سرکوب گرانه ماهی را می خواند. ماهی مرداب غم به عبارتی خود شاعر است که در جستجوی آزادی شیرین است. شاعر بی تاب است و در طلب شور و شعر و عشق است و بیانگر اندوه و غم شاعراست که در طلب و آرزوی مدینه فاضله ای است که از آن به عنوان «آب شیرین» یاد کرده است.
مرگ اندیشی در شعر کسرایی:
« در این دوره، آمریکا به شکل فزایندهای گوی رقابت را از رقبای دیگر خود ربوده بود و بیشترین نفوذ را بر دولت ایران داشت. در حقیقت از سال ۱۳۳۲ ( که کودتای سازمان داده شده از سوی سیا، دولت به صورت دمکراتیک برگزیده شده محمد مصدق را سرنگون کرد و محمدرضا پهلوی را برمسند قدرت بازگرداند.) تا سال ۱۳۴۲ دوره تحکیم فزاینده دولت پهلوی و تسلط ایالات متحده بر ایران محسوب می شود.» (وحدت، ۶۱:۱۳۸۲)
این وضعیت جامعه، مرگ اندیشی رادر شاعر تقویت می کند.
«... در شبستان های خاموشی /می تراوید از گل اندیشهها عطر فراموشی/ترس بورد و بالهای مرگ . . .( (کسرایی، ۸۳:۱۳۷۸)
«... بر باد رفت آن همه گلبرگ آتشین ؟ / داس درو به دست ددان ماند و گزمه ها ،/ تا بر کنند ریشه خورشید از زمین؟ / بنگر، ببین چگونه در این آتش سیاه / هر سو ترانه های تو دارند رقص مرگ ! / آواره می شوند همه