بخشی از مقاله

چکیده

داستان بازنمود واقعیتهای جاری زندگی انسانهاست که هر نویسنده با سبک و سیاق خود آن را روایت میکند. تحلیل نشانهشناختی متون داستانی نقشی روشنگر و انکارناشدنی در درک اوضاع و احوال انسان ها در دورهها و شرایط گوناگون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... دارد. پرداختن به نشانههای اجتماعی و رمزگشایی از آنها علاوه بر درک بهتر داستان، نوعی پردهبرداری از واقعیات اجتماعی نیز محسوب میشود.

این مقاله در نظر دارد تا نشانههای اجتماعی را در مجموعهداستان »یک روز مانده به عید پاک« اثر زویا پیرزاد تحلیل و تشریح کند. این پژوهش با روش توصیفی- تحلیلی و با ردیابی عناصری همچون نوع پوشش، مد و آرایش، نامگذاری شخصیتها، خوراک و زبان بدن صورت گرفته است و یافتههای آن نشان می دهد که زن در این مجموعهداستان موجودی فعّال و سرنوشتساز در اجتماع محسوب میشود که همواره نیازمند زایشی دوباره و بازگشت به خویش است تا در پس روزمرّگیهای زندگی از خویشتنِ خویش غافل نماند.

1مقدّمه.

زویا پیرزاد در آبادان چشم به دنیا گشودوی. متولّد سال1331 و حاصل پیوند پدری روس و مادری ارمنی است. پیرزاد قبل از نویسندگی به ترجمه میپرداخت. ترجمه کتاب »آلیس در سرزمین عجایب« اثر لوییس کارول و ترجمه » آوای جهیدن غوک« -که مجموعهای از هایکوهای ژاپنی است- از نمونه ترجمههای اوستامّا. شهرت این نویسنده مدیون داستانهای کوتاه و بلند اوست، مثل مجموعهداستان »طعم گس خرمالو«، مجموعه داستان »مثل همه عصرها«، مجموعهداستان »یک روز مانده به عید پاک« و رمانهای »چراغها را من خاموش میکنم« و »عادت میکنیم.«

»یک روز مانده به عید پاک« یکی از مجموعهداستانهای زویا پیرزاد است که به زبان فرانسوی هم ترجمه و منتشر شده است. این کتاب در هفتمین دوره کتاب سال - 1378 - مورد تشویق قرار گرفته است. به این دلیل هدف پژوهش حاضر خوانش این مجموعهداستان و رمزگشایی از نشانههای اجتماعی آن با رویکرد نشانهشناسی اجتماعی است.

پیرزاد یک نویسنده واقعگراست که ترجیحدهدمیساده و روشن بنویسد و به جای اینکه از قوه تخیّل بهره بگیرد، کاملاً بر جریان خطّ مستقیم واقعیت پیش میرود. او آنگونه که میبیند، مینویسد و نه لزوماً آنگونه که دوست دارد. واقعیت هرگز در داستانهای زویا پیرزاد قربانی تخیّل و تجسّم وی نمیشود. او به قهرمانهای غیرواقعی دلخوش نیست و همواره روایتهای معمول زندگی و آدم های معمولی دستمایه داستانهایش قرار میگیرد و البته باید گفت که زن، کانون توجّه پیرزاد و پرداختن به دغدغهای زنانه، انگیزه مسلّم او از نگارش داستانهاست.

پژوهشهایی در قالب پایاننامه و مقاله درباره آثار پیرزاد نوشته شده است که بعضی به جنبهای روایی آثار او توجّه داشتهاند، مانند پایاننامه »بررسی تکنیکهای روایت در آثار زویا پیرزاد« - خرسند، - 1391 و مقاله »شخصیتپردازی در رمان چراغها را من خاموش میکنم اثر زویا پیرزاد

بعضی نیز به بررسی سبک شناختی آثار پیرزاد پرداختهاند، مانند مقاله »بررسی سبکی رمان چراغها را من خاموش میکنم« - پهلواننژاد و وزیرنژاد، - 1388 و »روند تکوین سبک زنانه در آثار زویا پیرزاد« - نیکوبخت و همکاران، . - 1391 بررسی پیشینه تحقیق نشان می دهد که درباره مجموعهداستان »یک روز مانده به عید پاک« پژوهش مستقلی منتشر نشده است، به همین دلیل این مقاله در نظر دارد که به خوانش این مجموعهداستان بپردازد و این مجموعه را با روش توصیفی-تحلیلی و از دیدگاه نشانهشناسی اجتماعی بررسی و تحلیل کند.

.2 خلاصه مجموعهداستان یک روز مانده به عید پاک

»یک روز مانده به عید پاکدر« واقع یک داستانِ بلند از روایت زندگی مردی به نام اِدموند است که در سه قسمت شامل کودکی، جوانی و پیری وی نوشته شده است. این سه قسمت با عنوانهای »هستههای آلبالو «، »گوشماهی ها « و »بنفشههای سفید« از هم جدا میشوند. نکته جالبی که از این نامگذاریها به ذهن متبادر میشود، این است که پیرزاد بسیار ظریف و زنانه و البته کاملاً معنادار این عناوین را برگزیده است.

»هستههای آلبالو «برای شروع قسمت اول داستان، تناسب ظریفی با ایّام کودکی و بازیگوشی ها و شیطنت های آن روزها دارد و برگزیدن نام »گوش ماهیها«برای قسمت دوم، یادآور ایّام جوانی و شور و عشق و خاطرههایی است که ممکن است در ذهن هر کدام از ما جایی داشته باشد.

»بنفشههای سپید« نیز از دو دریچه بیانگر اراده و خواست ذهنی نویسنده است؛ اول آنکه بنفشه نماد بهار و به تبع نماد یک شروع تازه برای زندگیست و دوم اینکه برگزیدن رنگ سپید برای گلی که میتوانست بنفش، نارنجی، زرد و یا حتّی قرمز انتخاب شود، باید دلیل خاصّی داشته باشد و آن اینکه رنگ سپید میتواند نماد صلح و آشتی باشد، صلح با آدمهایی که با ما در عرصه زندگی شریکاند. در نهایت »بنفشههای سپید« یعنی شروعی تازه همراه با صلح و آشتی.

نقش زنان و قاطعیت آنها در این مجموعهداستان پررنگ و ملموس به تصویر کشیده شده استنقش. فعّال یک زن در زندگی و سرنوشت خویش مسئلهایست که ذهن و زبان پیرزاد را در تمامی نوشته هایش درگیر میکند. زنانیهمچون مادر اِدموند، دختر اِدموند و حتی طاهره کوچک این بار باید عهدهدار قاطعیت و نقش خوشرنگ زنانه خویش باشند. آنها هرجا که لازم است، قد علم میکنند و هرجا که صلاح بدانند، فریاد اعتراض برمیآورند.

داستان بیآنکه با گره یا معمّایی آغاز شود، تا انتها خواننده را با خود همراه میکند، چرا که نویسنده به شخصیتپردازی و فضاسازی قدرتمندی مسلّح است. در سراسر داستان یک واقعه غریب و استثنایی هم دیده نمیشود، امّا علاقه به زندگی و آینده شخصیتها ما را به خواندن داستان علاقهمند می کند

.3 تحلیل نشانههای اجتماعی در مجموعهداستان یک روز مانده به عید پاک

سوسور معتقد بود که میتوان علمی راتصوّر کرد که به مطالعه زندگی نشانهها در یک جامعه بپردازد. به نظر او این علم بخشی از روانشناسی اجتماعی و در نتیجه روانشناسی عمومی است - اسکولز، - 35 :1383 و او نامش را نشانه شناسی میگذارد. نشانهشناسی اجتماعی یکی از رویکردهای نگرش بر معناست که به فرایند معناپردازی در بستر اجتماع و فرهنگ تأکید دارد. معنا حاصل برهمکنش ذهنیت معناساز، ذهنیت معناپرداز، نظام زبانیای که بهکار گرفته میشود و زیستگاه اجتماعی و فضای اجتماعی-فرهنگی است که هیچیک از آنها را نیز بهراحتی نمیتوان از دیگری متمایز کرد و هر یک به نوعی در درون دیگری قرار دارد . زیربنای نشانهشناسی اجتماعی عمدتاً به نظریات بارت، آثار هالیدی و آرای فوکو درباره رسانهها برمیگردد 

به نظر اکو برای اینکه ذهن دریابد که نشانه به چه چیزی دلالت میکند، باید تجربیاتی درباره موضوع نشانه یا نظام نشانهای داشته باشد

بررسی رمزگانهای اجتماعی ازجمله رمزگانهای مربوط به هویت و رمزگانهای آداب معاشرت مانند نحوه پوشش، خوراک، مد و آرایش، نامگذاری شخصیتها و زبان بدن به عنوان یک راهنما در یافتن نقاط مشترک و در نتیجه برقراری یک ارتباط نسبتاً پایدار از اهمّیّت بسزایی برخوردار است. در این پژوهش این رمزگانها در مجموعهداستان یک روز مانده به عید پاک مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرد.

.1 .3 دلالتهای معنایی لباسها

پوشش به عنوان یک عنصر معنایی و نمادین، دارای خصلتهای نظامهای نشانهای است. پیرزاد میداند که لباس وسیلهای برای تمایز میان افراد است، به همین دلیل است که او با انتخاب نحوه خاصّی از پوشش برای شخصیتهای داستانی، آنان را از یکدیگر متمایز می کند. البته بعضی معتقدند که وجه کارکردی لباس بر وجه معنایی آن غالب است و لباس تنها وسیلهای برای حفظ تن است، امّا از نظر »گیرتز*«از آنجایی که انسان ذاتاً موجودی معناساز است، بنابراین لباسها هیچگاه بیمعنی نخواهند بود - جوادی یگانه و کشفی، - 7 :1386 و این همان نکتهای است که پیرزاد در تمامی آثارش بدان توجّه داشته است.

زنان در مجموعهداستان یک روز مانده به عید پاک، متناسب با باورها و خلقیات خود لباس میپوشند، مگر اینکه مجبور باشند و یا از آنهاستهخواشود که خلاف آن لباس بپوشند، مثلاً مارتا، همسر اِدموند، معتقد است که وقتی سنّی از آدم میگذرد، دیگر زمان پوشیدن لباسهای با رنگهای شاد نیست تصوّری - که زنان مجموعهداستان طعم گس خرمالو نیز به آن مبتلا بودند - ، بنابراین اغلب لباس تیره میپوشد:

آلِنوش» مدام به رنگهای تیره لباسهای مادرش ایراد میگرفت و میگفت: »خاله دانیک رنگهای شاد میپوشد.« مارتا اخم می-کرد: زن» باید به اقتضای سنّ و سالش لباس بپوشد.« بعد انگار دچار عذاب وجدان شده باشد، میخندید: »رنگهای زنده به دانیک میآید، به من نه!

»روزی که با هم رفتند پارچه بخرند و دانیک به زور مارتا را مجبور کرد به جای پارچه قهوهای، پارچه سفیدی بخرد با خالهایی قرمز و زردآلِنوش. که لباس آستین کوتاه را تن مادرش دید گفت: »خیلی خوشگل شدی! عین آبنبات!

آلنوش -که نماینده یک دخترمتجدّد و قاطع است- لباسی دلخواه خود را برمیگزیند.پیرزاد در جایی از داستانِ »بنفشههای سپید« مینویسد که آلنوش با اینکه دختربچّهای بیش نیست، امّا برای پوشیدن لباس مورد علاقهاش با مادر یکیبدو میکند:

»یکشنبهای که مارتا به آلِنوش گفت: » با شلوار نمیشود بیایی کلیسا«، آلنوش که هشت نه ساله بود، دست به کمر زد و گفت: »چه بهترپس! اصلاً نمیام!..

البته این مسئله تواندمی به اقتضای سنّ آلنوش باشد، امّا او در سنین جوانی نیز همچون گذشته تمایلی به پوشیدن دامن ندارد و باز شلوار - شلوار جین - میپوشد:

آلِنوش» که از دانشکده برگشت همینقدر فرصت کرد شلوار جینش را با شلوار جین نسبتاً نوتری عوض کند...« - همان: . - 271 میتوان چنین نتیجهگیری کرد که او از عقاید و تصمیماتش بهآسانی نمیگذرد، همچنان که در مورد انتخاب همسر نیز چنین عمل میکند.

مادر اِدموند نیز لباسی بر تن میکند که خود میپسندد و نه لزوماً شوهرش؛ لباسی با یقه تور که به اعتقاد شوهرش جزء لباسهای آنچنانیست و برای بیرون از خانه مناسب نیست:

»مادرم بستهها را داد به من، با دو دست یقه پاره لباسش را چسبید و تا خانه گریه کرد... یقهاش تور بود و از گردن تا کمر دکمه-های ریز مرواریدشکل داشت... پدرم ماجرا را که شنید، روزنامه را ورق زد و گفت: »تا تو باشی لباس های آنچنانی نپوشی!

دانیک یکی دیگر از زنان داستان بنفشههای سفید است که کت و دامن قهوهای میپوشد و روسری سفید بر سر می نهد: »دانیک کت و دامن قهوهای پوشیده بود و روسری سفید به سر داشت

با توجّه به اینکه دانیک ناظم مدرسه است و از طرفی در این قسمت از داستان وی قصد رفتن به کلیسا را دارد، بنابراین کت و دامن بیانگر پوشش رسمی اوست، امّا میتوان در مورد رنگ لباسهای او -که گاهی شاد و گاهی خنثی است-قدری بیشتر تأمّل کرد: آلِنوش» مدام به رنگهای تیره لباسهای مادرش ایراد میگرفت و میگفت: »خاله دانیک رنگهای شاد می پوشد

دانیک یک زن ارمنی است که به دلیل عشق ورزیدن به پسر همسایه مسلمانش، رنج بسیاری را متحمّل میشود. مادرش -که معتقد است این عشق مایه بیآبرویی خانواده است-از غم این اتّفاق بیمار میشود. کلیسا دانیک را تکفیر میکند، بچّه و بزرگ توی کوچه و خیابان به صورتش تف میاندازند و پسرخالهاش -که گویا عاشق او بوده -به حدّی از او خشمگین میشود که قصد کشتنش را میکند.

دانیک در هجوم تمام این نامهربانیها و بدرفتاریها مجبور به ترک شهرش میشود و به تهران میآید. دانیک در واقع چوب ارمنی بودن خود و مسلمان بودن محبوبش را میخورد، بنابراین پیرزاد تعمدانه هرجا که صحبت از دین باشد، مثلاً حضور در مکانی همچون کلیسا لباسهایی با رنگهای خنثی مثل رنگ قهوهای و سفید برای شخصیت داستانی اش برمی گزیند و در عوض رنگهای شاد همچون قرمز و زرد را -که نشانی از عشق، گرما و مثبتاندیشی دانیک است-در سایر تعاملات روزمرّه برای او در نظر می گیرد. در جایی از داستان بنفشههای سپید - ص - 307 میخوانیم که وی به مارتا پیشنهاد میدهد پارچهای با خالهای قرمز و زرد بخرد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید