بخشی از مقاله

تحلیل و بررسی آنیما در غزل هاي حسین منزوي

چکیده

کهنالگوي آنیما در نظریهي یونگ، روانشناس سویسی، تجسم تمام گرایشهاي روان زنانه در روح مرد است و با توجه به تجارب نژادي زندگی مشترك بین مرد و زن در طول سالیان دراز در ناخودآگاه جنس مذکر نهادینهمیشود. در این پژوهش با مطالعه اشعار حسین منزوي؛ غزلیات وي بر اساس کهن الگوي آنیماي یونگ مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است و همچنین نشان داده شده است که نمود مثبت آنیما به گونهي »معشوق« و » الهامبخش بودن« در اشعار وي از ناخودآگاه به خودآگاه شاعر رسیده اند.در این جستار این نمودها بسیارند و بیان کننده این نکته می باشند که در اشعار منزوي معشوق اساطیري، ناخودآگاه به صورت تصاویر گوناگون تبلور می یابد، اما شماري از آنها که بسامد بیشتري دارند، گزراش شده است.

واژه هاي کلیدي: منزوي، آنیما، غزل


مقدمه مهم ترین کهنالگوي صورت مثالی روان مرد را می توان آنیما یا روان مادینه او نام برد که براي تأثیرگذاري بر زندگی هر مردي، ظرفیت فراوانی دارد. »کهنالگوي آنیما جزئی از کهنالگوي کلی روانانگاره در نظریه کارل گوستا یونگ روانشناس سویسی است که به معناي تصویر درونی از جنس مخالف در ناخودآگاه میباشد که بیانکنندهي مادینه روان در مرد(آنیما) و نرینه روان (آنیموس) در زن است.)«مگی؛ (176:1379

این کهنالگو می تواند بیان گر این موضوع باشد »که بخشی از وجود هر مرد همواره زن و بخشی از وجود هر زن، همواره مرد است؛ هر چند آدمیان به آن وقوف و حضور ذهن نداشته باشند.)«یاحقی؛ (60:1386

آنیما و آنیموس در واقع میتوانند نمودار این پندار کهن نیز باشند که آدمی در ابتدا دوجنسی بوده است. »در روایات کهن یونانی آمده است که انسانها در ابتدا به هم چسبیده بودند و زئوس آنها را از هم جدا کرد و از این رو هر نیمه در پی نیمه ي دیگر خود است و همین می تواند سرچشمه عشق به جنس مخالف باشد.)«همان: 1آ.(60 مشابه این روایت را نیز در تلمود می توان دید: »خداوند آدم را داراي دوچهره آفرید؛ به طوري که در یک سو مرد و در یک سوي دیگر زن قرار داشت. سپس این آفریده را از وسط دو نیم ساخت.)«شمیسا؛ (29:1371

کهنالگوي آنیما (روان مادینه) به هیچ روي به زن مشخصی اشاره نمیکند. یونگ معتقد است »هر مرد در جهان درونی خود تصویر زنی جاودانه را با خود دارد نه جلوه و تصویر این یا آن زن بخصوص را ... از آنجا که این تصویر ذهنی، ناخودآگاه است و همیشه بهطور ناخودآگاه بر محبوب و معشوق پرتو میافکند، یکی از دلایل بسیار نیرومند جاذبه و دلباختگی و انزجار است.)«همان:(54

آنیما معمولا در دورههاي پسین به شکل زنان و گوناگون منعکس میشود و »مردان معمولا کسی را دوست میدارند که خصوصیات روان زنانه را داشته باشند و هر مرد تصویر ازلی زنی را دارد که اساسا در ناخوداگاه اوست و بر زندگی عاطفی و احساسی وي سایه می افکند.)«یاحقی؛ (60:1386
آنیما می تواند در روان و ناخودآگاه هر فردي بهگونهاي متفاوت نمودار شود و به مرحلهي خودآگاهی برسد. نمودهاي آنیما نیز در ادبیات ما که میتواند »بهگونهي معشوق یا زیباي آرمانی زنانه، سپاهی ترك، آناهیتا، فرشته و پري ...نمودار شود و نامهاي چون بت عیار، یار بینام و نشان، معشوق پنهانی و همره ناشناس بر خود نهد.)«صرفی؛ سال اول:(67-8 کم نمی باشد و تجسم آن را می توان در برخی از اشعار شاعران جویا شد.

ما در شعر معاصر به ازاي هر شاعر می توانیم نمودهاي با نامهاي متفاوت دیگري از آنیما بیابیم کتاب داستان یک روح (بررسی آنیما در بوف کور صادق هدایت)، بررسی آنیما در شعر شاملو، شاسوسا (بررسی آنیما در شعر شاسوساي سهراب سپهري است) و بزرگ بانوي ازلی در مورد اشعار فروغ فرخزاد و چندین مقاله ي دیگر از جمله ي این آثار می باشند.تجلی آنیما در برخی از اشعار منزوي به صورت معشوق اساطیریست که با بر شمردن وی ژگی هاي بکر و فرا زمینی و همچنین با خطابهاي گوناگون خود باعث متمایز شدن وي در میان شاعران معاصرگشته است؛ نامهایی چون خوب خاموش، بانوي اساطیري، بانوي غزلها، خاتون نگارین و...

ما در این پژوهش برآن بودهایم تا با بازگوي ویژگی هاي معشوق اساطیري شاعر ،او را از میان معشوقهاي زمینی وي برجسته نمایم و پاسخگوي این سؤال باشیم که آیا آنیماي او از طریق اشعارش به مرز خودآگاهی رسیده و منزوي توانسته است تا با زبان شعر آن را به سطح خوداگاهی خویش برساند یا خیر؟

تحلیل بحث

عاشق بودن و عاشقانه زندگی کردن را میتوان یکی از ویژگی هاي اصلی و آشکار زندگی شاعران دانست »ارکان اصلی این طرز تفکر عاشقانه که عمیق ترین عاطفه ي انسانی را شکل می دهد عشق و عاشق و معشوق هستند که هر شاعري بسته به بینش خود از این مفاهیم و تجربه هاي که در ارتباط با آنها دارد به توصیف آن می پردازد)«روزبه ؛(292:1390

معشوق در ادوار مختلف ادبیات دچار تحولاتی شده است در ابتدا معشوق در ادبیات کلاسیک جلوه و توصیفات زمینی را به خود اختصاص داده بود در این دوره ما با معشوق کلی که توصیف همه شاعران از آن تا حدودي یکسان است رو به رو می باشیم»معشوقی که در این تغزلات توصیف می شود همگی داراي ویژگی هاي مشابهی هستند و با زیباي کم و بیش یکسان، وصف می شوند. قدي چون سرو ،تنی سیمین ،رویی چون ماه ،گیسوانی سیاه ،کمري باریک ،چشمانی سیاه چون نرگس و ... که تصویر آرمانی مرد ایرانی را از معشوق در ناخودآگاه به نمایش می گذارد)«صرفی؛سال اول: (65به مرور زمان و با وارد شدن عرفان و تصوف در هاله اي از رمز و رازها فرو می رود تا در ادبیات معاصر ،معشوق به صورت آشکار و جزیی تر نمود پیدا می کند و هر یک از شاعران معشوق خود را به صورت ویژگی هاي منحصر به فرد به تصویر می کشند نیما، شاملو، اخوان، فروغ و ... به جلوه اي خاصی از توصیف معشوق رسیده اند که آنرا می توان به صورت برجسته و آشکار در اشعار شان واکاوید.

منزوي نیز با داشتن پیشینه ي فرهنگی پربار و قلم رساي خویش در توصیف زن ،بعنوان معشوق خود، چه آرمانی و چه زمینی، اشعاري ناب در این زمینه به وجود آورده است که سبب تمایز او از شاعران دیگر گشته است. قداست عشق را می توان در اشعار وي به گوش جان شنید.؛ منزوي عاشقی است که نام عشق را بر خود نهاده (نام من عشق است میشناسیدش آیا؟) و جهان را بدون عشق ،نیستی نام می نهد به یاري عشق است که از وادي جادوان عبور میکند و در دنیاي زمهریر امروزي او را یک فرصت ناب می داند و با او غم ها و شادي هاي کوچکش را دور می اندازد و سرانجام براي بهانه نام زن را بر آن می نهد .

تجلی معشوق در غزل هاي منزوي با نگاهی گذرا به تاریخ ادبیات این مرز و بوم می توان چنین برداشت نمود که جایگاه زن در شعر و ادب فارسی از دیرباز از مکانی بایسته و مناسب برخوردار نبوده است اما حسین منزوي از جمله شاعرانی است که با بی پرواي و جسارت خود و با تکیه و بهره بردن از زبانی قدرتمند و فرهنگی غنی توانسته در این زمینه گوي سبقت را از شاعران هم دوره ي خود برباید و بر آنان پیشی گیرد و به توصیف زن ، بعنوان معشوق خویش چه آرمانی و چه زمینی بپردازد و حتی در برخی از اشعار خود تصاویري زیبا و تامل برانگیز از آن ارائه نماید

توصیف معشوق در اشعارحسین منزوي به سه گونه نمودار گشته است .1 معشوق زمینی .2 تلفیقی
(معشوق آسمانی و زمینی ) .3معشوق اساطیري و آسمانی که در واقع می تواند تبلور آنیماي شاعر باشد و همچنین بیشترین بحث و بررسی ما را در نمود هاي مختلف آنیما را از آن خود نماید.
معشوق تلفیقی زن را می توان درکنار عشق یکی از خمیر مایه هاي اصلی موجود در غزلیات منزوي دانست

حضوري ملموس و گسترده ي این دو عنصر به گونه اي جشمگیر است که گاه هر دو واژه این تواناي را دارند که جانشین هاي مناسبی براي هم به شمار آیند:

من عاشق خود توام اي عشق و هر زمان نامی زنانه بر تو نهاده ام ، بهانه را (با عشق در حوالی فاجعه؛(134:1385
و یا تو هیچ نام نداري به ذهن من ناچار به نام عشق تو را می زنم صدا اي زن (مجموعه اشعار؛(385:1389

منزوي با بیان احساسات و عواطف خویش،عشق و درونیاتش را نسبت به زن (معشوق) محدود ننموده و هر آنچه را که در اندیشه ي خود نهفته است در قالب واژها و کلمات نمودار می سازد و گاه ارزشی فراتر از نمونه هاي واقعی آن در زندگی معمولی که موجود هستند اختصاص می دهد.معشوق تلفیقی در برخی از غزلیات وي، معشوقی است که داراي شخصیتی دو بعدي است و در عین زمینی و دست یافتنی بودنش از سوي دیگر داراي خصوصیاتی فرا زمینی و اسطوره اي می باشد. منزوي با توجه به نوع نگرش خاص خویش و تصویري که از چنین زنی در ذهن دارد با توصیف و تصویر سازي هاي قوي توانسته که این نوع معشوق را در برخی از غزلیات خود به تصویر بکشد و او را جاودانه نماید.معشوقی که به مانند آیینه تمام نما می تواند در کنار زمینی بودن جلوه اي از زن دلخواه و اسطوره اي شاعر را به نمایش بگذارد:

روزي اگر خواهم به چشمت،طرح نوي اندازم از عشق تصویر خواهم کرد،آن را با صورت یک زن برایت یک زن به خوي و خصلت تو،با هیات و با قامت تو آیینه اي خواهد شد آري طرحی که دارم من برایت (با عشق در حوالی فاجعه؛(116:1384
علت این امر را شاید بتوان در این مورد دانست که با رو به افول نهادن جوانی شاعر و تولد دخترش غزل ،از التهاب و هیجان عشق هاي مجازي وي کاسته می شود و عشق تا حدودي رنگ و بوي حقیقی را از آن خود می کند؛البته نه عشق حقیقی به مفهوم الهی آن و با بن مایه هاي عرفانی،بلکه عشقی که تا حدودي والاتر از نوع مجازي آن است و نمود آن را هم می توان در اشعارش یافت.
شاید برسم با تو بدان عشق حقیقی ابرویت اگر پل زند از عشق مجازم (همان:(175

گویا همین تغییر سبب شده است که دیگر عشق هاي او با نظر بازي آغاز نشود و تنها به زیباي هاي ظاهري جسم معشوق مانند افسونگري چشم و تن وسوسه آمیز اکتفا نکند و براي اغناي خود بدنبال عشق تازه اي باشد که در »تنگناي زمان و مکان نگنجد و از قیود قوافی زن و تن خود را رها نماید و رهاتر از همه ي محدویت هاي حاکم بر کل نظام هستی باشد)«کاظمی؛(82:1388

منزوي عاشق ،که دیگر از دویدن در »سنگلاخ ها و ناهمواري هاي اروتیسم راه به جاي نمی برد)«همان:(80 بدنبال اندیشه اي تازه اي از ارائه زن و عشق است که دست به آفرینش چنین معشوقی می زند معشوقی که آسمانی و اسطوره اي است اما جنبه ي زمینی بودن آن بارزتر است.

معشوقی که در اشعار او عینیت خود را از دست داده اند و از مقام معشوقی پست و زمینی به چنان جایگاهی می رسد که گاه قابل تشخیص با معبود نیست معشوقی که » هر دو بعد شخصیت زن یعنی هم شخصیت زن زمینی و هم زن اسطوره اي را دارد زنی که اگر در عالم واقع توانایی و قدرت زن اسطوره اي را نداشته باشد در تفکر و نبوغ منزوي به چنین مقامی دست می یابد و منزوي در قسمت هایی از اشعار خود به جلوه و شخصیت زمینی بودن او اشاره می کند)«عبدي؛-9 .(1389 :178و سر انجام شاعر در این کنکاش ها به عشقی دست می یابد که در کمال زمینی بودن داراي ماهیتی آسمانی است و این عشق تلفیقی گاه او را به چنان اوج¬هاي می رساند که حتی می تواند با بن مایه هاي آسمانی آن پهلو بزند چه گونه بال زنم به ناکجا که تویی بلند می پرم اما نه آن هوا که تویی (مجموعه اشعار ؛(416:1389

و یا دگر هواي اوج هاي بی تو رو نمی کنم که عشق چون تو نیستی شکسته بال می زند (از خاموشی ها و فراموشی ها ؛(46:1381

معشوقی تلفیقی که با وجود زمینی بودن و نشست و برخاست هاي روزانه با او ،آرمانی و فرا زمینی است و در همه ي ابعاد زمانی و مکانی می تواند تجلی یابد. منزوي از چنین معشوقی خواهان بار یافتن به دنیا ي خویش است خیالی ،وعده یی،وهمی،امیدي،مژده یی،یادي به هر نامی که خوش داري تو بارم ده به دنیایت


(از کهربا و کافور؛(74:1377

و با ورود به دنیا وي براي به تصویر کشیدنش تمام عشق هاي اسطوره اي کلاسیک را به ناگه فرا میخواند تا با در نظر داشتن ابعاد زمینیش آن را با لعابی، اسطوره اي و آرمانی جلوه دهد.

اگر باید زنی همچون زنان قصه ها باشی نه عذرا دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت که من با پاك بازي هاي ویس و شور رودابه خوشت می دارم و دیوانگی هاي زلیخایت (از کهربا و کافور؛(74:1377

و از میان تمام معشوق هاي که در ادبیات کلاسیک بیانگر و نمودي از آنیماي هر شاعر می توانستند باشند یعنی»رودابه، تهمینه، شیرین و لیلا که در ادبیات و فرهنگ ایران نمونه هاي کامل از نمود آنیما به صورت معشوق به شمار می آیند)«صرفی؛سال اول (65: تنها انگشت قبول بر روي تعدادي از آنها می گذرد و از صافی عشق خود عبور می دهد و»انگاره عاشقانه ي ویس و زلیخا و سودابه و رودابه را بر لیلی و عذرا و شیرین ترجیح می دهد)«کاظمی ؛ (116:1388شاعر در برخی از غزلیات خویش با توصیف دقیق تر او را از یک انسان امروزي و زمینی دور می سازد تا از معشوقی عینی و زمینی به معشوق اساطیري نزدیک تر کند اي چون افق مشترك در میان دو جوهر !

اي طرفه اي هم زمینی و هم آسمانی اي معنی خواستن تا به اندازه ي اوج گسترده نام تو با عشق تا بی زمان (حنجره زخمی تغزل؛( 48:1377

و این گونه است که در برابر جسم زمینی معشوق خورشید با تمام عظمتش اخگري بیش نیست خاك اخگري حقیر ز خورشید آه نه خورشید اعظم از تن خاکیت ،اخگري است (حنجره زخمی تغزل؛( 57:1377

زنی امروزي که باجذبه ي خویش سرآمد همجنسان خویش گشته و با توانایی هر چند زمینی ،قدرت و توان آن را در خویش می بیند که شاعر را از قید مکان و زمان برهاند زنی که مثل غزل هاي عاشقانه ي من به حسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود مرا زقید زمان و مکان رها می کرد اگر چه خود به زمان و مکان مقید بود (از کهربا و کافور؛2 :1377آ( 171

معشوقی که با وجود زمینی خویش به مانند معشوق هاي اسطوره جلوه می کند و علاوه بر بهت شاعر، ستایش هر فردي را نسبت به خود بر می انگیزاند تو از معابد مشرق زمین عظیم تري کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است (حنجره زخمی تغزل؛( 22:1377

و شاعر که خود را در قید و بندهاي زمینی گرفتار می ببیند، بر آن است تا به وسیله ي معشوق خویش که تمثیلی از دیار موعود براي او به حساب می آید و فضاي آن مملو از جاودانگی است بر تمام این مشکلات فایق آید و به این دلیل ز پس خود تمام پل ها را می شکند تا راهی براي بازگشت از این سرزمین آرمانی نداشته باشد تو آن دیاري ، آن سرزمین موعود ي فضاي تو همه از جاودانگی لبریز شکسته ام ز پس خود تمام پل ها را من از تو باز نمی گردم اي دیار عزیز! (همان:(24

معشوق اسطورهاي یا آرمانی با بررسی غزلیات حسین منزوي مطابق کهن الگوي آنیما ي یونگ می توان چنین تصور کرد که در بسیاري از موارد شاعر تحت تاثیر روان زنانه ي درون خود واقع شده و شاید بتوان گفت که معشوق اساطیري در اشعار وي بوسیله ي همین کهن الگو است که بر شاعر تجلی می نماید و از آنجایی که شاعر در آنیما یا روان زنانه خود معشوق آرمانی خود را در می یابد که نظاره گر او نیز بوده است،دست به آفرینش صورت ایده آلی که از او در ذهن خود دارد، در اشعارش می زند و چون منبع فرافکنی اساطیري به مانند آنیما ، تجربه هاي به ارث رسیده ي ناخودآگاه جمعی است که در طی سالیان دراز در نهاد هر انسانی به میراث گذاشته شده اند به این واسطه، کهن نمونه ها شکل می گیرند .

»ادراك شاعر بسیار عمیق تر از اداراك عامه ي مردم است. جهان او نیز جهانی گسترده تر از جهان افراد معمولی است او با جهان درون و نهان تعلق خاطر بیشتر دارد تا با جهان بیرون .از این رو به سرچشمه هاي راز و عوالم ناپیدا ي جان نزدیک تر است بدلیل همدلی با جهان قادر است بن مایه ها و تجربه هاي مکرر مشترك زندگی جمعی را در قالب تصویرهاي حسی مجسم نماید و به آن ها شکل بدهد و به زمان ها و مکان ها و مخاطبان عصر هاي مختلف تعمیم دهد)«فتوحی؛386:1385 )شاعر با انطباقی گسترده این میراث مشترك ،با خواسته هاي درون خویش ،قدرت باز آفرینی وایجاد تصاویري بکر و غنی را در ذهن و خیال خود می یابد.

در رویکرد اسطوره اي، معشوق شاعر از شخصیت اصلی خویش فاصله می گیرد و به آن جیزي که شاعر در ذهن خویش خواهان آن می باشد بدل می گردد. در حقیقت ماهیت اسطوره موجب می شود »که در آن معشوق »زن«از ویژگی هاي طبیعی و ذاتی که مختص افراد بشري است جدا گشته و ویژگی خاص و خارق العاده بودن را یابد.البته این ویژگی خاص بودن و به تمام صفات خوب دنیا متصف شدن تمایل نهایی تمام شاعران مرد نسبت به زنی است که در صورت محبوب یا معشوق تجلی می کند.)«اشرافی؛( 63:1386

بر این اساس گاه منزوي با معشوقی رو به رو می شود که او را از واقعیت هاي زندگی شخصی خویش به تاریخ لا زمان اسطوره می کشاند و شاعر با قلم رسا خود بخوبی می تواند بن مایه هاي ذهنی و تجربه هاي روحی خویش را از این زن بعنوان معشوق در قالب واژه ها به صورت زن اسطوره اي وآرمانی خود مجسم نماید.معشوقی که در عالم واقع عینیت ندارد و تنها ساخته و پرداخته ي ذهن شاعر است و سایه آن را که در برخی از غزلیات وي نمایان گشته است می توان به راحتی مشاهده نمود افکار منزوي با عشق و در سایه سار اوست که معنا پیدا می کند زن آرمانی موجود در اشعار منزوي که تبلور کامل عشق و عاطفه اي موجود در ذهن و اندیشه اي شاعر است که براي درك و تجسم در ذهن مخاطب شاعر براي بهانه نامی زنانه بر آن نهاده است من عاشق خود توام اي عشق و هر زمان نامی زنانه بر تو نهاده ام ، بهانه را (با عشق در حوالی فاجعه؛(134:1385

تجسم این عشق بعنوان زن آرمانی به گونه اي زنی رویا وش است که در تخیل و اندیشه شاعر گاه گاه خود را آشکار می کند و سبب می شود تا اندیشه هاي عاشقانه ي خود را به اوج کمال برساند زن اساطیري که از دیدگاه او تمام مشخصه هاي معشوق هاي شاعران دیگر را در خود به یک جا جمع نموده است و شاعر توانسته او را در قالب واژه ها و کلمات در اشعار ش به انحصار خویش در بیاورد و با این دیدگاه توفیق دمیدن روح و شکوه تازه به تصویر دیرینه از زن را، از آن خود کند زنی که چنین تویی، بی شک شکوه و روح دگر بخشد به آن تصور دیرینه که دل ز معنی زن دارد (از شوکران وشکر؛(66:1385

معشوقی در شکل و شمایل عشق که صاعقه وار بر روح او فرود می آید و قصد خرمن جان او را دارد:
زنی صاعقه وار آنک رداي شعله به تن دارد فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد (ازشوکران و شکر؛(65:1385

از آن سوي فلق و به طور آشکارا از جهانی فرا زمینی آمده است:
از آن سوي فلق آمد زن ستاره به دست کنار من من تاریک بی ستاره نشست (ازخاموشی ها و فراموشی ها ؛(75:1381
زیبایی او در نهایت اوج کمال است و به همین دلیل در شعر او نمی تواند بگنجد :
زیباتر از آنی که در شعرم بگنجانم اي عضو عضو ت،واژه هاي بکر زیبایی! (همان:(47
در چشمان سیاه و گویا ي او راز غریب عشق هاي اساطیري پنهان است :
نکته تاریخی عشق هاي اساطیري است راز غریبی که در نگاه تو،پنهان است(ازشوکران وشکر؛(58:1385

معشوقی که بدلیل غیر ملموس بودنش قابل درك براي شاعر نیست و با وجود این ویژگی بارز، خود به تنهایی میراث دار اساطیر باستانی است:

اي برگذشته ز ملموس، اي داستانی ارث اساطیري لیلی باستانی !
تو جذبه ي استحالت ،تو شور رسیدن که رودها را به دریا شدن می کشانی (حنجره زخمی تغزل؛(47:1387

شاعر مطابق روایت هاي اسطوره اي و بنابر دلایلی از نیمه خود،که همان معشوق اساطیري خویش بوده دور افتاده است:

ما نیمه هاي ناقص عشقیم و تا هست از نیمه هاي خویش دور افتادگانیم (از کهربا و کافور؛(82:1377

شاعر روح خویش را آن روح سرگردانی می داند که در صدد کامل شدن با روح معشوق برآمده است:

مرا آن نیمه ي دیگر بدان آآنآروح سرگردان که کامل می شود با نیمه ي خود،روح تنهایت(از کهربا و کافور؛(74:1377
به امیدجستجوي اوست که هزاران بادیه را در می نورد و قدم به قدم نام او را براي ماندگاري با تمام وجودش بر ساقه هاي درختان می نویسد و براي رسیدن به او رنجها می کشدو جفا ها می برد:

به جستجوي تو، از شب گذشته ،آمده ام هزار بادیه را ،در نوشته آمده ام قدم قدم ،همه نام تو را ،به ناخن و خون به ساقه هاي درختان نوشته آمده ام (مجموعه اشعار؛(164:1389

براي یافتن نیمه ي گم شده خود یا همان معشوق اسطوره ایش بی اراده و بی اختیار توسط »من ناآگاه « قدم در وادي جادوان میگذرد و از بیابان ها و راههاي صعب عبور می کند تا راه اتحاد و رسیدن به یگانگی با وي را پیدا نماید:

نه به خود می روم این ره که کسی می بردم شاید آن من آمن دیگر؛من ناآگاهم (ازخاموشی ها و فراموشی ها ؛( 67:1381

معشوقی از دیار راز هاي اساطیري و قصه هاي محال که وجودش در هیچ تن پوش زمینی و حتی حصار واژه ها جا نمی گیرد و گریز شاعر را به کشور سیمرغ بی نیاز می کند :

تو خویش راز اساطیر و قصه هاي محالی و گر به کشور سیمرغ کیمیا بگریزم (از شوکران و شکر؛(189:1385

تصویري جاوید که حتی با مرگ جادویی هم از نقش و ضمیر شاعر قابل ستردن نیست:

تو آن تصویر جاویدي که حتا مرگ جادویی نداند نقشت از لوح ضمیر من،ستردن را (از شوکران و شکر؛( 187:1385 به مانند حوا ایست که براي شاعر، نخستین درخت گناه آدم را برایش تداعی می کند:
اي نازنین درخت نخستین گناه من! از میوه هاي وسوسه ،بارآوري هنوز(همان:(148

شاعر تصویر او را از عهد ازل بر جان خود نگاشته و با وجود او زمان مشوشش سامان می یابد:

نگارینا !زمانه بی تو جز طرحی مشوش نیست که آب رنگ اگر می گیرد ایام ،از تو می گیرد(از خاموشی ها و فراموشی ها؛(26:1381

معشوق اساطیري که تن خود را در درون چشمه ي جادو ماندگاران شسته و به مقام روئین تن مقدس بی مرگ نایل گشته است :

تو آن مقدس بی مرگ آآن همیشهآکه تن، درون چشمه ي جادوي ماندگاران شست (از خاموشی ها و فراموشی ها؛(23: 1381

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید