بخشی از مقاله
چکیده
مسئله زبان در فهمِ فلسفه هاي گوناگون، یکی از مهمترین موانع و تنگناها محسوب می شود که در بسیاري موارد، ترجمه تواناییِ رفع آن مشکلات را ندارد. یافتههاي هرمنوتیکی و فیلولوژیکیِ نوین و توصیفناپذیري، تعریفناپذیري و ترجمه ناپذیريِ برخی آموزهها و درونمایه هاي فلسفی و اندیشهها در فرهنگهاي مختلف که گاهی راه همفکري و مفاهمه را مسدود میکند، ناکارآمديِ ترجمه ادبی و آکادمیک را به وضوح نشان میدهد. در این میان، شاید بتوان ترجمهاي شایسته فلسفه میانفرهنگی یافت که از مرزهاي ادبیات فراتر برود و در وادي هنر نقش خود را ایفا کند. این نوع ترجمه که در این مقاله با عنوان ترجمه موسیقایی تعریف میشود، مبتنی بر نوعی تجربه بنیادي است که در زیباشناسیِ انسان شناختی، قابل دریافت است.
اگر بتوان به روح زبان و نه شکل و صورت آن دست یافت، ترجمه میانفرهنگی به فهم فرهنگی منجر خواهد شد. ذات فرهنگ در روح زبان تجلی مییابد . تجربه تاریخیِ انسان شناختی حاکی از آن استهک زبان مشترك فرهنگ ها، در قالب هنر و با درك حس استحسانی میتواند قابلفهم باشد. همانطور که ویژگیهاي انسانی به لحاظ زیستشناختی و تا حدودي جامعه شناختی یکسان است، دریافت هنري که جزئی از هویت انسانی است، در پدیدههاي فرهنگی خود را نشان میدهد؛ ازاینروابرازگريِ آن، مستلزم زبانی متفاوت است که در بند تنگناهاي زبانی گرفتار نشود و در مرزهاي توصیف ناپذیريِ مفاهیم به تکلّف نیفتد.
ترجمه موسیقایی، »راه « آغاز گفتوگو براي همه فرهنگها است. البته ترجمه موسیقایی، مانند هر ترجمه دیگري از سه وجه ساختاري، محتوایی و روایی برخوردار است. همانگونه که یک قطعه موسیقی باید آفریده شود، مفهوم فلسفی نیز در زمینه فرهنگیِ خود خلق میشود و با ساختاري موزون عرضه میشود و همانند یک ملودي، که محتوایی نیوشایی و تجربی دارد، پدیده فرهنگی نیز باید ضمن تجربهاي شهودي دریافت شود . از طرف دیگر، ترجمه موسیقایی باید روا باشد؛ یعنی اعتبار آن در هارمونیِ آن حس شود.
شاید تصور شود طرح ترجمه موسیقایی در این مقاله، انتزاعی و شاعرانه است؛ اما وجود نمونههايِ انضمامیِ آنمانند، دریافت هنريِ دائو توسط هیدگر یا همنواییِ تجربهنابِ نیشیدا و ویتگنشتاین میتواند این فرضیه را تأیید کند.
مقدمه
واژگان، تنها محمل انتقال معنا در میان انسانها است که یا از دلالتهاي عینی برخوردار است یا ذهنی . ازآنجایی که فلسفه، مستلزم تواردات ذهنی است، فهم و برداشت از مفاهیم آن هم با دلالتهاي ذهنی و انتزاعی ارتباط دارد. موضوعات، روشها و باورهاي فیلسوفان در یک چارچوب زمانی، اجتماعی و فرهنگی شکل می گیرد و در قالب زبان عرضه میشود؛ اما هر زبان نیز منحصربه فرد است و ایدههاي هر زبان متناسب با فرهنگ آن زبان در قالب مفاهیم، در یک بافت و زمینه - context - بخصوص رشد میکند.
زبان و فرهنگ، دو حوزه کاملاً وابسته اند که با بررسی هریک، میتوان به تکمیل اطلاعات پیرامون دیگري دست یافت؛ اما زبانها امکانات یکسانی ندارند. امکانات عرضه مفاهیم فلسفی در آلمانی، یونانی،عربی و انگلیسی برابر نیست. مثلاً بر اساسِ تحقیقات زبانشناسان تاریخی و پژوهشگران ادیان، زبان سانسکریت هیچگاه نمیتواند به طور کامل به هیچ زبان دیگري ترجمه شود.
هیچ ترجمهاي قادر نیست جوهر متون سانسکریت را انتقال دهد. همانطور که دکتر شایگان در کتاب آسیا در برابر غرب متذکر شده است،بهعلّت ویژگیِ اشارهاي و دلالتیِ آثار فلسفیِ چینی، مشکل زبان در متون فلسفی و آثار فیلسوفان چینی برجستهتر مینماید. بنا برنظرِ پژوهشگران زبان شناسی، چون زبان چینی زبانی تصویري است، بنابراین، براي بیانِ مفاهیم انتزاعی چندان رسا و مناسب نیست مثلاً ناتوانی این زبان در ترجمه آثار سانسکریت بودائی که بهغایت انتزاعی است، بهخوبی آشکار است و این امر منجر بدان میشود که مفاهیم انتزاعیِ زبان سانسکریت از صافی تصویريِ زبان چینی میگذرند و مبدل به استعارات شاعرانه و نحوه تفکّرِ »غیرمنطقی« می شوند و درنتیجه »ذن بودیسم« که پرداخته ذهن چینی است، پدید میآید
مطابق نظر هیدگر 1993 - - ، در هر ترجمهاي، تجربه فرهنگیِ اصیلی بهمنزله امر غیرقابلانتقال باقی میماند؛ زیرا هر تجربه زبان، اساساً تجربه فرهنگ آن است. در هر ترجمهاي واژگان ترجمه میشوند؛ اماتجربه فرهنگی بنیادینِ وراي زبان، قابل ترجمه نیست . هر تجربه پدیدارشناختی باید این تجربه بنیادینِ زبان را موردتوجه قرار دهد. هیدگر میگوید: »هیچ متفکري هرگز به خلوت متفکري دیگر راه نیافته است. بااینهمه، هر تفکري تنها از خلوت خویش است که به نحوي نهانی با تفکراتی که از پی میآیند