بخشی از مقاله
چکیده
توسعه اقتصادی یکی از معضلات اصلی کشورهای جنوب است، به همین جهت نظریات فراوانی را به سمت خود روان ساخته است. اما این تئوریها به جهت عدم توجه به مسائل معنایی و فرهنگی در امر توسعه موفقیت لازم را با خود به همراه نداشته-اند. تحقیق پیش رو ضمن توجه به سویههای فرهنگی امر توسعه اقتصادی و با تمرکز بر کشورهای اسلامی، در ابتدا تلاش کرده است تا رابطهای منطقی و همخوان میان دو مفهوم فرهنگ و توسعه ایجاد کند و سپس در سایه این تعامل به ظرفیت-های فرهنگی اسلام جهت توسعه اقتصادی جوامع مسلمان بپردازد.
واژگان کلیدی: توسعه، توسعه اقتصادی، کشورهای مسلمان، فرهنگ، اسلام
-1 طرح مسئله
مفهوم توسعه به ویژه در بعد اقتصادی آن بسیار پرابهام وچالش برانگیز بوده است. البته از منظری نیز ممکن است که مفهومی واضح و دارای راه کارهای مشخص به نظر آید. به همین جهت توسعه اقتصادی را می توان مفهومی سهل و ممتنع دانست. سهل از این جهت که توسعه نیافتگی را به راحتی و ذیل عناوینی چون عدم تولید دانش، تولید ناخالص ملی پایین، عدم پیشرفت صنایع، آموزش، رفاه، بهداشت و... رصد کرد.همچنین می توان الگوهای تجربه شده درکشورهای توسعه یافته را جهت پیشرفت کشورهای توسعه نیافته و یا کمتر توسعه یافته تجویز کرد. از این منظر توسعه اقتصادی پدیده ای عینی درنظر گرفته می شود که هم وجه سلبی وهم وجه ایجابی آن کاملا مشخص است.
بسیاری از کشورهای توسعه نیافته که خود را در مسیر توسعه و پیشرفت قرار دادند و با رویه سهل مفهوم توسعه اقتصادی مواجه شدند، با اخذ مدل های تک خطی غربی توسعه، امید های زیادی را جهت توسعه یافتگی درخود پروراندند و بدون درنظر گرفتن سویه های فرهنگی امر توسعه اقتصادی، این پروسه را تنها عینی و پوزتیوسیتی دنبال کردند که البته با شکست نیز مواجه شدند. بسیاری از نظریاتی که پیرامون توسعه اقتصادی کشورهای جنوب با رویکرد غربی تدوین شده بود، به حاشیه رانده شد واز دهه ی 1970اندیشمندان این حوزه در جهت الگوهای بومی توسعه با رویکردی فرهنگی حرکت کردند.
در این زمان مشخص شد که توسعه اقتصادی امری پیچیده وبا زوایای گوناگون عینی و فرهنگی است که درصورت نادیده گرفتن هر یک از آنها، پروسه ی توسعه اقتصادی ابتر خواهد ماند. البته پیش از این هم مطالعات اندشمندانی چون» ماکس وبر« به خوبی وجوه فرهنگی وغیرعینی توسعه اقتصادی را نشان داده بود، اما توجه عمده به سمت مطالعات عینی در این حوزه بود.تحقیق پیشرو با درنظر قرار دادن وجوه فرهنگی و غیرعینی توسعه اقتصادی در حوزه کشورهای اسلامی، سعی در پاسخ گویی به دو پرسش دارد: اول اینکه چه رابطه ای میان فرهنگ وتوسعه اقتصادی وجود دارد؟ و دوم اینکه ظرفیت های فرهنگی اسلام جهت توسعه اقتصادی کشورهای مسلمان کدامند؟-2 رابطه فرهنگ و توسعه اقتصادی
پیش از پرداختن به رابطه میان فرهنگ وتوسعه اقتصادی، ابتدا باید تصوری از مفهوم فرهنگ در ذهن ما نقش بندد به گونه ای که تسهیل کننده این رابطه باشد. اگر مفهوم فرهنگ تنها در برداشت سنتی از آن محدود بماند، مشکلاتی پیش روی رابطه ی آن با مقولات عینی چون اقتصاد قرار خواهد داد؛ برداشتی که فرهنگ را تنها به معنای »علم، دانش و ادب« می دانست. - دهخدا،1334، - 227 بنابراین رویکرد تحقیق پیش رو متکی به برداشتی از مفهوم فرهنگ است که مقولات انتزاعی را در کنار مفاهیم انضمامی می نگرد. در جدیدترین نگرش به فرهنگ، تعریف آن بدینگونه دانسته شده است:
» فرهنگ کلی ترین بینش و نگرشی است که انسان نسبت به جهان دارد. این بینش ونگرش همان معنایی است که جامعه برای هستی و انسان قائل است و به اندازه ای کلی و جهان شمول است که همه ارزش ها و روش های فرد و اجتماع را در بر می گیرد وگاه حتی آن را مترادف با جهان بینی به کار برده اند. جهان بینی هر قوم در شکل و محتوای بسیاری از جنبه های محسوس زندگی آن قوم اثر قابل توجهی دارد. جهانی را که مردم می سازند ودر آن زندگی می کنند، تا حد زیادی تحت تأثیر جهان بینی آنهاست... به بیان دیگر فرهنگ یک قوم، در وجوه مختلف زندگی آنان از قبیل صنعت، اقتصاد، مدیریت،شهرسازی، معماری و هنر تجلی می کند و به منزله ی روحی است که در کالبد آن قوم جریان دارد.« - احمدی، 1370، - 7
بنابراین فرهنگ بستری ایجاد می کند تا ابعاد زندگی اجتماعی بر اساس آن سامان یابد. فرهنگ، هویت جمعی یک تمدن و معنا بخش زندگی اجتماعی است. فرهنگ نقشه راه وهدایت کننده وجوه عینی وغیرعینی یک اجتماع است و بنابراین اقتصاد نیز از آن مستثنی نیست. بر این اساس هر گونه برنامه ای جهت توسعه اقتصادی یک کشور، باید متکی بر یک دیدگاه فرهنگی مستقر در آن اجتماع باشد. به همین جهت »آگوستین ژیرار« تأکید می کند : »کسانی که اقتصاد در کانون اندیشه شان قرار دارد، باید بدانند که کنش فرهنگی بسیار کارآمدتر از اقدامات صرفاً اقتصادی است - «. ژیرار، بی تا، - 39
از نگاه »ساموئل هانتینگتون« در تشریح الگو های متفاوت توسعه سیاسی و اقتصادی، یک متغیر مستقل محوری وجود دارد که همان فرهنگ است. در اینجا وی فرهنگ را به معنای برداشت های ذهنی، عقاید وارزش های حاکم در بین گروه های مسلط در جامعه در نظر گرفته است - هانتینگتون،1379، - 55 این تصویرسازی از اقتصاد و سیاست، ضرورت تبیین الگوهای پیشرفت محل را نمایان می سازد. چنین دیدگاهی در مقابل دیدگاه محققانی قرار می گیرد که حصول به اقتصادی پیشرفته را با تطبیق بازار جهانی ممکن دانسته و برنده یا بازنده بودن کشورهای در حال توسعه را به میزان تطبیق فوق مربوط می دانند. - تلالی ،1382، - 49
از نگاه »اینیاسی زاکس« توسعه باید بر سه رکن استوار باشد:
-1 استقلال و سیادت بومیان در امر تصمیم گیری و جست وجوی سبک بومی خاص برای هر زمینه تاریخی، فرهنگی و بوم - زیستی؛
-2 به رسمیت شناختن و ارضای منصفانه نیازهای همه انسان ها؛
-3 رعایت اقتضائات بوم - زیستی، یعنی جست وجوی توسعه ای هماهنگ به طبیعت؛ - زاکس،1373، - 44-45
پذیرش الگوی فوق به معنای دوری ازالگوی »توسعه به معنای غربی شدن« است؛ الگویی که سال ها مفروض محققین عرصه توسعه بوده است. براین اساس توسعه اقتصادی حلقه ای از زنجیره توسعه ی همه جانبه است که بر بنیادهای فرهنگی-بومی استوار است. چنین روندی مسیرهای یک سویه توسعه را غلط دانسته و مسیرهای متقاطع و گاه متعارض را جایگزین آن می سازد. مسیرهایی که توسط فرهنگ بومی- محلی کانالیزه شده وبه سمت الگوهای فرهنگی مستقر پیش می رود. به همین جهت »گی روشه« برآن است که »تکنولوژی در خارج از فرهنگ قرارندارد.« - روشه ،1372، - 66 و بر همین اساس هانتینگتون تأکید می کند که »اکنون اندیشه ی یکی پنداشتن نوسازی با غربی شدن شکاف برداشته است. - «هانتینگتون،1379، - 59 وی در ادامه و برمبنای باور فوق تأکید می کند که :»شاید اکنون زمان آن فرا رسیده است که تلاش برای تغییر جوامع غیرغربی - به سمت جوامع غربی - متوقف شود و مدل ها تغییر یابد و مدل های توسعه اسلامی، کنفوسیوسی و هندو که با فرهنگ مسلط آن ها ارتباط بیشتری دارد، جایگزین گردد. - «همان، - 59