بخشی از مقاله

چکیده:

در چندین دههي اخیر باستانشناسان به طور روز افزونی به سوي استفاده از دیدگاههاي جامعهشناختی در تحلیل تغییرات سیاسی-اجتماعی در جوامع باستان سوق یافتهاند. تبیین نحوهي شکلگیري نخستین استقرارهاي پیچیده، چگونگی تغییر ساختارهاي اجتماعی، تشکیل شهرها و دولت شهرهاي آغازین مسائلی پرچالش پیشروي باستانشناسان است. در کنار دیدگاههاي رایج براي توضیح این برههي مهم از دوران بشري، چندین پژوهشگر بر توانایی نظریهي کشمکش در توضیح شکلگیري جوامع پیچیده تاکید کردهاند » . - Collins, 1974 - نظریهي کشمکش« دیدگاهی است که به نقش تضاد طبقاتی جوامع در ایجاد توازن، تحول و یا از هم گسیختگی ساختار اجتماعی میپردازد.

نظریهي کشمکش به عنوان مجموعهاي از نظریات برخورد و تضاد منافع در برابر کارکردگرایی ساختاري -که نظریهاي به شدت محافظهکار و مخالف تغییر قلمداد میشود- سر برآورده و سعی در توجیه و تبیین دگرگونیهاي اجتماعی دارد. سوالات این پژوهش بر مرکزیت دغدغهها و مسایل باستانشناسی مطرح گردیده و به همین روي پس از اشاره به تاریخچهي شکلگیري این سیاق فکري در جامعهشناسی به تاثیر آن بر پژوهشها و تفاسیر باستانشناختی پرداخته شده است. در این مطالعه شکلگیري نهادهاي سیاسی اولیه از منظر نظریهي کشمکش در بستر مشترك جامعهشناسی و باستانشناسی بررسی و مصادیق پژوهشی مرتبط با آن در حوزهي باستانشناسی آورده شده است.

مقدمه:

نظریه ي کشمکش یا تضاد4 که در ادبیات باستان شناسی با عنوان »نظریهي برخورد« متداول گشته، یکی از چندین نظریهاي است که میتوان از طریق آن منشاء شکل گیري اولین نهادهاي بشري را در جوامع باستانی توجیه کرد. نظریاتی چون جنگ و آشوب و بلا، آبیاري و ازدیاد جمعیت، مالکیت خصوصی، معابد - مجیدزاده، 1389؛ کتاك، 1386؛ فکوهی،1389؛ سید سجادي، - 1388 در خصوص توضیح چگونگی گذار از جوامع انسانی بی رتبه به جوامعی داراي سلسله مراتب اجتماعی ارائه شده است.

ویژگی منحصر به فرد نظریهي کشمکش، توانایی انطباق آن با دیگر نظریهها در هنگام توضیح موقعیتهاي مختلف - به ویژه اقلیمی و زیست محیطی - است. دیگر نظریات همانند ازیاد جمعیت، مالکیت خصوصی، آبیاري و ... را میتوان در قالب کشمکشهاي اجتماعی تفسیر کرد و پیامدهاي احتمالی آنها را مدنظر قرار داد. همانگونه که از نام آن پیداست این نظریه به بررسی کشمکشهاي اجتماعی در پی تضاد منافع میپردازد.

استفاده از این نظریه براي مطالعهي گذار جوامع بیطبقه به جوامعی با ساختارهاي نخستین اجتماعی در جوامع پیش از تاریخ امري بسیار دشوار است چراکه منابع دست اول باستانشناختی به ندرت در دست است و اگرهم به دست آید به سختی قابل تحلیل. آنچه باستان شناسان را حین مطالعهي بقایاي مادي مرتبط با چنین حوزههاي نظري یاري می- رساند نتایج پژوهشهاي انسانشناسان، مردم نگاران، مردمشناسان و نظریه پردازان کلان و خرد جامعه شناس است.

البته بسیاري از انسانشناسان، باستان شناسان و دیگر دانشمندان فعال در حیطهي علوم انسانی از اندیشهها و نظریههاي جامعهشناختی براي تحلیل یافتهها، یافتن پاسخها و حتی تعیین چشم انداز نوین تخصصیشان سود جستهاند - بیتس و پلاگ، 1390؛ فکوهی، 1390؛ تریگر، . - 1394 کشمکش میان ساختارها و طبقات مختلف اجتماعی نیز موضوع بحث جامعهشناسان بوده و آنها به توضیح مبانی بنیادي این نظریه پرداختهاند. به این منظور در ابتدا به روند شکلگیري و اصول این نظریه در جامعهشناسی خواهیم پرداخت.

پیشینهي نظري

الف - انتقادات وارد بر کارکردگرایی ساختاري

هر چند میتوان نظریهي کشمکش را نوعی پارادایم در علوم اجتماعی به حساب آورد، ولی ریتزر - 1384 - آن را نظریهاي می داند که در برابر کارکردگرایی ساختاري پرورده شده است. هم زمان با دوران درخشان کارکردگرایی ساختاري، که این نظریه بر جامعه شناسی تسلط بی چون و چرا داشت - توسلی، - 1370، انتقادات وارد بر آن نیز صدایی بیش از پیش بلند مییافت. عمدهي این انتقادها را میتوان در سه موضوع خلاصه کرد: نخست اینکه در عالم سیاست، کارکردگرایی ساختاري نظریهاي محافظه کار است - ریتزر، . - 1384 به طور کلی هر نوع حکومتی میتواند از کارکردگرایی ساختاري براي توجیه بقا و دوام شرایط فعلی خود سود ببرد.

از آن جا که براي کارکردگرایان ساختاري هر نظام یا نهاد یا هنجاري به خاطر کارکرد آن در کل جامعه به وجود آمده و بر طرف کنندهي نیاز یا نیازهاي کارکردي خاصی است - همان - ، حذف یا تغییر در هر یک از آنها باعث اختلال در کل نظام جامعه خواهد شد. پر واضح است که بنابر این یگانه روش بقاي متعادل نظام جامعه باقی ماندن و باقی نگاه داشتن نظامها، نهادها و هنجارهاي فعلی جامعه است. دومین انتقاد عمدهاي که بر کارکردگرایی ساختاري وارد کردهاند این است که این نظریه نمیتواند دگرگونی اجتماعی را توضیح دهد. در خط زمان، جامعه را میتوان و باید از دو بعد در نظر گرفت: بعد ایستا، که همان تصویر ثابتی است که ما از کل جامعه و ویژگیهاي ثابت آن داریم؛ و بعد پویا، که به دگرگونی و تغییر ویژگیهاي جامعه در گذرِ زمان نگاه میکند.

تا حدودي روشن است که براي مطالعهي جامعه ناچار به انتخاب تصویري ایستا از آن هستیم تا بتوانیم اجزا و ویژگیهاي آن را تشخیص داده، ارتباط اجزا را ترسیم کرده و به طور کلی بر موضوع مورد بررسی اشراف داشته باشیم. اما زمانی تفسیر ما از تصویر ایستاي جامعه معتبر خواهد بود که این تفسیر بتواند انتقال جامعه از این تصویر به تصویر دیگر را توضیح دهد. این انتقال همان دگرگونی است که هر جامعهاي تجربه میکند. اگر دو تصویر ایستا، در دوزمان مختلف، از جامعهاي واحد را در نظر بگیریم، ویژگیها و بنا بر این تفسیر آنها با یکدیگر متفاوت خواهند بود. در این حال نظریهاي که نتواند فرآیند دگرگون شدن اجزا و ارتباطات آنها را در این دو حالت توضیح دهد، در شناخت و تفسیر ویژگیهاي آن جامعه موفق نبوده است.

کارکردگرایی ساختاري در بیان تفسیري حالت ایستاي جامعه تا حد زیادي موفق است، و باید آن را یکی از جامعترین و کاملترین نظریههایی دانست که در این کار موفق بوده اند. تسلط بی چون و چراي چندین سالهي کارکردگرایی ساختاري بر حوزهي علوم اجتماعی گویاي ساختار نظري محکم این نظریه است - توسلی، . - 1370 اما از آن جا که این نظریه تاکید بسیاري بر ساختارهاي ایستا دارد، نمیتواند در توضیح پویایی جامعه و دگرگونیهاي آن موفق باشد. سوم اینکه کارکردگرایی ساختاري نمیتواند کشمکش را در جامعه توضیح دهد.

آیا در جامعه، تمام نیروها و اجزا هماهنگ با هم عمل میکنند و هیچ اختلافی میان آنها نیست؟ شاید تصور این که تمام افراد جامعه و نهادهاي آن با هم موافق و در جهت مصالح مشترك و به سوي هدفی یگانه –که از دید کارکردگرایان ساختاري احتمالا همان بقاي جامعه است- در حرکت اند، آرامش بخش و دلنشین باشد اما در عمل، و حتی در خوشبینانهترین حالت نیز، چنین توافق کاملی در جامعه دیده نمیشود. با کمی توجه به ساز و کار اجزا، میتوان به این نکته رسید که منافعِ اجزاي خاصی براي اجزاي دیگر مضر است و ضرر اجزاي خاصی براي دیگران منفعت در پی دارد. این همان است که از آن با نام »تضاد منافع« - کوئن، - 1375 نام می برند. به طور طبیعی وجود تضاد منافع میان اجزاي مختلف یک نظام، میان آنها درگیري و کشمکش ایجاد خواهد کرد.

کارکردگرایی ساختاري که به طور خلاصه بر کارکرد ساختارهاي گوناگون جامعه براي یکدیگر تاکید دارد، نظریهاي است که پایه و اساس آن بر توافق و هماهنگی میان اجزا قرار گرفته است - همان - . هر چند تلاشهایی –به خصوص از سوي رابرت مرتن- براي رفع این نقص صورت گرفت - ریتزر، - 1384 اما باز هم این انتقاد هنوز پا برجاست زیرا باز هم مرتن در نهایت به »تعادل کارکردي« می- رسد که به همان ویژگی »برطرف کنندهي نیاز کارکردي« اشاره دارد، منتهی نه نسبت به تک تک اجزا، بلکه کارکرد را نسبت به کل جامعه در نظر میگیرد. کارکردگرایی ساختاري ذاتا نمیتواند تضاد منافع را توضیح دهد و بنا بر این توانایی توضیح کشمکشی را که در پی آن ایجاد میشود نیز ندارد.

ب - نظریه ي نئوکارکردگرایی

پاسخ به این انتقادات ما را از کارکردگرایی ساختاري دورتر، و به نظریهي معروف به کشمکش نزدیکتر میکند. البته همچون هر نظریهي دیگري، بزرگان کارکردگرایی ساختاري سعی کردند تا حدودي به این انتقادات پاسخ دهند، که شاید مهمترین این تلاشها کوشش رابرت مرتن و مفاهیم »کژکارکرد« و »تعادل کارکردي« وي باشد. اما به هر حال، هجوم سیل انتقادات به سوي کارکردگرایی ساختاري باعث افول روز افزون این نظریه شد، تا آن که در میانهي دههي 1980 موج جدیدي در فضاي کارکردگرایی ساختاري ایجاد گردید. این موج جدید همان »نوکارکردگرایان - «نئوکارکردگرایان - بودند.

نئوکارکردگرایان، که پر آوازهترین آن ها جفرياَلگزَندر است، اندیشمندانی اند که منتقد نظریهي کارکردگرایی ساختاري شناخته میشوند اما در عین حال هستهي نظري آن را همچنان قبول دارند. نئوکارکردگرایی عناصري از کشمکش را در کارکردگرایی ساختاري داخل میکند. ایشان خصلت ارتباط تنگاتنگ اجزاي جامعه را میپذیرند اما در پی ارائهي الگویی توصیفی از جامعه هستند - ریتزر، . - 1384 در این معنا این پیش فرض که جامعه به سوي یک هدف غایی و مشترك رو به حرکت است حذف میشود و به جاي آن اهداف متفاوت، کوچک و توصیفی –در برابر اهداف غایی- مینشینند.

به این ترتیب نئوکاردگرایی خصلت »تکثرگرا« به خود می گیرد - ریتزر، . - 1384 اگر چه نئوکارکردگرایی باز هم بر نظم و ساختار تاکید می کند، اما تاکید هم اندازهاي نیز به کنش افراد نشان میدهد. نئوکارکردگرایان علاقهي ساختاري-کارکردي به حفظ یکپارچگی در جامعه را حفظ میکنند، اما آن را به عنوان یک واقعیت حتمی و تحقق یافته در نظر نمیگیرند. از نظر آن ها یکپارچگی در جامعه تنها یک »امکان اجتماعی« - همان - است. نئوکارکردگرایی بر تفسیر متفاوت انسانها از نظامهاي جامعه تاکید میکند و این تفاسیر متفاوت را سرچشمهي دگرگونی در جامعه میداند. آنها به دگرگونی اجتماعی توجه میکنند و آن را نه »مولد همرنگی و هماهنگی« بلکه موجب »انفراد و فشارهاي نهادي« میدانند - همان - .

پ - نظریه ي کشمکش

برخی نظریه ي موسوم به کشمکش را به عنوان جایگزینی براي کارکردگرایی ساختاري در نظر می گیرند که دست کم قسمتی از تکامل آن در واکنش به کارکردگرایی ساختاري رخ داد. نظریه ي کشمکش بر خلاف بسیاري از نظریه هاي جامعه شناختی تا حد زیادي پراکنده و از هم گسیخته باقی ماند و برخی همچون ریتزر این موضوع را به همراه دور ماندن از نظریه ي مارکسیستی، علت عدم توفیق آن می دانند. اما به هر حال تلاش هاي ارزشمندي انجام شده که در عین فاصله گرفتن از کارکردگرایی ساختاري و نرسیدن به مارکسیسم، باید آن ها را نظریه ي کشمکش نامید. مهمترین کارهایی که در زیر نظریه ي کشمکش جمع می آیند را رالف دارِندورف، جاناتان ترنر، پیروندربرگ، لیوییس کوزِر، جوزف هایمز و رندل کولینز انجام دادند.

دارندورف

مشهورترین نظریه پرداز نظریهي کشمکش دارندورف است. دارندورف نظریهاي هم چون کارکردگرایی ساختاري پرورد که به جاي نظم درباره ي کشمکش در جامعه بود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید