بخشی از مقاله

چکیده:

داستان کوتاه »عاشقیت در پاورقی« نوشته مهسا محبعلی از داستانهایی است که ظرفیت تحلیل بالایی دارد. محبعلی از نویسندگانی است که نگاهی نو و زبان و سبکی ویژه دارد. این داستان به جهت پرداختن به مسائل و دیدگاههاي فمنیستی، تحلیل لایههاي ناخودآگاه ذهن آدمی، نقد ضمنی جامعهاي که عاشق و راوي در آن میزیند و افرادي که در هجوم رسانهها و التقاط فرهنگهاي متنافی، هویت و اصالت خود را گم کرده و دچار نوعی پارانویا شدهاند، ظرفیت بالایی براي انواع رویکردهاي مختلف تحلیلی دارد. در این مقاله با قرائت و خوانش دقیق و ساختارگرایانه این داستان؛ روابط میان اجزاي گوناگون متن آشکار شده است و مؤلفههاي پست-مدرن داستان مثل عدم قطعیت، سردرگمی شخصیتها، شالودهشکنی، فردي شدن ارزشها،روان-پریشی راوي - شخصیت اصلی داستان - و عناصر ادبی از قبیل کنار گذاشتن الگوي خطی زمان، دور باطل، حضور نویسنده در بین شخصیتها و غلبه حاشیه بر متن تبلور یافته است. همچنین در نتیجه این خوانش وجوه روانشناختی شخصیتهاي داستان وجنبههايجامعهشناختی اثر آشکار میشود.

واژگان کلیدي: ساختارگرایی، خوانش متن، عاشقیت در پاورقی، فمنیسم

1 مقدمه:

عاشقیت در پاورقی داستان عشق دختري است با گرایشهاي سنتی و هنري و خصوصیات شخصیتی روانپریش که از یک عشق نافرجام که پر از توهم و توطئه و خیانت است سخن میگوید. این داستان لبریز است از ترسها، توهمها و گاه خیالپردازيهایی که مرز واقعیت و خیال را به شدت باریک میکند.این داستان به جهت پرداختن به مسائل و دیدگاههاي فمنیستی، تحلیل لایههاي ناخودآگاه ذهن آدمی، نقد ضمنی جامعهاي که عاشق و راوي در آن میزیند و افرادي که در هجوم رسانهها و التقاط فرهنگهاي متنافی، هویت و اصالت خود را گم کرده و دچار نوعی پارانویا - روانپریشی - شدهاند، ظرفیت بالایی براي انواع رویکردهاي تحلیلی دارد.

در تحلیل ساختاري این داستان سعی شده است علاوه بر ترسیم شبکه تداعیها، محملی که این اندیشههاي روانکاوانه، جامعهشناسانه و فمنیستی در آن تکمیل یافتهاند، تبیین شود. اصطلاح ساختارگرایی در مطالعات ادبی عموماً براي اشاره به رویکردهایی استفاده می-شود که تحت تأثیر زبانشناسی »سوسور« آغاز شدند. عطف توجه ساختارگرایان بر شرایطی است که ظهور معنا را ممکن میسازد و ساختارگرایان میکوشند روابط متعدد بین عناصر درونی متن را ترسیم کنند.خوانش متن فعالیتی شخصی است و به تعداد خوانندگان یک متن، قرائت از آن وجود دارد. با یک متن ادبی به طرق متعددي میتوان برخورد کرد.

»تزوتان تودوروف« میگوید که ما سه رویکرد سنتی را براي بررسی ادبیات داریم و آنها را فرافکنی، تفسیر و بوطیقا مینامد. »فرافکنی قرائتی است که از طریق متون ادبی میخواهد به مؤلف، جامعه یا موضوع دیگري برسد که مورد علاقه منتقد باشد. نقد روانشناختی و نقد جامعهشناختی نمونههایی از فرافکنی انتقادياند. تفسیر، مکمل فرافکنی است. فرافکنی درصدد حرکت از متن و فرا رفتن از آن استاما، تفسیر مصرّ به ماندن درون متن است. آشناترین تفسیر همان است که معمولاً شرح و توضیح یا قرائت دقیق مینامیم. حد افراط تفسیر، نقل به معنیاست و حد افراط نقل به معنی، تکرار خود متن است. رویکرد سوم به ادبیات بوطیقاستکه به جستجوي اصول عامی که در آثار خاص متجلی میشوند برمیآید.« - اسکولز، 3:1393 - 202 اما

خود بوطیقا در مظان این اتهام قرار دارد که حق آثار منفرد ادبی را ادا نمیکند.بنابراین باید فعالیتی در کنار آن باشد که با بوطیقا ارتباط دارد اما از سویی با یک اثر منفرد و خاص مواجه است. تودوروف این رویکرد انتقادي را با تعبیري ساده »قرائت« مینامد. »قرائت با اثر ادبی با عنوان یک نظام روبرو میشود و درصدد ایضاح روابط میان اجزاي گوناگون آن برمیآید. قرائت از دو جهت با فرافکنی فرق دارد: خودمختاري اثر و در عین حال خاص بودن آن را میپذیرد، حال آنکه فرافکنی هیچکدام را نمیپذیرد. قرائت با تفسیر رابطه تنگاتنگی دارد. تفسیر در واقع قرائتی است که ذرهنگر شده است. قرائت تفسیر نظاممند شده است.« - همان، - 204

2 بحث نظري

رولان بارت معتقد است که باید این گمان را کنار بگذاریم که دانش ادبیات میتواند به ما معناي قطعی یک اثر را نشان بدهد. او میگوید:»نقد دانش نیست. نقد با معناها سر و کار دارد و دانش، معناها را پدید میآورد. مناسبت نقد با اثر همان مناسبت یک معنا با یک فرم است. ناقد نمیتواند مدعی برگردان اثر و به ویژه روشنتر کردن آن باشد زیرا هیچ چیزي روشنتر از خود اثر وجود ندارد. کاري که از ناقد برمیآید تولید گونهاي معنا از راه جدا کردن معنا از فرم یعنی همان اثر است.« - بارت، - 73 :1389 نگاه ساختاري به آثار ادبی به سبب بررسی عناصر درونمتنی و کشف الگوي پیوند آن-ها، زمینههاي دریافت شایستهتر از این آثار را فراهم میکند. ساختارگرایی در پی آن است تا الگو و نظامی از روابط و پیوندها را فراهم کند که امکان ارزیابی مفاهیم را ممکن می-سازد. در فعالیت ساختاري، خوانندة منتقد درك کلی اثر را رها میکند و به اجزاي اثر و ارتباط سوري بین آنها میپردازد. گرچه اختلاف نظرهایی میان ساختارگرایان وجود دارد اما وجه مشترك تمام نظریههاي ساختگرا، بررسی ارتباط بین اجزاي یک واحد ادبی است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید