بخشی از مقاله
چهاركليد موفقيت
نرمان كازينز در كتاب جالبش » تشريح يك بيماري« داستان آموزندهاي درباره پابلو كاسالز موسيقيدان برزگ فرن بيستم تعريف ميكند. داستاني است از ايمان و تجديد حيات كه ميتوان از آن درسها گرفت.
كازنيز، جريان ملاقتش با كاسالزرا كه كمي قبل از جشن تولد 90 سالگي وي انجام شده بود شرح مي دهد. ميگويد آن روز ديدن پيرمرد كه روزي تازه را آغاز مي كرد تا حدي دردناك بود. ضعف پيري و بيماري آرتريست طوري او را از پا درآورده بود كه براي پوشيدن لباس نياز به كمك داشت. با پاهائي لرزان، قامتي خميده و سري فروافتاده راه ميرفت. دستهايش ورم كرده و انگشتانش خشكيده بود. بسيار پير و يي اندازه خسته بنظر ميرسيد.
پيش از آنكه لب به غذا بزند به سمت پيانو براه افتاد. پيانو از جمله سازهائي بود كه در نواختن آن مهارت داشت. با دشواري بسيار خود را پشت صندلي پيانو جا داد. با تلاش و تقلاي فراوان انگشتان متورم و خشكيدهاش را به سوي كلاويههاي پيانو كشاند.
آنگاه گوئي معجزهاي رخ داد. كاسالز ناگهان و به تمامي در برابر چشمان حيرت زده كازينر دگرگون شد. حالت روحي نيرومندي پيدا كرد كه گوئي در جسم او نيز اثر بخشيد و شروع به حركت و
نواختن كرد. سرعت و نرمش حركات بدن و انگشتانش چنان بود كه فقط از يك پيانيست جوان، سالم و قوي، با بدني نرم ساخته بود. كازينز ميگويد » انگشتانش همجون شاخه درختي كه در برابر گرماي روحبخش خورشيد قرار گيرد به نرمي از هم باز شد و بطرف كليدها رفت. قامت خود را راست كرد. گوئي به راحتي نفس ميكشيد« فكر نواختن پيانو، روحي تازه به او داده بود كه
جسمش را نيز زنده كرده بود. ابتدا آهنگي از باخ را با ظرافت و مهارتي كم نظير نواخت. سپس به يكي از كنسرتوهاي برامس پرداخت. انگشتانش گوئي در روي كليدهاي پيانو با يكديگر به مسابقه برخاسته بودند. كازينز مينويسد : »بدن او بكلي در موسيقي ذوب شده بود. ديگر از آن بدن خشك و چروكيده اثري نبود. بلكه نرم و شكوهمند و فارغ از بيماري آرتريت مي نمود.« هنگامي كه از پشت پيانو برخاست بكلي با زمانيكه پشت پيانو نشست فرق داشت. قامتش كشيدهتر و بلندتر بنظر ميآمد. از قدمهاي لرزانش اثري برحا نبود. بيدرنگ به سوي ميز صبحانه شتافت. با اشتها غذا خورد و آنگاه براي قدم به ساحل دريا رفت.
ما معمولاَ ايمان را بعنوان اعتقاد مذهبي يا گرايش به كيش معين، در نظر ميگيريم، كه در بسياري از موارد هم درست است. اما اساساَ ايمان عبارت از هر نوع اصل راهنما، باور يقين و يا گرايش است كه به زندگي معني بخشد و آنرا جهت دهد. محركهاي خارجي در اطراف ما فراوانند.
اعتقادات و باورهاي ما، صافيهائي پيش ساخته و سازمان يافته اند كه ادراكات ما را از جهان بيروني تصحيح ميكنند. باورها، فرماندهي مغز را بعهده دارند. وقتي به درستي چيزي يقين داريم، گوئي به مغز خود فرماني صادر مي كنيم كه وقايع بيروني را به نحوي معين متصور سازد. كاسالز به موسيقي و هنر ايمان داشت. و اين چيزي بود كه به زندگي او زيبائي و نظم و اصالت داده بود. و چيزي بود كه مي توانست هرروز، معجزهاي تازه در زندگي او بيافريند. ايماني كه به قدرت فوق تصور هنر داشت، چنان نيروئي به او ميداد كه درك آن تا حدي دشوار است. ايمانش هرروز او را از
پيرمردي خسته، به نابغهاي پرشور بدل ميساخت. و اگر عميقتر بنگريم، به ايمانش زنده بود.
جان استوارت ميل روزگاري نوشت »يك انسان با ايمان، معادل نودونه فرد علاقمند است « و درست به اين علت است كه ايمان دري به سوي بهروزي ميگشايد. ايمان مستقيماَ به سيستم عصبي فرمان ميدهد. وقتي به درستي امري ايمان داشته باشيد، كاملاَ در حالت روحي خاصي فرو ميرويد كه مقتضي آن ايمان است. اگر ايمان بدرستي بكار گرفته شود بزرگترين نيرويي است كه منشاء خيروخوبي در زندگاني ميشود. از سوي ديگر، همان طور كه ايمان و اعتقادات صحيح ميتوانند نيروبخش باشند، عقايدي كه فكر و عمل را محدود مي سازند اثرات ويرانگر دارند. در
طول تاريخ، مذاهب، نيروبخش ميليونها انسان بوده اند و انسان ها را قادر به كارهايي ساخته اند كه فوق تصور آنها بوده است. ايمان سبب مي شود كه غني ترين منابع نيروهاي دروني خود را بيدار ساخته ، اين منابع را در جهت رسيدن به اهداف خود بكار گيريم.
ايمان همچون نقشه و قطب نمائي است كه ما را به سوي هدف راهنمائي مي كند، و به كمك آن يقين پيدا ميكنيم كه به مقصد موردنظر خواهيم رسيد. مردمي كه ايمان نداشته و يا نتوانند آنرا در خود ايجاد كنند، در مجموع ناتوانند. به قايقي بي موتور و بي سكان ميمانند. اگر ايمان قوي داشته باشيد، با قدرت دست به عمل ميزند و دنياي دلخواه خود را مي سازيد. ايمان به شما كمك ميكند كه بدانيد چه ميخواهد، و به شما نيرو ميدهد كه به خواسته خود برسيد.
در واقع در زمينه رفتار انساني هيچ نيروئي براي هدايت انسان قويتر از ايمان نيست. عصاره تاريخ انسان، تاريخ ايمان انساني است. مرداني كه تاريخ را دگرگون كردهاند، حضرت محمد (ص)، حضرت مسيح، كوپوئيك، كريستف كلمب، اديسون يا اينشتين ، مردمي بودهاند كه اعتقادات ما را دگرگون ساختهاند. تغييرات رفتاري را بايد از تغيير باورها آغاز كرد. اگر ميخواهيم بهروزي را مدلسازي كنيم. بايد ابتدا ببينيم كساني كه به بهروزي رسيده اند چه اعتقادي داشته اند. هرچه در رفتار
انساني دقيق تر ميشويم، بيشتر به قدرت خارق العادة ايمان در زندگاني خود پي ميبريم. ايمان به طرق گوناگون مدلهاي منطقي اغلب ما را دگرگون ميكند. ثابت شده است كه ايمان (يعني نصورات دروني مناسب) حتي در فيزيولوژي بدن اثر گذاشته ، واقعيات را تحت تاثير قرار ميدهد. اخيراَ تحقيق مهمي در زمينه بيماري شيزوفرني انجام شده است. يكي از موضوعات مورد بررسي، زني بود كه شخصيت دوگانه داشت. قند خون وي در حال عادي، طبيعي بود، ولي پس از اينكه
معتقد شد داراي بيماري قند است، كليه مشخصات بيماران ديابتي را پيدا كرد و عقيده او بصورت واقعيت درآمد.
مورد مشابه ديگري كه بكرات مورد مطالعه قرار گرفته است اين است كه يخ را با بدن شخصي در حال خواب مغناطيسي آشنا كرده و با قدرت تلقين آنرا فلز گداخته وانمود ساختهاند و هميشه در محل تماس يخ، تاول و آثار سوختگي مشاهده شده است، علت اين امر، واقعيت نبوده بلكه ايمان و باور، يا در واقع ارتباط مستقيم و مسلم با سيستم عصبي است. مغز براحتي آنچه را كه به او فرمان دهند به انجام ميرساند.
اغلب ما با اثرات درماني تلقين آشنائي داريم. داروهاي بي اثر را بجاي داروي مؤثر به بيماران خورانده و سپس اثرات درماني مشاهده كردهاند. نرمان كازينز كه اثرات ايمان را در معالجه بيماريها، شخصاَ تجربه كرده است مينويسد » دارو هميشه لازم نيست. آنچه هميشه ضرورت دارد. ايمان به تاثير دارو است«. در يك تجربه پزشكي مهم، گروهي از بيماران مبتلا به زخم معده، توام با خونريزي شركت داشتند. ابتدا بيماران را به دو دسته تقسيم كردند. به دسته اول داروئي را تجويز
كردند و به آنها گفتند كه اين دارو، كشف تازهاي است كه علاج قطعي بيماري رخم معده ميباشد. به دسته دوم گفته شد كه اين داروي تازهايست كه اثرات آن كاملاَ مورد مطالعه قرار نگرفته است. در 70 درصد از بيماران دسته اول و 25 درصد از بيماران دسته دوم اثرات درماني قابل ملاحظهاي مشاهده گرديد. جالب اينكه به هر دو دسته از بيماران داروئي داده شده بود كه بكلي فاقد هرنوع اثر درماني بود. اثر درماني فقط به اعتقاد و باور بيماران مربوط ميشد. مهم تر از آن، مواردي است كه داروي سمي و مضر به عنوان داروي شفابخش به بيماران داده شده و هيچگونه عوارضي مشاهده نگرديده است.
بررسيهاي دكتر آندرو ويل نشان داده است كه تاثير دارو در بيماران رابطه نسبتاَ دقيقي با انتظارات بيمار دارد. وي دريافت كه ميتوان داروي محرك آمفتامين را بعنوان آرام بخش و يا داروي آرامبخش باربيتورات را بعنوان محرك به بيماران داد و نتايج مورد انتظار بيماران را بدست آورد. ويل نتيجه گيري ميكند » اثرات معجزه آساي دارو، مربوط به ذهنيات مصرف كننده است نه خواص خود دارو«.
در همه اين مثالها، عامل ثابتي كه نتايج را به شدت تحت تاثير قرار ميدهد ايمان است، يعني پيامهاي مداوم و مناسبي كه به مغز و سيستم عصبي داده ميشود. گرچه ايمان داراي اثرات نيرومند است، اما نحوه تاثير و عمل آن به هيچ وجه عجيب و پيچده نيست. ايمان چيزي جز يك حالت روحي نيست. نوعي تصور دروني است كه رفتارهاي انسان را اداره ميكند. ايمان ممكن است نيروبخش باشد، مثلاَ ايمان به اينكه حتماَ موفق ميشويم و به خواستههاي خود ميرسيم. همچنين ممكن است سست كننده باشد، مثل اعتقاد به اينكه كاري كه ميكنيم فاقد نتيجه است، يا عدم توانائي ما محرز است، يا كار فوق العاده مشكلي است و امثال آن. اگر به موفقيت عقيده داشته باشيد نيروي لازم براي رسيدن به آن در شما ايجاد مي شود، و اگر به شكست معتقد باشيد، آن پيامهاي ذهني شما را به شكست ميكشاند.
به خاطر داشته باشيد اگر فكر كنيد كه موفق مي شويد، با شكست مي خوريد، در هر دو صورت درست فكر كرده ايد. هر دو نوع اعتقاد داراي اثرات نيرومند است. مساله اين است كه كدام عقيده به نفع ماست و چگونه آنرا در خود ايجاد كنيم.
سرآغاز بهروزي اين است كه بدانيم باورهاي ما اختياري است. معمولاَ برخلاف اين فكر ميكنيم، ولي عقيده چيزي است كه مي توان آنرا آگاهانه انتخاب كرد. مي توانيد عقايدي انتخاب كنيد كه شما را تضعيف كنند و يا عقايدي برگزينيد كه موجب تقويت شما بشوند. بايد عقايدي را انتخاب كنيد كه شما را به پيروزي و موفقيت رهنمون ميگردند و برعكس بايد از عقايدي كه جلو حركت شما را ميگيرند دوري كنيد.
بزرگترين اشتباه مردم در مورد ايمان آنست كه غالباَ آنرا امري ثابت و معنوي و جدا از اعمال و نتايج حاصله ميدانند. اين امر بكلي دور از حقيقت است. ايمان دري است به سوي بهروزي، دقيقاَ با اين علت كه چيزي ايستا و انتزاعي نيست.
ايمان مشخص ميكند كه چقدر از نيروهاي بالقوه با قابل بهره برداري است. ايمان ممكن است نيروي خلاقه را تحريك و يا سرچشمه ابتكارات و نظرات تازه را خشك نمايد. به اين مثال توجه كنيد : كسي به شما ميگويد » لطفاَ يك نمكدان براي من بياوريد« و شما در حاليكه به اطاق ديگر ميرويد مي گوئيد » نميدانم كجاست« و بعد از كمي جستجو ميگوئيد » نميتوانم پيدايش كنم« و آنوقت آن شخص از جايش برميخزد و نمكدان را از سر طاقچه اي كه جلو شما است برمي دارد و
ميگويد » انگار گيجي، نمكدان درست جلو چشمت است. اگر نمكدان مار بود تاكنون تو را زده بود« . همينكه بگوئيد » نمي توانم« فرماني به مغزتان صادر كرده ايد كه نمكدان را نبينيد. يعني در عين حال كه چشمتان چيزي را ميبيند، مغزتان آن را ادراك نميكند. به خاطر داشته باشيد كليه تجربيات انساني، يعني آنچه ميگوئيد، ميشنويد، ميبينيد، لمس ميكنيد، تمام بوها و مزهها و امثال آن همه و همه در مغز بايگاني و نگهداري ميشود. اگر جداَ بگوييد» يادم نميآيد« يادتان نخواهد آمد. ولي اگر تصميم به يادآوري مطلبي داشته باشيد، به سيستم عصبي شما فرماني
صادر ميشود كه راهها را به سوي بخشي از مغز كه احتمالاَ پاسخ سوال شما در آنجا است باز ميكند.
بار ديگر ميپرسم ايمان چيست؟ برداشتها و طرز فكرهائي كه از پيش شكل و نظم گرفته اند و بطور دائمي ارتباطات ما را با خودمان تصفيه و تصحيح ميكنند. باورهاي ما از كجا ميآيند؟ چرا بعضي افراد اعتقاداتي دارند كه آنها را به سوي موفقيت ميراند در حاليكه ديگران عقايدي دارند كه فقط موجب شكست آنها ميگردد؟ اگر بخواهيم باورهائي در خود ايجاد كنيم كه بهروزي ببار آورد، بايد اول بدانيم كه سرمنشاء اعتقادات ما در كجا است.
اول منبع ابمان محيط است. اينجا است كه دور تسلسل ايجاد ميشود بطوريكه هر موفقيت موجب موفقيت ديگر ميشود و هر شكست، شكستي دوباره ببار ميآورد. آنچه زندگي را نكبت بار ميكند، ياس و محروميتهاي روزانه نيست. افراد ميتوانند بر اينگونه احساسات غلبه كنند. كابوس واقعي اثراتي است كه محيط بر باورها و روياهاي ما دارد. اگر در پيرامون خود چيزي بجز شكست و محروميت نبينيد بسيار بعيد است كه بتوانيد تصورات ذهني را كه موجب موفقيت
ميشوند در ذهن خود ايجاد كنيد. اگر شما در محيطي سرشار از رفاه و توفيق پرورش يافته باشيد براحتي ميتوانيد مدلي از ثروت و موفقيت را در ذهن مجسم سازيد. برعكس اگر در فقر و محروميت بزرگ شده باشيد، سرمشقهاي خود را نيز از همان محيط ميگيريد. آلبرت اينشتين ميگويد » كمتر كسي ميتواند بدون دغدغه و در كمال متانت به اظهار عقايدي بپردازد كه با تعصبات محيط اجتماعي او متضاد باشد. بسياري از مردم شهامت داشتن چنان عقايدي را هم نداند«.
در يكي از دوره هاي مدلسازي پيشرفته، تمريني را در مورد افراد ولگرد خيابانها انجام ميد
هيم. آنها را غذا ميدهيم و به آنها محبت زياد ميكنيم و بعد بزبان ساده از آنها خواهش ميكنيم كه توضيحاتي در مورد زندگي خود به شركت كنندگان بدهند و احساسات خود را درباره محل زندگي خود و علت اينكه به اين روز افتادهاند بيان نمايند. آنگاه آنان را با شرح زندگاني كساني كه عليرغم معلوليت و انواع ناراحتيهاي جسمي و روحي، زندگي خود را دگرگون ساخته اند آشنا ميكنيم.
در يكي از جلسات اخير، مردي را آورديم كه بيست و هشت سال سن داشت، قوي، زيبا و باهوش بنظر ميرسيد و هيچ نقص جسماني نداشت. چرا اين مرد، با اين فلاكت در خيابانها و لگردي ميكرد، در حاليكه دبليوميچل كه بصورت ظاهر، امتيازات كمتري داشت توانست زندگي خود را دگرگون كند و سعادتمند شود؟ ميچل در محيطي بزرگ شد كه در آن سرمشقهائي موجود بود. نمونههائي از انسان ها كه بر مشكلات و بدبختيهاي بزرگ چيره شده، زندگي خوشي براي خود
فراهم كرده بودند. از اينرو ايماني در او به وجود آمد كه » پس منهم مي تونم عيناَ موفق شوم« . در مقاببل، اين جوان كه نام او را جان ميگذاريم، در محيطي پرورش يافت كه چنين سرمشقهائي وجود نداشت. مادرش، زني بدكاره بود و پدرش بعلت اقدام به جنايت زنداني شده بود. در هشت سالگي توسط پدرش، با هروئين آشنائي يافته بود. چنين محيطي مسلماَ در ايمان و اعتقادات
شخص اثر ميگذارد. هدف زندگي او چه ميتوانست باشد؟ چيزي در حد زنده ماندن. از چه طريق؟ ولگردي، دزدي و فراموشي رنجها از راه مصرف مواد مخدر. او معتقد بود كه اگر مواظب رفتار ديگران نباشيد سرتان را كلاه مي گذارند، هيچكس، كسي را دوست ندارد و امثال ذالك. آن شب روي اين مرد كار كرديم و توانستيم سيستم اعتقادي او را عوض كنيم، در نتيجه از ولگردي دست برداشت و از آن شب مصرف موادمخدر را ترك كرد. سپس به كار مشغول شد و هم اكنون دوستاني تازه پيدا كرده و در محيطي تازه با عقايدي تازه زندگي ميكند و نتايجي متفاوت ميگيرد.
دكتر بنيامين بلوم استاد دانشگاه شيكا گو زندگي يكصد نفر از موفقترين قهرمانان ورزشي، موسيقي دانان و دانشجويان ممتاز را مورد بررسي قرار داد. وي با كمال تعجب دريافت كه ا
غلب اين اعجوبهها، از اول افراد بسيار درخشاني نبودهاند.
اما بيشتر اين افراد از مراقبت دقيق، راهنمايي و حمايت برخوردار شده و آنگاه شروع به پيشرفت كردهاند و پيش از آنكه نشانه هاي استعداد درخشان در آنها پيدا شود اين اعتقاد در آنها پيدا شده كه ميتوانند افرادي متفاوت باشند.
محيط را ميتوان قوي ترين عامل مولد ايمان و اعتقاد دانست، ليكن تنها عامل آن نيست. در غير اينصورت جامعه پويايي خود را از دست ميداد. فرزندان افراد مرفه چيزي جز رفاه نميشناختند و فرزندان افراد فقير نميتوانستند از منشاء و طبقه خود جدا شوند و خود را بالا بكشند. پس تجربيات و راههاي آموزشي ديگري هم هست كه مي تواند زاينده ايمان و اعتقاد باشد.
وقايع كوچك و بزرگ از موجبات ايمان و اعتقادند. وقايع معيني در زندگي هر فرد اتفاق ميافتد كه هرگز فراموش نميشود. قتل يك رئيس جمهور و يا يك دگرگوني اجتماعي، ديدگاه و جهان بيني بسياري از افراد را براي هميشه دگرگون ميكند. هريك از ما تجربههايي داريم كه هرگز از ياد نميبريم. اين تجربه ها چنان اثري در ما داشتهاند كه خاطره آنها براي ابد در ذهن ما جا گرفته است. اينگونه وقايع باورهائي در ما ايجاد مي كند كه مي تواند زندگي ما را تغيير دهد.
سومين راه ايجاد ايمان عمل است. تجربه مستقيم نوعي علم و آگاهي است. راه ديگر كسب علم، تماشاي فيلم و با استفاده از جهان بيني ديگران است. علم يكي از مهمترين وسايلي است كه بكمك آن مي توان موانع و محدوديتهاي محيط را از ميان برداشت. هرقدر كه جهان با شما برسر بي مهري باشد، چنانچه شرح موفقيتهاي ديگران را مطالعه كنيد، ميتوانيد باورهائي در خود ايجاد كنيد كه راه موفقيت را براي شما هموار سازد. دكتر رابرت كروين دانشمند سياه پوست در رشته علوم سياسي يكبار در روزنامه نيويورك تايمز نوشت كه چگونه شرح زندگي جكي رابينسون قهرمان سياهپوست، در جواني مسير زندگي او را تغيير داد. او مينويسد » از اينكه منهم هم نژاد او بودم احساس غرور ميكردم. او سرمشقي بود كه سطح توقع مرا از خودم بالا برد« .
چهارمين راه، توقعات گذشته ما است. براي اينكه باور كنيد قادر به انجام كار معيني هستيد، مطمئنترين راه آن است كه قبلاَ ، ولو يك بار، آن كار را انجام داده باشيد. اگر يك بار در كاري موفق شده باشيد، براحتي ميتوانيد اين ايمان را در خود ايجاد كنيد كه بارديگر به موفقيت نائل خواهيد شد. براي اينكه كار چاپ و انتشار اين كتاب، در مهلت مقرر انجام شود ناچار بودم كه پيش نويس اوليه آن را ظرف مدت كمتر از يك ماه به پايان برسانم. ابتدا فكر نميكردم كه چنين كاري برايم امكان پذير باشد. ولي پس از اينكه فقط ظرف يك روز يك فصل از كتاب را نوشتم، دريافتم كه به اتمام كتاب در مدت مقرر موفق خواهم شد. در نتيجه ايمان به توانائي خود پيدا كردم كه مرا به ادامه كار دلگرم كرد و سرانجام توانستم كتاب را بموقع بپايان برسانم.
روزنامه نگاران هميشه ناچارند مقالات خود را در موقع معين تحويل دهند. ممكن اسن ناچار شوند كه نوشتن داستان يا مقاله اي را ظرف يك يا دو ساعت به انجام برسانند. اين موضوعي است كه در ابتدا روزنامه نگاران و نويسندگان تازه كار را به وحشت مياندازد. اما همين كه يكي دو بار بهاين كار موفق شدند، اطمينان مييابند كه بار ديگر هم ميتوانند كارهاي خود را به موقع تحويل روزنامه دهند. نه اينكه در اثر تجربه زرنگ تر يا سريعتر ميشوند، بلكه خود در انجام كار در زمان معين ايمان پيدا ميكنند و اين ايمان به آنان نيرو ميبخشد. اين امر منحصر به روزنامه نگاران نيست، بلكه در مورد هنرمندان، بازگانان و هركس ديگر كه بخواهد قدمي در زندگي بردارد صادق است. ايمان به توانائي انجام كار، به انسان قدرت پيشگوئي ميبخشد.
پنجمين راه آن است كه برنامه هايدلخواه آتي را، هم اكنون در ذهن خود پياده كنيم.
همچنان كه تجربيات گذشته، تصورات دروني و در نتيجه افزايش ايمان مؤثر است تجربيات ذهني آتي، يعني شيوه اي كه مايلم به آنصورت پيش برود، نيز اثربخش است. اين كار در من رسيدن به نتيجه پيش از اقدام به عمل است. هنگامي كه وضعيت موجود و نتايجي كه تابحال گرفتهايد روحيه لازم را در شما ايجاد نميكند، براحتي ميتوانيد دنيا را بصورتي كه دلخواه شماباشد در ذهن بسازيد و در آن دنياي ذهني به تجربه پردازيد. اين كار حالت روحي، اعتقادات و اعمال شما را دگرگون ميكند. به نظر من اگر هدف بقدر كافي بزرگ باشد رسيدن به آن آسانتر ميشود. زيرا هدف برزگ، شور و هيجان بيشتري ايجاد ميكند، نيروهاي نهفته را بيدار مي نمايد و موتور وجود را به حركت در ميآورد.
بديهي است هدفهاي مالي، تنها راه ايجاد انگيزه در شخص نيست، هدف شما هرچه باشد، اگر تصور روشني از آن داشته باشيد و نتيجه دلخواه را چنان در ذهن مجسم سازيد كه گوئي به آن رسيدهايد، آنگاه روحيه لازم و دلگرمي كافي پيدا ميكنيد تا آن نتايج را به عمل درآوريد.
همه اينها براي برانگيختن ايمان است. بيشتر ما مردم اعتقادات خود را بطور تصادفي شكل ميدهيم. يعني مطالبي را خوب يا بد، از محيط پيرامون خود جذب ميكنيم اما يكي از مهمترين مطالبي كه در اين كتاب ميخواهم به شما يادآور شوم اين است كه شما همچون برگي در معرض باد نيستيد، بلكه ميتوانيد عقايد خود را كنترل كنيد، ميتوانيد آنطور كه مايليد، شيوههاي ديگران را مدلسازي نماييد و زندگي خود را آگاهانه اداره كنيد. شما قابل تغيير هستيد.
يكي از اصولي كه من به آن معتقدم اين است كه هر عقيدهاي كه اظهار ميشود داراي تاريخ است. يعني به زمان اظهار آن مربوط ميشود. هيچ عقيده اي براي ابد صحيح و معتبر نيست : بلكه تنها در زمان معين، و براي فرد معين اعتبار دارد. باورهاي ما در معرض تغييرند. اگر شما داراي عقايد منفي هستيد، بايد هم اكنون بدانيد كه اين عقايد چه آثار زيان باري دارد. و بايد توجه داشته باشيد همانطور كه گاهي از موي بلند و گاهي از موي كوتاه خوشتان ميآيد، گاهي از اين نوع موسيقي و گاهي از نوع ديگر لذت ميبريد و همانطور كه نوع روابط شما با فرد معيني قابل تغيير است،
نظامهاي عقيدتي شما نيز قابل تغيير ميباشد. اگر اتومبيل شما مثلاَ هوندا است ولي از كرايسلر يا كاديلاك يا بنز بيشتر خوشتان ميآيد، در قدرت شماست كه آنرا عوض كنيد. تصورات دروني و باورها نيز چنين اند. اگر از آنها خوشتان نميآيد مي توانيد آنها را تغيير دهيد.
هر يك از ما سلسله مراتب يا نردباني از عقايد داريم. بعضي از عقايد ما محوري هستند، يعني آنچنان اساسياند كه حاضريم در راه آنها جان خود را فدا سازيم. مثلاَ عقايد مربوط به وطن، عشق و خانواده. اما عقايد ديگري هم هستند كه به مرور زمان و بطور ناآگاهانه در ما ايجاد ميشوند و اين عقايد، رفتار و زندگاني ما را اداره مينمايند، مثلاَ اعتقاد به ميزان توانائي، و يا موفقيت و يا خوشبختي. مطلب آن است كه عقايد مثبت و نيروبخش را جذب كنيم و مطمئن باشيم كه اينگونه باورها بدرد ما خواهند خورد.
درباره مدل سازي پيش از اين سخن گفتهايم. اولين قدم براي مدل سازي بهروزي، مدلسازي اعتقادات است. مدل سازي بعضي از عقايد وقتگير است، ليكن شما كه قادر به مطالعه، شنيدن و تفكر هستيد، ميتوانيد عقايد اغلب مردان موفق روي كره زمين را مدلسازي نمائيد. پل گتي (ثروتمند معروف در اوايل زندگي تصميم گرفت كه نحوه تفكر و معتقدات اشخاص بسيار موفق را كشف كند. سپس به مدلسازي آنها پرداخت. شما ميتوانيد شرح حال اين شخص و همچنين شرح حال بزرگترين رهبران را مطالعه و آگاهانه عقايد آنان را مدلسازي كنيد. كتابخانهها آكنده از كتابهائي است كه راههاي عملي رسيدن به نتايج دلخواه را شرح دادهاند.
عقايد شخصي شما از كجا پيدا شدهاند؟ آنها را از مردم عادي كوچه و خيابان گرفتهايد؟ يا از طريق راديو و تلويزيون؟ يا افرادي كه با صداي بلند سخنرانيهاي طولاني مي كنند؟ اگر ميخواهيد موفق باشيد بايد عقايد خود را با دقت و وسواس اختيار كنيد، نه اينكه همچون تكه كاغذي با هر باد تغيير جهت دهيد و هر عقيده اي كه به شما اظهار شد بپذيريد. نكته مهمي كه بايد به آن توجه كنيد اين است كه كليه توانائيهايي كه داريد و نتايجي كه بدست ميآوريد، بخشي از فرآيند پويايي هستند كه با ايمان آغاز ميگردد. اكنون دور مسدودي را به شرح ذيل در نظر ميگيريم :
فرض كنيم شخصي خود را از انجام كاري ناتوان ميبيند. مثلاَ دانش آموزي است كه خود را ضعيف به حساب ميآورد. اگر اين دانش آموز انتظار داشته باشد كه مردود شود، چه مقدار از نيروها و توانائيهاي بالقوه خود را بكار خواهد گرفت؟ مسلماَ خيلي كم، زيرا پيشاپيش به خود گفته است كه چيزي نميداند. قبلاَ پيامهايي به مغز خود فرستاده است كه در انتظار رد شدن باشد. كسي كه با چنان انتظاراتي آغاز كرده باشد چگونه تلاش خواهد كرد؟ آيا كارهايي كه ميكند و قدمهائي كه برميدارد مطمئن ، پرانرژي، مناسب و مثبت است؟ آيا كارهايي كه ميكند نماينگر استعداد واقعي او است؟ بعيد است. اگر شما معتقد باشيد كه مردود ميشويد چه لزومي دارد كه تلاش كنيد و
زحمت بكشيد؟ شما نوعي تظام عقيدتي آغاز كردهايدكه بر ناتوانيهاي شما تكيه دارد. نظامي كه بر سيتم عصبس شما فرمان ميدهد تا به گونهاي خاص واكنش نشان دهد. استعداد و توانائيهاي كمي را بكار گرفتهايد و قدمهاي مردد و نامطمئني برداشتهايد. همه اين مقدمات به چه نتيجهاي منتهي خواهد شد؟ به احتمال زياد به نتيجهاي نامطلوب. اين نتايج نامطلوب چه اثري در اعتقادات و باورهاي شما براي كوششهاي بعدي خواهد گذاشت؟ بهاحتمال زياداعتقادات و باورهاي منفي را تقويت خواهد كرد و اين دور باطل دوباره آغاز خواهد شد.پس اين راه مناسبي براي كسب موفقيت نيست.
دور باطل روز به روز ما را به ضعف ميكشاند. شكست باعث شكست ميشود. مردم بدبخت و آنان
كه با» ورشكتگي« زندگي ميكنند اغلب آنقدر از خواسته هاي خوددور افتادهاند كه ديگر باور نميكنند روزي به آرزوهاي خود برسند. بدين جهت سعي نميكنند توانائيهاي خود را بكار گيرند تا در زندگي خودرا كمي بهتركنند. بلكه با حداقل كوشش، زندگي خود رادر همان سطح نگهمي دارند. از اين كوششها چه نتيجهايحاصل ميشود؟
البته نتايجي نكبت آور كه اثرات مخرب تري ( اگر ممكن باشد) بر باورها واعتقاداتشان ميگذارد. به گفته ج.ويلارد ماريوت » الوارهاي خوب آسان بدست نميآيند. درختان ضخيم، طوفانهاي سخت تري را از سرگذراندهاند«.
اكنون از زاويهاي ديگر به مطلب مينگريم. فرض كنيم شما آرزوهاي بزرگي در سر داريد علاوه برآن، با تمام ذرات وجود خود ايمان داريد كه به آنها خواهيد رسيد. اگر از اول اين مطلب را ميدانيد درست است بطور صريح و روشن بهخود تلقينن نمائيد چقدر از استعدادهايخود رابكارخواهيد گرفت؟ احتمالاَ به مقدار زياد. اين بار چگونه قدم برميداريد؟ آيا خودنان را كنار ميكشيد و با دودلي تيري به تاريكي مياندازيد؟ البته كه نه. بلكه به هيجان ميآييد و نيرو ميگيريد ، زيرا ارزو وهدف بزرگي در سر داريد و ميخواهيد كار بزرگي را به ثمررسانيد. اگر اينگونه به تلاش و كوشش برخيزيد به چه نوع نتاجي ميرسيد؟
به احتمال قوي به نتايج مطلوب آنگاه اين موفقيت چه تأثيري در اعتماد به نفس و باورها و عقايد شما ميگذارد؟ ميبينيم كه اين دور تسلسل بر عكس ان دور باطل است. در اينجا موفقيت ايجاد موفقيت تازه ميكند و باز موجب موفقيتهاي روزافزون ميشودو هر بار كه به كاري توفيق مييابيد ايمان شما به قابليتها و توانايي هاتان بيشتر ميشود و برنيرو و تلاش شما ميافزايد تا آنجاكه هدفهاي بزرگتري براي خود در نظر ميگيريد.
آيا افراد فعال و كاردان هم كارشان گره ميخورد؟ البته. ايا كساني كه طرز فكر و عقايد مثبت دارند هميشه موفقند؟ بهيچ وجه. اگر كسي به شما گفت كه فرمول جادوئي براي رسيدن به موفقيت در دست دارد كه بقول معروف مولاي در زش نميرود و هميشه هم درست درميآيد، كيف پول خود را محكم بگيريد و در جهت مخالف فرار كنيد. اما تاريخ بارها نشان داده است كه اگر كساني داراي
نظام عقيدتي سالمي باشند كه انها را نيرومند گرداند، دست به عمل خواهد زد و نيروي بيشتري پيدا ميكنند تا سرانجام موفق گردند. آبراهام لينكلن در چند انتخابات مهم شكست خورد، اما همچنان به موفقيت خود در دراز مدت ايمان داشت، او از هر موفقيت، نيرويي تازه مييافت و اجازه نميداد كه هيچ شكستي او را بترساند. نظام اعتقادي او، او را به سوي بهروزي ميراند، و سرانجام به پيروزي رسيد. آنگاه تاريخ مملكت خود را دگرگون كرد.
گاهي براي ريدن به موفقيت نياز به ايماني بزرگ نيست. گاهي افرادي به موفقيتهاي بزرگ ميرسند، تنها به اين دليل ساده كه نميدانند كاري كه به ان دست زده اند، بسيار دشوار، بلكه غير ممكن است. گاهي فقط باور نداشتن مشكلات براي رسيدن به مقصود كفايت ميكند.
ميگويند شخصي سر كلاس رياضي خوابش برد. وقتي زنگ را زدند بيدار شدو باعجله دو مسأله را كه روي تخته سياه نوشته شده بود يادداشت كردو بخيال اينكه استاد آنها را بعنوان تكليف منزل داده است ب منزل برد و تمام آن روز و آن شب براي حل آنها فكر كرد. هيچيك را نتوانست حل كند، اما تمام آن هفته دست از كوشش بر نداشت. سرانجام يكي را حل كرد و به كلاس آورد. اتاد بكلي مبهوت شد زيرا آنها را بعنوان دو نمونه از مسائل غير قابل حل راضي داده بود . اگر دانشجو اين را ميدانست احتمالاَ آنرا حل نميكرد، ولي چون به خود تلقين نكرده بود كه مسأله غير قابل حل است، بلكه برعكس فكر ميكرد بايد حتماَ آن مسأله را حل كند سرانجام راهي براي حل ان مسأله يافت.
يكي ديگر از راههاي تغيير عقيده آن است كه خلاف آن به تجربه ثابت شود. يكي از دلائل اجراي برنامه عبور از آتش همين است. اينكه افرادي موفق شوند روي آتش راه بروند، بنظر من اهميت ندارد. اهميت در اين است كه كار ي كنند كه قبلاَ غير ممكن ميدانستند.اگر شما بتوانيد كاري انجام دهيد كه آنرا كاملاَ غيرممكن ميدانستيد، اين امر باعث ميشود كه در بقيه اعتقادات خود نيز تجديد نظر نمائيد.
زندگي ظريف و پيچيده تر از آن است كه بعضي از ما ميپنداريم. لذا اگر تاكنون عقايد خود را عوض نكرده ايد، اكنون آنهارا بررسي كنيد و ببينيد كداميك از اعتقادات شما بايد عوض شود و چه باوري بايد جاي آنرا بگيرد اگنون سؤالي ديگر مطرح ميكنم : آيا شكلي كه در زير ميبينيد مقعر است يا محدب؟