بخشی از مقاله
دلایل و چگونگی شکل گیری جریان های تکفیری
چکیده
در میان اهل تسنن جهان عرب، سلفی ها به یکی از جریانهای مهم مذهبی و سیاسی تبدیل شدهاند و ارزیابی تحولات جدید کشورهای عربی، بدون درک این جریان امکانپذیر نیست. رشد سلفی های جهادی(رادیکال) به دهه 80 باز میگردد. اندیشه بنیادگرا و رادیکال سلفی در جهان اسلام نشات گرفته از آموزه های وهابی است؛آنها با دستاویز قرار دادن این عقیده که بازگشت سلف صالح، رد مذاهب دیگر و تمسک به علوم اسلامی، تنها راه نجات جامعه بشری و مسلمانان است و با الهام از اندیشه های جهادی جریان قطبی حرکت های سلفی را در جهان اسلام شکل دادند. سلفیگری به عنوان جریانی ریشهدار و مهم در جهان عرب محسوب میشود که سعی کرده است با پیریزی قالب فکری منسجم و اتخاذ رویکردهای سیاسی خاص، در سطح جهان اسلام نفوذ و انتشار یابد. هدف این مقاله بررسی و تجزیه تحلیل ماهیت سلفی ها به خصوص سلفی های تکفیری میباشد. نویسندگان قصد دارند در ابتدا زمینه های تاریخی سلفی را مورد بررسی قرار دهند و به دنبال آن گروه های سلفی موجود در جهان عرب و عوامل تاثیر گذار در گسترش آن را نشان دهند، در آخر نیز اندیشه و اهداف سلفی های جهادی- تکفیری مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد.
کلمات کلیدی: سلفیگری، ابن تیمیه، سیدقطب، تکفیر، وهابیت
مقدمه
عقب ماندگی، جمود فکری، فقر، فلاکت و انحطاط جوامع مسلمین در کنار عواملی از قبیل هجوم همه جانبه غرب به جهان اسلام، احیای اندیشه های دینی، شکست الگوها و اندیشه های غربی در جهان اسلام، انقلاب اسلامی ایران و حضور نیروهای غربی در منطقه باعث ایجاد واکنشهای متعدد در سطح جهان اسلام در قرون معاصر شد. یکی از این واکنش ها رشد و گسترش جریان سلفیه است که در قرون هفتم و هشتم هجری توسط ابن تیمیه بر سر زبانها افتاد و گروهی آن را به عنوان دین برگزیدند و خود را سلفی نامیدند و برخی آن را روش فکری برای رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
سلفی گری در لغت به معنی پیشین و در اصطلاح یکی از واکنشهای جامعه اسلامی در سال هایی است که جهان اسلام در مواجه با هجوم غرب و تهاجم نظامی بیگانگان قرار گرفت و ریشه در آراء و اندیشه های خوارج، حنابله و وهابیت دارد و به جریان خردگریزی در میان مسلمانان معروف است. این جریان پدیده ای است که انحصار طلبانه مدعی مسلمانی است و با تکفیر سایر گروه های اسلامی و غیر اسلامی به رفتار خشونت آمیز خویش علیه آنها مشروعیت می بخشد. طالبان و القاعده به عنوان نماد جدید سلفی در دوران معاصر ظاهر شده اند. آموزه های سلفی که ریشه عمیقی در تاریخ اندیشه های
دینی و سیاسی اهل سنت در جهان اسلام دارد، بر پایه گریز از عقلانیت در معرفت دینی و تکیه بر ظواهر قرآن و سنت رشد یافته است و تأثیر آشکاری بر القاعده و طالبان داشته است. هدف این مقاله بررسی و تجزیه تحلیل ماهیت سلفی ها به ویژه سلفی های تکفیری می باشد. مقاله حاضر قصد دارد در ابتدا زمینه های تاریخی سلفی را مورد بررسی قرار دهد. به دنبال آن گروه های سلفی موجود در جهان عرب و عوامل تاثیر گذار در گسترش آن را نشان دهد، در آخر اندیشه و اهداف سلفی های تکفیری مورد تحلیل و بررسی قرار می گیرد.
.1 سلفیه در لغت و اصطلاح
سلفی گری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما سلَفیه (اصحاب السف الصالح) در معنای اصطلاحی آن، نام فرقه ای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح می دانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود، سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند. آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است؛ یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادله ای غیر از آنچه قرآن در اختیار می گذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد(فقیهی،(20 :1352 .آنان میگویند باید از صحابه و تابعان پیروی کرد، زیرا فهم آنان، مقیاس حق و باطل است. آنان در این مورد، با حدیث منقول رسول خدا صلیاالله علیه و آله استدلال میکنند که فرمود: »خیر القرون قرنی، ثمالذین یلونهم، ثم الذین یلونهم... بهترین امت من کسانی هستندکه هم عصر من اند، بعد آنها که بعد از اینها می آیند و بعد آنها که بعدتر می آیند.« سلفی ها با استناد به این حدیث که » می گویند در فهم وتفسیر دین فقط همین سه نسل، که پیامبر فرموده اند، اصیل است و ما باید تنها به آن ها مراجعه کنیم(زاهدی، .(9 :1391
سلفیه به عنوان یک جریان سیاسی عقیدتی از پشتوانه ایدئولوژیک طولانی مدت برخوردار است.ا بتوجه به اینکه سلفی ها اکثراً پیرو مذهب حنبلی هستند و حنابله اغلب جذب تفکرات سلفی می شوند، بنابراین بین مذهب حنبلی که یکی از مذاهب اربعه اهل سنت است و اندیشه سلفی پیوندی ریشه دار برقرار است. مذهب حنبلی در جزیره العرب بیشترین پیروان را دارد. اقلیتی نیز در سوریه و مصر پیرو این مذهب هستند(واعظی،.(366 :1390
.2 زمینه های تاریخی سلفیه
.2,1 سلف گرایی در سده های متقدم
گرایش به سنت سلف، در سده 3ق، وارد مرحله ای نوین از روند خود شد. در این سده، اصحاب حدیث متأخر، حتی شیوه های متقدمان خود را کافی نمی دانستند و افزون بر آنکه در حیطه معرفت شناسی از جایگاه عقل و اجتهاد به شدت کاستند، در حیطه روش شناسی، صورت بندی هایی که در آن عصر به صورت گفتمان درآمده بودند، سبک های تعلیم نو بر آمده و حتی اصل تدوین و نظام گرایی در معارف دینی را انکار داشتند. در واقع، پس از یک دوره نظام دهی به معارف دینی که حتی از سوی اصحاب حدیثانی چون مالک بن انس و شافعی پی گرفته شد، برآمدن کسانی چون احمد بن حنبل در محافل اصحاب اهل حدیث، آغازی برای یک چرخش تند به سوی بدوی سازی آموزه ها و دوری گزیدن از گفتمان عصری بود(هوشنگی و پاکتچی،.(70 :1390
معتقدان به سلف صالح، عقاید خود را به احمدبن حنبل .164 - 241)ق) نسبت می دادند، اما پاره ای از فضلای حنبلی در این خصوص، یعنی در نسبت آن سخنان به احمدبن حنبل، با آنان به مناقشه پرداختند. در آن زمان، میان این گروه و اشاعره جدالها و مناقشات شدیدی جریان داشت و هرکدام از آن دو فرقه ادعا می کرد که دعوت آنها براساس مذهب سلف صالح است. معتقدان به سلف صالح با روش معتزله شدیداً مخالفت می کردند؛ زیرا معتزله در تبیین عقاید اسلامی از فلاسفه ای بهره می بردند که آنان نیز به نوبه خود افکارشان را از منطق یونان اقتباس می کردند. تصاویری که از احمدبن حنبل در منابع مختلف ارائه شده، وی را محدثی سنت گرا و ضد فقاهت و اجتهاد نشان می دهد که از تمسک به رأی تبری می جسته و تنها به قرآن و حدیث
استدلال می کرده است و چون در استناد به حدیث بسیار مبالغه می نموده، گروهی از بزرگان اسلام، مانند محمدبن جریر طبری و محمدبن اسحاق الندیم، او را از بزرگان حدیث - و نه از مجتهدان اسلام - شمرده اند. درواقع ابن حنبل به عنوان محدثی برجسته و پیرو طریقه اصحاب حدیث با هرگونه روش تاویلی و تفسیر متون مخالف بود و با بزرگان اصحاب رای، سر ناسازگاری داشت. وی مخالفت با سنت را بدعت می خواند و با »اهل الاهواء و البدع« موافق نبود.آنچه مسلم است، احمدبن حنبل بیش از صدوپنجاه سال پیشوای عقاید سنتی - سلفی بود، اما »به طورکلی قشری بودن، متابعت از ظاهر کلام، جمود افکار، تعصب مفرط حنبلیان، دورافتادگی مکتب فقهی ایشان از واقعیت زنده تاریخی و مهجوری از هر آنچه در اجتماع و زندگی روزمره تازه بود، در مجموع، منجر به سقوط و انحطاط این مذهب و کم طرفداربودن این فرقه شد..« (فضایی،.(208 -209 :1361
نیم قرن بعد از احمد بن حنبل، سلفی گری در محافل صوفیه هم جایگاه مهمی یافت. سهل بن عبداالله تستری 283)ق) »اقتدا به پیامبر(ص)« را که شعار سلفیه بود، در عرض توحید می نهاد، از پرداختن به اختلافات ناشی از رأی پرهیز می داد. وی بااصحاب حدیث رابطه ای صمیمی داشت؛ ولی تعلقش اصالتاً به صوفیه بود. احمد و سهل به عنوان دو شخصیت محوری در سلفی گرایی سده 3 ق، مسیری را گشودند که درسده های بعد به طور گسترده تری
دنبال شد(فقیهی،.(71 :1352
در سده 4ق، ابومحمدحسن بن علی بن خلف بربهاری برای احیای سلفی گری تلاش کرد، در این سده سلفیان با معتزله به شدت به نزاع پرداختند؛ زیرا معتزله به عقل و دلایل عقلی استناد میکردند؛ ولی این گروه، استفاده از شیوههای عقلی را در اسلام از امور جدید میپنداشتند که در عصر صحابه و تابعین مرسوم نبوده است. آنان همچنین به ظاهر آیات و احادیث بسنده میکردند و هرگز به تأویل و تفسیر نمیپرداختند و تنها به نصوص قرآن و حدیث و دلایل به دست آمده از نص معتقد بودند. از این رو، به استقرار پروردگار بر عرش و فرود آمدن خداوند در سایههایی از ابر اعتقاد داشتند. ابو محمد
حسن بن علی بن خلف بَر بَهاری از رهبران این گروه بود که باورها و آرای ویژهای داشت و با مخالفان خود به شدت برخورد میکرد. او به یاران خود دستور داده بود هر کس با باورهای وی مخالفت ورزید، اموالش را غارت کنند و خرید و فروش او را بر هم بزنند (فقیهی،.(26 :1352
بر بهاری هر نوع مرثیه خوانی برای امام حسین علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را ممنوع کرد و به قتل کسانی که بر اهل بیت علیهم السلام مرثیه خوانی کنند، حکم داد. وی زیارت مزارهای ائمه علیهم السلام را منع کرد و شیعه را کافر و گمراه خواند. او برای خداوند مانند و شبیه قائل بود و ذات احدیت را دارای کف و دست و انگشتان و دو پا یا کفشی از طلا و صاحب گیسوان تصور میکرد. همچنین میگفت: خداوند به آسمان بالا میرود و به زمین فرود میآید و مردم در روز قیامت، خداوند را خواهند دید (ابن اثیر،.(248 :1408
برداشتهای سطحی و ظاهری از آیات قرآن و فرو گذاشتن عمق و معانی آن، تکیه بر باورها و دریافتهای ذهنی، غرور، نادانی و تعصب بربهاری و یارانش سبب شد که فتنه جویی آنان بالا بگیرد و آرامش از جامعه رخت بر بندد.
خلیفه الراضی با نکوهش باورها و رفتار این گروه، آنان را تهدید کرد چنانچه از عقاید و رفتارهای خلاف خود دست بر ندارند، گردنشان را میزند و خانه و محله هایشان را به آتش میکشد. پس از این حکم، بربهاری متواری شد و در سال 329 ه. ق در 96 سالگی در حالی که در خانه زنی پنهان شده بود، درگذشت. او را در همان خانه بدون اینکه کسی بداند، غسل دادند و کفن کردند و در همان جا به خاک سپردند. اما سده 5ق،دوره غلبه یافتن گفتمان سلفی در برابر گفتمان های کلامی و عقل محور بود. همچنین سال های انتقال از سده5 به 6 ق، نقطه عطف مهم در تاریخ سلفی گرایی به شمار می رود. در این سال ها امام محمد غزالی، مدرس برجسته نظامیه که در مذهب شافعی و اشعری بود و گرایش به اندیشه صوفیانه داشت، به نقد علوم دینی در سنت عصری برخاست و به دنبال نوعی بازگشت به معارف دینی بر اساس سنت سلف بود (هوشنگی و پاکتچی،.(74 :1390 در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم احمد بن تیمیه و سپس شاگردان ابن قیم الجوزیه عقاید حنابله را به گونه ای افراطی تر احیا کردند.
محمد ابوزهره در بیان عقاید این نحله در کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیه می نویسد:
»هر عملی که در زمان پیامبر(صلی االله علیه و آله و سلم)وجود نداشته و انجام نمی شده است، بعدا نیز نباید انجام شود.« ابن تیمیه .728 - 661)ق) - فقیه و متکلم حنبلی - از این اصل کلی سه قاعده دیگر استخراج و استنتاج کرد:
-1 هیچ فرد نیکوکاری یا دوستی از دوستان خدا را نباید وسیله ای برای نزدیک شدن به خدا قرار داد ؛ به هیچ زنده یا مرده ای پناه نباید برد و از هیچ کس نباید یاری خواست ؛ به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست یا تعظیم کرد.« (واعظی،.(367 :1390
.2,2 ابن تیمیه و موج دوم سلفیه؛ تحکیم و احیای بنیان های سلفی گری
با ظهور مذهب اشعریه، مکتب سلفیه به طور کامل از رونق افتاد؛ ولی به کلی منسوخ نشد. این مذهب بار دیگر در قرن هشتم هجری با تبلیغ ابن تیمیه حرانی دمشقی حنبلی گسترش یافت. بدین ترتیب سه قرن پس از پسر حنبل، احمد بن تیمیه سلفی گری را به اوج خود رساند. وی بار دیگر احادیث تشبیه و تجسیم و جهت داشتن خدا را مطرح کرد و بر حفظ ظواهر آنها اصرار ورزید(سبحانی،.(326 – 327 :1411 بدین ترتیب، تفکر سلفیه را احیا کرد و گسترش داد.
درست در شرایطی که شرق جهان اسلام پس ازحمله مغول، یک دوره رخوت را تجربه می کرد و غرب جهان اسلام با از کف دادن اندلس در شرایط مشابه بود، مناطق مرکزی شامل شام و مصر، شاهد یک تنش مضاعف بود. در واقع، از سده 8ق، عنوان سلفیه به طور مشخص با همین لفظ برای گروه های گراینده به آموزه های سلف کاربرد یافته بود. در اوایل همین سده، ابن تیمیه عالم حنبلی دمشق، شخصیتی محوری در تاریخ سلف گرایی است که می تواند به عنوان نخستین چهره در موج دوم سلفیه شناخته شود (هوشنگی و پاکتچی،.(77 :1390
احمد بن تیمیه، در روز دهم ربیع الاول سال 661 ه. ق در شهر حران (در ترکیه امروزی) دیده به جهان گشود و تا هفت سالگی در آن سرزمین زندگی کرد. به خاطر حمله سپاه مغول، عبد الحلیم، پدر ابن تیمیه مجبور شد به همراه خانواده، وطن خویش را ترک و به سوی شام (دمشق) حرکت کند و در آنجا اقامت گزیند.
چون پدر ابن تیمیه، روحانی حنبلی مذهب بود، فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد تا فقه حنبلی را فرا گیرد. ابن تیمیه در بیست سالگی پدرش را از دست داد و خود به جای پدر عهده دار تدریس شد. تا سال 698 ه. ق که در شام به عنوان یک روحانی حنبلی زندگی میکرد، از او لغزشی دیده نشده بود. از آغاز قرن هشتم، کم کم آثار انحراف در او ظاهر شد. به ویژه موقعی که ساکنان »حماه« از ویمَنُخواستندعَلَیتاآیهالرﱠحْ»الْعَرْشِ اسْتَوَی« را تفسیر کند. وی در تفسیر این آیه دچار لغزش شد و برای خداوند مکانی در فراز آسمانها تعیین کرد که بر عرش متکی است. وی با این تفسیر نادرست، آشکارا برای خداوند، جهت و سمت جسمانی قائل شد(زاهدی، .(27-30 :1391
.2,2,1 نگاهی به اندیشه های ابن تیمیه
ابن تیمیه به عنوان متکلم و مدافع متعصب مذهب حنبلی، با آزاداندیشی و تأویل مخالف بود و لذا اقداماتش بیش ازپیش باعث انحطاط و عقب ماندگی مذهب حنبلی شد. عصر ابن تیمیه، دوره انحطاط و تنزل تفکر فلسفی و استدلال منطقی و همچنین قرن روی آوردن به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی عنوان شده است. درواقع، در این عصر »فقها و متکلمان قشری بعضی مذاهب - مانند مذهب حنبلی - به عنوان دفاع از دین و عقاید خاص مذهبی خود، به توجیه اصول و فروع مذهب خود پرداختند و احیانا در این راه بر ضد علم و فلسفه قیام کردند. ابن تیمیه یکی از این کسان بود که در مذهب حنبلی قیام کرد. وی به عنوان دفاع از آن مذهب، مبارزاتی با مذاهب دیگر اسلامی می کرد و عقاید خود را به عنوان زنده کردن عقاید مذهب حنبلی در بسیاری از کتابهای خود بیان کرد.)«البوطی،.(277 :1373
به نظر ابن تیمیه، هر کس به قصد زیارت قبر پیامبرصلی االله علیه وآله مسافرت کند و هدف اصلی سفر ا و، رفتن به مسجد آن حضرت نباشد، چنین کسی با اجماع مسلمانان مخالفت کرده و از شریعت سید المرسلین خارج است.
هرگونه زیارت قبور، چه قبر پیامبرصلی االله علیه وآله و غیر آن، شرک و حرام است. مسح و بوسیدن هر قبری ولو قبر پیامبران، شرک است.
سوگند به پیامبرصلی االله علیه وآله شرک میباشد.
هیچ گونه نذر بر انبیا جایز نیست و نذر بر آنها معصیتی بزرگتر از سوگند به آنهاست.
دست گذاشتن روی قبر پیامبرصلی االله علیه وآله و بوسیدن قبر، جایز نیست و مخالف توحید است.
دیدگاه ابن تیمیه درباره ی تکفیر نیز همانند سایر اندیشه های وی، سرشار از تعارض و تضاد است؛ بدین معنی که با مراجعه به برخی از آثار ابن تیمیه، وی را شخصیتی ضد تکفیر می یابیم؛ اما در برخی از آثارش، چنان تیغ تکفیر را بر فرق جامعه ی اسلامی فرو می آورد که انسان شگفت زده می شود و در جمع میان آرای تکفیری و ضدتکفیری وی می ماند(علی زاده موسوی،.(33 :1391 ابن تیمیه با بسیاری از رجال عصر خود که از مذاهب شافعی، مالکی و حنفی بودند، درگیر شد و بارها کارش به دادگاه و زندان کشیده شد(هوشنگی و پاکتچی،.(78 :1390 زندانی کردن ابن تیمیه به دلیل نظراتش درباره توسل واستغاثه، توهین به مقدسات و اطاعت نکردن از سلطان بود. او در زندان کتاب می نوشت و به سوالات شاگردانش جواب می داد. اواخر زمستان سال728 هجری قمری ، قلم و دوات را از او گرفتند تا دیگر چیزی ننویسد؛ سرانجام در تابستان سال بعد در زندان مرد(زاهدی، .(30 :1391 با مرگ ابن تیمیه، دعوت به سلفی گری و احیای مکتب احمدبن حنبل بوسیله شاگرد وی ابن قیم دنبال شد. ابن قیم اندیشه ی پراکنده استادش را نظام مند کرد و اصول سلفی گری اعتقادی را که در دوره ی ابن تیمیه به صورت پراکنده بیان شده بود، مدون کرد. بعد از ابن قیم سلفی گری در عرصه اعتقادات عملاً به فراموشی سپرده شد(علی زاده موسوی،.(283 :1391
.2,3 محمد بن عبدالوهاب و موج سوم از سلفی گری .2,3,1 محمد بن عبدالوهاب و تأسیس فرقه وهابیت
جریان فکری که با شعار احیای دین و پیروی از سلف صالحین به وسیله احمد بن حنبل و بعد از آن بربهاری بنیان گذاری شد و بعد از چند قرن، توسط ابن تیمیه و شاگردش ابن القیم ترویج و گسترش یافت و بر یک سری اصول و مبانی استوار گردید، در سده اخیر توسط محمد بن عبدالوهاب به عنوان یک مذهب و شیوه خاص در جامعه پیاده شد. گرچه ابن تیمیه برای تحقق بخشیدن و پیاده کردن افکار و عقاید خود شدت و صلابت عجیبی از خود نشان داد لیکن آن شدت عمل هایش نتیجه ای جز زندان و آوارگی چیز دیگری برای وی به ارمغان نیاورد. اما بخت، یار محمد بن عبدالوهاب بود و با پیوند دادن تفکرات او با قدرت و حکومت آل سعود زمینه پیاده کردن آن ها در منطقه حجاز فراهم گردید. محمد بن عبدالوهاب نیز استفاده از موقعیت به دست آمده و تلاش در پیاده کردن افکار ناصحیح خود را مغتنم شمرد و آن ها را در منطقه حجاز به مورد اجرا گذاشت. بدین سان بود که مشاهد انبیا و اولیا را تخریب، و همه آثار باستانی و فرهنگی و مذهبی منطقه حجاز را نابود کرد.
محمد بن عبد الوهاب یکی از عالمان حنبلی قرن دوازدهم است که مسلک وهابیت را پایه گذاری کرد و نسبتش به وهیب تمیمی میرسد. وهابیت از نام پدرش عبدالوهاب گرفته شده است و پیش از او مسلکی به نام وهابیت وجود نداشت. او در سال 1115 ه. ق در شهرعُیینَهواقع در صحرای نجد عربستان چشم به جهان گشود و در سال 1206 ه. ق دیده از جهان فروبست(زاهدی، .(36 :1391 پدرش، عبد الوهاب از عالمان حنبلی و مورد احترام مردم و قاضی شهر عیینه بود. محمد در آغاز، از محضر جمعی از عالمان مکه و مدینه بهره برد؛ ولی در همان زمان، مطالبی بر زبان او جاری میشد که استادان و علمای صالح نسبت به آینده او بدبین بودند. وی در جوانی به مطالعه زندگی نامه کسانی که مدعی نبوت شده بودند، مانند مسیلمه کذاب، اسود عَنسی و طلیحه
اسدی علاقه خاصی داشت. این مطالب نشانگر آن است که از همان آغاز، دنبال شهرت و مقام بوده است. به همین دلیل، پدرش از او راضی نبود و پیوسته او را سرزنش میکرد و مردم را از اطاعت او بر حذر میداشت. حتی برادرش، سلیمان بن عبد الوهاب از مخالفان سرسخت وی بود و سخنان او را باطل میدانست. سلیمان در ردّ اندیشه برادرش کتابی نوشت که اولین کتاب در ردّ وهابیت است.
محمدبن عبدالوهاب نجدی .1115 - 1206)ق) با طرح مجدد ادعای بازگشت به اسلام اصیل، اندیشه پیروی از سلف صالح را بار دیگر به عرصه منازعات کلامی آورد. او با استناد به »بدأ الاسلام غریبا و سیعود غریبا« معتقد بود که اسلام اصل نخستین را در غربت یافته است؛ ازاین رو، وی با آنچه خود آن را بدعت و خلاف توحید می خواند، به مبارزه برخاست و مسلمانان را به سادگی اولیه دین و پیروی از سلف صالح دعوت می کرد و مظهر بارز سلف صالح او نیز امام احمدبن حنبل بود(واعظی،.(368 :1390
به اعتقاد وهابیان، مذهب وهابی نه نحله ای جدید، بلکه، همان مذهب سلف صالح است و ازاین رو، خود را »سلفیه« نیز می نامند؛ زیرا آنان مدعی هستند که در اعمال و افعال خود، از سلف صالح، یعنی از اصحاب پیامبراکرم صلی االله علیه و آله و سلم و تابعین آنان پیروی می کنند. وهابیان معتقدند که باید اساس دین بر قرآن و مفاهیم ظاهری احادیث صحیح پیامبر صلی االله علیه و آله و سلم و اصحاب او نهاده شود و در پی آنند که این آیات و روایات بدون هرگونه تغییر و تأویل مورد استناد و عمل قرار گیرد؛ یعنی صرفا به ظاهر مفاهیم آنها عمل شود. ازاین رو، آنان آن دسته از رفتار و کردار مسلمانان را که با قرآن و احادیث اصلی تطبیق نمی کند، انحراف از اصول و فروع اصلی قرآن و اسلام می شمارند(واعظی،.(370 :1390 دکتر محمدسعید رمضان البوطی، از منتقدان اندیشه سلفیه و فرقه وهابیت، در کتاب »السلفیه مرحله زمینه مبارکه لا مذهب اسلامی« درباره سلفیه و پیدایش آن می گوید: »سلفیه پدیده ای ناخواسته و نسبتاً نوخواسته است که انحصارطلبانه مدعی مسلمانی است و همه را جز خود، کافر می شمرد؛ فرقه ای خودخوانده که با به تن درکشیدن جامه انتساب به سلف صالح و با طرح ادعای وحدت در فضای بی مذهب، با بنیان وحدت مخالف است. سلفیه، یعنی همان بستر وهابیت، مدعی است که هیچ مذهبی وجود ندارد و باید به عصر سلف، یعنی دوران صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین بازگشت و از همه دستاوردهای مذاهب که حاصل قرنها تلاش و جستجوی عالمان فرقه ها بوده و اندوخته ای گران سنگ از فرهنگ اسلامی در ابعاد گوناگون پدید آورده است و با پاسداشت پویایی اسلام و فقه اسلامی آن را به پاسخگویی به نیازهای عصر توانا ساخته است، چشم پوشید و “اسلام بلامذهب” را اختیار کرد. « سلفیه دستی به دعوت بلند می کند و می گوید: »بیایید با کنارگذاشتن همه مذاهب به سوی یگانه شدن برویم« اما با دست دیگر، شمشیر تکفیر برمی کشد و مدعی است که با حذف دیگران از جامعه اسلامی و راندن آنان به جمع کفار، جامعه اسلامی را یکدست می کند. در پشت این دعوت به بی مذهبی، نوعی مذهب نهفته و بلکه دعوت، خود نوعی مذهب است، آن هم مذهبی گرفتار چنگال جمود و تنگ نظری که اسلام را به صورت دینی بی تحرک، بی روح، ناقص، ناتوان و بی جاذبه تصویر می کند و با احیای خشونت و تعصب، راه را بر هرگونه نزدیک شدن به همدیگر می بندد.« این فرقه با سایر فرقه های سنی در عقیده و کلام نیز اختلاف دارد و مدعی است که بدعتها، خرافات و اوهام وارد دین راستین و ناب اسلام شده و مسلمانان را از دنبال کردن راه
سلف بازداشته اند. در عقاید این فرقه، احادیث و سنت مقام ویژه ای دارند و آنان قرآن را معیار سنجش احادیث و سنت می دانند. سلفی ها معتقدند که سنت با قرآن نسخ نمی شود و آن را نسخ نمی کند. آنها معتقدند که نیازمندی قرآن به سنت بیش از نیازمندی سنت به قرآن است و احادیث را باید بر قرآن عرضه کرد. البته این بدان معنا نیست که قرآن در درجه دوم قرار دارد و سنت و احادیث ارجح اند، بلکه باید به قرآن همان گونه عمل کرد که رسول االله صلی االله علیه و آله و سلم آن را انجام می داد؛ ولو این مساله نیز معمولا باتوجه به شرایط روز با مشکلاتی روبرو است(واعظی،.(370 :1390
سلفیون به حدیث روایت شده از عبداالله بن مسعود استناد می کنند، مبنی براین که پیامبر صلی االله علیه و آله و سلم فرمود: »خیر الناس قرنی، ثم الذین یلونهم، ثم الذین یلونهم و... « (البوطی،.(70 :1373آنان آرای علما را در مراد از این قرون ثلاثه ذکر می کنند و نتیجه می گیرند که سبب »خیریت« نسل اول صدر اسلام آن است که آنها (صحابه، تابعین و تابعینِ تابعین) سلسله منتهی به منبع وحی را تشکیل می دادند و اسلام را دست نخورده و بکر فرامی گرفتند و به نسلهای بعدی می رساندند، اما بدعتها پس از این تاریخ در اسلام پیدا شد و همین امر علت خیریت آن سه نسل از مسلمانان است. به عقیده
سلفیون، نهایت تلاش درست ما می تواند چنین باشد که سلوک آنان را در فهم اسلام، میزانی برای استنباط و فهم خود قرار دهیم، به آنان اقتدا کنیم و از هرگونه خلاف راه و روش آنها اجتناب نماییم. گرچه پیروان سلفیه با این دیدگاهشان جامعه اسلامی و مسلمانان را به دو دسته سلفیه و غیرسلفیه - از نظر آنان کافر و مشرک؛ حتی اهل سنت - تقسیم کردند و این خود یک بدعت است، اما این فرقه در تبادل فهم و آراء خود، حتی در بین خودشان نیز به اختلافات اساسی دچار شدند. درواقع سلفیون با اعتقادشان به تبعیت از روش و اسلوب سلف، باب استنباط و اجتهاد را که تضمین کننده بقا و ابدیت اسلام است، مسدود کردند.
.2,3,2 چگونگی شکلگیری فرقه وهابیت
سال 1153ق.(1118ش.) در تاریخ وهابیت، نقطه آغاز است. با توجه به حمایتهای استکبار و درگذشت پدر محمد بن عبدالوهاب در سال 1153ق.، وی زمینه را برای اظهار عقاید خود فراهم دید. البته او در اولین قدم با برخورد شدید عمومی مردم حریمله رو به رو شد که حتی نزدیک بود خونش را بریزند(علی زاده موسوی،.(314 :1391ناچار از آنجا به زادگاه خود، عیینه بازگشت. پس از ورود به عیینه، سخنان خود را به امیر آنجا - عثمان بن احمد بن معمر - عرضه کرد. امیر دعوت او را پذیرفت و با هم پیمان بستند که هر یک از آن دو، بازو و یار و یاور دیگری باشند. بدین ترتیب، امیر اجازه داد که او عقاید خود را بی پرده مطرح کند. برای اینکه پیوند محمد بن عبدالوهاب با امیر استوارتر گردد، وی با خواهر امیر ازدواج کرد. بدین گونه، پیمانی مستحکم میان شیخ و امیر بسته شد. در آن عصر، اطراف شهر عیینه پر از مساجد و زیارتگاههایی از صحابه و اولیا بود. از جمله، قبر زید بن خطاب - برادر عمر - مورد احترام مردم آن دیار بود. محمد بن عبدالوهاب با عدهای از سربازان عثمان بن معمر به این زیارتگاهها حمله بردند و آنجا را با خاک یکسان کردند. نویسنده تاریخ نجد میگوید: »محمد بن عبدالوهاب با دست خویش، قبر زید بن خطاب را با خاک یکسان کرد. این کار، واکنشهایی در منطقه ایجاد کرد و باعث شد مردم علیه شیخ قیام کنند و گفتههای او را مردود بشمارند.« آنان نامهای به علمای احساء و بصره و حرمین نوشتند و از شیخ شکایت کردند. علما به امیر عثمان بن معمر، نامه نوشتند و او را به کشتن شیخ امر کردند.
امیر عیینه به ناچار شیخ را از این شهر بیرون کرد. شیخ، منطقه درعیه، زادگاه مسیلمه کذاب را برگزید و در سال 1160 ه. ق، به آنجا منتقل شد. وی پس از ورود به درعیه با امیر این منطقه (محمد بن سعود، نیای خاندان سعودی) تماس گرفت و همان پیمانی را که با امیر عیینه بسته بود، با محمد بن سعود بست. ابن سعود از پیمان خود با شیخ خوشحال بود، ولی دو نگرانی خود را با شیخ مطرح کرد: اول اینکه اگر ما، تو را یاری کردیم و کشورها را گشودیم، میترسیم ما را ترک کنی و در نقطه دیگری سکنا گزینی! دوم اینکه ما در شهر درعیه قانونی داریم و آن اینکه در فصل رسیدن میوهها از مردم مالیات میگیریم. میترسیم تو مالیات را تحریم کنی! شیخ در پاسخ ابن سعود گفت: من هرگز تو را با دیگری عوض نخواهم کرد و خدا در فتوحاتی که نصیب ما میکند، غنایمی قرار خواهد داد که تو را از این مالیات ناچیز بی نیاز سازد. امیر درعیه برای تحکیم روابط میان دو خانواده، دختر شیخ را به ازدواج فرزند خود، عبدالعزیز در آورد و از این طریق پیوند خانوادگی میان آن دو برقرار شد و تاکنون نیز این رابطه در شعاع گستردهای محفوظ مانده است.
پس از این پیمان، محمد بن عبد الوهاب به رؤسای قبایل و تمام مردم نجد نامه نوشت و آنها را به قبول مذهب تازه خود فرا خواند. برخی پیروی کردند و گروهی نیز اعتنایی نکردند. سپس شیخ با عنوان جهاد علیه کفر و شرک و بدعت گذاران به کمک ابن سعود، لشکری تشکیل داد و علیه مسلمانان قیام کرد و با حمله به شهرها و روستاهای مسلمان نشین، مردم را به خاک و خون کشید و اموال آنها را به عنوان غنایم جنگی غارت کرد.
بدین ترتیب، فرقه وهابیت به وجود آمد؛ ولی ناگفته پیداست که جنگها و نبردهای آنان علیه کسانی بود که همگی گوینده »لا اله الا االله، محمد رسول االله« بودند و پیوسته خدا را عبادت میکردند و فرایض الهی را به جا میآوردند.
علاوه بر سرزمین حجاز، مصر نیز از تغییر و تحولات عقیدتی برکنار نماند و سلفی های این کشور با اقدامات و فعالیتهای حسن البناء و جنبش اخوان المسلمین، سیر جدیدی در آموزه های عقیدتی اهل سنت تجربه کردند و باب های جدیدی برای این گروه جهت گشودن روزنههای محدود اجتهاد باز شد.
.2,4 نقش رشیدرضا در ترویج عقیده مبارزاتی سلفیه
در پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، تعالیم سیدجمال الدین اسدآبادی .1898 - 1838)م) و محمد عبده .1905 - 1849)م) در مصر و سرزمینهای دیگر عرب پیروان بسیاری در میان نویسندگان و اندیشمندان یافت و سرآغاز شیوه تفکر تازه ای درباره جایگاه اسلام در جهان امروز شد. محمد عبده برجسته ترین شاگرد سید جمال الدین اسدآبادی بود که در اواخر قرن نوزدهم مفتی اعظم مصر شد و تنها سلفی برجسته ای بود که به این منصب دست یافت. وی اعتقاد داشت که اسلام اگر به طور واقعی فهمیده شود، با عقل گرایی اروپای مدرن سازگار است. از نظر وی، این فهم واقعی را می توان در دوران نسلهای اولیه اسلام، پیدا کرد. عبده برای توضیح آموزه های خود، لفظ سلفیه را ابداع نمود. پیروان عبده، پس از مرگ وی، اندیشه های وی را در دو مسیر متفاوت دنبال نمودند. عده ای، آموزه های وی را برای دفاع از سکولاریزم بکار بردند. جریان دیگری از پیروان عبده، اندیشه های اصلاحگری وی را طوری تفسیر کردند که به ایدئولوژی امروزین القاعده منجر می شود. محمد رشید رضا شاگرد و زندگینامه نویس عبده تاکید فراوانی بر ایده اسلام ناب اسلاف، داشت. وی بیش از عبده از معارف جدید بهره داشت. مهمترین خدمتش در تبلیغ سلفیه، انتشار ماهنامه المنار بود که نخستین شماره آن در سال.1898م در قاهره منتشر شد و تا سی وپنج سال به طورمدام در صفحات آن معارف اسلامی سنی و عقاید رایج مسلمانان نقد می شد(عنایت،:1376 .(157 کار دیگر رشیدرضا بنیانگذاری انجمنی به نام »جمعیه الدعوه و الارشاد« (انجمن تبلیغ و راهنمایی) در سال.1909م بود. او نخستین بار به هنگام دیدار از کتابخانه هیات مبلغان مذهبی امریکایی در طرابلس به فکر تاسیس این انجمن افتاد. وی قصد داشت از این راه، هم تبلیغات هیاتهای مذهبی مسیحی را در کشورهای اسلامی بی اثر سازد و هم واعظان و آموزگارانی جوان برای تبلیغ شعائر اسلامی تربیت کند.
سالهایی که رشیدرضا به نشر آثار و افکار خود می پرداخت، با واپسین سالهای عمر امپراتوری عثمانی مقارن بود. ناتوانی و فساد این دستگاه - به عنوان دارالخلافه مسلمانان - بسیاری از سنیان را بر فرجام خلافت نگران کرده بود. رضا خلافت را مظهر پیوستگی دین و دولت در اسلام می دانست و تحقق همه آرمانهای دین جهانی اسلام را به آن وابسته می دید. گرچه البته این عقیده او، تازگی نداشت، بلکه فقهای سنی و به ویژه ماوردی، غزالی و ابن جماعه نیز در قرون پنجم، ششم و هشتم قمری آن را به تفصیل بیان کرده اند(عنایت،.(125 :1353
رشید رضا موضوع حکومت اسلامی را پس از پرداختن به مسائل خلافت به پیش می کشد و آن را در سه مرحله انجام می دهد: نخست مبانی خلافت را در نظریه و نگرش سیاسی اسلام پی جویی می کند؛ سپس شکاف بین آن نظر و عملکرد سیاسی را در میان مسلمانان سنی نشان می دهد و بررسی می کند؛ سرانجام اندیشه ی خود را راجع به این که حکومت اسلامی چگونه باید باشد، مطرح می سازد. رضا درباره ی این جنبه از آرا و دیدگاه های خود به تفصیل در کتاب »الخلافه او الامامه العظمی« بحث کرده است. گفتمان سیاسی رضا از سه ویژگی برخوردار بود:
گفتمان احیا و بازیافت متون علما و اندیشمندانی چون الماوردی، ابن تیمیه و ابن القیم ؛ -2 اجتناب و قطع ارتباط با خوانش اصلاحگرایانه مفاهیم سیاست دینی؛ -3 گفتمانی بنیادین که مفاهیم و اندیشه های اسلامگرایانی چون حسن البناء و اخوان المسلمین بعدها بر اساس آن پایه ریزی شد. از نظر رشیدرضا حاکمیت، پیمانی است که با انتخاب و شورا صورت می گیرد و حکومت جز با بیعت، مشروع نخواهد بود. وی در تعریف خود از مفهوم سیاست بر تعامل میراث سیاسی اسلام و مفاهیم جدید غربی که از اصل تفکیک قوا بهره مند است، تکیه می کند. رضا توحید، عدالت و آزادی را مجموعه ای از اصول فلسفه ی حکومت اسلام می داند. وی در شرایط ضعف و عدم صلاحیت ملت در انتخابات، مانعی نمی بیند که رهبری عادل و مصلح و در عین حال مستبد حکومت را در دست بگیرد و مردم را با هدف رونق و شکوفایی رهبری کند. حمید عنایت درخصوص دیدگاه های رضا درباره ی خلافت راشدین و نحوه ی انتخاب و فعالیت آنان معتقد است: »بحث های تاریخی ای که رشیدرضا در تأیید طرحش به راه می اندازد، آشکارا سازگاری هایی با
نظریه و نگرش سیاسی آنان (شیعه) دارد: انتقادش از روش نامزدی ابوبکر برای خلافت که مورد مشورت همه ی گروه های ذی نفع قرار نگرفته بود، و نصب عمر به خلافت توسط ابوبکر، چه بعدا مبنای حکومت توارثی (بنی امیه) قرار گرفت، و ضعف عثمان که دست بنی امیه را در اموال و امور جامعه باز گذاشت، همراه با اذعان او به این که خلافت در هیأت شایسته اش فقط تا حدودی در عهد خلفای راشدین وجود داشته و بعد از آنان ناپدید گردیده، همه و همه دلالت بر تأیید موضوع شیعه در قبال خلافت سنی دارد(عنایت،.(150 :1380
.2,5 اخوان المسلمین و حسن البنا
جریان اخوان المسلمین در مصر در سال 1928م توسط حسن البناء پی ریزی شد؛ حسن بنا (1949-1906) را باید از پیشگامان اندیشه اصلاحی در جهان عرب مدرن معرفی نمودکه با توجه به قابلیت های فکری و شخصیتی اش، توانست تاثیر به سزایی را در جنبش اسلامی بر جای گذارد(هوشنگی و پاکتچی،.(373 :1390
حسن النبا که از عبده تاثیر پذیرفته بود در سال1928 در مصر، اخوان المسلمین، نخستین جنبش سیاسی- اسلامی مدرن را پایه گذاری کرد. البنا در پی این بود که مسلمانان را در برابر سلطه سیاسی- فرهنگی غرب، متحد سازد. جنبش اخوان در جنگ اعراب و اسرائیل به یاری فلسطینیان شتافت. حسن البنا در رساله الجهاد خود مبانی بازتفسیر جهاد به عنوان جنگ نامنظم را بنا نهاد . این رساله حسن البنا منبع اصلی جهت گیری جهادگرایان معاصر است.(طیبی، .(126 :1389
دولت نقراشی پاشا در دسامبر1948 اخوان را منحل کرد و متعاقب آن، خود وی به دست یکی از اعضای اخوان، کشته شد و چندی بعد حسن النبا نیز ترور شد. در سال1952 افسران آزاد به رهبری جمال عبدالناصر طی کودتایی رژیم پادشاهی را ساقط کردند و ناصر به اخوان اجازه فعالیت داد. ولی این اوضاع دیری نپایید و پس از سوء قصد به جان ناصر در1954 اخوان غیر قانونی و منحل اعلام شد. در سال1955 شش تن از رهبران آن اعدام شدند و عده ای نیز به زندانهای طویل المدت محکوم شدند(زاهدی، .(90 :1391
.2,6 اخوان المسلمین و سید قطب
سید قطب( (1966-1906 را باید مهم ترین و اثر گذارترین چهره اسلام سنی در دوره معاصر خواند که تأثیراتی کاملاً متفاوت را در حوزه سلفی گری بر پیروان متعددومتنوع خود گذارده است اولین پرچمدار سلفیه انقلابی، یکی از اعضای اخوان المسلمین بود(هوشنگی و پاکتچی،.(375 :1390
وی در دهه50 و1940 علیه نفوذ غرب در جهان اسلام هشدار داد.سید قطب با توجه به آموزه ابن تیمیه در مورد جهاد علیه حاکمان مرتد، مبارزه علیه رژیمهای سکولار در جهان اسلام، حتی به قیمت کشتن مسلمانان را تجویز می کرد. قطب همچنین از ابوالعلی مودودی تاثیر پذیرفته بود. مودودی از مسلمانان خواسته بود که نفوذ غیر مسلمانان بر زندگی شان را قطع کنند. سید قطب سرانجام در سال1966 توسط رژیم جمال عبدالناصر به دارآویخته شد(احمدی،.(69 :1390
پس از اعدام شدن وی، سلفیون انقلابی از سید قطب به عنوان شهید نام می بردند. جانشین ناصر، انورسادات، ابتدا با گروههای سلفیه از جمله جماعت الاسلامیه مدارا می کرد. ولی بعدها این گروه، با سادات به اتهام رویگردانی از شریعت اسلام به مبارزه پرداخت. جماعت الاسلامیه، سپس در اواخر دهه1970 بر علیه سادات اعلام جهاد کرد. یکی از افراد الهام گرفته از سید قطب محمد عبدالسلام فرج، نقشه ترور انورسادات را در سال1981 طراحی کرد. و در نهایت توسط خالد اسلامبولی، از اعضای جهاد، او را کشت(زاهدی، .(98 :1391
وی با استناد به دلایل شرعی و با تاثیرپذیری از سید قطب، اعلام کرد که تکلیف هر مسلمانی است که قبل از حمله به دشمنان دور دست- اسرائیل آمریکا و دیگر کشورهای غربی مداخله کننده در جهان اسلام- ابتدا به مبارزه خشونت آمیز با دشمنان نزدیک یعنی رژیمهای مسلمانان مرتد، بپردازد.