بخشی از مقاله

چکیده

تاریخ هر چند کوتاه مدت اما پربار رشته مطالعات توسعه که سابقه طرح آن به عنوان یک عرصه مطالعاتی مستقل تنها به پس از جنگ جهانی دوم باز میگردد، درسهاي فراوانی براي گفتن دارد. نظریات متعددي که در این سالها مطرح شده و نتایج عملی گاهاً پر اشتباه ناشی از پیادهسازي آنها و همچنین اصلاحیههاي اندیشهاي متعددي که متفکران بر آنها اعمال کردهاند، انباشت دانشی پرارزشی را تدارك دیده است که بیتوجهی به آنها در روند طراحی الگوي پیشرفت میتواند مخاطرات جدي در برداشته باشد. این مقاله پس از مرور تاریخی دورههاي اصلی نظریهپردازي توسعه و جریان اصلی شامل نوسازي، مکتب وابستگی، نظام جهانی؛ نظریات توسعه بدیل و نظریات متأخر ،روندهاي غالب و حیاتی در این نظریات را شناسایی نموده است. روندهائی که در پی رشد و افول این نظریات همچنان پر اهمیت باقی ماندهاند.

سپس مبتنی بر این روندهاي غالب که بنا به دورههاي مختلف تحول نظریهپردازي توسعه تنظیم شدهاند، هفت الزام کلیدي براي طراحی الگوي پیشرفت و به ویژه نقشه راه الگو پیشنهاد شده است که عبارتند از - 1 پرهیز از طراحی الگو به عنوان فراروایتی تعمیمدهنده و یک برنامه مهندسی اجتماعی بزرگ مقیاس - 2 ضرورت توجه به تاریخ طبیعی توسعه و رها کردن اندیشه تکرار تاریخ غرب - 3 جهانی شدن نظریه توسعه و پذیرش وابستگی متقابل و تقسیم کار جهانی به عنوان ماهیت نظام بینالملل و بستر طراي الگو - 4 بازنگري در سطح تحلیل دولت محورانه در الگوي پیشرفت و افزودن سطوح تحلیل جدید - 5 توجه به عدم تعادلهاي بومشناختی، تکثر ساحتهاي اجتماعی و ملاحظات قومی در سیاست توسعهاي الگو - 6 رعایت اصل همگرایی توسعه و محیط - 7 بازطراحی ساختار تبدیل تفکر و نظریه توسعه به استراتژي و برنامه.

واژههاي کلیدي: نظریات توسعه، روندهاي غالب، جریان اصلی توسعه، توسعه بدیل، مکتب وابستگی، نظام جهانی، مکتب نوسازي، الگوي پیشرفت

-1 مقدمه

امروزه همچنان برخی معتقدند پیشرفتهاي رخ داده در غرب و موفقیتهاي اقتصادي، سیاسی و فناورانه کشورهاي شمال و تجربه موفق آنها در ارائه الگوهاي کارآمد براي تغییرات اجتماعی، ضروري ساخته است که هر جماعت و ملت دیگري هم که بخواهد این موفقیتها را کسب کند، الزاماً باید مسیر همان کشورها و اهداف مدنظر آنها را پیگیري و دنبال نماید. تأکید مطلق بر تجربه عینی و رخ داده توسعه در غرب، این نظر را تداعی میکند که ایدهها، مفاهیم و آراء برآمده از این تجربه عینی کارآمدترین و اثربخشترین ایدهها و مفاهیم هستند و بنابراین ضرورتی به نظریهپردازي مجدد در این حوزهها نیست. از سوي دیگر و در نگاهی کاملاً متضاد صاحبنظرانی همچون نورگارد در کتاب»خیانت به پیشرفت« مدعیاند که تجربه عینی رخ داده در غرب به دلیل نقصانهاي فراوان و آسیبهاي متنابهی که در برداشته است و به سبب بحران آفرینیهاي متعدد، به اندیشه پیشرفت خیانت کرده است و نظریات توسعه و تفاسیر آنها قابلیت بررسی و دقت نظر بیشتر را ندارند - Norgard,2006 -

اما در برداشتی متعادلتر و میانهرو، باید اذغان کرد که تجربه عینی غرب موفقیتهاي قابل توجهی کسب کرده و در عین حال بحرانهاي خطرناك و دلهرهآوري را هم براي جامعه انسانی به ارمغان آورده است. بنابراین به نظر بهتر است تأمل در باب پیشرفت و توسعه را همچنان مسألهاي جاري و تمام نشده فرض کنیم که مسائل بیشماري براي پاسخ گفتن دارد. آن چنان که بژورن هتنه میگوید:» نظریهپردازاي درباره توسعه کاري بیپایان است و توسعه و پیشرفت مفاهیمی باز و بیپایان هستند« - هتنه، . - 1388 در حقیقت باب نظریهپردازي در خصوص توسعه همچنان باز است و این گرایش علمی همچنان آبستن نظریات جدید خواهد بود. اگر توسعه یافتگی، محصول روندهاي مداوم تغییر باشد و این روندها بسته به نقطه نظر هر فرد به عنوان »توسعه« یا »عدم توسعه« پذیرفته شوند،آنگاه این نکته بدان معنی است که نظریهپردازي براي توضیح و تبیین روندهاي مداوم تغییر نقطه پایانی ندارد و امري همیشگی و رو به رشد و همگام با رشد دانش و عقلانیت انسانی است.

تحولات رشته مطالعات توسعه نیز به خوبی حکایت از استمرار و پویایی تفکر توسعه و طرح نظریات جدید در این عرصه دارد. مطالعات توسعه رشتهاي داراي جهتگیري به سوي مسأله، کاربردي و چند رشتهاي است که تغییرات اجتماعی را در عرصههاي جهانی، البته با توجه لازم و مقتضی به ویژگی جوامع مختلف از نظر تاریخ، بومشناسی، فرهنگ و غیره تجزیه و تحلیل میکند - سیفزاده، - 1388 بنابراین انباشت دانشی فراوانی در غالب این گرایش فراهم آمده است که بهرهبرداري از آنها براي تأمل در مسائل پیشرفت ایران نیز ضروري است.در عین حال از دهه هفتاد میلادي این احساس در کشورهاي جنوب رو به رشد بود که باید توسعه تقلیدآمیز پایان یابد و تناسب بیشتري میان سیاستها و استراتژيهاي توسعه و ویژگیهاي بافت و زمینه برقرار شود. سابقه تاریخی باز اندیشی در مسائل توسعه غربی و تئوريهاي جریان اصلی و طرح ضرورت بومیگرایی در توسعه به اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد میلادي باز میگردد.

در مجموع تاریخ مطالعات توسعه حداقل سه جریان و دوره اصلی را به خود دیده است. دوره اول در فاصله پس از جنگ جهانی دوم تا اواخر دهه شصت که ویژگی غالب آن مستولی تفکر اروپا محورانه است. نظریاتی همچون نوسازي در این دوره مطرح میشود. دوره دوم از اوایل دهه هفتاد تا اواخر دهه هشتاد با ویژگی غالب بومیگرایی و در برگیرنده نظریات نظام جهانی و وابستگی است و دوره سوم از دهه نود تاکنون که نظریات بدیل - هنجاري - از جمله توسعه پایدار، فمنیسم، توسعه انسانی و غیره را در برمیگیرد.در این سیر نظریهپردازي، ظهور و سقوطهاي مفهومی متعددي رخ داده و چالش میان نظریات متعارض، فرصت یافتن روندهاي کلیدي را فراهم آورده که میتوانند همچون چراغ راهی، براي تأملات آتی و طراحی نظریات جدید نظیر الگوي اسلامی ایرانی پیشرفت مفید و کارآمد باشند.

مقاله حاضر دقیقاً با هدف پرداختن و آشکارسازي همین روندهاي کلیدي به رشته تحریر در آمده است. این مقاله در پی پاسخ به این پرسش است که مهمترین روندهاي نظري و مفهومی در خلال قریب به 70 سال نظریهپردازي توسعه چه بودهاند و این روندهاي استراتژیک چه الزامات مفهومی را براي طراحی الگوي پیشرفت مطرح میسازند. این مطالعه هفت ملاحظه اساسی را در طراحی الگوي پیشرفت مطرح میکند که گمان میرود توجه به آنها در ترسیم نقشه راه الگو، نحوه پیادهسازي و ملاحظات مفهومی طراحی الگو به شدت حیاتی و جدي باشند. ملاحظات فوق در حقیقت چکیدهاي است از مهمترین آموزههاي جهانی - شامل نظریات، انتقادات و تعارضات - نظري مطرح شده در گرایش مطالعات توسعه.

-2 روندهاي غالب در مطالعات توسعه

تاریخ مطالعات توسعه در پس از جنگ جهانی دوم را حداقل در سه دورة اروپا محوري، بومیگرایی و نظریات بدیل - هنجاري - میتوان دستهبندي کرد. هر یک از این دورهها شامل چندین نظریه و مکتب مختص به خود هستند که در مجموع روندهاي غالب و پیش فرضهاي نسبتاً ثابتی را در برمیگیرند. ویژگیها و محتویات هر یک از نظریات در این دورهها به تفضیل در منابع علمی موجود است لیکن در ادامه به اختصار اصلیترین روندهاي حاکم در هر دوره را برمیشماریم. دوره اروپامحوري این دوره که با پایان جنگ جهانی دوم آغاز میشود و تا اواخر دهه 60 میلادي ادامه مییابد محصولسیطره کامل اندیشه و تفکر نظریهپردازان اروپایی بر مطالعات توسعه است. منظور از تفکر اروپا محورانه، تئوريها و مدلهاي توسعه است که ریشه گرفته از تاریخ اقتصادي غرب هستند و در نتیجه شکل گرفته از آن تجربه بینظیر محسوب میشوند - قوام، . - 217 :1389

مهمترین روندهاي غالب در این دوره مطالعات توسعه عبارتند از:تأکید بر تاریخ طبیعی توسعه که حاصل تجربه عینی اروپا است.درونزاگرایی و تکاملگرایی که به نوعی به تفسیر جبرگرایانه از تغییرات اجتماعی میانجامد. رهیافت تک خطی به توسعه که متضمن نوعی مادي انگاري و تقلیلگرایی است.تلقی از نظریه توسعه به عنوان یک نظریه عام و جهان شمول و برنامه توسعه به عنوان یک برنامه مهندسی اجتماعی بزرگ مقیاس.نظریه توسعه به عنوان نظریهاي فراگیر و جهان شمول، ماهیت آن را به سمت نوعی ایدئولوژي توسعه گرایش میدهد. هنگامی که الگوهاي موفق و تجربه شدة توسعه به عنوان راهحل و راهکار محتوم و نهایی که مجادلهناپذیر است معرفی شوند، نظریه توسعه به نوعی ایدئولوژي تبدیل میشود.

عاملیت دولت با تأکید بر یک دولت قوي و با برنامه که کلان ساختارهاي اجتماعی را ایجاد و مدیریت میکند.ماهیت استعمارگرانه فرهنگی نظریات این دوره به دلیل تبدیل شدن آنها به ایدئولوژي توسعه.دوره بومیگرایی واکنش جوامع غیر اروپایی به رویکرد تک ساحتی و یک جانبه مدرنیزاسیون و ناکارآمدي عملیاتی دیدگاههاي اروپا محورانه که در کشورهاي غیراروپایی جنوب پیاده شده بودند، دوره جدید از نظریه پردازي توسعه را رقم زد که در آن تلاش شده بود ملاحظات بومی و منطقه اي هر چه بیشتر مورد توجه قرار گیرد. در

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید