بخشی از مقاله
معناشناسي واژه حکمت در قرآن کريم با تکيه بر نظريه حوزه هاي معنايي
چکيده
اين پژوهش مي کوشد با روش توصيفي - تحليلي واژه حکمت را در قرآن کريم مورد واکاوي قرار دهد.
لذا، ضمن بازشناسي معاني لغوي و اصطلاحي حکمت ، ديدگاه مفسران درباره معاني اصطلاحي و ارتباط مفهومي آن با واژه هاي هم نشين و جانشين مانند عزيز، بصير، خبير و. . . ، و نيز مفاهيم برآمده از ارتباط سازمان يافته آن ها مورد تحليل قرار گيرد. سپس با دقت در مقتضاي آيات قرآن کريم ، چگونگي کاربرد حکمت در سرتاسر آيات قرآن کريم تبيين گردد. نتايج مهم بررسي توصيفي، آشکار شدن پيوند معنايي عميق حکمت با ساير واژه هاي هم حوزه در قرآن است ؛ اين واژه در آيات قرآن با کلمات و الفاظ مختلف و متعددي هم نشين شده است به گونه ايي که در ١٠ مورد با لفظ کتاب و نيز با الفاظ ديگري از جمله موعظه حسنه ، فصل الخطاب ، قرآن ، علم ، ذکر و... هم نشين شده که اين هم نشيني موجب شده معناي حکمت در آن آيه با کلمه هم نشينش متناسب شود؛ بعنوان مثال در آيه ايي که حکمت با علم هم نشين شده ، معناي علم و آگاهي خداوند در اين واژه محسوس تر است و يا در هم نشيني با کتاب به معناي مجموعه قوانيني است که مکمل کتاب جهت هدايت مردم است .
واژگان کليدي: مفردات قرآن ، معناشناسي، حکمت ، رابطه جانشيني واژگان ، رابطه هم نشيني واژگان .
مقدمه : نگاه معنا شناختي به متن و تحليل معنايي واژگان ، يکي از راه هاي دست يابي به معناي دقيق و مقصود اصلي گوينده است . ازمنظر زبان شناسي، معنا شناسي دانشي است که به بررسي معنا مي پردازد. يا شاخه اي است که به بررسي شر ايط لازم در رمز مي پردازد تا قادر به حمل معنا باشد (مختارعمر، ١٣٨٥، ص ١٩؛ پالمر، ١٣٦٦،ص ١٣)
زبان شناسان معتقدند که فعاليت هاي زباني و کلامي فقط از کلمه ها تشکيل نشده اند بلکه پديده هاي کلامي، جمله هايي هستند که نشانه هاي آنها با مکث ، وقف و امثال آن مشخص مي شوند، بنابراين معناشناسي فقط بر واژه ها متکي نيست . از اين رو، اين علم بررسي روابط ميان کلمات و معناي آنها تاکيد مي کند.( اختيار،١٣٤٨،ص ٣٨) بنابراين روابط هم نشيني در معناشناسي بسيار مورد توجه است ، يکي از نشانه هاي زباني است که مربوط به ترکيب کلمات در جمله يا کلام مي باشد و به واژگاني که در جوار يک کلمه قرار گرفته اند، کلمات هم نشين آن گفته مي شود. توجه به واحد هاي هم نشين موضوع مورد نظر، معناي آن را براي مخاطب بهتر تبيين مي کند، به ويژه در مواردي که کلمه بيش از يک معنا داشته باشد يا معناي آن نامشخص و مبهم باشد( صفوي، ١٣٧٩،ص ٤١؛ بارت ، ١٣٧٠،ص ٣٨) در بين زبان شناسان متأخر، ايزوتسو مستشرق ژاپني از روش معناشناسي براي روشن شدن معناي حقيقي و مورد نظر گوينده در مفاهيم و بطون آيات قرآن استفاده کرده است . به عقيده او، براي فهم درست و دقيق مفاد و معناي واژه ها بايد به بافت و سياق هم توجه کرد؛ به ويژه در متون ديني مانند قرآن کريم که يک مجموعه تصادفي و اتفاقي از کلمات بدون نظم و قاعده نمي باشد، بلکه واژه هاي آن با قرار گرفتن در نظام و شبکه خاص در ارتباط با ساير کلمات ، رنگ معناشناسي به خود مي گيرند که اگر بيرون از دستگاه بدون نظر گرفتن بافت و سياق آيات لحاظ شوند، هرگز آن معنا را در بر نمي گيرند( ايزوتسو، ١٣٧٠،ص ٦٣).
رويکرد معناشناسانه حکمت در قرآن با ملاحظه بافت و سياق و با توجه به مجاورت کلمات و با تکيه بر مجموعه يا بافت کلي قرآن مي خواهد انسجام و پيوستگي معارف قرآن را روشن و شبکه اي پيچيده و در هم تنيده را ترسيم کند که از نظر جهان بيني مهم است . روابط متعددي که در ميدان هاي معنايي هر يک از کلمات قرآن وجود دارد، پيوستگي هايي ايجاد مي کند که تمام آن را به صورت يک مجموعه کلي مرتب شده بنابر يک نظام سازمان يافته نمايش مي دهد بدين ترتيب ميان کلمات و جملات آيات قرآن پيوستگي معنايي خاصي برقرار است و همگي از جانب خداوند حکيم براي القاي پيامي ويژه ترتيب يافته اند. پيوستگي ميان مفاهيم آيات به جملات آن منحصر نمي شود، بلکه ميان مفردات آن نيز پيوند هاي معنايي ويژه برقرار است ؛ هر واژه جايگاه خاص خود را دارد و معناي خود را در ارتباط با ساير واژگان قرآن باز مي يابد.
اين مقاله در صدد است با تحليل ارتباط معنايي واژه هايي که با حکمت در يک حوزه معنايي قرار مي گيرند، در دو محور جانشيني و هم نشيني به تبيين جايگاه معنايي حکمت در قرآن بپردازد.
پيشينه پژوهش :
موضوع اين پروژه در مورد علم معناشناسي و بررسي موردي آن در قرآن کريم مي باشد. افراد زيادي در مورد علم معناشناسي کار کرده اند و کتاب هاي تاليف نموده اند من جمله کتاب کوروش صفوي با عنوان "درآمدي بر معناشناسي"، و کتاب مانفرد بي يورش با عنوان "زبان شناسي جديد" وکتاب ايزوتسو با عنوان
"مفاهيم اخلاقي-ديني در قرآن مجيد"، که همه در حوزه علم معناشناسي به دست چاپ رسيده اند. و کتاب هاي زيادي در مورد حکمت نيز کار شده است من جمله : "حکمۀ القرآن والحضارة" تأليف نظير حمدان ، "حکمت الهي عام و خاص " تأليف محيي الدين الهي قمشه ايي، "حکمت الهي و آفرينش هدفدار" تأليف امير شيرزاد، "علم وحکمت در قرآن و حديث " تأليف محمد ري شهري، و نيز مقالاتي با عناوين "چيستي حکمت در قرآن ، روايات و فلسفه " نوشته عبدالحسين خسرو پناه ، "مفهوم حکمت در قرآن و حديث " نوشته رضا برنجکار، "معنا شناسي حکمت در قرآن و حديث " نوشته الهام صادقيان ، "معنا شناسي حکمت از منظر قرآن و حديث " نوشته حسن احمد نيا، "تحول معنايي حکمت در حوزه هاي مختلف اسلامي" نوشته فهيمه شريعتي و سهيلا پيروز فر، "بررسي واژه حکمت در قرآن " نوشته مهين شريفي اصفهاني که در آن ها بصورت کلي به اصل حکمت که از سنخ حقيقت و علم است اشاره شده است و رابطه آن با علوم اسلامي از جمله فلسفه و کلام مورد بررسي قرار گرفته ، اما در اين پژوهش به معناي حکمت که همان علمي است که مانع از انجام فساد مي شود و انسان را در چهار چوب و محدوده خاصي قرار ميدهد که پا فراتر ننهد، پرداخته شده و البته معناي حکمت در محور جانشين و هم نشيني بررسي مي شود که در خلال آن به معاني وسيع تري از اين کلمه مي رسيم .
معناي لغوي حکمت
ريشه واژه حکمت ، حکم است که در اصل و در لغت به معناي منصرف شدن و منع کردن به قصد اصلاح است و افسار را «حکمۀ الدابۀ» (حکمت چهارپا) ناميده اند؛ چون مانع سرکشي وي مي شود و حيوان را رام و مطيع در دست سوار مي گرداند(ابن فارس ،١٤٠٤، ج ٢، ص ١٤٠؛ فراهيدي،١٤١٠، ج ٣، ص ٦٧)؛ ظاهرا از آن جهت به حکمت افسار گفته مي شود که مانع از پا فراتر از حد نهادن مي شود.
مصطفوي نيز اصل حکم را منع دانسته و گفته به معناي منع از خلاف به قصد خارج شدن از آن است (مصطفوي،١٤٣٠، ج ٢، ص ٣٠٨) بنابراين اصل معناي حکم همان منع و بازداشتن است ؛ برخي حکم را فقه و داوري و قضاوت ناميده اند و قاضي را از آن جهت حاکم گفته اند که ظالمان را از ستم منع مي کند (ابن منظور،١٤١٤، ج ٢، ص ١٤١)؛ و علم را حکمت گويند از آن جهت که صاحبش را از ناداني و صفات رذيله اخلاقي بازمي دارد(فيومي،بي تا، ج ٢، ١٤٥)، البته حکم اعم از حکمت است به طوري که هر حکمتي حکم است ولي هر حکمي حکمت نيست (راغب اصفهاني،١٤١٥، ص ٢٤٩). طبق گفته راغب حکم بر چيزي، يعني داوري کردن درباره آن ، که چنين است يا چنين نيست ؛ در واقع يعني همان امر و نهي، اگرچه کسي به آن پايبند باشد يا نباشد(راغب اصفهاني١٤١٥، ص ٢٢٩)، برخي ديگر حکم را قضا و فرمان و قانون و راي قاضي ناميده اند (فيومي، بي تا، ج ٢، ص ١٤٥). حکيم بر وزن فعيل از مشتقات حکم گاهي به معناي وزن فاعل است يعني حاکم ، همانطور که قدير به معناي قادر است که گاه به معناي مفعل آمده يعني کسي که کارها را محکم و متقن انجام مي دهد، به صاحب حکمت اطلاق شده است و گاه به معناي مفعل نيز آمده که وصف قرآن است يعني کتاب محکم و متقن (ابن فارس ١٤٠٤، ج ٢، ص ١٤١١).
با توجه به معناي حکمت ، حکيم يعني محکم کار و حکمت کردار يعني کسي که کار را از روي حکمت و مصلحت انجام ميدهد(قرشي،١٣٧٢،ج ٢ ،ص ١٦٤)، به طور کلي حکمت حالت و خصلتي است که انسان را از رفتن به سوي رذايل اخلاقي بازمي دارد و امري است که مانع جهل ميشود (مصطفوي،١٤٣٠، ج ٢، ص ٣٠٩)(فيومي،بي تا، ج ٢،ص ١٤٥) و چون که از نظر شکل بر وزن فعله است بر نوع خاصي از منع دلالت مي کند که همان منع از فساد است ؛ دلالت دارد. حکمت به معناي علم به حقايق اشيا و عمل به مقتضاي آنهاست (حسيني زبيدي،١٤١٤، ج ١٦، ص ١٦١).
آنچه از معناي حکمت با توجه به کتب لغت شناسي مي توان بطور خلاصه بيان نمود اين است که حکمت به دو معناست :
١)منع که جهت اصلاح امور است و شخص را از انجام فساد بازمي دارد.
٢)استواري و استحکام که از علم نشاءت مي گيرد.
مفهوم اصطلاحي حکمت
براي روشن شدن معناي حکمت علاوه بر معناي لغوي بايد به معناي اصطلاحي آن نيز بپردازيم ؛ حکمت در دانش هاي گوناگون مانند فلسفه و عرفان و اخلاق کاربرد دارد. در اصطلاح فلسفه حکمت بر صناعت نظري اطلاق مي شود که با آن حقايق پديده ها آن گونه که در واقع و نفس الامر هستند شناخته مي شود و با آن معلومات نظري کسب و ملکات فاضل به دست مي آيند تا نفس با آنها کامل و جهاني عقلي شود که مشابه عالم ديني باشد و در پرتو آن استعداد سعادت نهايي يابد(ميبدي،١٣٣١، ص ٦)، براين اساس برخي آن را باارزش ترين علم نسبت به با ارزش ترين معلوم ، صحيح ترين و متقن ترين شناخت و علم به اسباب نخستين هستي تعريف کرده اند(ابن سينا،١٤٠٥، ص ١٥). از ديدگاه علما و مفسرين از جمله ، جوادي آملي نيز حکمت به معناي نوع خاصي از استواري و محکم کردن است ، يا چيزي که به گونه اي ويژه و محکم استوار شده باشد، به طوري که هيچ خلل و سستي در آن راه نيابدکه معمولا اين کلمه در باره دانش هاي عقلاني راست و درست به کار مي رود که نادرستي و دروغ در آن راه ندارد، حکمت مطلب درستي است که با واقعيت ها مطابقت دارد و به گونه اي به سعادت انسان کمک مي کند، مانند معارف الهي درباره مبدأ و معاد يا دانش هايي که حقايق طبيعت را شرح مي دهد، از ديدگاه ايشان علت نامگذاري حکمت در روايات به معرفت ، بصيرت ، آگاهي در دين ، اطاعت خدا و شناخت امام تفسير شده است بخاطر اين است که اين معارف ، اساس سعادت بشر را تضمين مي کند(جوادي آملي،١٣٨٤، ص ٣٩٩)، علامه طباطبايي نيز حکمت را دانشي مي داند که صاحبش را از خلاف و رذيلت اخلاقي بازداشته و بسوي نور و معرفت هدايت مي کند و در دسته معلومات عقلاني به شمار ميرود که صادق است و بطلان و کذب در آن جاي ندارد ايشان مي فرمايند قرآن کريم پس از ياد کردن از انفاق با همه علل و اسباب آن و پس از ذکر اثر مثبت آن در حقيقت انساني اين بيان را از مصاديق حکمت دانسته و ذيل آيات شريفه ٢٦١تا ٢٦٩ سوره بقره در مورد آن سخن گفته است . از اين سخن چنان برداشت مي شود که حکمت برآن دسته از قضاياي صادقي اطلاق مي شود که به شکلي سعادت انسان را در بر مي گيرند مانند معارف الهي وابسته به مبدأ و معاد و آن دسته از حقايق عالم طبيعي که به سعادت انسان ربط دارد، همچون حقايق فطري که اساس شريعيات دين اند(طباطبايي،١٤١٧، ج ٢، ص ٣٩٥).
فلاسفه حکمت را به دو دسته نظري و عملي بخش کرده اند که حکمت نظري همان علم به احوال اشياء و موجوداتي که وجودشان در اختيار بشر نيست و آن را به طبيعي، رياضي و الهي تقسيم کرده اند و حکمت عملي را اين گونه تعريف کرده اند که در واقع حکمت همان علم به احوال اشيايي است که وجودشان در محدوده توان بشر است و آن را به تهذيب ، اخلاق و تدبير قسمت کرده اند (ميبدي،١٣٣١، ص ٧) در برخي کتب حکمت نظري مقدمه اي علمي براي رسيدن به هدف اعلاي انساني معرفي شده و از ويژگي هاي اين حکمت اين است که قابل تعليم و تعلم است و يکي از انگيزه هاي اساسي بعثت پيامبران به شمار مي آيد که قرآن کريم طي آيات متعدد به آن اشاره کرده است مانند: آيه ﴿لقد من الله علي المؤمنين إذ بعث فيهم رسولا من أنفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمۀ و إن کانوا من قبل لفي ضلال مبين ﴾ (آل عمران .١٦٤)، حکمت نظري که برآن عقل نظري اطلاق مي شود از ديدگاه قرآن شامل همه معارف اعتقادي و اخلاقي و عملي مي گردد که آدمي را به سوي زندگي پاکيزه رهنمون مي سازد و به غايت خلقتش نزديک مي گرداند(شيرزاد،١٣٩١، ص ١٠٧). و در مورد حکمت عملي گفته شده که مقدمه اي براي رسيدن به مقام و مرتبه انسان کامل است . با تمسک به اين منطق است که همه اعمال آدمي، که مايه رشد قابليت انسان است و او را به غايت خلقت و کمال مطلق نزديک مي گرداند در انسان تحقق مي يابد، احاديثي که حکمت را به طاعت خداي تعالي وتقوا و نگهباني دين و ملازمت حق و طاعت راستين و مدارا با مردم و دوري از کبائر و اجتناب از نيرنگ تفسير ميکنند، به اين نوع از حکمت اشاره دارند(شيرزاد،١٣٩١، ص ١٠٨). حکمت از منظر عرفان و سالکان به اين معناست که سالک هر چيزي را با استواري در جاي خود نهد، در اين اصطلاح برخي گفته اند حکمت علم به حقايق اشيا و اوصاف ، خواص و احکام آنها و ارتباط اسباب و مسببات و اسرار و هماهنگي ميان موجودات و عمل به مقتضاي اين دانش است (کاشاني،١٣٧٠، ص ٦١) و از ديدگاه اخلاق حکمت از فضائل اخلاقي و به معناي تهذيب نيروي نظري و حفظ آن از افراط و تفريط است به گونه اي که از بکارگيري قوه نظري در غير واجب يا بيش از مقدار واجب پرهيز کند و از تعطيل فکر نيز اجتناب ورزد(طوسي،١٣٥٦، ص ١٠٨و١١١)(نراقي،بي تا، ج ٢، ص ٨٠).
حوزه هاي معنايي حکمت در قرآن :
واژه حکمت با مشتقاتش در قرآن کريم ٢١٠ مرتبه و به تنهايي ٢٠ مرتبه تکرار شده است . مشتقات حکمت بصورت فعلي و اسمي هستند به طوري که مشتقات فعلي در ٥ دسته و مشتقات اسمي در١٠ دسته مرتب شده اند، اين کلمه (حکيم ) از اسماء حسني است و مجموعا ٩٧ بار در قرآن مجيد بکار رفته ، فقط در پنج محل صفت قرآن آمده که عبارتند از (آل عمران .٥٨)، (يس .١و٢)، (يونس .١)، (لقمان .٢)، (زخرف .٤) و در يک محل صفت امر آمده که آن (دخان .٤) است ، بقيه همه درباره حکيم بودن خداوند سبحان است ، به طوري که ٤٧ بار با اسم عزيز و ٣٦ بار با اسم عليم و٤ بار با اسم خبير و١ بار با اسم تواب ، ١ بار با اسم حميد،١ بار با اسم واسع و١بار با اسم علي آمده است (خرمشاهي،١٣٧٩، ص ٩٦١).
- حوزه معنايي حکمت بر محور هم نشيني
با بررسي معنايي واژه هاي هم نشين با واژه حکمت ، مي توان به مراد الهي از مفهوم حکمت دست يافت . با دقت در تک تک آيات حکمت و توجه به واژگان کليدي هم نشين با اين واژه ، با تعدادي مفاهيم و واژگان مواجهه هستيم که از جمله آنها مي توان به اين موارد اشاره نمود: عزيز، عليم ، هدايت ، الله ، قرآن ، موعظه حسنه ، آيات ، تزکيه و تعليم ، کتاب ، ملک ، فصل الخطاب ، ذکر، وحي، رب ، حق . در بررسي روابط معنايي هم نشين به منظور دست يافتن به مراد الهي از واژه حکمت ، با توجه به کثرت و تعدد واژگان و مفاهيم هم نشين با حکمت و مشتقات آن ، تنها به بررسي آن دسته از واژگاني پرداخته مي شود که به لحاظ هم نشين با واژه ي کنوني، بيشترين و پر تعدد ترين هم نشيني را برخوردار هستند. از جمله اين واژگان عزيز، عليم ، کتاب ، موعظه حسنه ، فصل الخطاب و قرآن که از جمله پربسامد ترين واژگان در بررسي اين نوع از رابطه ي معنايي با واژگان کانوني هستند.
واژه حکمت و مشتقاتش بيش از٨٠٠ مرتبه در قرآن ذکر شده که حدود ١٠٢مرتبه بدون متعلق آمده است (عبدالباقي،١٣٩١، ص ٢٨٣) مانند: ﴿و لما جاء عيسي بالبينات قال قد جئتکم بالحکمۀ و لأبين لکم بعض الذي تختلفون فيه فاتقوا الله و أطيعون ﴾( زخرف .٦٣)، «و هنگامي که عيسي دلايل آشکار آورد، گفت : به راستي براي شما حکمت آورده ام ، و تا بعضي از آن چه را که در آن اختلاف داريد، براي شما روشن سازم ، پس تقواي الهي پيشه سازيد و از من اطاعت کنيد»، و در بقيه موارد با الفاظ کتاب ، عزيز، عليم ، قرآن ، موعظه حسنه ، ملک ، فصل الخطاب و ...
همراه و همنشين شده است ؛ حال بايد ديد آيا با همنشيني در کنار ديگر واژه ها مفهوم آن نيز متفاوت مي شود؟
١-عزيز: واژه عزيز از اسماء حسني و به معني توانا و قادر است . عزيز توانائي است که مغلوب نمي شود، کسي است که چيزي بر او ممتنع نيست ( قرشي،١٣٧٢، ج ٤، ص ٣٤٠).﴿و مغانم کثيرة يأخذونها و کان الله عزيزا حکيما﴾( فتح .١٩)،«خدا همواره تواناي شکست ناپذير و حکيم است .» در تفسير مجمع البيان گفته شده جمله " و کان الله عزيزا حکيما" به اين معنا است که خدا در آنچه اراده ميکند مسلط و غالب است ، و نيز آنچه را اراده ميکند متقن انجام ميدهد.
- ﴿و ما جعله الله إلا بشري و لتطمئن به قلوبکم و ما النصر إلا من عند الله إن الله عزيز حکيم ﴾( انفال .١٠) « و خداوند آن [وعده ] را جز بشارتي [براي شما] قرار نداد و تا آن که دل هايتان به آن اطمينان يابد، و پيروزي جز از نزد خداوند نيست ، بيشک خداوند عزيز حکيم است » علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي گويد: بيان انحصار حقيقت ياري در خداي تعالي است ، و اينکه اگر پيشرفت و غلبه به کثرت نفرات و داشتن نيرو و شوکت بود، ميبايستي مشرکين بر مسلمانان غلبه پيدا کنند که هم عده شان بيشتر بود، و هم مجهزتر از مسلمين بودند. جمله " إن الله عزيز حکيم " تمامي مضمون آيه و متعلقات آن را که در آيه قبلي بود تعليل ميکند، و ميفرمايد: به عزت خود ايشان را ياري داده و به حکمتش ياريش را به اين شکل و به اين صورت اعمال کرد (طباطبايي،١٣٧٤،ج ٩، ص ٢٣). ممکن است منظور اين باشد که پيروزي به کثرت جمعيت نيست ، بلکه به دست خداست . ومراد از اين جمله " إن الله عزيز حکيم " اين است که خداوند به انجام کارها قادر است و بدون حکمت و مصلحت کاري را انجام نميدهد. (طبرسي،١٣٦٠، ج ١٠،ص ١٧٤).
واژه عزيز و مشتقاتش در ١٢١ آيه قرآن کريم آمده است ، خود واژه عزيز در ٩٩ آيه آمده که ٤٧ مرتبه با واژه حکمت همنشين شده است ( عبدالباقي،١٣٩١، ص ٦٠٦)، اين واژه در آيات زيادي با واژه حکيم همراه شده است ؛ همراهي عزيز با حکمت ظاهرا براي فهماندن اين حقيقت است که خدا در عين عزت و توانائي کارهايش از روي حکمت و مصلحت است و در عين حال مهربان ، بخشاينده ، وهاب ، دانا، پسنديده و ... است نبايد از عزت خدا بترسيد. باتوجه به معناي واژه حکيم و معناي واژه عزيز و بررسي انجام شده پي مي بريم که خداوند آن چنان قادر و قوي است که هيچکس نميتواند در برابر اراده او ايستادگي کند وبه قدري حکيم و دانا است که فقط افراد شايسته را ياري مي کند و با توجه به اراده و علم و مصلحت خود به افراد اطمينان مي دهد که شکست نمي خورند و در پيروزي مسلمانان اصل اراده خداست و امدادهاي الهي و ياري مؤمنان ، بر اساس عزت و حکمت است .
٢-عليم : واژه علم به معناي دانستن و دانش است ؛ واژه عليم با مشتقاتش بيش از
٧٠٠ مرتبه در قرآن آمده ، خود واژه عليم ١٦٢بار در کلام الله آمده است که ١٥٦بار درباره خدا و ٣٦بار با حکيم آمده است و٨ بار درباره ديگران (عبد الباقي ،١٣٩١، ص ٧١٠). ﴿يا أيها النبي اتق الله و لا تطع الکافرين و المنافقين إن الله کان عليما حکيما﴾( احزاب .١)؛ جمله ﴿إن الله کان عليما ﴾ يعني به درستي که خداوند به آنچه بعدها مي شود قبل از وجودش داناست . کلمه "حکيما" يعني عالم است در آنچه را که ايجاد و خلق مي نمايد و مصلحت انديش است براي آنچه را که از پيروي کفار و اهل نفاق نهي نموده ( طبرسي،١٣٦٠، ج ٢٠، ص ٨) ﴿و إنک لتلقي القرآن من لدن حکيم عليم ﴾( نمل .٦) « و به يقين تو قرآن را از جانب حکيمي دانا فرا ميگيري»، مجمع البيان ذيل اين آيه آورده : « و تو اي محمد قرآن را از جانب کسي که در کارهاي خود حکيم و به خلق خود عليم است دريافت ميکني، يعني از جانب خدا و علي بن عيسي گويد: عليم به معني عالم است و عليم معني مبالغه را ميرساند مانند سميع و سامع .( طبرسي،١٣٦٠، ج ١٨، ص ٨٠).
با تأمل در معناي اين دو واژه در مي يابيم که گرچه " حکيم " و" عليم " هر دو اشاره به دانايي پروردگار است ، ولي" حکمت " معمولا جنبه هاي عملي را بيان ميکند، و" علم " جنبه هاي نظري را، به تعبير ديگر" عليم " از آگاهي بي پايان خدا خبر ميدهد، و" حکيم " از نظر و حساب و هدفي که در ايجاد اين عالم و نازل کردن قرآن به کار رفته است . و چنين قرآني که از ناحيه چنان پروردگاري نازل ميشود، بايد کتاب مبين و روشنگر باشد، و مايه هدايت و بشارت مؤمنان ، و داستانهايش خالي از هر گونه خرافه و تحريف . و اين که احکام دين ، از سرچشمه ي علم الهي است و در هر دستوري، حکمتي نهفته است .
٣-کتاب : در کتاب معجم مقاييس اللغۀ آمده که واژه کتب يک اصل دارد و آن ضميمه کردن چيزي به چيز ديگر است ، کتاب و کتابت به معناي نوشتار و نوشتن و نيز کتاب به معناي فرض و و اجب از همين باب است و به حکم و سرنوشت نيز اطلاق مي شود (ابن فارس ،١٤٠٤، ج ٥، ص ١٥٨)، در مفردات راغب گفته شده که واژه کتب و کتاب در سخن معمولي مردم يعني متصل کردن بعضي از حروف به بعض ديگر با خط و نوشتن و بيشتر در مورد چيزي که بعضي از آن لفظا به بعضي ديگر ضميمه شده بکار ميرود، پس اصل در کتابت يا نوشتن منظم نمودن خط است ولي هر کدام از اين معاني [پيوستن حروف و لفظ يا عبارت ] در مورد يکديگر استعاره مي شود و لذا کلام خدا هر چند که نوشته نشده باشد کتاب ناميده ميشود(راغب اصفهاني،١٤١٢، ص ٢٩٩)، قرآن کريم در ١٠ مورد بر همراهي کتاب و حکمت پاي فشرده است که اين خود نکته اي تأمل برانگيز است ، پاره ايي از آيات به شرح زير است : ﴿و يعلمه الکتاب و الحکمۀ و التوراة و الإنجيل ﴾( آل عمران .٤٨)؛