بخشی از مقاله
نقش متناسب سازی روشهای آموزش برنامه های درسی با موقعیت رجعی آنها در میزان افزایش کارآفرینی دانش آموختگان رشته های علوم انسانی
چکیده
کارآفرینی مقولهای است که در حوزه های مختلف علمی مورد توجه است. اما بنظر میرسد موضوع کارآفرینی در حوزه های علوم انسانی و اجتماعی و دانشآموختگان آنها شرایط خاصی دارد. چرا که این رشته ها ماهیتا نظری و پیچیدگی خود را دارند. نتیجه تحقیق نیز نشان می دهد که ارائه آموزش و انجام پژوهش در زمینه کارآفرینی در رشتههای علوم انسانی بیشترین تاثیر را در روحیه، رشد استقلال طلبی و رشد خلاقیت دانشجویان دارد. اما برای تقویت کارآفرینی دانشآموختگان علوم انسانی و اجتماعی در کنار آموزش نظریهها و الگوهای کارآفرینی، ارائه آموزشهای تخصصی این رشته ها بطور مناسب و کاربردی، بطوریکه فارغ التحصیلان خود توان و مهارت آفرینندگی و کارآفرینی کسب کنند، راهبردی کارآمد در این زمینه می باشد. بطور کلی هدف اصلی مقاله حاضر تشریح راهبردها و روشهایی است که میتوانند با بهبود فرایند آموزشهای علوم انسانی سرمایه انسانی دانشآموختگان این رشته ها را برای کارآفرینی افزایش دهند. در این راستا مقاله حاضر سه محور مشخص دارد. ابتدا جایگاه و کارکردهای علوم انسانی مطرح گردیده و سپس چالشهای موجود در آموزشهای علوم انسانی از منظر کارآفرینی مورد بررسی قرار گرفته و در ادامه روشهای آموزشی که میتوانند زمینهساز کارآفرینی دانشآموختگان علوم انسانی باشند تشریح گردیدهاند.
مقدمه
انسان ها نیازهای متفاوتی دارند و در راستای تامین نیازهای خود به تفکر و عمل تاسی می جویند. حاصل این فرآیند کسب تجربه است. در واقع تجربیات در اثر آزمون و خطا به دست می آیند و تجربه های انباشته به دانش تبدیل می شوند. بدین ترتیب دانش همان مجموعه دانسته ها و اطلاعات سازمان یافته بشری است که حاصل تجربیات افراد در عرصه های مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی می باشد. اما از آنجا که نیازها، خواسته ها، علائق و شرایط و محیط زندگی انسان ها متفاوت است، بر حسب آن تجربیات انسانی و به تبع آن دانش افراد و گروه ها نیز نوعا متفاوت بوده و در نتیجه آن رشته های علمی متفاوتی از جمله علوم انسانی – که خود آن نیز دارای شعبه های مختلفی است - به وجود آمده است.
همانند سایر حوزه های علمی، علوم انسانی نیز قلمرو مطالعاتی، تفکر و عمل خاص خود را دارد که کانون اصلی آن انسان، گروه های انسانی، نهاد های اجتماعی، مکاتب فکری و ... می باشند. به خاطر اینکه انسان موجودی ارزشی و دارای توان تفکر و تصمیم گیری است لذا پیچیدگی در علوم انسانی نیز چالشی جدی می باشد. بدین معنی که نظریه ها، اصول، آموزه ها و مفاهیمی که در این حوزه علمی تولید می شوند از نظر هدایت عمل با عدم اطمینان زیادی مواجه اند. به عبارت دیگر در علوم انسانی ارتباط بین آموخته ها و » موقعیت رجعی« تا حدی مبهم و پیچیده می باشد. موقعیت رجعی شرایط و عرصه ای است که یادگیرنده دانش و مهارتهای آموخته در فرایند آموزش را در آن به کار می برد (احدیان،1387، ص. .(23 علوم انسانی نیز موقعیت رجعی خاص خود را دارد و از نظر با عدم اطمینان و پیچیدگی مواجه است. به بیان واضحتر بین نظریه و عمل در علوم انسانی فاصله زیاد است. این مشخصه در کاهش اثر بخشی آموزش های علوم انسانی و کارآمدی دانش آموختگان در زمینه های مختلف از جمله کارآفرینی بسیار مؤثر است. در این راستا سؤال اصلی این مقاله آن است که چگونه می توان از طریق تغییر چگونگی و شرایط آموزش در علوم انسانی اثر بخشی آموزشی این حوزه از دانش بشری را در راستای کارآفرینی افزایش داد؟
ویژگی ها و کارکردهای علوم انسانی
یکی از بحث های مطرح در رابطه با علوم انسانی مربوط به جایگاه و منزلت رشته هایی مربوط به آن می باشد. در واقع این سؤالات مطرح است که محتوای علوم انسانی چیست؟ تا چه اندازه این علوم قطعیت دارند؟ آیا این علوم کارکرد های مشخصی دارند؟ چگونه می توان انسان و رفتار انسانی را مطالعه کرد؟ معمولا در پاسخ به این سوالات افراد به قیاس با علوم فیزیکی تمسک می جویند. اما حقیقت این است که علوم انسانی دارای ویژگی هایی هستند که مشخصات مذکور ضمن اینکه هویت منحصر به فردی به این علوم می دهند، در عین حال وجوه علمیت آنها را تایید می کنند. برخی از ویژگی های علوم انسانی به شرح زیر می باشد (دلاور، 1387، ص.:(15
- علوم انسانی منطقی هستند: هدف علوم انسانی درک منطقی رفتار انسان هست.
- علوم انسانی کلی هستند: علوم انسانی به دنبال مشاهده و درک الگوهای کلی رویدادها و روابط رفتاری هستند.
- علوم انسانی تخصصی هستند: بدین معنی که دانشمندان و پژوهشگران علوم انسانی متدولوژی اندازه گیری و پژوهشی خاص خود را دارند. به عبارتی در علوم انسانی مفاهیم به صورت تخصصی تعریف و مورد بررسی قرار می گیرد.
- علوم انسانی را می توان به روش آزمایشی مورد بررسی قرار داد: همانند دانشمندان علوم انسانی نظریه ها را مبنا قرار داده و با استفاده از واقعیت های موجود فرضیه ها را مورد آزمون قرار می دهند.
- علوم انسانی تغییر و تحول پذیرند: هیچیک از نظریه های علوم انسانی تا ابد تابت و جاوید نیستند. بلکه بر اساس مدارک و دلایل علمی می توانند رد، بی اعتبار و جانشین شوند.
- علوم انسانی قدرت پیش بینی دارند: علوم انسانی بر اساس پژوهش و تحقیق نظریه ها، قوانین و اصول رفتاری و اجتماعی را کشف و برای تبیین، تفسیر و هدایت رفتارهای فردی و گروهی مورد استفاده قرار می دهند.
- علوم انسانی از اصل امساک گری پیروی می کنند: در عرصه های علوم انسانی نیز سعی مس شود همانند علوم تجربی و طبیعی از حداقل متغیرها، حداکثر قدرت تبیین به دست آید. در واقع تعمیم نتایج در علوم انسانی با حساسیت خاص خود قابل انجام است.
- پژوهش های علوم انسانی تکرار پذیرند: پژوهش مهم ترین ابزار تولید دانش می باشد که در علوم انسانی نیز چنین نقشی را بر عهده دارد. یافته های مغایر و متضاد در علوم انسانی بیشتر حاصل عدم توافق در انتخاب درست ترین طرح تحقیقاتی می باشد.
البته ممکن است ویژگیها یا ابعاد دیگری نیز در این زمینه مطرح باشد. در کنار ویژگیها سوال مهم دیگر آنست که هر یک از حوزه های علمی نقش و کارکردهای خاص خود را دارند، کارکردهای علوم انسانی چیست؟ به طور اجمالی می توان اشاره نمود که کارکردهای علوم انسانی عبارتند از:
- شکل دادن به گفتمان ها و گسترش گفت و گوی فرهنگی
- ارائه بینش و دانش انتقادی
- معنادار ساختن جهان زیست
- کمک به حل مسائل اجتماعی
به بیان دیگر کارکردهای علوم انسانی، حل مسائل تعاملاتی و رفتاری فردی، گروهی، اجتماعی، ملی و بین المللی است. به علاوه برای بهبود روابط، نگرش ها، تصمیمات در عرصه های مختلف اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، نظریه ها، اصول و رویکردهایی را ارائه می کنند. بعبارتی آسیب شناسی، هدایت و تعیین تدابیر علمی در ارتباط با مقوله هایی همچون تغییرات فرهنگی، تضادهای نظام ارزشی نسل ها، چالشهای اجتماعی، استرس ها، موازین اخلاقی و حقوقی، سیستم های مدیریتی، سبکهای رهبری، آموزش زبان و بالاخره مسائل روانشناختی و غیره از جمله حوزه های عمل رشته های علوم انسانی و اجتماعی می باشد.
چالش های علوم انسانی از منظر آموزش های کارآفرینانه
» نظام آموزشی در هر جامعه ای وظایف ویژه ای بر عهده دارد که از جمله می توان »آزاد سازی« و »رهایی« افراد جامعه از ناتوانی، آموزش و هدایت آنان به بازار کار را مورد نظر قرار داد (بازرگان، 1373، ص.(3 این مهم در رابطه با علوم انسانی بسیار بنیادی تر به نظر می رسد. چرا که فنون، روشها و محصولات رشته های فنی و تجربی از طریق خرید به سادگی قابل دسترسی و استفاده می باشد. آموزش دانش آموختگان علوم انسانی زمانی دارای اثر بخشی خواهد بود که قائم بالذات آفریننده بوده و آموخته های خود را در شرایط اقتضایی به کار بگیرند. لذا این سؤال پیش می آید که آموزش های علوم انسانی از منظر اینکه بتوانند هر یک از دانش آموختگان خود را کارآفرین و آفریننده تربیت کنند با کدام چالش ها یا نارسائی هایی مواجه هستند؟ بعبارت دیگر چالشهایی آموزشی علوم انسانی که رفع آنها بطور مستقیم یا غیرمستقیم در افزایش کارآفرینی دانش آموختگان علوم انسانی موثراند کدامند؟ در این زمینه می توان به موارد زیر اشاره نمود:
الف- ضعف اثر بخشی آموزشی: یکی از رویکردهای مورد توجه در رابطه با مفهوم اثر بخشی رویکرد نیل به هدف است. مطابق این رویکرد یک فعالیت، برنامه یا سازمان زمانی دارای اثر بخشی است که اهداف خود را محقق سازد (دفت، 1384، ص.(106 دولان و شولر معتقدند که اثر بخشی آموزش را می توان در چهار موضوع مورد سنجش قرار داد که عبارتند از؛ واکنش فراگیران، یادگیری، تغییر رفتار و دستاوردها (دولان- شولر، 1385، ص.(261 در واقع تحقق اهداف آموزشهای علوم انسانی تا سطح دستاوردها می تواند نوعا زمینه ساز کارآفرینی باشد. در این راستا بایستی اشاره نمود که » علومانسانی امروزه دورانی پرتلاش و پر تکاپو را میگذراند؛ دانشمندان علوم سیاست درک ما را از فرایند همکاری و رقابت میان ملل ژرفتر می کنند، مردم شناسان برای درک بهتر فرهنگهای خودی و بیگانه، ابزارهای تازهای فراهم میآورند، مورخان، نور و نگاه تجربی تبیینی تازه ای برگذشته می افکنند و بر همین شیوه، دیگر شعبه های علوم انسانی رو به رشد میرود. با این همه، چیزی که به چشم ناظران و شاید مشتغلان به این علوم میرسد این است که علوم انسانی دچار نوعی کندی در رسیدن به اهداف خویش است« (میر عرب رضی و رضایی، 1387، ص.(1
کندی یا ضعف علوم انسانی در تحقق اهدافشان در زمینه ایجاد قابلیت ها و مهارت های عملی در دانش آموختگان می باشد. هر کدام از اهداف آموزشی معمولا در سه حیطه شناختی، عاطفی و روانی- حرکتی می باشند. اما آنچه بیشتر با کارآفرینی در ارتباط است اهداف روانی- حرکتی می باشند. چرا که کارآفرینی اساسا مقوله ای اقتصادی و اجرائی بوده و با پیاده سازی ایده ها و اندیشه سر و کار دارد. در صورتی که آموزش های علوم انسانی عمدتا در بخش اهداف آموزشی شناختی عمل می کنند. بنظر میرسد اکتفا به حفظ تحلیل صرف در آموزش های علوم انسانی بیشتر در کانون توجه است. بنابراین چنین مشخصه بر توان کارآفرینی دانش آموختگان علوم انسانی تاثیر منفی دارد.
ب- مهجوریت بین عرصه آموزش و عمل: هر گونه آموزش دانشگاهی به دنبال تربیت متخصصین و کارشناسان متفکر و کاردان می باشد. بدون شک مهم ترین تفاوت دانش آموختگان دانشگاهی و کارگزاران عام در این است که گروه اول متفکرانه، توسعه گرایانه، و با رویکرد بهبود مستمر بر اساس نظریه ها و آموزه های علمی عمل می کنند. این موضوع زمانی در بهترین حالت محقق می شوند که دوران آموزش با عرصه عمل متناسب و یکپارچه باشد.
اما در دنیای واقع آموزش های علوم انسانی چگونه است. در این زمینه می توان اشاره کرد که » سواد آموزی دانشگاهی در رشته های علوم انسانی بر فراگیری زبان نگارش و مهارت های آن تکیه دارد. در حالیکه رشته های مهندسی و پزشکی به مهارت های عملی و آزمایش تجربی در آزمایشگاه یا طبیعت وابسته است« (فاضلی،1387،ص.(11 از طرف دیگر کارآفرینی » فرایندی است که به کاربرد و استفاده از نیرو و انگیزه افراد در جهت خلق و اجرای ایده های نو و همچنین راه حل های کاربردی احتیاج دارد« (علی میری، 1387، ص.(133
واقعیت آن است که در دانشگاه ها آزمایشگاه های شیمی و زیست شناسی، کارگاه ها و تجهیزات آموزشی مهندسی، عرصه بالینی پزشکی بسیار گسترده اند. این شرایط باعث ایجاد نزدیکی و تناسب بین نظریه و عمل می شود. اما آموزش های علوم انسانی با مقوله هایی همچون قضاوت، تیم سازی، گروه درمانی، گفتار درمانی، برنامه ریزی سازمانی، ارتباطات و غیره سرو کار دارند. در صورتی که در این زمینه ها آزمایشگاه ها، کارگاه ها، حوزه های کارورزی، عرصه های عمل و همکاری چندان به چشم نمی خورد. یعنی عملا آموزش های دانشگاهی علوم انسانی از عمل به دور هستند یا بعبارت بهتر حتی در آن بخشها که امکان آموزش کاربردی وجود دارد عملا انجام نمی شود.
بنابراین وقتی دانش آموختگان علوم انسانی از دانشگاه فارغ التحصیل می شوند به دنیای نا آشنایی وارد می شوند که در آن مهارت ها و قابلیت های لازم را ندارند. چون دنیای عمل ملاحظات خاص خود را دارد. لذا کارآفرینی که نوعا ترکیب ایده با فعالیتها و ایده با سایر ایده ها و بالاخره پیاده سازی طرحها است برای این گروه بسیار پیچیده می باشد. چون با کار و دنیای عمل و کار شناختی غریبه اند، لذا نمی توانند به آن صورت کارآفرین باشند.
ج- ناکارآمدی روش های آموزشی: روش های تدریس و آموزش از جمله مهمترین عناصر فرآیند یاددهی- یادگیری می باشد. شواهد مؤید آنست که روش تدریس معمول در آموزش علوم انسانی سخنرانی و بحث است. محصول سخنرانی انباشت ایده ها و آموزه ها در ذهن است. به علاوه روش سخنرانی صرف نظر از مزایا و امتیازاتی که دارد در میان روش های آموزش کم ترین اثر بخشی را دارد.
از طرف دیگر »در صورتی که آموزش با نتایج یک موضوع رفتاری پیوند بخورد، آنگاه می توان خطوطی موازی میان آموزش و کارآفرینی ترسیم کرد (میر عرب رضی و رضایی، 1385، ص.(246 از نظر پیتر دراکر کارآفرینی یک رفتار است. در واقع به کار بردن مفاهیم، تکنیک های مدیریتی، استاندارد سازی محصول، بنا نهادن کار بر پایه و اساس آموزش می باشد (صفایی و همکاران، 1386، ص.(61 بدین ترتیب تمرکز بر روش های ذهنی و تحلیلی صرف باعث می شود دانش آموختگان علوم انسانی با دنیای عمل و پیاده سازی ایده ها غریبه باشند. طوری که حتی در عرصه کار به روش آزمون و خطا تجربه اندوزی کنند. برخی رشته های علوم انسانی مانند حسابداری و حقوق احتمالا چندان دچار این آسیب شناسی نباشند. اما امر مسلم آن است که حتی رشته هایی مانند حسابداری نیز با رویکرد کارآفرینانه آموزش داده نمی شوند. چنین وضعی نوعا بر آموزش و نتایج آن تاثیر منفی می گذارد.
د- خطای هاله ای: نوعی تصور قالبی درباره علوم انسانی آن است که علوم انسانی ماهیتا نظام های مفهومی انتزاعی و ذهن گرایانه هستند که نمی توانند به صورت طرح ها یا برنامه های اقتصادی درآیند یا از آنها در عرصه کار آفرینی استفاده نمود. چنین برداشتی در جای خود باعث گردیده نارسائیهایی شده است از جمله اینکه » درایران بحث کارآفرینی هنوز در آموزش و پژوهش رشتههای علوم انسانی آن چنان که باید وارد نشده است« (میر عرب رضی و رضایی، 1385، ص.(246 بدین معنی که کارآفرینی به آنصورت که انتظار می رود در رشته های علوم انسانی مورد توجه نیست. چون تصور بر این است که علوم انسانی با کارآفرینی قرابت چندانی ندارد.
ه- ناهمزبانی و ناهمزمانی: ریترز اشاره می کند که مک دونالدی شدن علوم انسانی باعث از بین رفتن خلاقیت در این رشته ها می