بخشی از مقاله
چکيده
کنايه يکي از صورخيال و اسلوب هنري در زبان است . مشخصۀ اصلي اين نوع بياني، قابليت ترکيب آفريني و آميختن آن با ديگر شگردهاي ادبي، و چند بعدي شدنش از پس آميزش است . اساس اين ديدگاه بر يافتن پاسخ اين پرسش استوار است که ، آيا نحوه کاربرد فردوسي از کنايات صرفا يک بعدي و برگرفته از زبان مردم است يا در اين زمينه نوآوري نموده و آن ها را با ديگر شگردهاي هنري آميخته است ؟ طبق نتايج تحقيق ، فردوسي توانايي خاصي در ترکيب آفريني دارد. وي در ترکيب سازي و آميختن کنايه با شگردهاي ادبي مانند: تشبيه ، استعاره ، ايهام ، تکرار، جناس ، تضاد، تناسب ، غلو، نماد و... سربلند و ممتاز است و مضامين و مفاهيمي بديع و بليغ آفريده است که از ساخته هاي ذهن اوست و بدين طريق , لذت و تأثيرپذيري کلام را دوچندان نموده است
واژگان کليدي: فردوسي، شاهنامه ، کنايه .
مقدمه
کنايه يکي از صور خيال و اسلوب هنري در ادب اعم از نثر و شعر هر زباني است که اهميت و ميزان تأثير آن در اساليب بيان ، بر کسي پوشيده نيست . اين نوع بياني همچون ساير فنون بياني از جمله تشبيه و استعاره ، به اقتضاي حال ، معاني را در قالبي زيبا و ادبي ارائه مينمايد تا معاني و مفاهيم مورد نظر براي مخاطبان جذاب و خوشايند گردد؛ مفاهيمي که اگر از اين رهگذر ادا نميشد، بيان آن ها دشوار و غير ممکن يا حداقل غير اديبانه به نظر ميرسيد. از اين روي، کنايه در زمرة فنون ادبي خاص و يکي از اقسام مهم علم بيان به شمار ميرود. همچنين به دليل حسن بلاغتي که در ميدان تصوير ادبي ميتوان براي آن تصور کرد، از لحاظ تعبير و تصوير نيز بسيار دقيق است به گونه اي که توان استفاده از اين شيوه ي بياني براي تمامي صاحبان سخن يکسان نيست . «فقط کساني که به زبان تسلط کافي دارند، ميتوانند از اين باب استفاده کنند. در شاهنامۀ فردوسي و در آثار مولانا و عطار که زبان مادري آنان فارسي دري بود کنايات بيشماري آمده است ، حال آن که آثار برخي از اين نظر بسيار فقير است » (شميسا، ١٣٨٥: ٢٩١).
بنابراين شاعر يا نويسنده اي در اين زمينه موفقتر از ديگران است که بيشتر با زبان و ظرفيت هاي آن آشنا باشند، اديب بايد کنايه را به گونه اي به کار گيرد که ذهن خواننده يا شنونده بتواند از معناي نزديک به معناي دور برسد. بدون ترديد بهترين ياور او در اين امر، ذوق سليم ،گستردگي دايره لغات و تا حدودي آشنايي با آداب و رسوم فرهنگي و اجتماعي هر ملت است .
يکي از مشخصه هاي صناعت کنايه ، قابليت ترکيب آن با ديگر صنايع و چند بعدي شدنش از پس آميزش است
اين خصوصيت از اين جهت روي ميدهد که کنايه داراي دو لايۀ لازمي و ملزومي است و مثلا هنگامي که با تشبيه ميآميزد دامنۀ معنايي وجه شبه را گسترده تر مي سازد؛ يعني امري که از يک استعاره يا تشبيه در نياميخته با کنايه بر نميآيد. کنايه به سبب داشتن اين امکان خاص ؛ يعني داشتن دو لايۀ لازم و ملزومي و داشتن دو ساحت دلالي که هر دو نيز (به اعتبار گوهر کنايه ) حقيقت اند، توان تلفقيق با استعاره ، تشبيه و برخورداري از ايهام را دارد.(حق جو،١٣٩٠: ٤)از اين رو، بر جستگي بسياري از کنايه ها به سبب ترکيب آن ها با شگردهاي ادبي است ، چرا که به ياري آن ها لذت و تأثيرپذيري مخاطب دو چندان ميشود و مخاطب از اين طريق به دنياي خيال شاعرانه و سير انديشه او راه مييابد «تلفيق چند عنصر در هيئت يک ترکيب موجز، افزون بر ايجاد التذاذ هنري، به سبب باورانگيزي نيرومندي که در آن است و از ساز و کار آن نشئت ميگيرد، ميتواند واسطۀ مناسبي براي انتقال مخاطب به عالم خيال شاعر باشد»(همان : ٣). پژوهش حاضر در صدد است ، با يررسي کارکرد هنري کنايه در شاهنامه به اين سؤال اساسي پاسخ دهد: آيا در شاهنامه فردوسي کنايه ها صرفا يک بعدي و برگرفته از زبان مردم و زمينه فرهنگي و اجتماعي است يا شاعر هم زمان زيباشناسي لفظي و معنايي با زيباشناسي صور بيان را به کار گرفته و در اين زمينه نوآوري و ترکيب آفريني نموده است ؟
مفهوم کنايه
هر يک از استادان بلاغت از چشم اندازي خاص به کنايه نگريسته اند و تعريف هاي متفاوتي از آن ارائه نموده اند،گروهي بر چگونگي انتقال معناي مقصود تأکيد کرده اند و گفته اند:«کنايه عبارت يا جمله اي است که مراد گوينده ، معناي ظاهري آن نباشد اما قرينه صارفه اي که ما را از معناي ظاهري، متوجه معناي باطني کند، وجود نداشته باشد»(شميسا، ١٣٨٧: ٢٧٣). بسياري ديگر نيز، در اين باب معتقدند که کنايه سخني است داراي دو معني قريب و بعيد؛ به طوري که اين دو معني لازم و ملزوم يکديگر باشند. پس گوينده آن جمله را چنان ترکيب کند و به کار برد که ذهن شنونده از معني نزديک به معني دور منتقل گردد(ر ک: همايي،١٣٨٨: ٢٥٦، رجايي، ١٣٣٥: ٣٢٤، تقوي،١٣٧٠: ١٩٩، تجليل ،١٣٧٠: ٨٤ ،آهني ،١٣٦٠: ١٧٣، زرين کوب ،١٣٧٩: ٧٤). گروهي ديگر، بر وجه تعليلي کنايه تأکيد کرده اند و گفته اند: منظور از کنايه اين است که گوينده ميخواهد معنايي را اثبات کند، ولي آن را با لفظي که در لغت براي آن وضع شده ، بيان نميکند، بلکه معنايي را ميآورد که در عالم وجود تابع و هم رديف آن است و به وسيلۀ آن به معناي مورد نظر اشاره ميکند و آن را دليل آن معني قرار ميدهد (ر.ک، جرجاني، ١٩٨٧: ٥٤، رازي ١٣٣٥: ٣٦٣). و برخي ديگر نيز، به دو پهلو بودن کنايه اشاره نموده و ميگويند: «کنايه لفظي است که از آن ، لازم معنايش اراده شده است و ارادة معناي اصلي نيز، همراه ارادة معناي لازم آن جايز است »(ر.ک: تفتازاني، ١٤٣٣: ٣٩٦). در مجاز نيز، مانند کنايه با دو معنا روبه رو هستيم ، با اين تفاوت که «در مجاز به سبب وجود قرينۀ صارفه ، معني ظاهري در نظر گرفته نميشود و معناي باطني اراده ميگردد؛ حال آن که در کنايه ، علاوه بر معناي باطني، ارادة معناي ظاهري نيز امکان پذير است »(محمدي، ١٣٨٠: ٩٨).
در کتب بلاغي،کنايه ها از لحاظ معنا و مفهوم به سه قسم تقسيم شده اند: ١. کنايه از صفت ،« در اين گونه از کنايه صاحب سخن ، «موصوف »؛ يعني فرد يا شيء دارندة صفت را ذکر مينمايد و به جاي اين که صراحتا صفتي را به او نسبت دهد، صفت را در قالب کلامي بيان ميدارد و به صورت غير مستقيم به صفت مورد نظر اشاره ميکند. البته منظور از صفت در اين باب ، صفت يا نعتي که در علم نحو از آن سخن ميرود نيست ، بلکه مراد صفات و ويژگي هاي معنوي همچون : بخشندگي، بزرگواري، شجاعت و صفاتي از اين قبيل است »(سکاکي، ١٩٨٧: ٤٠٣).
٢. کنايه از نسبت « در پاره اي مواقع گوينده به دنبال بيان کنايي صفت يا موصوف نيست ، بلکه صفت و موصوف را به وضوح بيان ميکند؛ اما آن صفت يا صفات را مستقيما به موصوف مذکور اسناد نميدهد؛ بلکه آن ها را به يکي از وابسته هاي موصوف نسبت ميدهد؛ اگر چه منظور از آن امر، همان نسبت صفت به موصوف است »(عطوي، ١٩٨٩: .(55
٣. کنايه از موصوف «اين نوع کنايه چنان است که صفت يا صفات خاص فرد يا شيء در قالب کلام آورده ميشود و از ذکر آن صفت يا صفات ، موصوف مورد نظر را اراده کنند»(همان : ٥٤).
و از نظر وسايط و سياق بين لازم و ملزوم يا واسطه هاي بين معني اول و معني دوم به چهار نوع طبقه بندي شده اند:
١. «تعريض » در لغت به معني «خلاف تصريح » است ، ولي در اصطلاح به طور مطلق و بدون قيد گفتن کلام است که به واسطۀ آن به معناي ديگري اشاره گردد و از سياق عبارت مشخص شود. مثل اين که به کسي که پند نميپذيرد، بگويند: «نرود ميخ آهنين در سنگ ».
٢.«تلويح » در لغت به معني «اشاره به دور» است ، ولي در اصطلاح کنايه اي است که وسايط آن بسيار است ، اما تعريض در آن نيست ، مانند«فقع گشودن » در معني «خودستايي کردن ».
٣. «رمز» در لغت به معني«اشارة نهاني با ابرو و لب به چيز نزديک » است و در اصطلاح کنايه اي است که وسائط آن اندک است و تعريض نيست ، مانند«دندان گرد» به معني« حريص ».
٤. «ايما» و «اشاره » کنايه اي است که وسائط آن کم است ، تعريض نيست و لزوم معني در آن آشکار است مانند «رخت بر بستن » که کنايه از «سفر کردن » است (هاشمي، ١٣٧٩: ٣٠٥).
کنايه از نوع ايما ملموس ترين نوع کنايه است . اين نوع کنايه با حرکات و اندام هاي بدن و نمايشي همراه است
کنايه هاي شاعرانه ، بيشتر از گونۀ کنايه از موصوف اند، گاه از گونۀ تلويح کنايه هاي مردمي بيشتر از گونۀ رمز و ايمايند(کزازي، ١٣٦٨: ١٧٢و١٧٧).
ارزش زباني و هنري کنايه
سهم عمدة استفاده از کنايات در حوزه زباني و هنري است . از آن جا که «کنايه رسيدن از يک سطح به سطح ديگر است و ارتباطي بين دو سوي حاضر و غايب ايجاد ميکند، جنبۀ هنري و ادبي دارد»(شميسا، ١٣٨٧: ٢٦٦) و استفاده از آن «گويي به کلام عادي رنگي از شعر ميدهد و تيزهوشي و ظرافت را به چالش ميخواند(زرين کوب ، ١٣٧٩: ٧٤). و از آن جهت که تعداد واژه ها و کلمات زبان محدود است ، استفاده از زبان کنايي کمک کند تا هر کس در حوزة تعاملات شخصي به تناسب تواناييهاي زباني از آن بهره بگيرد و نقص زبان کاهش يابد.« تعداد واژه هايي که در زبان وجود دارد نسبت به اشياي دنياي خارج بسيار اندک است ، ولي انسان با اختراع زبان کنايي توانسته است اين کمبود را جبران کند»(انوري، ١٣٨٤).
بنابراين ،آنچه دامنۀ واژگان را افزايش ميدهد و کلام را هنري، لذت بخش و گيرا ميکند، شيوة غير مستقيم در بيان است . بدين لحاظ است که بسياري از بلاغت پژوهان به برتري کنايه بر بيان صريح و آشکار اذعان نموده .و گفته اند «اگر چيزي را به همان نام که هست ؛ يعني به نام اصلي خودش بناميم ، سه چهارم لذت و زيبايي بيان را از بين برده ايم ، زيرا کوششي که ذهن براي ايجاد پيوند ميان معاني و ارتباط اجزاي سازنده خيال دارد، بدين گونه از ميان ميرود و آن لذت که حاصل جست و جوست به صورت ناچيزي در ميآيد»(شفيعي کدکني، ١٣٦٦: ٨٦٨).
ارزش زيبا شناختي کنايه در آن است که سخن درست ، با درنگ و تلاشي ذهني ميبايد سرانجام ، به معناي پوشيده و فروپيچيده در کنايه راه برد و راز آن را بگشايد. از اين روي گفته اند که کنايه رساتر از آشکارگي در سخن است .
رسايي کنايه از آن است که سخنور به ياري کنايه چونان شيوه اي هنري در بيان ، خواننده يا شنونده را ناگزير ميداند که دل به سخن بسپارد (کزازي، ١٣٥٨: ١٥٦). در مجموع ميتوان گفت ، فضاي عاطفي و خيال انگيز شاعرانه ، هم سبب القاي معنا به شيوه اي متفاوت و مخيل به ذهن مخاطب است و هم به سخن تنوع ، تأثير، عمق و بعد ميبخشد.
تنوع در هنر و زبان موجبات سر زندگي و نشاط روح آدمي را به وجود ميآورد و در نتيجه ميزان تأثيرپذيري را افزايش ميدهد و ذهن مخاطب را به کوشش و تکاپو وا ميدارد تا رابطه و پيوندهاي متن را در ذهن خود کشف کند.«از ويژگيهاي طبيعت آدمي اين است وقتي به چيزي پس از شوق و نياز دست پيدا ميکند، آن را دلپذيرتر مييابد. از اين رو تأثيري والاتر و لطيف تر بر او ميگذارد و در جان بهتر تأثير ميگذارد»(جرجاني، ١٣٦١: ١٥٨).
کاربرد کنايه در شاهنامه
شاهنامه از نظر حوزة تصوير، در ميان دفاتر شعر فارسي، يکي از شاهکارهاي خيال شاعرانۀ سرايندگان زبان پارسي است و صور خيال فردوسي محدود در شکل هاي رايج تصوير که استعاره و تشبيه است ، نيست (شفيعي کدکني، ١٣٦٦: ٤٤٨). فردوسي از کنايه نيز که ،يکي از طبيعيترين راه هاي بيان گفتار عامۀ مردم و امثال حکم رايج در زبان و قويترين راه القاي معاني است ، بهره گرفته است . وي اين شگرد بلاغي کهن را با بافتي تصويري به کار برده است ؛ يعني افزون بر کاربرد يک بعدي آن ، به مثابۀ صنعتي ترکيبي و تلفيقي با ديگر آرايه هاي ادبي و بياني به کار گرفته تا از اين طريق مخاطب به دنياي خيال شاعرانۀ او راه يابد و با سير انديشه و طبيعت تصاوير او شريک شود و در نتيجه لذت و تأثيرپذيري مخاطب ، دو چندان شود. در حقيقت بليغ ترين کنايات فردوسي هنگامي است که شگردهاي ادبي را با آن ها همراه نموده است . به بياني در زمينۀ کنايات ، شاهنامه عرصه اي فراخ و گسترده براي ذهن خلاق فردوسي فراهم آورده است . زيرا او به ياري شگردهاي ادبي به بسياري از کنايات کليشه اي و تکراري خود صورت جديد و تازه اي بخشيده است . اينک به برخي از کنايات ترکيبي که وجهي از آن ها بياني و وجه ديگر بديعي است و يا دو شگرد بياني با يکديگر در آن نقش دارند، اشاره ميشود:
کنايه توآم با تشخيص و استعاره مکنيه
يکي از زيباترين گونه هاي صورخيال در شعر، تصرفي است که ذهن شاعر در اشيا و در عناصر بيجان طبيعت ميکند و از رهگذر نيروي تخيل خويش بدانها حرکت و جنبش ميبخشد و در نتيجه هنگامي که از دريچه چشم او به طبيعت و اشيا مينگريم ، همه چيز در برابر ما سرشار از زندگي و حرکت و حيات است . بسياري از شاعران هستند که طبيعت را وصف ميکنند، اما کمتر کساني ميتوانند، اين وصف را با حرکت و حيات همراه کنند (شفيعي کدکني، ١٣٦٦: ١٤٩).
اگر با تو گردون نشيند به راز هم از گردشش تو نيابي جواز
(کزازي، ١٣٨٥: ٣٣٦/١)
نشستن به راز : دوستي و همدلي. کنايه اي انساني است که از طريق استعاره مکنيه به گردون نسبت داده شده است .
نه مرگ از تن خويش بتوان سپوخت نه چشم جهان کس ، به سوزن بدوخ
(همان :٣٥٩/١)
نه چشم جهان کس ، به سوزن بدوخت : در مفهوم کنايي کاري محال و نشدني است . اسناد چشم به جهان در اين بافت کنايي از نوع تشخيص است .
بــر آن جـــادو ببستند راه نکــرد ايچ سرما بديشان نگاه ( همان : ٣٣٧/١)
نکرد ايچ سرما بديشان نگاه ؛ نگاه نکردن : ويژگي انساني است و مفهوم کنايي آن آسيب نرساندن است که به سرما عاريت داده شده است .
چو اين کرده شد ماکيان و خروس کجا بر خروشد گه زخم کوس (همان : ٢٥٥/١)
خروشيدن کنايه اي انساني است و از طريق استعارة مکنيه به کوس نسبت داده شده که به معني نواختن است .
از اين در درآيـــد بدان بگذرد زمانه بر او دم همي بشمرد (همان :٤٤٠/١)
زمانه بر او دم همي بشمرد: کم و اندک گرداندن . روزگار مانند انساني عمر او را ميشمرد .
همي گشته از اين گونه بر سر جهان برهنه شد آن روزگار نهان (همان :٤٤٧/١)
برهنه شدن روزگار نهان : کنايه از آشکار شدن روزگار پنهان . برهنگي به روزگار نسبت داده شده و تشخيص دارد.
سرت افسر از خاک جويد همي زمين خون شاهان ببويد همي (همان :٢٥٥/١)
زمين خون شاهان ببويد همي: انجام گناه و کار ناپسند. کنايه از حوزه انساني برگرفته و به زمين عاريت داده شده است .
هر آن کس که در سايۀ من پناه نيابد از او گم شود پايگاه (همان : ٤٩٧/٢)
گم شدن پايگاه : نابود شدن و از ميان رفتن پايگاه . کنايه را به عالم انساني برده و کنايه اي انساني را به آن نسبت داده است .
سپيده چو از جاي خود بردميد ميان شب تيره اندر خميد (همان :٣٧٢/١)
خميدن ميان شب تيره : ياپان يافتن شب . شب به مانند انساني است که ميان (کمر) دارد و ميان او خميده است .
کنون با تو پيوند جويم همي رخ آشتي را بشويم همي ( همان :٤٩٧/٢)
شستن رخ آشتي: خواهان صلح و دوستي بودن . رخ آشتي تشخيص دارد.
بگفت آنکه شمشير بار آورد سر سرکشان در کنار آورد ( همان : ٤٦٢/١)
آنکه شمشير بار آورد: کنايه صفت از کاوس است بار آوردن : پديد آوردن و پروردن . کاوس با استعاره کنايي درختي تصور شده که بار و ثمر آن شمشير است .
به نخچير گاه رد افراسياب بپوشيم تابان رخ آفتاب ( همان :٥٤١/٢)
پوشيدن رخ آفتاب : برانگيختن گرد و غبار بسيار بر اثر تاخت و تاز. رخ آفتاب تشخيص دارد.
کنايه توأم با استعاره مصرحه
اگر از کل تشبيه تنها مشبه به بماند استعاره را مصرحه ميگويند (احمدنژاد، ١٣٨٥: ٥٣). در شاهنامه ترکيب هاي استعاري در عبارات کنايي قرار گرفته اند و مضامين و مفاهيم کنايي ساخته اند:
بپرسيد سيندخت مهراب را ز خوشاب بگشاد عناب را (کزازي، ١٣٨٥: ٤٠٤/١)
ز خوشاب بگشاد عناب را : لبخند زد. خوشاب : استعاره از دندان ، عناب : استعاره از لب
چنين سرخ دو بسد شير بوي شگفتي بود گر بود پير جوي ( همان :٤٠٦/١)
دو بسد شير بوي: کم سن و سال . بسد استعاره از لب
چو آگاهي آمد به سام دلير که آمد ز ره بچۀ نره شير ( همان : ٤٣٠/١)
بچه نره شير: کنايه از زال ، نره شير استعاره از سام است .
سپهدار نوذر چو آگاه شد بدانست کش روز کوتاه شد ( همان :٢٤٩/١)
کوتاه شدن روز: کنايه از مرگ است . روز: استعاره از عمر
گرفتند و بردند بسته چو يوز بر او بر، سر آورد ضحاک روز ( همان : ٢٩٨/١)
سرآوردن روز: کشتن و به پايان آوردن زندگي. روز استعاره از زندگي و عمر
کنايه توأم با تشبيه (تشبيه بالکنايه ):
اصطلاح تشبيه در علم بيان به معني مانند کردن چيزي است به چيزي ديگر، مشروط بر اين که مانندگي مبتني بر کذب يا حداقل دروغ نما باشد؛ يعني با اغراق همراه باشد.يعني آن دو چيز به هم شبيه نيستند.(و يا لااقل شباهتشان آشکار نيست .) و اين ما هستيم که شباهت را ادعا و برقرار يا آشکار ميکنيم (شميسا١٣٨٧: ٣٣). جملۀ تشبيهي باعث اعجاب و شگفتي در خواننده يا شنونده ميشود در واقع تشبيه ادعاي مانندگي بين دو چيز است که گاهي با مفاهيم کنايي همراه است :