بخشی از مقاله
بررسي ابيات مثنوي
ازديدگاه صاحب نظران
فهرست مطالب
عنوان صفحه
مقدّمه 3
زندگي نامه مولانا 7
بسم الله الرحمن الرحيم
مقدّمه
بشنو اين ني چون شكايت مي كند
از جداييها حكايت مي كند
ميخواهيم سخن درباره انساني بگوييم كه چه در دوره خود و چه بعد از زمان خود نابغه زمان است و بايد گفت كه از جرگه انسانهاي عادي خارج است. انسان والايي كه حكايت هاي دقيق عرفاني را آنچنان زيبا در ذائقه ما مي ريزد كه شهد آن روح ما را تازه مي سازد. حكايتهايي كه با داستاني به ظاهر ساده شروع ميشود و مفاهيم بلند و عميق عرفاني از آن نتيجه مي شود انساني كه براي فهميدن سخنان او بايد اهل دل بود تا لطف سخنان او را احساس كرد ولي افسوس كه ما خاكيان در بند اين دنياي مجازي لطف سخنان او را در نمي يابيم و از درياي لطف معاني او كه به كنايه ابراز مي شود بي نصيبيم. اگر گاهي درك مفاهيم براي ما ثقيل مي شود به خاطر آن است كه جر جرار سخن مولانا را به عالمي فراتر از اين عالم مي كشاند.
ديگر در اين قسمت مولانا سخن نمي گويد بلكه بارقهاي از لطف الهياست كه بر زبان مولانا جاري مي شود مولانا بعد از مدتي كه دراين درياي لطف الهي غوطهور است بار ديگر به خود مي آيد و مطلب را به صورتي زيبا ادامه مي دهد.
در اين جا بايد بگوييم خداوند به همه انسانها چشم لطف دارد و به اولياي خود نظري ديگر؛ به اين معنا كه با جرقهاي شمع وجود آنها را شعله ور مي سازد طوري كه خود مي سوزند و دنيايي را روشن مي كنند.
چون به سرچشمه اين تحولات روحي نظري اندازيم اين مطلب را بهتر درك ميكنيم ما در اين جا به صحت و سقم حكايتهايي كه براي عارفان نقل شده است كاري نداريم. بلكه مفهوم آن مورد نظر است همچنان كه خود مولانا گفته است.
اي برادر قصه چون پيمانه است
معني اندروي به سان دانه است
دانه معني بگيرد مرد عقل
ننگرد پيمانه را گرگشت نقل
«مولوي»
نمونههايي براي تفهيم مطلب ذكر مي كنيم.
الف:براي تغيير حال سنايي بايد برخوردي با فردي به نام «لاي خوار »وجود داشته باشد تا شوري بر روح بي قرار سنايي زده شود.
ب:براي دگرگوني روح ناصر خسرو بايستي او خوابي ببيند تا از خواب دوشين چهل ساله بيدار شود.
ج: براي تغيير وضع عطار بايد درويشي باشد تا جلو او بميرد و او تحول يابد.
د: در تغيير وضع مولانا درويش ژوليده چركين قبايي، شمس، بايد كه با مولانا برخوردي سؤال گونه داشته باشد تا مولاناي متعبد را متحول سازد؛ مولانايي كه آتشي به وجود انسانهاي خاكي مي اندازد طوري كه دوست و دشمن او را بستايند و هنگام مرگ او شهري گريه كند و دنيايي در ماتم او بسوزد.
مولانا در پاسخ درخواست حسام الدين چلبي از گوشة دستارش 18 بيت آغازين مثنوي را بيرون مي كشد. ابياتي كه از جدايي انسان از آن منبع لايزال الهي صحبت مي كند.
بشنو اين ني چون شكايت مي كند
از جدايي ها حكايت مي كند.
وقتي كه به داوري درمورد اين ابيات مي نشينيم
مي بينيم چه زيبا مولانا دنياي خيالي ما را تصوير كرده است. دنياي كه ما روح انساني را در آن حبس كرده و فقط به لذات ظاهري آن توجه مي كنيم ولي دريغا كه درك اين مفاهيم براي ما خاكيان كه بسته ظواهر اين دنياييم غير ممكن است خود مولانا هم كه باطن انسانها را مي شناسد و مي داند كه ما نوشنده اين مطالب نيستيم چنين ميفرمايد:
در نيابد حال پخته هيچ خام
پس سخن كوتاه بايد والسلام
«مولوي»
سخن درباره مولانا زياد است و بايد گفت هر بيتي از ابيات او دريايي است كه هر كه به اين دريا رود غرق شود و به عمق آن نرسد و شاهد براين ادعاي من شرحهاي مختلفي است كه در مورد مثنوي نوشته شده است.
از آن جايي كه جايي نديدم كه به مقايسه ابيات از ديدگاه صاحبنظران بپردازد بر آن شدم كه هر چند ناقص به اين امر مهم بپردازم هر چند كه قبول دارم در اين مورد ناتوانم.
براي نمونه ابيات 3100-2900 دفتر سوم را برگزيدم كه به اين صورت مورد بررسي قرار گرفته است؛ نخست بيتي از مثنوي با تصحيح نيكلسون آوردهام سپس به ديدگاههاي صاحب نظراني چون زماني – استعلامي – جعفري و شهيدي پرداختهام. در مورد هر بيتي نسخه بدل آن هم مورد دقت واقع شده است و در پايان نتيجه گيري از ديدگاهها بيان شده است.
همين جا بايد گفت (زماني) در مورد معناي كلمه تمام معاني آن را آورده است و اين ما هستيم كه معني صحيح را بايد برگزينيم (جعفري) به مسائل حاشيهاي پرداخته است و (شهيدي) نيز تنها به معناي ظاهري كلمه توجه نموده است.
بنابراين بايد نظر (استعلامي) را صحيح تر و دقيق تر قبول كنيم.
در پايان بايد گفت كاري كه انجام شده هر چند كاري ناقص به نظر مي رسد ولي اميدواريم كه روزنهاي براي ورود به انديشه هاي مولانا باز شده باشد كه نكات مورد نظر مولانا از آن گرفته شود و اين كار الگويي براي آيندگان باشد.
زندگي نامه مولانا
نوشتن سرگذشت مردي چون مولانا جلال الدين، كار آساني نيست مردي كه مريدان و دوستدارانش به او يك سيماي فوق انساني مي دهند.
مولانا روز ششم ربيع الاول سال 604 هجري قمري مطابق با سي ام سپتامبر 1207 ميلادي در بلخ به دنيا آمد.
پدرش واعظ سرشناس شهر بهاء الدين محمد معروف به بهاء ولد بود. در منابعي كه پس از مولانا نوشته شده بهاء ولد را فقيه بزرگ، صاحب فتوي، از مشايخ فرقة كبروي (پيروان شيخ نجم الدين كبري) و داراي لقب سلطان العلماء مي بينم.
از خود بهاء ولد نقل شده كه لقب سلطان العلما را پيامبر در خواب به او عطا كردهاست.
(زرينكوب : سرني – 71)
آفريننده مثنوي مردي است به نام محمد با لقب جلال الدين ؛ دوست داران و ياران او، از او به لفظ مولانا ياد كردهاند، و افلاكي در مناقب العارفين از قاضي نجم الدين طشتي نقل مي كند كه پيش از مولانا، نام مثنوي و لقب مولانا به صورت عام به كار مي رفته اما چون به حضرت مولانا ، منصوب شد، خاص گشت ، چون نام مثنوي گويند، مثنوي مولانا و چون نام مولانا گويند، حضرت او مفهوم مي شود.
( افلاكي مناقب العارفين . ص 597)
به دليل شخصيت ممتاز، مولانا را خداوندگار نيز خطاب مي كردند و افلاكي ميگويد كه اين خطاب را نخست پدر براي او به زبان آورده است.
شرح احوال مولانا استاد فروزان فر 3
در آن روزگار لقب، خداوندگار مانند خواجه براي كساني به كار مي رفت كه حرمت معنوي و اجتماعي داشتند.
افلاكي در مناقب العارفين، مولانا را سرالله الاعظم نيز گفته است.
نگ:همان جا 4
تخلص مولانا را دو مطلب مي دانند يك خاموش و ديگري شمس كه وجود تخلص خاموش با توجه به تكرار در پايان بسياري از غزليات ديوان شمس مي باشد كه نمي تواند صحيح باشد.
از مولانا، با عنوان رومي و مولاناي رومي هم ياد مي شود زيرا كه او در روم در آسياي صغير قديم و تركيه امروز ميزيسته و آرامگاه پدر و خود و خاندانش نيز در شهر قونيه است، اما در مغرب زمين همه او را به نام (رومي) مي شناسند. از ميان تمام اين نام ها مشهورترين همان مولاناست.
رواياتي كه جاي ترديد دارد آن است كه نسبت بهاء الد را از سوي پدر به ابوبكر صديق، نخستين خليفه پيامبر، و از سوي مادر به خانهان خوازمشاهان منسوب ميدارد.
در اين مسأله ترديدي وجود ندارد كه به دليل حمايت محمد خوارزمشاه از فقها و تحريكاتي كه در مجلس بهاء ولد بر ضد او انجام مي گيرد بهاء ولد از بلخ مهاجرت مي نمايد كه آغاز مسافرت طولاني بهاء ولد و مولانا بايد در سال 616 يا 617 همزمان با گسترش يورش مغولان باشد. در راهِ خود، پدر و پسر به نيشابور ميرسند در حالي كه پسر نوجواني سيزده ساله است. در اين شهر پير بازار عطاران شيفته مولانا گشته و اسرار نامه خود را به او هديه مي كند و ميگويد: فرزندش به زودي آتش در سوختگان عالم ميزند .
نگ : همان جا 17
پدر و پسر سپس از نيشابور به عزم كعبه حركت كرده و سه روز در بغداد ميمانند از آن جا به حجاز و شام رهسپار ميشوند.
مادر مولانا مومنه خاتون در لارنده كه هفت سال مولانا در اين شهر زندگي كرده در گذشته و قبر او در آن جاست و مولانا در همان شهر با گوهر خاتون كه مادر سلطان ولد بوده، پيوند همسري يافته است.
«زرينكوب - سرني – 90»
به هر حال از جزئيات سفر اطلاعي نداريم فقط بايد گفت مولانا و پدرش پس از طي راهي طولاني از خراسان و بغداد و حجاز و شام سراز قونيه در آورده اند.
در آن سالهاي دشوار، در آسياي صغير مردي فرهنگ دوست از خاندان سلجوقي به نام علاء الدين كيقباد فرمانروايي ميكند كه عارفان را گرامي مي دارد و بهاء ولد هم يكي از فرزانگان آواره است امير او را پناه داده و براي او و يارانش مقرري و انعام فرستاده است احتمالاً ورودي بهاء ولد به قونيه سال 626 هـ.ق برابر با 1229 ميلادي مي باشد در اين شهر بهاء ولد روز هژدهم ربيع الثاني سال 628 هـ. ق معادل با 1231 ميلادي چشم از جهان فرو مي بندد و مريدان فرزند شايسته او را كه بارها پدر خداوندگار جلال الدين محمد مي گفته به عنوان پير خود بر ميگزينند در پشت اين سيماي فقيهانه آتش عشق شعله وري پنهان است تا اين كه برهان الدين محقق ترمذي اين آتش را فروزان مي سازد.
سيد برهان الدين محقق از سادات شهر ترمذ خراسان در بلخ شاگرد بهاء الدين ولد بود قبل از مهاجرت بهاء ولد گوشه انزوارا برگزيده ولي به شوق مراد خود بي درنگ رهسپار سفر روم شد اما يك سال پس از درگذشت بهاء ولد به قونيه رسيد.
شرح احوال مولانا 35
مولانا پس از اين سفر چند ساله شام به عنوان دانشمندي سرشناس به قونيه باز مي گردد و به تقاضاي برهان چلهنشيني مي كند و پس از سه چله دلش آرام ميگيرد در حالي كه ديگر در مولانا رعونت و خودبيني ديده نمي شود.
برهان الدين را از روزگار جواني «سيد سردان» مي گفتند و او سِري را كه مي داند به مولانا مي سپرد تا اين كه در 638 هجري قمري دارافاني را وداع مي گويد.
مولانا در حجره او نوشتههايي پراكنده مي يابد كه بعدها با سخنان ديگر برهان همراه و تدوين شده و نام معارف برهان محقق را به خود مي گيرد.
«همان جا 198»
در پشت «دستار و رداي فراخ آستين» مولانا عاشقي شيدا و شوريده قرار دارد كه مستعد آتش زنهاي است و سرانجام آن آتش زنه كه «شمس الدين ملك داد. تبريزي» است از راه مي رسد و مولانا را به آتش مي كشد طوري كه مولانا در آتش، خود خاكستر شده و برسركوي و برزن مي رقصد و نور ميافشاند.
دوشنبه بيست و ششم جمادي الثاني سال 642 هجري، شمس تبريز در قونيه طلوع مي كند. مردي حدوداً شصت ساله كه غمگين است و نگاهي پر از خشم و دلسوزي دارد مردي كه از خطاطي سخن مي گويد به اين مضمون:
{خطاطي سه گونه خط مي نوشته است يكي از آن ها را خود او و ديگران ميتوانستهاند بخوانند، دومي را فقط خود او مي خواند و سوي را نه خطاط ميتوانسته بخواند و نه ديگران و شمس مي گويد اين خط سوم منم}.
خط سوم دكتر صاحب الزماني آغاز كتاب
و اين خط سوم با خواندن روايات و تذكره ها شناخته نمي شود بلكه آن چه گرهگشاي اين پژوهش است، سخنان و انديشههاي شمس است.
اين چنين شخصي با سئوالي كه از مولانا مي كند او را بي هوش مي نمايد سوال اين است چرا اگر محمد(ص) برتر است بايزيد مي گويد سبحاني ما اعظم شاني مرا بستائيد يا ستايش مرا كه مقام من چه بزرگ است ولي محمد (ص) مي گويد: ما عرفناك حق معرفتك: چنان كه بايد تو را نشناختيم مريدان جان سخن را در نمييابند به شمس حمله ور شده تا او را به جرم كفر از بين ببرند ولي مولانا كه مستعد شعله ور شدن است آنها را باز مي دارد و مجذوب شمس مي شود.
مريدان بي خبر و غافل كه مولاي خود را از دست يافته مي بينند به آزار و اذيت شمس پرداخته تا اين كه در روز بيست و يكم شوال 643 هجري شمس پس از شانزده ماه ماندن در قونيه شهر را رها كرد و بي خبر از آن جا رفت مولاناي عاشق در به در دنبال مراد خود مي گردد تا اين كه خبر او را در شام مي شنود مشتاقانه فرزند خود سلطان ولد را با چندين تن از ياران به دمشق مي فرستد و شمس در ذي الحجه سال 644 هجري به قونيه باز مي گردد.
شمس به ماندن در قونيه رضا داده و با زني به نام كيميا پيوند همسري مي بندد.
زرين كوب - سرني 106
دوري از شمس كه نزديك چهارده ماه به طول مي انجامد مولانا را خوب پخته و سوخته كرده است بار ديگر كينه شمس در دلها زنده مي شود تا اين كه شمس به گفته سلطان ولد در آشوب سال 645 هجري براي هميشه ناپديد مي شود.
مولانا براي يافن شمس خود به دمشق رفته ول كاري از پيش نمي برد.
چهارمين سفر مولانا به شام اين گونه به پايان مي رسد سفر اول در كنار پدر سفر دوم به هدايت برهان الدين محقق و در سفر سوم در جستجوي شمس و سرانجام بازگشتي نوميدانه و آفرينش اميد هايي نو و تازه.
نخستين راهنماي مولانا بعد از شمس صلاح الدين زركوب بود مردي عامي . ولي مولانا خلوص و صفاي او را دوست داشت. مريدان نسبت به صلاح الدين حسادت نموده و حتي كمر به قتل او بستند. صلاح الدين شنيد و گفت مگر نميدانند هيچ كاري بدون امر حق انجام نمي پذيرد. مريدان دل شكسته و پشيمان به عذر خواهي آمدند. فاطمه دختر صلاح الدين به همسري سلطان ولد در آمد و مولانا عروس خود را به شاگردي نيز پذيرفت و به او نوشتن و قرآن خواندن آموخت. بعد از ده سال روز اول محرم سال 657 هجري صلاح الدين جان به جانان سپرد.
مرگ صلاح الدين مدتي مولانا را به غم فرو برد. مولانا دنبال مرادي بود كه او را اقناع نمايد و او كسي نبود جز حسام الدين چلبي كه مولانا در مقدمه دفتر اول مثنوي او را «ابويزيد الوقت و جنيد الزمان» مي خواند
.
تاثير حسام الدين در مولانا بسيار زياد است اما بالاتر از آن نقشي است كه او در آفرينش مثنوي دارد.
شبي حسام الدين در خلوت به مولانا پيشنهاد كرد كه خود اثري ازنوع الهي نامه سنايي (حديقه الحقيقه) پديد آورد و راويان مي نويسند كه همان دم مولانا از گوشه دستارش كاغذي بيرون كشيد كه نينامه سرآغاز مثنوي يعني همان هژده شعر بيت آغاز مثنوي بود و بدينگونه سرودن مثنوي آغاز شد.
بشنو اين ني چون شكايت مي كند
از جداييها حكايت مي كند
آفرينش مثنوي، چندي پس از درگذشت صلاح الدين زركوب آغاز شد، اواخر سال 657يا اوايل 658 هجري و پايان آن پس از سال 668 نبايد باشد. زيرا كهنترين نسخه موجود در قاهره سال 668 هجري مي باشد.
ميان سال 660 و 662 به دليل درگذشت همسر حسامالدين و بيماري خود او در كار سرودن آن وقفهاي پيش ميآمد. دفترهاي دوم تا ششم مثنوي در سال هاي 662 تا 668 هجري آفريده شد. نسخهاي كه امروز بر مزار مولاناست پنج سال پس از درگذشت او، روي يكي از دستنويسهاي مورد تأييد او تحرير و باز نويسي شدهاست.
خود مولانا و بار ازدواج كرده است نخست در لارنده گوهر خاتون دختر شرف الدين سمر قند را به همسري در آورده از او دو فرزند دارد بهاء الدين محمد و علاء الدين محمد كه بنا به روايات با شمس دشمن بوده و در جواني به سال 660 هجري در گذشته است همسر دوم مولانا گراخاتون اهل قونيه بوده و مولانا از او هم دو فرزند دارد پسري به نام مظفر الدين چهار سال بعد از مرگ مولانا درگذشته و دختري به نام ملكه خاتون كه تا سال 703 هجري زندگي كرده است.
بيش از همه مولانا با فرزند اول معين بهاء الدين محمد معروف به سلطان ولد حشر و نشر داشته است و پس از درگذشت مولانا ظاهراً عنوان سلطان ولد را مريدان به رسم حرمت براي او به كار بردهاند.
سلطان ولد چهار پسر داشت جلال الدين فريدون معروف به عارف چلبي، عابد چلبي، واجد چلبي وزاهد چلبي. در دوران خلافت عارف چلبي كه مدت هفت سال به طول مي انجامد افلاكي مريد او كتاب مناقب العارفين را به دستور او نوشت.
نيم قرن سفر كردن، خواندن و آموختن مولانا را فرسوده و افسرده جسمي نموده بود و هنگامي كه دفتر ششم مثنوي پايان مي گرفت. خود مولانا هم تمايل به خاموشي داشت تا اين كه در روز يكشنبه پنجم جمادي الثاني سال 672 هجري برابر با 17 دسامبر 1273 ميلادي مولانا با بيت زير كه در آخرين لحظات عمر خود براي تسكين سلطان ولد خوانده بود براي ميشه ديده از جهان فرو بست و شهر كه نه دنيايي را در فراق خود به ماتم نشانه آن بيت اين بود.
در خواب، دوش، پيري در كوي عشق ديدم
با دست اشارتم كرد كه، عزم سوي ما كن
برجنازه مولانا صدرالدين قونوي نماز خواند و آن گاه قاضي سراج الدين ارموي از آن ضايعه دردناك با تأسف و حرمت ياد كرد. بزرگان شهر خويك به مناسبتي سخن گفتند و علم الدين قيصر كه از بزرگان عصر بود سي هزار درم داد معينالدين سليمان پروانه كارگذار مقتدر دستگاه سلجوقي روم صد و سي هزار درم هديه كرد چندي پس از آن قبه خضرا كه بر سر در آن عبارت يا حضرت مولانا ديده مي شود. ساخته شد. در زير قبه خضرا علاوه بر بهاء ولد و مولانا دهها تن از خاندان و ياران مولانا مدفون اند و گويا با نام مولانا نام قديم اين مكان «رارم باغچه» از بين رفته است.
(رك مثنوي استعلامي دفتر اول صفحات پنجاه و پنجاه و يك)
امروز پس از هفتصد و اندي سال مي بينيم كه او با ما و شما در گفتگوست و سرشار از زندگي و طراوات روح و جان ما را در اختيار دارد و با ما سخن ميگويد.
آثار مولانا
1-ديوان شمس: ديوان كبير مفصل ترين اثر مولانا و جلوه گاه يكي از شگفت انگيزترين نمونههاي روابط معنوي و روحاني ميان دو انسان استثنائي است. دو روح آميخته به هم و يكي شده كه به گفته با يزيد عاشق و معشوق و عشق يك وجود واحد پيدا مي كنند.
عطار – تذكره الاوليا 189
اين يكي شدن تا بدان جا مي رسد كه مولانا غزل ها را مي گويد ولي در پايان نام شمس است كه جلوه گري مي كند. سرودن اين غزلهاي شور انگيز با طلوع شمس در قونيه و گرايش مولانا به مجالس سماع آغاز مي شود و بعد از آن كه شمس بيخبر از قونيه مي رود شعله ور مي گردد اين مجموعه شامل غزلياتي است كه بيشتر آنها را مولا تا به نام شمس و در ياد او سروده است و پس از نااميدي از دوباره يافتن شمس و عنايت به صلاح الدين زركوب و حسام الدين چلبي غزلهايي نيز به نام آنها ساخته و بر ديوان خويش افزوده است. در كار بي بديل استاد فروزان فر كه با فراهم كردن دست نوشتهها و مقايسه آنها متن كامل غزليات، قطعهها و ترجيعات مولاناي 36360 بيت مي يابيم به اضافه 1983 رباعي كه اين مجموعه در ده جلد به سرمايه دانشگاه تهران انتشار يافت.
فيه ما فيه: مطالب كتاب بيشتر پاسخهايي به پرسشهاي گوناگون است كه از حضرت مولانا مي شده و بخشي هم سخناني است كه مولانا در آنها روي به معين الدين سليمان پروانه داشته است. در اين كتاب مولانا از پدر خود بهاء ولد برهان محقق، شمس تبريز و صلاح الدين زركوب نيز ياد مي كند و مطالبي از آنها مي آورد. مطالب به همان سادگي گفته شده كه در گفتار روزانه مولانا ديده ميشود چون مضامين آن با مثنوي يكي است گاهي ما را در فهم مطالب مثنوي ياري ميكند.
روي دستنويسهاي كتاب نام «فيه مافيه» نيست اما اين نام را مؤلف بستان السياحه آورده است.
شرح احوال مولانا 167
اين مطلب مي تواند درست باشدزيرا از فروتني مولوي جز اين بر نمي آيد كه نام آن فيه مافيه (همين است كه هست) باشد. اين كتاب توسط شادروان فروزان فر تصحيح شده و در شمار انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسيده است.
3-مكاتيب يا مكتوبات: نخستين بار در 1356 قمري در استانبول با عنوان «مكتوبات مولانا جلال الدين » چاپ شده كه ناشر آن دكتر فريدون نافذ از دانشمندان معاصر ترك مي باشد. داراي 144 نامه است كه بيشتر نامههاي خصوصي و شخصي است كه مولانا براي امور جاري زندگي مريدان و آشنايان مينوشته و به صورت توصيه نامه است 30 نامه از اين مجموعه تعلق به معين الدين سليمان پروانه دارد و بقيه به 36 مخاطب ديگر شروع نامه عباراتي مصنوع و مسجع دارد ولي متن آن ساده است هر چند برخي داراي نثري پخته و استوار همراه با آيات، احاديث، اشعار فارسي با عربي مي باشد.
4-مجالس سبعه: در اصطلاح خطابه ها و موعظههاي مولانا مي باشد كه بر منابر ايرادي شد كه شامل هفت مجلس مولاناست. هر كدام از مجالس داراي مقدمهاي مسجع و متكلف به زبان عربي همراه با دعا يا مناجات و آن گاه ستايش پيامبر با عباراتي در از و مسجع و مصنوع به زبان عربي مي باشد نثر مجالس سبعه در بيشتر قسمت هاي آن مصنوع و متكلف با عباراتي دو راز ذهن مي باشد بعد از اين مقدمات حديثي از پيامبر مطرح شده و سپس تفسير آن توسط مولانا همراه با آيات قرآن زندگي انبياء قصهها و مثل هاي مناسب انجام شده است. مجلس اول مفصلتر از مجالس ديگر است.
ميدانيم كه مولانا بعد از يافتن شمس ديگر واعظ نبوده بنابراين به احتمال قريب به يقين مجالس سعبه بايد قبل از طلوع شمس باشد.
نگ: شرح احوال مولانا ص 217
مجالس سبعه را هم زمان با مكاتيب مولانا، دكتر فريدون نافذ به سال 1356 هـ.ق دراستانبول منتشر كرده است.
5-مثنوي: مثنوي نظمي است كه هر بيت آن داراي قافيهاي جداگانه مي باشد مثنوي مولانا شش دفتر يا شش كتاب است و بر خلاف نظر محققان دفتر ششم و آخرين قصه كتاب، قلعه ذات الصور، ناتمام نماند، و چهار سال پيش از درگذشت مولانا نسخه كامل هر شش دفتر در خانه او تدوين و تحرير شده است.
نگ توضيح بيت 3593-دفتر ششم استعلامي
خود مولانا هم در همان سرآغاز دفتر ششم دوباره اشاره مي كند كه اين قسم ششم، در تمام مثنوي (به عنوان پايان مثنوي) به حسام الدين چلبي پيشكش ميشود. دفتر هفتمي هم به مولانا نسبت دادهاند كه بدون ترديد از جعليات قرون بعد است زيرا سال شروع دفتر مشخص نيست و انقروي كه وجود دفتر را با استناد به نوشتهاي كه سال 814 دارد تأييد ميكند ، بايد گفت در اين تاريخ از مرگ مولانا بيش از 150 سال گذشته است . مثنوي كه شامل 25685 بيت است به اين ترتيب تقسيم شده است. دفتر اول 4018 بيت، دفتر دوم 3826 بيت دفتر سوم 4813 بيت، دفتر چهارم 3856 بيت، دفتر پنجم 4241 بيت، دفتر ششم 4931 بيتدارد.
در هر دفتر مثنوي، پس از يك مقدمه كوتاه، مولانا حكايتهايي را زمينه بحث تربيتي و ارشادي خود مي نمايد و به مناسبت و به عمد از قصه بيرون رفته و اندرزهاي خود را بيان مي كند. مولانا مكرر به اين مطلب اشاره مي كند.
بار ديگر ما به قصه آمديم ما از آن قصه، برون خودكي شديم؟
گر به جهل آييم، آن زندان اوست
و ربه علم آييم، آن ايوان اوست
ابيات 1519 و1520 مثنوي استعلامي (دفتر اول ص 77)
مولانا خود مي داند كه اين كار او كشاننده دل هاي مشتاقان براي اندرزهاي آينده او مي باشد. بعضي از قصهها را فقط با ايمان و اعتقاد بايستي باور كرد مانند داستان دقوقي و كرامات او. گاه از داستانهاي كودكان براي ابيات خويش بهره ميگيرد اگر هزلي در بيتي ديده مي شود بي گمان به آن دليل است كه مولانا ميداند خوانندگان در درون خود از شنيدن اين الفاظ لذت مي برندولي چه زيبا اين نكات هزل آور را به مسائل دقيق عرفاني مي كشاند. مولاناازمثالهاي كودكانه پوچي اين جهان مادي را ميرساند .
كودكان افسانهها مي آورند
درج در افسانه شان بس سر و پند
هزل ها گويند در افسانهها
گنج مي جو در همه ويرانهها
بود شهري بس عظيم و مِه ولي
قد او قدر سكره بيش ني
«ابيات 2606-2604-دفتر سوم – استعلامي ص 123 »
مي توان گفت:هزل هاي مولوي تقليدي از سنايي
مي باشد كه سنايي مي گويد.
هزل من هزل نيست، تعليم است مولوي هم مي گويد.
هزل تعليم است، آن را جد شنو
تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدي هزل است پيش هازلان
هزل ها جد است پيش عاقلان
«ابيات 3560-3558-دفتر چهارم – نيكلسون – ص 489»
كه اين مطلب و روايات ديگر مي تواند تأييد كننده آن باشد كه مولوي رياكاري را نمي پسنديده و در مواردي دشنام و كيك هم مي گفته است كه گاهي اين مطالب را در معارف بهاء ولد و مقالا شمس هم مي يابيم.
«زرينكوب – سرني ، 229-228»
گاهي مولانا كلمات تركي و يوناني به اقتضاي محيط روم يا آسياي صغير و در نتيجه تغييرات سياسي قرن هفتم مي آورد. گاهي كلمه را مي شكند يا براي قافيه ساختن مصوت آن را عوض مي كند. گاهي براي كلمات معنايي تازه مي آفريند و اينها همه نتيجه انديشه مولاناست كه مطابق قواعد زمانه حركت نمي كند و به نوعي هنجار شكني آگاهانه در ابيات خود دست مي زند تا نشان دهد كه به مفاهيمي دست يافته كه از قدرت تصور ما خارج است.
درميان اين كائنات عاشق انسان موجودي جدا از همه مي باشد، موجودي كه اگر خود فراموش شده اش را بيايد به جايي مي رسد كه هيچ موجودي به او نرسيدهاست.
چون فراموش خودي يادت كنند
بنده گشتي آن گه آزادت كنند.
«بيت 3076- دفتر سوم-نيكلسون – ص175»
در مأخذ مثنوي بي گمان به آثار بسياري بر مي خوريم كه نشان دهنده وسعت اطلاع مولانا مي باشد. در موارد بسياري قصه از زبان شمس به مولانا مي رسد يا از تقريرات پدر است غير از اين موارد به كتاب هايي بر مي خوريم كه مولانا اشاره مستقيم به آن ها نمي كند ولي خود قصه مي گويد كه سرچشمه اش كجاست؟ كه اين منابع به چند دسته ميشود :
الف: بعضي شباهت به آثار حديقه سنايي يا الهي نامه عطار دارد. در اين دسته ميتوان اسرار نامه، منطق الطير، مصيبت نامه و تذكره الاولياي عطار، سيرالعباد و ديگر آثار سنايي احياء علوم الدين، كيمياي سعادت، نصيحهالملوك و ديگر آثار غزالي، اسرار التوحيد محمد بن منور، قصص الانبياء ثعلبي
ب:دسته دوم باقرائن و نشانهها مي توان آنها را مأخذ حكايت يا مضموني در مثنوي دانست از اين جمله منابع مهم تصوف اسلامي را مي توان نام برد نظير
خليه الاوليا حافظ ابونعيم اصفهاني، ربيع الابرارز مخشري، فتوحات مكيه، فصوصالحكم و آثار ديگر محيي الدين ابن عربي و مواردي خاص نظير آثار سنايي، عطار، قصص الانبيا و دلائل النبوه
ج: دسته ديگر: قرائني براي آن وجود ندارد فقط شباهتي بين كتاب ها ديده ميشود.
«نگ:مثنوي استعلامي دفتر اول صفحه هفتادو هفت و هفتادو هشت »
براي پيدا كردن مآخذ مثنوي مي توان به كتاب مآخذ قصص و تمثيلات مثنوي، بديع الزمان فروزان فر انتشارات امير كبير-چاپ سوم- سال 1362 هـ .ش مراجعهنمود.
«نگ: مثنوي استعلامي دفتر اول صفحه هشتادو دو و هشتادو سه »
از تفسيرهايي كه بر مثنوي نوشته شده است مي توان موارد ذيل را ذكر نمود.
1-نخستين تفسير مشروح در قرن نهم پديد آمده است در اين دوره كمال الدين حسين خوارزمي شرحي بر مثنوي آغاز كرد به نام جواهر الاسرار و زواهرالانوار كه فقط توانست شرح سه دفتر مثنوي را بنوسيد. خوارزمي شرح منظومي هم بر مثنوي نوشته است به نام كنوز الحقايق كه پيدا است تأليف آن پيش از جواهر الاسرار بوده است.
2-در قرن يازدهم دو تفسير عالمانه نوشته شد كه عبارتند از:
الف: تفسير فاتح الابيات از اسماعيل دده يا اسماعيل انقروي كه در آن علاوه بر تفسير تركي ابيات، انقروي كوشيده است كه متن درستي از مثنوي را هم با تفسير خود همراه كند.
ب: تفسير ديگر لطايف معنوي از عبدالطيف عباسي كه بر شرح ابيات مشكل تكيه دارد و آن هم با يك متن منقح از مثنوي همراه است.
3-در قرن دوازدهم، اسرار الغيوب معروف به شرح خواجه يعقوب، شرح مثنوي ولي محمد اكبر آبادي و شرح عبدالعلي الكنهويي معروف به بحرالعلوم را ميتوان نام برد.
4-در قرن سيزدهم شرحي كه توسط حاج ملاهادي سبزواري نوشته شده است و او كوشيده كه مثنوي را با موازين حكمت و شريعت تفسير كند كه در نتيجه ميان او و مكتب ملاصدرا و ديگر حكماي الهي پيوندي به وجود آورد.
ناگفته نماند كه تفسيرهايي كه براي مثنوي نوشته شده آن قدر متعدد و گوناگون است كه فهرستي از آن ها خود كتاب بزرگي مي شود كه در اين جا فقط به گوشهاي از آن آثار در زمان حاضر بسنده ميكنيم.
بانگ ناي: به انتخاب سيد محمد علي جمال زاده
خلاصه مثنوي : روان شاد استاد فروزان فر
شرح مثنوي شريف: بديع الزمان فروزان فر
فرهنگ لغات و تعبيرات مثنوي: دكتر سيد صادق گوهرين
كتابها و مقالات گوناگون: دكتر عبدالحسين زرين كوب از جمله سرني در دو جلد
تفسير و نقد و تحليل مثنوي: محمد تقي جعفري
شرح جامع مثنوي معنوي: كريم زماني
شرح مثنوي: دكتر سيد جعفر شهيدي
شرح مثنوي: محمد استعلامي
گذشته از اين ها بايد از دو استاد پر مايه و نامدار اين عصر مرحوم جلال همايي و مرحوم فروزان فر نام برد كه شناخت مولانا و مثنوي را براي ما آسان تر نمودند.
تأثير مثنوي مولانا در
ادبيات جهان وميان انديشمندان
در ميان كشورهاي ديگر نيز مي بينيم مطالعاتي صورت گرفته است
«نگ: مثنوي – استعلامي دفتر اول صفحات هشتاد و چهار الي هشتاد و هشت»
و به اين دليل مي گوئيم مولانا فراتر از اين مرزها به تمامي جهان تعلق دارد. در اينجا تنها به ذكر نمونههايي اكتفا مي شود.
1-در جهان عرب دانشمنداني چون دكتر عبدالوهاب عزام ترجمه منتخبي از مثنوي و ديوان شمس مولانا را به جامعه فرهنگي مصر امروز شناسانده است.
2-المنهج القوي لطلاب المثنوي: تفسيري است از يوسف بن احمد در قرن نوزدهم ميلادي
3-ترجمه مثنوي به نام جواهر الآثار از عبدالعزيز صاحب الجواهر كه دانشگاه تهران آن را منتشر كرده است.
4-نماينده سياسي فرانسوي در استانبول به نام «والن بورگ» شش سال نشست و مثنوي را به زبان فرانسه ترجمه كرد.
5-يك اطريشي به نام ژورف فن ها مربورگشتال، گزيدهاي از مثنوي را به زبان آلماني در آورد و در يك مجله شرق شناسي چاپ كرد.
6-يك شرق شناس اطريشي به نام فن روزن تسوايگ شوانو گزيدهاي از آثار مولانا را به زبان آلماني در آورد.
7-ترجمة منظوم دفتر اول مثنوي به دست «گئورگ روزن»
8-هلموت ريتر مقالات محققانهاي درباره سماع و مكتب و آثار مولانا نوشت
9-«سرجيمز ردهاوس» در بريتانيا در سال 1881 گزيدهاي از حكايات مثنوي را به انگليسي ترجمه كرد.
10-هـ . وين فيلد دست به تحرير مقالات در معرفي آثار مولانا زد.
11-رينولد الين نيكلسون ابتدا گزيدهاي از ديوان شمس را در سال 1989 منتشر كرد و سپس به تصحيح مثنوي پرداخت با كاري ارزشمند همراه با ترجمه كامل انگليسي و دو جلد توضيح و تفسير درباره آيات و احاديث و سابقه حكايت ها و شرح نكات و ابيات مبهم مثنوي
12-ا. ج، آربري: تحليل كارهاي مولانا و ترجمه فيه مافيه
13-كلمان هوار ترجمه مناقب العارفين افلاكي به فرانسه
14-«لوي ماسينيون» در كتاب حلاج خود به مناسبت هايي از مولانا ياد كردهاست.
15-«فريتز ماير» سويسي مقالاتي در تحليل انديشه مولوي
16-«ماريژان موله» كه اصلاً لهستاني بود، به فرانسه كتابي درباره سماع نوشت به نام «رقص مقدس»
شگفتا كه مولانا كسي بود كه در روزگاري خود آفتاب تابان بود و امروز نور وجود او ما را شور و گرمايي ديگري ميبخشد عجبا كه قلم در مقابل اين عظمت سر فرود مي آورد و قاصر است از نوشتن بنابراين بايستي با خود مولانا سخن را به تمام رسانده و به شرح ابيات 3100-2900 دفتر سوم ميپردازيم.
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
«بيت 131 – دفتر اول- مثنوي- استعلامي »
بررسي ابيات
منع كردن منكران انبيا را علهيم السلام از نصيحت كردن و حجت آوردن جبريانه
2900 قوم گفتند اي نصوحان بس بود اين چه گفتيد درين ده كس بود.
زماني قوم سبا با مشرب جبريان به پيامبران گفتند: اي نصيحت كنندگان، اگر در اين محله، آدم عاقلي پيدا شود. همين نصايح شما او راكافي است {ضرب المثل: در خانه اگر كس است يك حرف بس است. آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند.}
رك دهخدا امثال و حكم، ج 2،ص 784
استعلامي در شرح استعلامي اين بيت معادل است با بيت 2902 شروع بيت به صورت زير است.
2900: نعمت شكرت كند پر چشم و مير
تا كني صد نعمت ايثار فقر
2901:سير نوش از طعام و نقل حق تا رود از تو شكم خواري و دق
در مثنوي نيكلسون به جاي فقر، فقير آمده است كه با مير هم قافيه است
پر چشم: سير و مستغني . آدم مستغني مير و سرور است و دق يعني گدايي
توضيح بيت: نصوحان اندرزگويان واعظان
ضرب المثل بالا هم در اين جا آمده است
جعفري: اصولاً در شرح ابيات علامه جعفري مباحث را تقسيم بندي نموده است و به طور مفصل در هر مورد بحث نموده است به عنوان مثال در اين جا، مبحث جبر و اختياررا در دفتر پنجم بررسي نموده است و فقط اين نكته را در اين جا آورده است كه مي گويد: اشخاص جبر پرست نه تنها با واقعيت محسوس مبارزه مي كنند بلكه بدون اين كه به ناتواني خود در مقابل خداوند اقرار كنند خدا را محكوم مي سازند. به همين دليل كارهاي زشت خود را به خدا نسبت مي دهند در حالي كه خداوند در سوره نساء آيه 40 ميفرمايد ان الله لايظلم مثقال ذره: خداوند به اندازه ذره اي ظلم نميكند، در حقيقت جعفري از مطالب گفته شده اين نتيجه را مي گيرد كه جبرپرستها افراطي در حقيقت با كارهاي خود مبارزهاي با فلسفه الهي انجام مي دهند.
بعد از اين توضيح كه خلاصهاي از آن را آورديم جعفري نيز اين گونه بيت را معنا مي كند.
منكرين پيامبران گفتند: اي نصيحت گران بس است، اگر در اين ده آدمي وجود دارد، گفتههاي شما كافي است
شهيدي: در اين جا بيت معادل است با بيت 2899، شهيدي به صورت موردي بررسي نموده است.
نصوح: ناصح، اندرزدهنده، در قرآن كريم توبه نصوحاً (تحريم /8)
به معني خالص و از روي اخلاص است.
كس در ده بودن : كنايه از شنونده وجود داشتن معادل اين مثل فارسي است در خانه اگر كس است يك حرف بس است .
توضيح: با مقايسه شروح مورد نظر در مي يابيم كه معناي بيت به اين صورت ميباشد.
قدم صبا با مشرب جبريان به پيامبران گفتند: اگر در اين جا شنونده عاقلي وجود داشت اين اندرزهاي شما براي او كافي بود.
اي نصوحان=ندا و منادا
ار:قيد شرط اردين ده كس بود: ارسال المثل
نصوحان : صفت جانشين اسم
2901 قفل بر دلهاي ما بنهاد حق
كس نداند برد بر خالق سبق
زماني: حضرت حق بر دل هاي ما قفل زده است و هيچ كس نمي تواند بر اراده و خواست خدا پيشي بگيرد {اشاره به آيه 24 سوره محمد افلا يتد برون القرآن ام علي قلوب اقفالها و همچنين اشاره به آيه 7 سوره بقره است}
سبق بردن: در مسابقه پيروز شدن ظفر يافتن
استعلامي: اشاره به آيه 7 سوره بقره ختم الله علي قلوبهم …
سبق بردن: پيش افتادن از كسي و كار او را بي اثر كردن
جعفري : ما گفتههاي شما را نخواهيم پذيرفت. زيرا خداوند به دلهاي ما قفل زده و هيچ كس نمي تواند به خدا سبقت نموده و خلاف مشيت او رفتار كند.
شهيدي: قفل بر دلها بودن گرفته از قرآن كريم است ختم الله علي قلوبهم
(بقره/7)