بخشی از مقاله
مقدمه
نوشتن اين تحقيق باعث شد كه با كتابهاي جديد آشنا شوم كه خواندن آنها خالي از لطف نبود. من در نوشتن اين تحقيق از كتابخانه هاي مجتمع فرهنگي – هنري كوثر كه جا دارد از مسئول آن بخاطر همكاري خوب كه با بنده داشته تشكر كنم و همچنين كتابخانه ي دانشگاه ارشاد استفاده كردم.
سطح كتابخانهي مجتمع فرهنگي – هنري كوثر خوب بود اما متأسفانه كتابخانهي دانشگاه در سطح مطلوب نبود و كتابهاي متنوعي نداشت.
در اين تحقيق ابتدا تعاريفي از فرهنگ، انواع فرهنگ و ويژگيهاي آن آمده و سپس به بحث اقتصاد و فرهنگ در كشورمان پرداخته شده است.
در پايان جا دارد از جناب آقاي فتحعلي استاد عزيزم كه باعث شدند با راهنمايي هاي خوبشان هرچه بهتر اين تحقيق را آماده كنم تشكر و قدرداني كنم.
فصل اول
تعريف فرهنگ:
بنابر يك برداشت نادرست همگاني، برخي از اعضاي جامعه فرهنگ دارند و برخي ديگر فرهنگ ندارند. اما از ديدگاه جامعه شناختي، هر انسان بزرگسال عادي، از فرهنگ برخوردار است. فرهنگ را مي توان بعنوان مجموع ويژگيهاي رفتاري و عقيدتي اكتسابي اعضاي يك جامعه خاص تعريف كرد. واژهي تعيين كننده در اين تعريف، همان واژهي اكتسابي است كه فرهنگ را از رفتاري كه نتيجة وراثت زيست شناختي است، متمايز مي سازد.
فرهنگ و جامعه
جامعه به گروهي از افراد اطلاق مي شود كه مدت زمان درازي با هم زندگي كرده باشند، سرزميني را در اشغال خود داشته باشند و سرانجام، توانسته باشند خودشان را با عنوان يك واحد اجتماعي متمايز از گروههاي ديگر سازمان داده باشند. فرهنگ و جامعه نمي تواند جدا از همديگر وجود داشته باشند. هيچ جامعه اي بدون فرهنگ ويژه اش نمي تواند وجود داشته باشد.
جامعهي ما نيز مانند هر جامعهي ديگر فرهنگي دارد كه از نسلي به نسلي ديگر منتقل شده است. اين فرهنگ، تكنولوژي، نهادهاي مذهبي، زبان، ارزشها، باورداشتها، قوانين و سنتهايمان را در بر ميگيرد. اين فرهنگ هم از طريق نهادهاي رسمي (مانند مدارس دولتي) و هم بوسيلهي نهادهاي غيررسمي (مانند گروههاي همسالان) انتقال داده مي شود.
ارتباط نمادي:
عاملي كه در واقع انسانها را از حيوانات جدا مي سازد، همان توانايي انسانها در برقراري ارتباط در يك سطح بسيار پيچيده است. استعداد بسيار تكامل يافتهي انسانها در برقراري ارتباط نمادي، فراگيري فرهنگ را آسان ميسازد و انتقال فرهنگ را از نسلي به نسل ديگر امكانپذير ميكند. جامعهشناسان و انسانشناسان براين همداستانند كه اگر انسانها توانايي پرورانيدن زبان و ارتباط را نداشتند هرگز نمي توانستند بعنوان يك نوع باقي بمانند.
انسانها با توسل به نمادها به سه شيوهي بنيادي ارتباط برقرار ميكنند:
نخستين شيوه زبان گفتاري است كه به الگوهايي صوتي اطلاق ميشود كه هر يك معنايي براي خود دارد. زبان گفتاري آموزش و ارتباط را آسان ميسازد.
دومين شيوهي ارتباط، زبان نوشتاري است كه همان ثبت ترسيمي زبان گفتاري است. اين زبان به حفظ آموزش و ميراث فرهنگي كمك ميكند.
سويم شيوه زبان جسماني است. اين اصطلاح از ادبيات عاميانه برگرفته شده و بر مبادلهي معنايي از طريق اداها و وضعيتهاي جسماني دلالت مي كند.
هنجارهاي فرهنگي:
يك هنجار فرهنگي در واقع يكي از معيارهاي تثبيت شدهي آن چيزي است كه گروه از نظر فكري و رفتاري از اعضايش انتظار دارد. اين چشمداشتها و رفتارهاي ناشي از آنها، از فرهنگي به فرهنگ ديگر تفاوت ميپذيرند. هنجارهاي فرهنگي صورتهاي گوناگوني را مي پذيرند كه برخي از اين صورتها در زير آورده مي شوند:
1-ارزشها: احساسات ريشه داري هستند كه اعضاي يك جامعه در آنها سهيمند. همين احساسات غالباً اعمال و رفتار اعضاي جامعه را تعيين مي كنند.
2-آداب و رسوم: به شيوههاي عملكرد مرسوم و خوكرده، در داخل يك جامعه اطلاق ميشود.
مثالهاي آداب و رسوم رايج در بيشتر جوامع بشري عبارتند از: سلام كردن، خداحافظي كردن، دست دادن، سه يا چهار وعده غذا خوردن، انجام مراسم خاص در عروسيها و سوگواريها.
3-عرف: به رسومي اطلاق مي شود كه دلالتهاي مهم شايست و ناشايست دارند. عرفهاي هر جامعهاي غالباً در نظام حقوقي و آموزشهاي مذهبي آن منسجم ميشوند. قوانين در واقع همان عرفهايياند كه اهميت ويژهاي دارند و از همين روي، به صورت مقررات قانوني رسميت مييابند. آنهايي كه اين مقررات را نديده مي گيرند. در معرض مجازات قانوني قرار مي گيرند.
در بيشترين جوامع بشري، آدمكشي، ضرب و جرح، خيانت به كشور، تجاوز به عنف، به شدت ممنوعند – گذشته از اين منهيات قانوني كاملاً آشكار، عرفهايي نيز هستند كه اگر كسي آنها را رعايت نكند، با واكنش شديد عامهي مردم روبرو مي شود. مانند اهانت به نمادهاي مذهبي و برهنه ظاهر شدن در يك مكان. عرفها ممكن است طي فراگردي ناخودآگاه و برنامهريزي نشده و غيرمستقيم و يا با تصويب قانوني كه برنامهريزي شده و عمدي است، دگرگون شوند.
فرهنگ آرماني و فرهنگي واقعي:
برخي اعمال هستند كه عموماً به شدت نهي شدهاند ولي به گونهاي خصوصي رواج دارند. فرهنگ آرماني به الگوهاي رفتاري آشكار و رسماً پذيرفته شده اطلاق ميشود. درحاليكه فرهنگ واقعي به آن چيزي اطلاق مي شود كه مردم عملاً انجام ميدهند. كمتر پيش ميآيد كه عملكردهاي واقعي انسانها و الگوهاي آرماني يك جامعه، طي يك مدت زمان طولاني، همچنان متفاوت باقي مانند.
در سراسر جوامع بشري، نمونههاي تفاوت ميان فرهنگ آرماني و فرهنگ واقعي، فراوانند.
براي مثال از افراد جامعه انتظار ميرود كه در معامله با ديگران درستكاري و امانت را رعايت كنند ولي در عمل و در بسياري از موارد تقلب و دروغگويي در بازار معاملات رواج دارد. در مدرسه به كودكان و دانشآموزان يادداده ميشود كه به ديگران دروغ نگويد، ولي آنها در جامعه و در عمل ميبينيد كه دروغگويي چندان هم نادر نيست.
سازمان فرهنگ
هر فرهنگي به شيوهاي سازمان مي گيرد كه افراد و گروهها بتوانند در چهارچوب آن با يكديگر به گونهي موثري منش متقابل داشته باشند. يك عنصر فرهنگي به كوچكترين واحد يك فرهنگ اطلاق ميشود: اين عنصر ميتواند يك عبارت، يك شيئي، يك ادا يا يك نماد باشد. مجموعهي فرهنگي به مجموعهاي از عناصر مرتبط فرهنگي اطلاق ميشود. نهاد به يك نظام روابط اجتماعي الگودار و سازان يافتهاي اطلاق ميشود كه در چهارچوب آن كاركردهاي ضروري جامعه انجام ميگيرد و نيازهاي حياتي فردي و گروهي برآورده ميشوند.
هر جامعهاي براي انجام دادن كاركردهاي ضروري خود برآوردن نيازهاي حياتي اعضايش، پنج نهاد بنيادي در اختيار دارد كه عبارتند از:
-نهاد خانواده
-نهاد آموزشي
-نهاد سياسي
-نهاد اقتصادي
-نهاد مذهبي
فزون بر اينها جوامع نوين از نهادهاي ديگري نيز برخوردارند. براي مثال در بيشتر كشورها، نهادهاي نظامي و تفريحي نيز وجود دارند.
خرده فرهنگ به گروهي كوچكتر از يك جامعه تعلق دارد كه به فرهنگ بزرگتر جامعه بخاطر پذيرش بسياري از هنجارهاي آن وابستگي دارد ولي از آنجا كه هر خرده فرهنگي هنجارهاي ويژهي خودش را نيز داراست، از فرهنگ بزرگتر تمايز مييابد. از خرده فرهنگ بزرگان غالباً بعنوان يك خرده فرهنگ، ذكر ميشود. افراد وابسته به اين خرده فرهنگ ارزشهايي نهاده شده بوسيلهي طبقهي متوسط جامعه را كه بر سختكوشي، انضباط مشخصي و آرزوهاي بزرگ تاكيد دارند، قبول ندارند، اما ممكن است ارزشهاي ديگري چون رقابت را كه در فرهنگ غالب پذيرفته شده است، بپذيرند. اعضاي يك خرده فرهنگ از جامعه بزرگتر جدا نيستند، زيرا به شيوههاي گوناگون با نهادهاي سنتي طبقهي متوسط در تماسند. به احتمال زياد، افراد وابسته به خرده فرهنگها غالباً با رد و عدم قبول كساني روبرو ميشوند كه ارزشها ميان فرهنگ غالب را ميسازد.
ضد فرهنگ، به گروههايي تعلق دارد كه هنجارها چشمداشتهاي فرهنگ غالب را به شدت رد و با آن مقابله ميكنند.
اگر فرهنگي، كاركرد درستي داشته باشد و نيازهاي جامعه را برآورده سازد، عناصر گوناگونش بايد به درستي با همديگر همكاري داشته باشند. يكپارچگي فرهنگي، به سازمان و عملكرد كاركردي و يكپارچهي همهي عناصر و مجموعههاي يك فرهنگ اطلاق ميشود.
فرهنگ يكپارچه:
آن فرهنگي است كه در آن عناصر و مجموعههاي فرهنگي روابط متقابل تنگاتنگي داشته باشند هر تغييري در يك مجموعهي فرهنگي احتمالاً موجب تغييري در مجموعهي ديگر ميشود و سرانجام تغييري در كل فرهنگ جامعه پديد ميآورد. وقتيكه سرخپوستان دشتهاي بزرگ امريكا وادار به زندگي در يك منطقه محدود شدند از گوشت بوفالو كه منبع غذايي مرسومشان بود محروم ماندند. در چنين شرايطي آشكار است كه رژيم غذايي و عادتهاي گردآوري غذاي آنها دچار اخلال شده است و در ضمن، باورداشتها و ارزشهايشان در بارهي تقدس بوفالو يا اهميت شكار آن به هنگام آزمايش شايستگي يك پسر نوجوان نيز اعتبارشان را از دست دادند. پس هرگونه دگرگوني در بخشي از يك فرهنگ يكپارچه ميتواند موجب تغيير در بخش ديگر آن گردد.
قومپرستي:
قومپرستي به گرايش افراد يك جامعه در جهت برتر پنداشتن فرهنگ ويژهشان، اطلاق مي شود. ما بر اثر سعادت و سنت و غالباً بوسيلهي رويكردهاي اجتماعي تلقين شده، تحريك به قومپرستي ميشويم. براي همين، وقتي اعضاي يك گروه در بارهي اعضاي گروهي ديگر داوري ميكنند. كار قومپرستي غالباً به يك نوع احساس برتري ميانجامد.
نمونههاي قومپرستي فراوانند. شهرنشينان روستانشينان را دهاتي ميانگارند. درحاليكه روستائيان نيز به نوبهي خود شهريها را كلاهبردار ميخوانند. جوانها از پذيرش صاحبان قدرت اكراه دارند. حال آنكه بزرگسالان آنها را جوانكهاي گستاخ ميخوانند. مبلغان مسيحي يك جامعهي قبيلهاي توسعه نيافته را يك گروه كافر ميانگارند، حال آنكه اعضاي همين جامعهي توسعه نيافته اين مبلغان را مردمي بيگانه و بد دين ميپندارند.
شخصيت و قومپرستي:
گرچه هر جامعهاي نوعي قومپرستي را برميانگيزانند، اما همهي اعضاي جامعه به يك اندازه قومپرست نيستند. برخي سنتهاي شخصيتي بيشتر از سنتهاي ديگر گرايشهاي قومپرستانه دارند. بررسيها نشان ميدهند كه افرادي كه بر ضد يك گروه پيشداوري دارند غالباً عليه بسياري از گروههاي ديگر نيز تعصب دارند.
نتايج مثبت قومپرستي:
قومپرستي براي احساس وفاداري فرد به گروه و بالا بردن سطح روحيه، ميهنپرستي و مليت گرايي، به كار ميآيد. وانگهي، قومپرستي، از طريق هواداري از ابقاي وضع موجود، همچون سپري در برابر تغيير، عمل ميكند.
مثال: در زمان جنگ براي آنكه روحيهي مردم در سطح بالايي حفظ شود، براي آنها ضروري است كه باور داشته باشند نظام اجتماعي، ارزشها، باورداشتها و سنتهايشان بهتريناند و يا دست كم بهتر از آن دشمناند. اين بسيار مهم است كه آنها از نظام حكومتي و ارزشهاي مردمي كه با آنها در جنگند، بيزار باشند. سطح بالاي قومپرستي به طبع درجهي بالايي از ميهن پرستي و مليتگرايي را به بار ميآورد.
آثار منفي قومپرستي:
شايد مهمترين نتيجهي زيانبار قومپرستي اين باشد كه از نوآوريهايي كه پيامدهاي سودمندي براي اعضاي يك جامعه دارند، غالباً جلوگيري ميكند. از آنجا كه افكار بيگانه با بدگماني نگريسته ميشوند و نادرست خوانده ميشوند، مسئلهاي كه در يك جامعه بايد به آساني حل شود، به علت عدم استفاده از راهحلهاي خارجي، متأسفانه مدت زمان نامعلومي حل نشده بر جاي ميماند. قومپرستي در افراطيترين صورت آن به طرد بيهودهي خردمندي دانش فرهنگهاي ديگر ميانجامد و از تبادل و غناي فرهنگي جلوگيري ميكند.
نسبت فرهنگي:
شناخت الگوهاي رفتاري گروههاي ديگر امكان ندارد، اگر كه خواسته باشيم آنها را تنها برحسب انگيزهها و ارزشهاي خودمان تحليلي كنيم. معنا و ارزش يك عنصر فرهنگي را بايد در ارتباط با بافت فرهنگي خود آن سنجيد. عنصري كه در يك جامعه مخل ثبات است، ممكن است مايهي استواري يك جامعهي ديگر باشد. ارزش يك رسم را ميتوان تنها از طريق نقشي كه آن رسم در فرهنگ خودش دارد ارزيابي كرد.
ورزشكاران حرفهاي در بازيهاي ورزشيشان چون هاكي روي يخ، مبارزه با بازيكنان تيم مقابل سرشار از تنهزدنها / خشونتها و پرخاشگريها است. با توجه به انتظارهايي كه از اين بازيكنان ميرود، صدمهي جدي ديدن اين بازيكنان پديدهاي معمول است. اما براي تماشاگران هاكي روي يخ حرفهاي كه براي جان انسانها ارزش بسيار قائلند فهم رفتار اين بازيكنان گهگاه امكانناپذير ميشود.
ضربهي فرهنگي:
هنگاميكه يك فرد در يك محيط فرهنگي بيگانه و در ميان مردمي قرار مي گيرد كه در باورداشتهاي بنياديشان سهيم نيستند دچار ضربهي فرهنگي ميشوند.
مثلاً، اگر يك انگليسي از گينهي نو بازديد كند و رفتار شكارگران انسان را در قبايل آنجا ببيند، به راستي دچار ضربهي فرهنگي ميشود، زيرا شيوهي زندگي اين قبايل با شيوهي زندگي او بسي متفاوت است. اين انگليسي بيگمان از ديدن صحنهي شكار انسان دچار چندش ميشود.
دگرگوني فرهنگي:
هرچند كه مردم عموماً از رهاكردن سنتها، ارزشها و رسوم كهن و پذيرش ارزشهاي تازه به جاي آنها كراهت دارند، اما هيچ فرهنگي نيست كه طي يك دورهي زماني هيچ گونه دگرگوني را پذيرا نشده باشد. روشها و درجهي اين دگرگوني، البته كه متفاوت هستند. هرگاه عناصر و مجموعههاي فرهنگي تازهاي در يك فرهنگ پديدار شوند، و بر اثر آن محتوا و ساختار آن فرهنگ دگرگون شوند، دگرگوني فرهنگي پديد ميآيد. مقاومت در اثر اين دگرگوني زماني به آشكارترين صورت بروز ميكند كه اين دگرگوني مستلزم انحراف شديد از ارزشهاي سنتي و رسوم جامعه باشد.
واپسماندگي فرهنگي:
فرهنگ بشري را ميتواند به عناصر مادي و غيرمادي تقسيم كرد. برخي بر اين عقيدهاند كه دگرگوني معمولاً تنها در فرهنگ مادي رخ ميدهد. درحاليكه مردم احتمالاً دگرگوني در تكنولوژي (بخشي از فرهنگ مادي) را به آساني ميپذيرند، كمتر احتمال ميرود كه هنجارها، ارزشها، باورداشتها يا سازمان اجتماعشان را تعديل كنند. نتيجهي اين ناهماهنگي، واپسماندگي فرهنگي است، زيرا عناصر غيرمادي نميتوانند پابهپاي عناصر مادي آن دگرگون شوند و پيش روند.
فرهنگ پذيري:
گهگاه يك فرهنگ از فرهنگ ديگر عناصري را ميپذيرد. اين فراگرد را فرهنگپذيري ميگويند. هرگاه چنين وضعي پيش آيد هر دو فرهنگي كه در تماس با يكديگر قرار ميگيرند معمولاً دگرگون ميشوند گرچه ممكن است كه اين دگرگوني براي يكي بسيار مهمتر از ديگري باشد.
سرچشمهي دگرگوني فرهنگي و اجتماعي:
تكنولوژي شايد مهمترين عامل ايجاد دگرگوني اجتماعي و فرهنگي باشد. در يك جامعهي پيشرفته احتمال رخداد دگرگوني سريع تكنولوژيكي بيشتر است. هرگاه دگرگوني تكنولوژيكي شتاب ميگيرد، انتظار مي رود كه دگرگوني فرهنگي ناشي از آن نيز تشديد شود. عوامل ديگري كه بر آهنگ دگرگوني تاثير مي گذارند عبارتند از:
دگرگوني در محيط طبيعي:
دگرگونيهاي ناگهاني در محيط طبيعي كمتر پيش ميآيند، ولي اگر رخ دهند تاثير شگرفي دارند (براي مثال يك زلزلة شديد را تصور كنيد). بيشتر دگرگونيهاي محيط طبيعي چندان كندند كه تاثيرهاي آن بر محيط اجتماعي، محسوس نيستند.
دگرگونيهاي جمعيتي:
هرگونه دگرگوني عمده در حجم با توزيع جمعيت، معمولاً نوعي دگرگوني اجتماعي پديد ميآورد. افزايش جمعيت ميتواند به مهاجرت يا بهبود توليد بيانجامد كه اين امر به نوبهي خود، دگرگوني اجتماعي به بار ميآورد.
نيازهاي تشخيص داده شده:
تشخيص يك نياز از سوي جامعه، لازمهي دگرگوني اجتماعي است. نيازها جنبهاي ذهني دارند و شرايط دگرگون شده نيز به نوبهي خود نيازهاي تازهاي را ميآفرينند.
فصل دوم
ويژگيها، روندها و چالشهاي توليد فرهنگ
پيش از پرداختن به ويژگيهاي توليد فرهنگ در ايران ميبايست ويژگيهاي كلي فرهنگي را در جامعهي ايران امروز مشخص كرد. اين ويژگيها بدين قرارند:
1-تلاش 20 سالهي گسترده براي ساختن جامعهاي دين محور يا شريعت محور با حاكميت كامل ارزشهاي ديني يا فقه از طريق ايدئولوژيك شدن دين يا فقه.
2-بدليل در حال گذرا بودن كليت جامعهي ايران، فرايند اين گذار و توسعه، ناموزون و ناهماهنگ است.
3-جامعهي ايران در برابر تحولات دنياي بيرون نميتواند بسته باشد و مدام در حال داد و ستد.
4-فرهنگ ملي از جانب يك فرهنگ گسترده كه پشتوانهي آن صنعت فرهنگي است به چالش فراخوانده شد.
5-ضعف ساز و كارهاي توليد فرهنگي و غيراقتصادي بودن آن كه نتيجهي آن صنعت توليد فرهنگي حتي بر اساس فرهنگ سنتي است.
6-انباشت پيامدهاي روحي – رواني و خشونت ناشي از جنگ، توسعه ي لگام گسيخته در برخي بخشها و مديريت آرمانگرا و ناكجاآبادي.
7-دامن زدن به غرور ملي در بخش فرهنگ و ادعاي برتري فرهنگي بعنوان يك سازوكار جبراني.
پيامدهاي اين ويژگيها بدين قرارند:
1-نزول شأن و ممنوع شدن برخي از شاخههاي هنري و محدوديت شديد برخي ديگر و درنظرگرفتن نيازهايي كه از اين طريق پاسخ داده ميشدهاند.
2-تأكيد بر ظواهر و شكاف ميان اخلاق نظري و عملي.
3-عدم صميميت زبان رسانه ها؛ تكلف، ريا و تظاهر.
4-انفجار انتظارات فزاينده و نارضايتي از وضع موجود.
5-از بين رفتن بازار ملي براي كالاهاي فرهنگي توليد شده.
6-محدود شدن توليد و مصرف كالاهاي فرهنگي (مربوط به بخش خصوصي) در يك گروه خاص.