بخشی از مقاله
درباره تزكيه و تربيت در قرآن .
براى بررسى اين مساله , زير هشت عنوان بحث مى كنيم :.
الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
پ ) تزكيه , هدف است يا وسيله ؟.
ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
ث ) اسباب تزكيه .
ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
چ ) آثار تزكيه .
ح ) اهداف تزكيه .
اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.
* * * الف ) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت .
واژه تزكيه , مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد: اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر ذلك بالامور الدنيوية والاخروية ((3))
, اصل زكات ,رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و اين , هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
اهل لغت مى گويند: زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما, هنگامى كه فعل زكا و ساير هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم , به معناى رشد و نمو آن است .
هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود, به معناى تطهير و نمو دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود, به معناى اين است كه شـخـص , زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود, به معناى اين است كه شخص , خود را ستوده و تبرئه كرده است .
در قرآن مجيد, هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو, پاكى است .
تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند, در خور رشد و نمو نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند, بايد نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
مـگـر مـمـكـن است كه دل , خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال , خانه و آشيانه فرشتگان گردد؟ هرگز فرشته , همنشين ديو و رذيلت ,همنشين فضيلت و خوى نيك , همسايه خوى زشت نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه , تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو و گاهى هر دو.
در مورد دادن زكات مال , ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران , منظور باشد و ممكن است هم پاكى و هم افزونى مال , مورد توجه باشد.
در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى , فقط پاك كردن نفس از اتهامات , منظور است و قطعا رشد و نموى در كار نيست .
امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود, تطهير و نمودادن و اصلاح مورد نظر است , چرا كه ملزوم , بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
ايـن كـه راغب , رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند, به خاطر اين است كه اگر موجود, استعداد رشد دو جهانى داشته باشد, محال است كه به بركت خداوند, رشد و نمو كند و رشد و نمو او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
مشتقات تربيت در قرآن كريم , در دو مورد استعمال شده است :.
1) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را نجات دهد, فرعون به او مى گويد:.
قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين ((4))
, آيا در دوران كودكى , تو را در ميان جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او را به خطرانداخته , مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
سـپـس مـى گويد: وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين ((5))
, و كارى را كه نبايد انجام دهى , انجام دادى (و يكى از ما را كشتى ) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند: دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد, نه انتظار مخالفت و با دو اعتراضش مى خواهد بگويد: كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند, شايسته رهبرى و رسالت نيست .
پاسخ موسى به فرعون , بسيار جالب است , او مى گويد:.
فعلتها اذا وانا من الضالين ((6))
, من اقدام به آدم كشى كردم , در حالى كه از بى خبران بودم .
در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون , به ظاهر وانمود كند كه آن موقع , راه حق را نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است , ولى در باطن , منظورش اين است كه كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده , و او از عواقب ناگوار آن , بى خبر بوده است , بنابراين , پاسخ وى به فرعون , توريه است , يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب , معناى ديـگـرى افـاده مـى كند, يعنى گوينده , زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد, هم در باطن دروغ نمى گويد و هم به حسب ظاهر, مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
سـپس مى گويد: ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين ((7))
, به دنـبـال حـادثه قتل , چون از شما ترسيدم , فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از فرستادگان قرار داد.
پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود,چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب , زشت تر از كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت , وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است , همه از آن خداست ,كارى كه موسى كرده , در حقيقت , شكر نعمت است , نه كفر نعمت .
و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :.
وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل ((8))
, آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود كردى , بر من منت مى گذارى ؟.
يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير ظلم تو نمى شدند, من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
2) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده , دستور مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا ((9))
, و بگو: پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت كردند, به آنها رحمت كن .
مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه , اختصاص به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع ) كه بزرگ ترين و بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ,چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا, اجزهما بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا ((10))
, پروردگارا, همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت كردند,آنها را رحمت كن .
به آنها در برابر نيكى , پاداش نيكو و در برابر بدى ها, آمرزش عطا كن .
از اين بيان معصوم , استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى ) جمع مى شود و به هـمـيـن جهت , انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى اش رسانيده اند, دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند, مشمول مغفرت خويش سازد.
بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت , مغاير يكديگرند, چرا كه تربيت , مخصوص دوران كودكى است و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
از سوى ديگر, تربيت با سيئه جمع مى شود, حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .
ب ) اهميت تزكيه در قرآن .
يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش , بعثت انبياست .
بعثت , مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
اگـر در نـظـام آفـرينش , بعثت نباشد, قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد, يعنى نظام آفرينش , نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى , اهدافى ذكر كرده است .
ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : 1) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;127;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون ((11))
, همان گونه (كه با تغيير قـبـله , نعمت خود را بر شما كامل كرديم ) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به شما ياد دهد.
برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از: الف ). تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح .
ب ). تزكيه .
پ ). تـعـلـيـم كـتـاب و سنت , بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن , بنابر معناى ديگرى براى حكمت , و البته اينها نيز داخل در سنت مى باشند, مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
ت ). تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد بفهماند كه اگر پيامبران نبودند, بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
2) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت الـعـزيـز الـحـكيم ((12))
, پروردگارا, در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است , تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل , بجز چهارم , آمده است .
3) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين ((13))
, خداوند بر مومنان منت گذاشت كه در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
4) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين ((14))
, خداوند همان است كه در ميان مردم امى , پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان دهد, وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ,مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى يعنى مكه است .
در ايـن چـهار آيه , يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام , تزكيه انسان ها شمرده شده و در حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و تربيت خلاصه مى شود.
پ ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟ از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه وسيله و از برخى ديگر, عكس آن استفاده مى شود.
1) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد: الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت كه شرح آنها گذشت .
ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات .
در اين گونه آيات , فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات , تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد: زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان , آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
علت اين كه آن را زكات ناميده اند, اين است كه در آن , اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات و بركات است يا هر دو, چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن , زكات را با نماز همراه ساخته است ((15))
.
قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد: خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم ((16))
, ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
و نـيـز مى فرمايد: وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى ((17))
, به زودى پرهيزكارترين افراد كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد, از آن ,دور داشته مى شود.
پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است , چنان كه مى فرمايد: قل للمومنين يغضوا من ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم ((18))
, به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان ) نزديك تر است .
ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
* دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد: وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكـى لـكـم , ((19))
و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد, باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر است .
* دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند, مى فرمايد: ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون ((20))
,اين دستور براى تزكيه و طهارت شما بهتر است , خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا ((21))
, اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك ((22))
, اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود, گروهى از دشمنان , همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
2) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد, آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
قرآن كريم در دو مورد, مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد:قد افلح من زكيهها ((23))
, رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه كرد.
و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد: قدافلح من تزكى ((24))
, رستگار شد كسى كه قبول تزكيه كرد.
از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است , اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود ((25))
.
بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله قرار مى دهند, منافاتى نيست , چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل , براى مرتبه پيشين , هدف و براى مرتبه بعدى وسيله است .
چـه مـانعى دارد كه فلاح , غايت و هدف تزكيه و تزكيه , غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.
ت ) ارتباط تزكيه با ايمان , تقوا, جهاد و.
همان طورى كه گذشت , فلاح هدف تزكيه است .
در قرآن , امور متعددى به عنوان اسباب فلاح , مطرح شده اند, مانند: ايمان , اقامه نماز, انفاق در راه خدا, يقين به آخرت , ثقل موازين , پيروى نورقرآن , جهاد به جان و مال , اجابت دعوت خدا و رسول , زكـات , اراده وجـه اللّه , خـوددارى از بخل , توبه , عمل صالح , صبر و مصابره و مرابطه , ترك اعمال پليد, ذكر خدا, عبادت , فعل خير وب ((26))
.
جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
در صورت اول , تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود, مقدمه فلاح است , يـعـنـى هر يك از امور فوق , سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند, حال آن كه در صورت دوم , رابطه آنها با تزكيه و فلاح , رابطه طولى است , يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
به نظر مى رسد كه معناى دوم , به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از بـيـست مورد است ((27))
ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند, اين است كه اگر اسباب تـزكـيـه فـراهـم شـود, فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن , ضررى ندارد.
ث ) فاعل تزكيه .
صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند, در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه , بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست , شاهد اين مطلب ,آيات زير است : قد افلح من زكيها ((28))
, رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
در اين آيه شريفه , فاعل تزكيه , خود بنده است .
خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها ((29))
, از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله آن , تطهير و تزكيه كنى .
در ايـن آيـه , پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است , فاعل تطهير و تزكيه معرفى شده است .
بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا ((30))
, بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست , چرا كه اسباب تزكيه , اسباب طولى اند, نه اسباب عرضى .
خـداوند, فاعل بعيد تزكيه و پيامبر, فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ فاعل قريب تزكيه است .
دربـاره فـاعل بعيد, آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم ((31))
, ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند, شنوا و داناست .
ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم ((32))
, خداوند در روز قيامت با آنها تكلم نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم ((33))
, خداوند در روز قيامت باآنها تكلم نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط, به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد, آيات مربوط به بعثت پيامبر گـرامى اسلام , در خور توجه است ,و درباره فاعل قريب , آيات 28 و30 سوره نور و 232 سوره بقره قابل توجه است ((34))
.
اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند, نظام طولى اسـت , يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم , انحراف از طريقه قرآن كريم است .
قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد.
ايـن كه فاعل توفى نفوس , خداوند است , از آيه زير استفاده مى شود: اللّه يتوفى الانفس حين موتها والـتـى لـم تـمت فى منامها ((35))
, خداوند, جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل مى گيرد.
و اينكه فاعل توفى نفوس , ملك الموت است , مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى وكل بكم ((36))
, بگو: ملك الموت كه موكل برشماست , جان شما را مى گيرد.
و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند, مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة ظالمى انفسهم ((37))
, آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند, درحالى كه به خود ستم كرده اند.
و نيز مى فرمايد: الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم ((38))
, آنهايى كه پاكيزه اند و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند:سلام بر شما.
مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه , سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد, بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن اوسـت .
وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه , وجـود ربطى و تعلـقى است , بنابراين , هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد: قل اللّه خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار ((39))
, بگو: خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار است .
ج ) ارتباط تزكيه و تعليم .
آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم , از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند, در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه , تعليم بر تزكيه مقدم شده است ((40))
.
مـمكن است گفته شود: در زبان عربى , واو براى مطلق جمع است , يعنى مانعى نيست كه قبل و بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
مطابق اين بيان , تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند, نه تزكيه بدون تعليم , كارآمد است و نه تعليم بدون تزكيه , بلكه اينها بايد با هم باشند.
ولى اگر واقعيت را بنگريم , به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است , از نظر شرافت مقدم بر تعليم است , هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
بنابراين تزكيه به اعتبارى , مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
اين كه در يك مورد, تعليم قبل از تزكيه آمده , به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه مورد, تزكيه قبل از تعليم آمده , به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت , مقدم بر آن است .
علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه 2) مى نويسد: در اين آيه شريفه , مساله تزكيه را جلوتر از تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد, تعليم كتاب و حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين , بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت , تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم , مقام , مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در عـالـم تـحـقـق و خارج , اول علم پيدا مى شود, بعدتزكيه , چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق مى يابد.
پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج , زكات (پاكى دل ) هم به دست آيد ((41))
.
در عـبـارت فوق , مولف بزرگوار تفسير الميزان , تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان وسيله , قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است , اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت , پاكى از رذايل ممكن نيست , تعليم بر تزكيه مقدم است .
پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است , علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است , علم و معرفت حقيقى است .
ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است , ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود, تزكيه و تعليم جداى از يكديگر نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين , به لحاظ غايت بودن , مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب , موخراز تعليم است .
جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد, چنان كه مـى فـرمايد: تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن , كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب ((42))
.
چ ) آثار تزكيه .
قـرآن كريم , هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند, تكيه بر فلاح مى كند و ما در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه فلاح , دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
كسى كه اهل فلاح است , هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
ايـنـهـا همه آثار تزكيه است , هر چند قرآن كريم , همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد افلح من زكئهها ((43))
, رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
قد افلح من تزكى ((44))
, رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.
ح ) اهداف تزكيه .
هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود, ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت , مى توان آنها را از هم تفكيك كرد, چرا كه غايت ,مطلوب بالذات و فايده , مطلوب بالعرض است .
در صـورتى كه فلاح , غايت تزكيه باشد, بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد, بايد در جستجوى غايت آن بود.
مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام , خود خدا دانست .
اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز ديگرى مطلوب نباشد.
چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى مـخـلـوقات و جملگى كائنات است , در اين صورت ,فلاح از فوايد تزكيه است , نه غايت آن , چرا كه فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
انسان كامل در پى قرب و وصال است .
او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر ((45))
را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور و انهار و اشجار و غلمان بهشت , مشغول نمى دارد.
او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در معشوق است .
از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ,اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است , اوست .
اينان اگر به غير او توجه مى كنند, به خاطر او و در راه اوست .
سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند, نه از غير به او.
در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه , آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند, يعنى فلاح را از آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق دانسته ايم .
قرآن كريم , تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند, در آيات متعدد بيان داشته است .
هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم , ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين , همه به منزله اجزا و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند, هر چند ترجيح احتمال اول , موجه تراست .
اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند, آياتى را كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
در آغـاز, خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى فـلاح , هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى مـحـسـوب مـى شـونـد, بـه عنوان مثال , حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى , از عوامل ثبوتى شمرده شده , پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .
عوامل سلبى .
1.
انه لايفلح الظالمون , ((46))
ستمكاران رستگار نمى شوند.
ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از مصاديق شرك يا ظلم به نفس است , همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
2.
انه لايفلح المجرمون ((47))
, كسانى كه مرتكب جرم شده اند, رستگار نمى شوند.
جرم هم معناى عامى دارد.
جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
3.
ولايـفـلـح الـسـاحـرون ((48))
* ولايـفلح الساحر حيث اتى ((49))
, ساحران رستگار نمى شوند * افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
4.
فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون ((50))
, جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
كافران رستگار نمى شوند.
اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است , چرا كه هر مشركى كافر است , ولى هر كافرى ـلزوما ـ مشرك نيست .
مفاد اين آيه , اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
از اين آيات , عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.
عوامل ثبوتى .
عوامل ثبوتى فلاح , در قرآن كريم , نوزده چيز است : 1.
ايمان , چنان كه مى فرمايد: قد افلح المومنون ((51))
, مومنان رستگار شده اند.
جـالب اين است كه ايمان مومن , مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از: خشوع در نماز, اعراض از لغو, دادن زكات , حفظ فروج ازمحرمات , رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
اينها به دنبال آيه فوق , ذكر شده است .
2.
اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون ((52))
, آنان بر هدايت پروردگارند و آنان رستگارند.
در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب , اقامه نماز, انفاق , ايمان به قرآن و ساير كتب آسمانى و ايقان به آخرت , از ويژگى هاى آنهاست .
3.
فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون ((53))
, كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است , رستگارند.
مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است , وزين تر و ارزشمندتر است .
4.
فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون ((54))
, آنان كه بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده , رستگارند.
5.
لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم المفلحون ((55))
, ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند, با مال و جان خويش جهاد مى كنند و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
در اين آيه , جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
اهل جهاد, هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
6.
انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم المفلحون ((56))
, تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه ميان آنها حكم كند, اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
آرى , اهل ايمان اين چنينند, هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
7.
فـات ذالـقـربـى حـقـه والـمـسكين وابن السبيل ذلك خير للذين يريدون وجهاللّه واولهئك هم المفلحون ((57))
, حق خويشاوندان و مستمند و وامانده سفر را بده كه اين براى كسانى كه مشتاق لقاى خدايند, بهتر است و آنان رستگارند.
در اين آيه , اراده وجه خداوند و اشتياق لقاى او از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
8.
اولـهئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون ((58))
, آنان حزب خدايند, آگاه باشيد كه حزب خدا رستگارند.
در ايـن آيه , دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا ـ هر چند از خويشان نزديك باشند ـ از نـشـانـه هاى حزب اللّه شمرده شده و سپس يكى از اسباب و عوامل ثبوتى فلاح را بودن در صف حزب اللّه معرفى كرده است .
9.
ومن يوق شح نفسه فاولهئك هم المفلحون ((59))
, آنان كه از بخل نفس حفظ شده اند, رستگارند.
در اين آيه , خوددارى از بخل از اسباب فلاح شمرده شده است .
10.
فـاما من تاب وآمن وعمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين ((60))
, اما كسانى كه توبه كرده و ايمان آورده و عمل صالح كرده اند, از رستگارانند.
در اين آيه , توبه و ايمان و عمل صالح از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
11.
واتقوا اللّه لعلكم تفلحون ((61))
, در برابر خدا تقوا پيشه كنيد, شايد رستگار شويد.
در اين آيه , تقوا از عوامل ثبوتى فلاح محسوب شده است .
12.
يـا ايـهـا الذين آمنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا اللّه لعلكم تفلحون ((62))
, اى كسانى كه ايمان آورده ايد, شكيبا باشيد و يكديگر را به صبر و مقاومت سفارش كنيد كه رستگار مى شويد.
در اين آيه , علاوه بر تقوا ـ كه قبلا هم مطرح شد ـ صبر و مصابره و مرابطه از اسباب و عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
صـبر به معناى حبس نفس بر چيزهايى است كه مقتضاى عقل و شرع است و عقل و شرع مقتضى حبس نفس از آنهايند ((63))
.
مصابره به معناى تصبر و تحمل سختى ها به طور دسته جمعى است .
يـعـنـى صـبر يكى بر صبر بقيه افراد افزوده مى شود و قوت و قدرت فزونى مى گيرد و خود صبر شدت مى يابد ((64))
.
مرابطه اعم از مصابره است , چرا كه مرابطه به معناى ايجاد ارتباط ميان نيروها و كارهاى افراد در تمام شوون زندگى دينى است ((65))
.
در جـامـعه تعاون و همكارى در تمام شوون زندگى ضرورت دارد و اين , موجب قدرت و شوكت جامعه مى شود, به خصوص اگر در فضايل اخلاقى باشد.
13.
يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه وابتغوا اليه الوسيلة وجاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون ((66))
, اى كسانى كـه ايـمـان آورده ايد, در پيشگاه خدا تقوا پيشه كنيد وبه سوى او وسيله بجوييد و در راهش جهاد كنيد, باشد كه رستگار شويد.
در ايـن آيه , علاوه بر تقوا و جهاد كه در برخى ديگر از آيات نيز مطرح است , توسل و جستن وسيله به سوى خداوند هم از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
14.
انـما الخمروالميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون ((67))
, جز اين نيست كه شراب و قمار و بت ها و تيرهاى گروبندى , پليديى از عمل شيطان است .
از آنها اجتناب كنيد, باشد كه رستگار شويد.
در اين آيه شريفه , برخى از مصاديق پليدى كه از عمل شيطان است , آورده شده , سپس بيان كرده كه اجتناب از پليدى از اسباب فلاح است .
15.
فاذكروا آلا اللّه لعلكم تفلحون ((68))
, نعمت هاى خدا را ياد كنيد, باشد كه رستگار شويد.
در ايـن آيه , پس از ذكر چند مورد از نعمت هاى الهى مانند نزول قرآن و خلافت روى زمين بعد از نوح و افزودن نعمت ها, توصيه كرده است كه بندگان مومن , به ياد نعمت هاى خدا باشند كه خود يكى ديگر از اسباب رستگارى است .
16.
اذا لـقـيـتم فئة فاثبتوا واذكروا اللّه كثيرا لعلكم تفلحون ((69))
, هنگامى كه گروهى ازدشمنان را ديدار مى كنيد, ثابت قدم باشيد و خدا را بسيار ياد كنيد,باشد كه رستگار شويد.
در ايـن آيـه شـريـفـه , ثبات قدم و استوارى و پايمردى در راه جهاد با دشمنان دين و ذكر كثير از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
17.
واعـبـدوا ربـكـم وافـعـلوا الخير لعلكم تفلحون ((70))
, پروردگارتان را پرستش كنيد و كار نيكو به جاى آوريد, باشد كه رستگار شويد.
در اين آيه , عبادت و نيكوكارى از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
18.
وتـوبـوا الـى اللّه جميعا ايه المومنون لعلكم تفلحون ((71))
, اى مومنان ! همگى بازگشت به سوى خدا كنيد, باشد كه رستگار شويد.
در اين آيه كه مربوط به تخلق مومنان در مسائل جنسى به اخلاق اسلامى است , بازگشت به سوى خـدا از عـوامل ثبوتى فلاح شمرده شده , هر چندكه قبلا هم به مساله توبه اشاره شده , ولى معلوم مـى شـودكـه قـرآن , تـخـلق مسلمانان در مسائل جنسى به اخلاق اسلامى را از مصاديق بارز و پر اهميت توبه و بازگشت به سوى خدا مى داند.
19.
وابـتـغـوا من فضل اللّه واذكروا اللّه كثيرا لعلكم تفلحون ((72))
, [پس از برگزارى نماز جمعه , در روى زمـيـن پـراكـنـده شويد] و از فضل خدا طلب روزى كنيد و خدا را بسيار ياد كنيد, باشد كه رستگار شويد.
قبلا هم ذكر كثير به همراه ثبات قدم در راه جهاد مطرح شد.
در اين جا هم ذكر كثير به همراه طلب روزى از فضل خدا مطرح شده است و اين خود اهميت ذكر كثير را به همراه تمام كارهاى مهم دينى افاده مى كند.
اكنون با توجه به آياتى كه در خصوص فلاح ذكر شد, مى توان امور موثر در فلاح را برشمرد: 1.
ايمان , 2.
سنگينى و ارزشمند بودن عمل , 3.
پيروى نور قرآن , 4.
جهاد, 5.
توسل , 6.
تسليم بودن در برابر خدا و رسول , 7.
اراده وجه اللّه و طالب لقا اللّه بودن , 8.
از حزب خدا بودن , 9.
خوددارى از بخل , 10.
توبه , 11.
صبر و مصابره و مرابطه , 12.
اجتناب از رجس , 13.
ثبات قدم , 14.
عبادت , 15.
فعل خير, 16.
تقوا, 17.
طلب روزى از فضل خداوند, 18.
ذكر كثير, 19.
عمل صالح وب .
* * * در ايـن جـا مـقـدمـه كتاب را ـ كه قدرى هم طولانى شد ـ به پايان مى بريم , بدان اميد كه تـوانسته باشيم از رهگذر اين اثر و ديگر آثار تربيتى به همين قلم , خدمتى هر چند ناچيز به اسلام و مسلمانان عاشق تعليم و تربيت اسلامى كرده باشيم .
شهريور ماه 1376.
احمد بهشتى .
1ـ بار گران مسئوليت .
پيش گفتار.
آنـهـايـى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم , با كودكان و جوانان اصلى ارتباط دارند و براى اصلاح رفتار و تعيين خط سير اصلى زندگى آنان كوشش مى كنند, يعنى پدر, مادر, معلم و گردانندگان جـرايـد, دسـتگاه هاى فرستنده , سينماها وب همواره بايد دونكته اصلى را در نظر داشته باشند و با رعايت آن , وظيفه خود را به شايستگى انجام دهند.
مسئوليت اجتماعى .
نـخـست اين كه همه افراد به منزله چرخ ها و ابزارهاى ماشين اجتماع هستند كه جامعه را به سمت جـلـو و بـه سوى تكامل و تمدن سوق مى دهند,همين طورى كه در يك واحد صنعتى , اگر يكى از چـرخ هـا و ابـزارهـا و مـهـره هـا از كار بيفتد يا كار خود را به صورت ناقص انجام دهد, كار دستگاه نيزناقص يا متوقف خواهدشد, در واحد خانواده نيز از كار افتادن و يا قصور افراد, بزرگ ترين لطمه را به پيشرفت و تكامل اجتماع وارد مى سازد و اين مساله اى است كه بسيار اهميت دارد.
اگر بخواهيم اين مساله را در سطح محدودترى بررسى كنيم , بايد ملت هايى را كه در يك مملكت زندگى مى كنند مقياس قراردهيم .
در ايـن صورت هرفردى موظف است كه به ملت و مملكت خود, صميمانه و بى دريغ خدمت كند و اسـباب پيشرفت و سربلندى ملت و مملكت خودرا فراهم سازد,لكن بهتراست مساله را در سطحى وسيع تر و درمقياس خانواده بشرى مورد مطالعه قراردهيم .
در ايـن صـورت , هـرفـرد و هرملتى خود را عضو يك خانواده بزرگ سه ميليارد نفرى مى داند كه هدفى جز ترقى و تعالى , نبايد داشته باشد و درچنين شرايطى , كليه ملل جهان , نه تنها بايد مزاحم پـيـشـرفـت و تـرقـى ايـن واحـد بـزرگ نـبـاشـد بـلـكـه بايد از راه تعاون و همزيستى مسالمت آميز,كوشش ترقى خواهانه خود را به ثبوت رسانند.
مـتاسفانه در عصر ما به نام تمدن و پيشرفت , بزرگترين لطمه ها, به حيثيت انسانى وارد مى شود, آنـهـايـى كـه بـا فـرستادن سه انسان به حوزه جاذبه ماه ,جهانى را غرق در اعجاب و حيرت واز اين پـيـروزى بـزرگ احـسـاس غـرور و افـتـخـار مـى كـنـنـد, در صـحـنـه هاى جنگ , پديدآورنده وحـشـتـنـاك ترين خونخوارى وسبعيت هستند! اگر باور نداريد حوادث خاورميانه و خاور دور را مطالعه كنيد.
بدون اين كه اهميت موضوع را انكاركنيم , خاطرنشان مى كنيم كه به گردش درآمدن سه انسان در اطراف ماه , در برابر عظمت اين جهان بزرگ ,چندان كارمهمى نيست .
در منظومه شمسى ما ـبه قول يك منجم هلندى ـچهل بيليون ستاره وجوددارد كه تنها نامگذارى آنـهاـ در صورتى كه هركدام يك ثانيه وقت لازم داشته باشد ـ1700سال طول مى كشد! چه كوتاه فكر اسـت فـضـانـوردى كـه مـى خـواهـد در ايـن مـسـافـرت كـوتـاه و مـحـدود فـضـايـى , خـدارا بنگرد,درحالى كه ديدار خدا با چشم سرامكان ندارد, بلكه با چشم عقل ممكن است .
و باز ملاحظه مى كنيم كه به نام خدمت به تمدن و مملكت چه لطمه ها و زيان هايى به ملت ما وارد كـردنـد: دسـتـه اى بـودنـد كـه عـالـمـا و عـامدا, يا اشتباها به تخدير اعصاب مردم به يژه جوانان مى پرداختند.
كنسرت هاى عمومى ,فيلم هاى سينمايى و تلويزيونى , انواع و اقسام موسيقى ها,مواد افيونى و الكلى صرف نظر از اين كه به اقتصاد مملكت لطمه زد وانرژى ها را خنثى ساخت , سلامت روحى و جسمى افراد را در معرض خطر قرارمى داد.
مراكزى را به يادآوريد كه در تهران در دوران ستم شاهى به نام كاخ جوانان به وجود آمده بود.
روزى كـه ايـن مراكز تاسيس مى شد, تصورمى شد كه راستى به منزله جلوگيرى از سرگردانى و افـسـارگـسـيـختگى نسل جوان , يعنى كودكان ديروز وبه وجودآمدن تفريحات سالم و درنهايت تشويق آنها به مطالعه و شركت در كنفرانس هاى مفيد و آموزنده وببه وجودآمده است , ولى ناگهان ايـن مـراكزدر مسيرى ديگر افتاد و كاخ جوانان ,مركز اجراى كنسرتها و سرگرمى هاى زيان بخش شد.
نـتـيـجـه ايـن طرز رفتار, اين شد كه دختران مملكت ما در حضور يك خواننده بيگانه سينه ها را گشودند و از او تقاضا كردند كه با روژ روى سينه هاى آنها را به عنوان يادبود امضاكند و يا بلوزهاى خـود را در حـالـى كـه بـه اوج هيجان رسيده بودند, به سوى او به وسط صحنه پرتاب كنند و او نيز باهيجانى شديدتر كراوات خود را به سوى آنها پرتاب كند! هر انسان وطن دوستى وقتى مى شنود كه ايـن كراوات , طورى پاره پاره شده بود كه قطعات بزرگ آن از يك سكه دو ريالى بزرگتر نبود و هر قطعه اى ميان دختران به پانصد تومان خريدو فروش مى شد, دچار شديدترين تاثرمى شود.
تازه اينها غير از جيغ و فريادهايى است كه دختران با شنيدن صداى خواننده مذكور, سرمى دادند! كـسـانى بودند كه براى زيارت جمال بى مثال يول براينر شبى تا صبح در اطراف هتل هيلتون بيدار ماندند و بدين وسيله بيشترين عواطف ننگين و آلوده خود را ابراز داشتند! مستمعان دلداده حميرا ـخواننده معروف عرب ـبراى حظ بيشتر پيش از شركت در كنسرت , حشيش مصرف مى كردند و در لـحـظـات طوفانى استماع نواهاى دل انگيز وى , دستمال در دهان خود مى كردند تا بى اختيار جـيـغ نكشند!يكى از اين خودباختگان هم وصيت كرده بود كه در وقت مرگش به جاى كفن ,او را در نـوارهـايـى كـه صـوت حميرا در آن ضبط شده است بپيچند! مردمى كه در چنين محيطهاى مسخ كننده و آلوده اى بارآيند, هرگز نمى توانندداراى زندگى سالم باشند.
در نـظـر چـنـين مردمى , اخلاق پسنديده و عواطف پاك انسانى و مفاهيم مقدسى چون عدالت , شرافتمندى , عفت , وفادارى , همت , جوانمردى ,فداكارى وب الفاظى توخالى بيش نيستند.
كسانى كه عمدا يا اشتباها افراد را به اين صحنه ها مى كشاندند و آنها را از داشتن يك زندگى سالم , بـازمـى داشـتـنـد, در درجـه اول به ملت خود و درجه دوم به جامعه بشرى خيانت مى كردند و در حـقـيـقت , انسانيت را از مسير اصلى خود منحرف يا لااقل پيشرفت و سير آن را كند يا متوقف مى كردند.
طـبـقه اى كه داراى چنين زندگى ناسالم باشند, به انگل هايى مى مانندكه جامعه را با وجود خود رنـج مـى دهـند و به قول دكتر كارل : امروزه با وجودشكست ايدئولوژى ها و آشوب جهانى , عقل و احساسات به ترقى خود ادامه مى دهد.
بلاشك بشريت , جمع بى شمارى از ضعفا و ناقص عقلان و ابلهان اخلاقى و ديوانگان و جنايتكاران و معلولان را به دنبال مى كشد ((73))
.
ولـى شك نيست كه در چنين محيطهايى ناسالم و آشفته , ترقى عقل و احساسات , بسيار به كندى صـورت مـى گـيرد و بشريت با به دنبال كشيدن اين همه ضعيف , ناقص عقل , ابله اخلاقى , ديوانه , جنايتكار و معلول , به خودى خود از پا در مى آيد و فلج مى شود.
قـرآن كـريـم ـكـه سعادت بشر را در داشتن يك زندگى سالم و برانداختن انگل هاى اجتماعى و تـقـويـت روحـى و جـسـمى انسان مى داند و با برنامه هاى جاودانى خويش زمينه را براى ساختن اجتماع سالم و پيشرو فراهم مى سازد ـدرباره آن طبقه اى كه مزاحم ترقى و رشد انسانيت هستند و سـررشـتـه مـفـاسد را به دست دارند و مايلند كه در جامعه , زشتى ها و انحراف هاى اخلاقى رواج داشـته باشد تا خود بهره بردارى هاى بلهوسانه شخصى بنمايند,چنين مى گويد:انالذين يحبون ان تـشـيـع الـفـاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم , كسانى كه دوست دارند در ميان مردم باايمان , زشتى ها شايع شود,براى آنها عذابى دردناك است ((74))
.
مربى وظيفه شناس كسى است كه خود را مديون اجتماع بداند و توجه داشته باشد كه اگر درست بـه وظـيفه تربيتى خود عمل كند و نونهالانى را كه تحت تربيت او هستند, از نظر عقل و عواطف , درسـت بـپـرورانـد و آنـهـا را از يـك زنـدگـى سالم برخودار گرداند, در حقيقت همچون يك مـهـنـدس متخصص ـكه ابزارها و چرخ هاى يك واحد صنعتى را براى حركت صحيح آن , تعمير و اصلاح مى كندـ توانسته است واحد بزرگ يا كوچك اجتماع بشرى را در راه حركت صحيح و ترقى و پيشرفت , يارى و مدد نمايد و براى اين واحد بزرگ ياكوچك انگل و طفيلى و عناصر مخل و سدراه ترقى بارنياورد.
ايـن خـدمـت بـه يـقين بالاتر از خدمت يك پزشك يا مهندس و غيره است , چه اگر ما انسان سالم نداشته باشيم , هيچ يك از صنايع و علوم براى ما مفيدنخواهدبود.
بـررسـى اجمالى و مطالعه سطحى زندگانى پاره اى از ملت ها نشان مى دهد كه زندگى فردى و اجتماعى آنان با شكست هاى بسيار روبه روشده است .
بـه قـول دكـتـر آلـكسيس كارل : نشانه اين شكست ها واضح است : الكليسم عمومى , سستى بنيان خانواده , وفور زن هاى مطلقه و منحرف , فراوانى كودكان بى تربيت و معيوب , حسد و تشتت كامل در قـلـب هـر گـروه اجـتـماعى , در خانواده و كارگاه , و دفتر و كارخانه و شهر و حتى دانشگاه وبيمارستان و موسسات خيريه , و نفاق و ناتوانى در مشاركت براى يك امر اجتماعى .
ايـن نـشـانه ها معرف آشفتگى هاى عميقى در عقل و احساس و نماينده بدى پرورش فعاليت هاى روانى است .
قسمت اعظم مردم دنيا فى الحال نمى توانند خطمشى عاقلانه اى در زندگى اختيار كنند ((75))
.
مسئوليت فردى .
نـكـتـه ديـگـرى كـه بـايد به طور كامل مورد توجه مربى و كليه عوامل تربيتى ومحيط اجتماعى قرارگيرد, مساله سرنوشت كودكان و جوانان است .
بايد توجه داشت كه نمى توان تعيين سرنوشت آنان را به دست قضا وقدر سپرد.
بسيارى از پدران و مادران , اين طور فكر مى كنند كه خوشبختى يا بدبختى طفل ,در آينده مربوط به سرنوشت اوست .
اگـر سرنوشت طفل ,خوشبختى است , هيچ قدرتى نمى تواند سرنوشت او را تغيير داده , از سعادت مـحرومش گرداند و بالعكس اگر سرنوشت طفل بدبختى و شقاوت است , كسى نمى تواند اورا از مسير بدبختى به مسير خوشبختى بكشاند.
راسـتـى اگـر چـنين است پس كوشش هاى پى گير پيامبران و همه مصلحان اخلاقى و اجتماعى براى اصلاح و سعادتمند ساختن افراد و اجتماعات ,بيهوده بوده است ,در حالى كه چنين نيست .
دنياى ما دنياى تلاش و كوشش است .
هرچه بخواهيم شدنى است .
بزرگان گفته اند:خواستن توانستن است به هرچه نرسيديم براى اين است كه نخواسته ايم .
اگـر مـى بـينيم نوباوگان اجتماع آن طور كه بايد و شايد بار نمى آيند و احيانا پشت پا به مقدسات مـى زنـند و يا گرفتار انحرافاتى هستند, براى اين است كه نخواسته ايم آنها را صحيح تربيت كنيم , بلكه آنها را به دست قضا و قدر! سپرده ايم , چه اگر مى خواستيم , بهتر از اين تربيت مى كرديم .
نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را ــــــ برون كن ز سر, باد خيره سرى را.
تـو چـون خـود كـنـى اخـتـر خـويـش را بد ــــــ مدار از فلك , چشم نيك اخترى را ((76))
خونسردى و ملايمت .
آنـهـايـى كه با كودكان تماس مستقيم دارند, براى رسيدن به هدف خود چاره اى جز خونسردى و حفظ آرامش ندارند.
اگر آرامش و خونسردى خود را از كف دهند, احيانا كودك را به لجبازى و طغيان مى كشانند.
تـوسل به خشونت , براى هيچ مقامى زيبنده نيست : زمامداران و رهبران دينى و مربيان اخلاقى و فرماندهان و مديران كارخانه ها وموسسات و دواير,هيچ كدام از اين قاعده مستثنا نيستند.
در عـيـن حـال بـراى آنهايى كه عهده دار وظيفه حساس تربيت شده اند, اهميت اين قاعده خيلى بيشتر است .
قرآن كريم اهميت اين موضوع را به پيشواى اسلام گوشزد مى كند و او را به خونسردى و ملايمت و مـهـربـانـى بـه مـردم فراخوانده مى فرمايد:فبمارحمة مناللّه لنت لهم ولو كنت فظا غليظالقلب لانـفـضـوا مـن حـولـك , بـه واسـطه رحمتى از جانب خداوند با آنان مدارا كردى و اگر خشن و درشت خوبودى , از اطراف تو پراكنده مى شدند ((77))
.
از اين جهت است كه مى بينيم بزرگ ترين مربى و معلم انسانيت ـحضرت محمدر ـ حتى جسارت ها و ستمگرى هاى مردم را به خود ناديده مى گيردو همه را مورد عفو و اغماض قرار مى دهد.
عـربـى بـاديه نشين به منظور دريافت كمك به مدينه آمده بود و به سبب اين كه پيامبر موفق نشد آن طورى كه بايد و شايد رفع احتياجش كند, زبان به جسارت و بى ادبى گشود.
پيشواى اسلام مردم را از تعرض به او بازداشت و او را به مهمانى دعوت كرد.
اووقـتـى كـه زنـدگـى سـاده و بـى پـيـرايه پيامبر خدا را ديد, از گفتار خود نادم شد و زبان به عذرخواهى گشود.
پيغمبر اكرمر از او خواست كه در مسجد, در حضور جمعيت مسلمين معذرت خود را تكرار كند تا مسلمانان , كينه او را در دل نگيرند.
روز بعد, اعرابى در مسجد زبان به عذرخواهى گشود و اصحاب پيامبر تبسم كردند, آنگاه پيشواى عـالـيـقدر اسلام فرمود:مثل من و اين گونه افراد,مثل همان مردى است كه شترش رميده بود و فرار مى كرد.
مردم به خيال اين كه به صاحب شتر كمك بدهند, فرياد كردند و به دنبال شتر دويدند.
آن شتر بيشتر رم كرد و فرارى تر شد.
صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت : خواهش مى كنم كسى به شتر من كارى نداشته باشد.
من خودم بهتر مى دانم كه از چه راه شتر خويش را رام كنم .
همين كه مردم را از تعقيب بازداشت , رفت و يك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بيرون آمد, بدون اين كه نعره اى بزند و فريادى بكشدو بدود, تدريجا در حالى كه علف را نشان مى داد جلو آمد و بعد با كمال سهولت , مهار شتر خويش را در دست گرفت و روان شد.
اگـر ديـروز من شما را آزاد گذاشته بودم ,حتما اين اعرابى به دست شما كشته شده بودـو در چه حـال بدى كشته شده بود, در حال كفر وبت پرستى !ـولى مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمى و ملايمت , او را رام كردم ((78))
.
با وظايف حساس خود آشنا شويم .
مـوسـيـه ((79))
, دبير دانشسراى پسران در شهر اتوى فرانسه , در كتاب چگونه روح هاى محكم و
زنـده بـسـازيـم مـى نـويـسـد: اشخاصى كه كارشان پرورش كودكان و جوانان است , بيش از تمام اسـتـعـدادهـا و قـواى شـاگردان خود, با عقل و شعور آنان سرو كار دارند و مقصد مستقيم آنان پـرورش و بـى نـيـازكردن روح و قوه عاقله است و اگر منظور عالى ترى دارند, يعنى مى خواهند انـسـان شـرافـتـمند و مرد كامل تربيت كنند, باز هم به دستيارى عقل وروح ,رگ حساس آنها را مـى جـويـنـد و اراده شـان را تحت تاثير قرارمى دهند, بنابراين شناسايى واضح و دقيقى از شرايط اخلاقى و تربيت عقلى و روحى خوب , وظيفه اهم والزم هر مربى و آموزگار است .
مـا نـظرها و افكار خود را راجع به يك موضوع ,تحت مداقه و تجربه آقايان مى گذاريم و آن مساله ايـن اسـت : چـطـور بـراى پرورش كودكان و جوانانى كه در دست ما هستند, آن زندگى روحى و فكرى را خلق كنيم كه بتوان آن را اخلاقا خوب و صحيح دانست ((80))
.
ايـن هـمان مساله اى است كه ما در اين كتاب , دنبال و كوشش مى كنيم كه مربيان و كليه عوامل مـوثـر اجـتماعى را متوجه وظيفه حساس و مسئووليت سنگين خود سازيم , بلكه بايد خاطرنشان كـنـيـم كه هدف عمده و اصلى پرورش , همان پرورش انسان شرافتمند و كامل و به تعبير علماى آموزش وپرورش بسط شخصيت است .
براى رسيدن به چنين هدف مقدسى بايد كودك را از غذاى جسمى و روحى سالم برخوردار سازيم .
بـهداشت جسمى او را به طور كامل رعايت كنيم تا با روح و جسم سالم بارآيد و بتواند قدرت كامل براى به كارانداختن دقت و قواى ديگر خود داشته باشد.
به قول همان نويسنده : دقت كه يكى از نمونه هاى فكرى است , به اوضاع و احوال خارجى و مزاجى بستگى دارد ((81))
.
اوضـاع و احـوال خـارجـى , يعنى امورى كه حواس را تحريك مى كند, از قبيل هياهوى بى مقدمه , تغيير ناگهانى نور, پيدايش بى سابقه اشكال نامانوس ,بوهاى تندى كه به مشام مى رسد و بسيارى از حوادث ديگر كه باعث تفرقه حواس مى شود و انسان را از آموزش و پرورش كامل باز مى دارد.
در محيط مطالعه و محيط تحصيل كودك , بايد آرامش كامل برقرارباشد.
در عين حال براى داشتن روحى سالم , اوضاع و احوال مزاجى نيز بسيار موثر است .
كـودكـى كـه از ضعف عمومى يا كمبود غذا و ويتامين هاى لازم و يا دردهاى عضوى و موضعى يا ضعف شنوايى و بينايى رنج مى برد, نمى تواند به طوركافى , پيشرفت كند.
اصلاح اين عيوب , از وظايفى است كه كار مربى را كاملا آسان مى كند.
به قول موسيه :دقت در تحت سه ركن اساسى بدن , يعنى خون و عضلات و اعصاب قرار مى گيرد, علاوه بر اينها نظم و آهنگ دم زدن نيز درآن تاثيرشديد دارد ((82))
.
هرگاه كودك داراى خونى پاك و سالم باشد, بدون ترديد داراى دقت و فهمى عميق تر است .
مابسلى ((83))
معتقد است :گردش خون در دماغ (مغز) هنگامى كه اين عضو مشغول است ,بسيار زيادتر از حال سكون و آرامش است ((84))
.
كم خونى و كمى اكسيژن مورد لزوم براى تنفس و هواى كثيف , باعث ضعف فهم و دقت مى شود و در چنين مواردى مربى نبايد تصور كند كه عقل ,بيكاره و منحرف شده است .
يـكـى از روان شناسان , به نام ريبو اثبات كرده است كه : دقت هميشه بر روى ماهيچه ها و به وسيله ماهيچه ها عمل مى كند و نوع عمل آنها اساسا به شكل توقف و سكون مى باشد ((85))
.
بـه نـظـر وى بـرخـى از جـنبش هاى عضلانى ظاهرا مهمل , از قبيل تكان دادن سر و دست و پا, يا بـازيـهـاى غـيـر ارادى بـا قلم وخطكش وب يا راه رفتن سريع كه بدون دخالت اراده بر سرعت آن افزوده مى شود, وسيله توليد قوايى هستند كه مورد استفاده اعمال فكرى قرارمى گيرند.
اينها زمينه را براى فعاليت فكرى آماده مى سازند.
جـنـبـش هايى هم هستند كه براى تمركز دادن دقت بر روى موضوع معينى به كار مى روند, مثل جنبش صورت و بدن وب, بنابراين براى تقويت وسلامت عضلات , كودك را بايد به ورزشهاى مفيد و متنوع واداركرد.
در مـورد وضـع عـصبى نيز دو موضوع بايد مورد توجه باشد: يكى تحريك بيش از اندازه و ديگرى انحطاط يا فرسودگى عصبى است .
كودكى كه دچار ترس يا غضب يا يكى ديگر از عواطف حاد و مزاحم شده باشد, نمى تواند قوه دقت و فهم خود را به اندازه كافى به كار اندازد.
بايد آن قدر صبر كرد تا به حال عادى بازگردد.
هـمچنين كودكى كه دچار فرسودگى عصبى شده است و در نتيجه خود را غير قابل براى تجمع حـواس نـشـان مـى دهد و دچار برخى تخيلات نارواگرديده است , بايد از كار فكرى ممنوع و به طبيب مراجعه داده شود تا سلامت خود را باز يابد.
انـسـان در موقع دقت سعى مى كند از تعداد تنفس هاى خود بكاهد, در حقيقت , دقت كامل وقتى صورت مى گيرد كه دم زدن تعطيل شود.
پـس سالم نبودن ريه ها و مجارى تنفسى و يك ابتلاى ساده پليپ ممكن است كودكى را تا سرحد كودنى تنزل دهد, در حالى كه واقعا داراى هوشى سرشار است .
رعايت همه اين نكات , براى تامين سعادت كودك , بر مربيان لازم است .
اجـتماع بايد كليه وسايل را براى شكوفا شدن استعدادهاى كودكان فراهم سازد و تمام موانع را از سر راه آنها بردارد.
در اين صورت بارگران مسئوليت به مقصد مى رسد.
كـوشـش مـا در ايـن كتاب اين است كه با شرح و تفصيل بيشترى , جامعه را متوجه اين مسئوليت گردانيم و در اين راه از خداوند بزرگ يارى مى طلبيم .
2 ـ نفوذهاى اجتماعى .
وجـه امـتـياز هر فردى را بايد در منش و شخصيت او و به عبارت ديگر, در واكنشهايى كه در برابر پديده هاى مختلف از خود نشان مى دهد, جستجوكرد.
در روان شـنـاسـى , شـعـبه اى به وجود آمده است كه به نام كاراكترلوژى ((86))
يا خصلت شناسى خوانده مى شود.
اين علم در عين اين كه ناقدان سرسختى دارد, طرفداران پرو پا قرصى نيز دارد.
بديهى است كه اين علم ,سعى مى كند كه افراد را آن چنان كه هستند, بشناسد و اسرار درونى آنها را كشف كند.
يقينا شناسايى دقيق افراد و حتى خويشتن ,فوايد ارزنده اى را در بر دارد.
شـخصى كه خود را بشناسد خيلى بهتر و سريع تر از افرادى كه خود رانشناخته اند, مى تواند در راه ترقى و تكامل , گام بردارد و نيازمندى هاى خودرامرتفع سازد.
جـمله تاريخى خود را بشناس ! در تعليمات سقراط حكيم , همچنان باقى مانده است و از نظر آيين مقدس اسلام خودشناسى مقدمه خداشناسى وخداشناسى وسيله يك زندگى آرام و خوش و دور از نگرانى و اضطراب است .
كاراكترلوژى در آموزش و پرورش , راهنماى خوبى است .
متصديان آموزش و پرورش مى توانند در پرتو اين علم در راه ايجاد دگرگونى مطلوب در افرادى كـه تـحت تربيت هستند گام هاى موثرى بردارند وآنها را به شاهراه سعادت هدايت نمايند, زيرا تا خـصـوصـيـات جـسـمـى و روانـى افـراد شـنـاخـتـه نـشـود و واكنش هاى مختلفى كه در برابر پـديـده هـاى مختلف , از خود نشان مى دهند كشف نشود, آموزش و پرورش آنها به نحو مطلوب و مترقى , امكان پذير نخواهدبود.
عـيـب عـمده كار كسانى كه وظيفه خطير آموزش و پرورش را به عهده گرفته اند, اين است كه مـانند يك فرمانده مستبد همواره با جمله بكن و نكن !قدرت خود را به رخ افرادى كه تحت تربيت آنـهـا هـستند مى كشند و بدون اين كه به شخصيت و خصايل ذاتى و اكتسابى آنها احترام كنند, از آنهامى خواهند كه دستورها و تكاليف را بدون چون وچرا انجام دهند, به همين جهت مى بينيم كه هـمواره شكافى عميق ميان اين دو طبقه ـكه بايد بيش از همه طبقات به يكديگر نزديك بوده و با يكديگر تفاهم داشته باشند ـوجود دارد و نتيجه مطلوب نيز كمتر گرفته مى شود.
براى رفع اين عيب بزرگ است كه كاراكترلوژى در خدمت آموزش و پرورش درآمده است : محيط خانه يا محيط خصايل ارثى , محيط مدرسه يامحيط اكتسابات , محيط اجتماع يا محيط به كار بستن اكـتـسـابـات سـه عـامـل مـهـم تشكيل شخصيت و منش افراد هستند و بر روى خصلت انسانى تاثيربه سزايى مى گذارند.
بـه كار بستن اكتسابات , در عين حال جنبه آموزندگى دارد, يعنى در اين حالت , اكتسابات انسان در نـهاد آدمى رسوخ مى كند و افقهاى تازه اى به روى انسان گشوده مى شود و انسان از خويشتن , مى آموزد.
از نـظـر آمـوزش و پرورش , توصيه مى شود كه انسان همواره تعادل ميان اكتسابات و به كار بستن آنها را حفظ كند, يعنى هم دنبال دانش هاى نو برود وهم آنچه را ياد گرفته است , به كار ببندد.
اگـر صرفا به كار ببندد و اكتساب و آموزش در كار نباشد, تعادل از دست مى رود و ارزش مطالب آموختنى گذشته نيز كم مى شود.
پـيـامـبر اسلام , سفارش مى كند كه از گهواره تا گور دانش بجوييد و كرارا در كلمات پيشوايان اسلام آمده است كه علم بدون عمل , ارزشى ندارد.
خلاصه , عوامل مذكور در حقيقت , سرنوشت انسان را تعيين و مسير زندگى او را رسم مى كنند و بـراى شـناسايى منش و شخصيت افراد و آموزش وپرورش صحيح آنان , ناگزيريم اين عوامل را به طور كامل , مورد توجه و دقت قرار دهيم .
عوامل ديگر.