بخشی از مقاله
1- بيان مسئله
2- اهميت پژوهش
3- هدف پژوهش
4- بيان فرضيه
5- تعاريف عملياتي واژه ها
بيان مسئله :
آيا بين ميزان پرخاشگري در افراد مبتلا به بيماري پرفشاري خون (hyper tension) و افراد عادي تفاوت وجود دارد؟
اهميت پژوهش :
بيماري پرفشاري خون در طبقه بنديهاي متخصصان بهداشت روان ‹‹ICD ›› طبقه بندي بين المللي بيماريهاي رواني در دسته بيماريهاي روان تني ‹‹Psy chosomatic ›› قرار دارد. اين بيماري همه ساله تعداد زيادي از افراد جامعه را مبتلا ساخته و در صورت عدم تشخيص و درمان مناسب در موارد وخيم مي تواند بسيار خطرناك باشد و افراد را در معرض سكته هاي قلبي و مغزي قرار دهد و
حتي ممكن است منجر به مرگ افراد شود. با توجه به اينكه افزايش ميزان پرخاشگري و فشارهاي عصبي مي تواند يكي از عوامل سبب ساز ابتلا به بيماري پرفشاري خون باشد پي بردن به تفاوت ميزان پرخاشگري بين افراد مبتلا به بيماري پرفشاري خون و افراد عادي مي تواند گام موثري درجهت كمك به افراد مبتلا به بيماري پرفشاري خون در كنترل فشارهاي عصبي، خشم و رفتاهاي پرخاشگرانه باشد.
هدف پژوهش :
پي بردن به تفاوت ميزان پرخاشگري بين افراد مبتلا به بيماري پرفشاري خون و افراد عادي از طريق مقايسه ميزان پرخاشگري در افراد مبتلا به اين بيماري و افراد عادي هدف اساسي اين پژوهش مي باشد.
بيان فرضيه :
فرض صفر H = بين ميزان پرخاشگري در افراد مبتلا به بيماري پرفشاري خون و افراد عادي تفاوت معناداري وجود ندارد.
فرض خلاف HA = بين ميزان پرخاشگري در افراد مبتلا به بيماري پرفشاري خون و افراد عادي تفاوت معناداري وجود دارد.
تعاريف عملياتي واژه ها:
پرخاشگري : حالت، هيجان يا همان چيزي است كه به وسيله پرسشنامه AGQ به دست مي آيد.
پرفشاري خون : همان چيزي است كه توسط وسيله فشار خون سنج بدست مي آيد و درجه آن بالاتر از آن مي باشد.
فصل دوم :
مقدمه
احتمالاً تمام افراد با واژة پرخاشگری آشنایی نسبی د ارند و این حالت را تجربه کرده اند به گونه ای که اگر این واژه را متصور شویم متعاقباً حالت هیجانی آن را در ذهن می توانیم تداعی کنیم. تقریباً هیچ چیز مخرب تر از پرخاشگری نابجا نمی تواند باشد به طوری که می تواند ارتباطات انسانی را به راحتی ویران کند.
پرخاشگری عموماً رفتار کاملاً طبیعی انسانهاست اما زندگی که پرخاشگری خارج از کنترل و ویرانگر باشد می تواند در کار، ارتباطات اجتماعی و حتی در کل کیفیت زندگی مشکلاتی را به وجود بیاورد ممکن است کار به جایی برسد که شما احساس کنید اسیر هیجان قدرتمندی هستید که نمی توانید از آن اجتناب کنید پرخاشگری یک حالت هیجانی است که از لحاظ شدت می تواند خفیف، شدید یا ویرانگر باشد همانند هیجانات دیگر ، پرخاشگری موجب تغییرات زیستی و فیزیولوژیکی متعددی می شود مثل افزایش فشار خون، افزایش ضربان قلب، تند شدن تنفس و ... همچنین عصبانیت می تواند ناشی از عوامل بیرونی یا درونی باشد شما می توانید از دست فرد مشخصی مثل یک همکار یا از یک حادثه عصبانی شوید . همچنین پرخاش شما می تواند ناشی از نگرانی یا تفکر شما در مورد مسائل شخصی باشد با یادآوری حوادث و خاطرات تلخ و آسیب زا که می تواند
پرخاشگری را شدت بخشد زمانی که احساس نفرت از شخصی را به زبان می آوریم یا اقدام به آسیب رساندن به وی می کنیم، دیگر نمی توانیم به این شناخت برسیم که آن شخص جنبه های خوبی هم دارد از سوی دیگر، وقتی در برابر کسی پرخاشگری می کنیم به این معناست که جاذبه آن شخص در نظر ما کم شده است. به همین سبب، پس از اعمال پرخاشگری، کوشش خواهیم
کرد تا حسن های او را دست کم بگیریم و معایب وی را برجسته تر کنیم تا از این طریق ناهماهنگی شناختی را کاهش دهیم، به علاوه سعی می کنیم تا دلایل دیگری برای تنفر از آن فرد پیدا کنیم، مرد اغلب پس از فریاد زدن، کتک زدن یا شکستن ظروف احساس آرامش پیدا می کنند این اعمال، برای مدتی کوتاه تنش را زایل می کند و فرصتی فراهم می آورد تا قدرت خود را نشان دهند، اما در بلند مدت خشونت را افزایش می دهد . درهر صورت در مورد پرخاشگری و شکل گیری آن نظریات
گوناگونی ارائه شده است و هر کدام از مکاتب روانشناسی نظرات خاص خود را بیان کرده اند مانند فروید که پرخاشگری از نوعی سائق می داند و یا رفتار گرایان که طبق اصول پاداش و تنبیه آن را تعریف می کنند و یا روانشناسان یادگیری که بر الگوها و یادگیری مشاهده ای تأکید دارند و یا روانشناسان شناختی که بر شناخت و طرحواره های ذهنی اشاره می کنند.
تعريف پرخاشگري :
اصطلاح پرخاشگري به طور گسترده مورد استفاده قرار مي گيرد خواه در معني نزديك شدن به اشياء و اشخاص خواه به معني درگيري با نيروهاي خارجي اين مفهوم گاهي با مفاهيم انگيختگي، كارآوري و حتي با مفهوم كنجكاوي اشتباه مي شود.
اتوكلاین برگ مفهوم پرخاشگري را گسترده در نظر مي گيرد و معتقد است كه جنبه هاي مثبت يا منفي پرخاشجويي را در بردارد اگر پرخاشجويي را به جاي پرخاشگري به كار ببريم به معني محدود دشمني را نيز شامل مي شود مفهوم دشمني تا حدي شامل ارزشهاي منفي است در حالي كه پرخاشگري به معني ‹‹مخالف بودن›› داراي ارزش ارتباطي است و در بعضي شرايط مثبت و سازنده است پرخاشگري را از عمل پرخاشجويي تجاوز متمايز مي كنيم: پرخاشگري از عوامل انفعالي
انسان و در انسان نهفته است و هنگام ظهور در پرده اي از پوششهاي دفاعي پيچيده شده است و به صورت بخشي از نيروي آماده براي عمل و فعاليت بروز مي كند. پرهيز صورتي از عقب نشيني پرخاشجويي است پرخاشگري هميشه با عمل پرخاشجويانه بروز نمي كند، وقتي واقع مي شود ضرورتاً پرخاش عليه ديگري نيست بلكه پرخاشجويي مي تواند متوجه خود فرد نيز بشود در
انگليسي با اصطلاحات و كلمات زير توصيف مي شود پرخاشجويي به معني حمله اي كه به تحريك كسي نباشد و در انسان به صورت بدني و يا لفظي بروز مي كند، رفتاري بي خبرانه است ‹‹Agonist behavior ›› كه به صورت حمله و ضد حمله بروز مي كند براي رفتار پرخاشجويانه اي كه به تحريك ديگران به وجود مي آيد و همچنين براي عمليات پاسخ يا اعتراضي كه براي دفاع و يا حمله است بايد كلمات و اصطلاحات ديگري را جستجو كرد. Aggressiveness پرخاش، حالت نسبتاً دائمي همراه با آمادگيهاي سرشتي و نيروي ذخيره براي پرخاشجويي است و گاهي مفاهيم ابتكار عمل، جاه طلبي، درگيري و جسارت را شامل مي شود.
تعريفي ديگر : پرخاشگري يعني عملي كه به آسيب رساني عمدي ديگران منتهي مي گردد البته ممكن است اين آسيب رساني در انواع شيوه هاي پياده شده و حتي متضمن آزارهاي رواني نظير تحقير، توهين و فحاشي نيز شود اما در هر حال مفهوم آسيب به تعارض رفتارها ارجاع دارد. از اين رو خشونت تنها يكي از انواع پرخاشگري محسوب مي گردد، به اين لحاظ خشونت را حاوي مبادرت عمدي ايجاد آسيبهاي جسماني به ديگران تلقي مي كنيم پرخاشگري عمدي مي تواند از ساير انگيزشهاي غير پرخاشگرانه به شكلي متمايز متأثر گردد. يك سرباز دشمنش را مي كشد – كه اين كار عمل پرخاشگرانه است – اما واكنش او ممكن است براي حفظ زندگيش، تأمين منافع كشورش يا كسب، تأييدات سازماني گروهي باشد.
اما يك قاتل دلايل ديگري براي كشتن قربانيانش دارد. در اين موارد آسيب عمدي نوعي پرخاشگري محسوب شده اما سياقي متفاوت مي يابد. روانشناسان چنين مفاهيم متنوعي را به تبيين ابزار پرخاشگري اطلاق مي كنند در مقابل، پرخاشگري عاطفي يا خشم آلود هنگامي به وجود مي آيد كه هدف اصلي بر تعهد استوار است ‹‹بركوتيز، 1979 زيلمان›› اين نوع پرخاشگري به دليل احساس شرايط و حالات ناخوشايند رخ مي دهد. مثلاً تنفر به خشم مي انجامد و بيش از ساير عواطف با پرخاشگري همراه است لذا در شرايط معيني – توام بودن تنفر با خشم شديد، كنترل ضعيف و وجود نيتي خاص – فرد كمتري مي تواند از تمايل به آسيب رساني ديگران جلوگيري كنند.
پرخاشگري از ديدگاه زيست شناسي ‹‹مباني فيزيولوژي پرخاشگري››
آميگدال و رفتار پرخاشگرانه
آميگدال در خوردن، نوشيدن، رفتار جنسي و ديگر رفتارها اهميت فراواني دارد. در اينجا، نقشي آميگدال را بر رفتار پرخاشگرانه مورد بررسي قرار مي دهيم.
حيوانات غير انساني، تحريك الكتريكي آميگدال مي تواند به حمله هاي شديد نسبت به ديگر حيوانات يا ‹‹به دفعات كمتر›› به يك حمله بازدارنده منجر شود. آسيب رسيدن به آميگدال معمولاً سبب رام شدن و متانت مي شود، گرچه آسيب رسيدن به برخي از هسته هاي آميگدال مي تواند پرخاشگري را افزايش دهد. رفتار پرخاشگرانه حيوانات مبتلا به صرع كانوني در آميگدال معمولاً
افزايش مي يابد رابينر نوعي بيماري است كه در نتيجه حمله ويروسها به قسمت اعظم مغز، به ويژه لوب گيجگاهي عارض مي شود و رفتارهاي پرخاشگرانه با خود به همراه دارد ‹‹لنتز ، بوريچ ، اسميت، كريك وتيگور 1981›› با اين وجود، اثرات آسيب به آميگدال تنها به موضوع ايجاد يا بازداري يك هيجان خاص منحصر نمي شود بلكه، ايجاد يا بازداري يك هيجان توسط آميگدال، بيشتر به اينكه حيوان اطلاعات را چگونه تعبير كند، بستگي دارد. براي مثال، گربه هاي نر مبتلا به ضايعه آميگدال ممكن است با ديگر گربه هاي نر، اعضاي ديگر گونه ها و حتي اشياء بي جان رابطه جنسي برقرار كنند ‹‹شرانير، كلينگر، 1953›› در كل افزايش فعاليت هاي جنسي بدان معنا نيست كه تمايل
جنسي خيلي شديدي دارند، بلكه به اين علت است كه شريك جنسي خود را نمي توانند تميز دهند ‹‹آرونسون وكوير 1979›› همين طور، بعضي ميمون هاي مبتلا به ضايعه آميگدال در تفسير برخي از محرك هاي اجتماعي از ديگر ميمون ها، مشكل دارند، به علت سوء تعبيرشان ممكن است حمله بي دليل داشته باشند يا وقتي كه مورد تهاجم قرار مي گیرند نتوانند از خود به خوبي دفاع كنند.
رسولد ، ميرسكي و پي برام ‹‹1954›› در آميگدال سلطه گرترين و پرخاشگرترين ميمون گروه 8 تايي ضايعه ايجاد كردند. بعد از اين ضايعه، آن ميمون از نظر سلسله مراتب قدرت به پايين ترين مرتبه تنزل كرد. پژوهشگران سپس ضايعه آميگدال را به قوي ترين ميمون از 7 ميمون باقي مانده وارد ساختند. اين ميمون نيز سريعاً در رتبه هفتم قرار گرفت. با اين وجود، وقتي كه آنها به ميمون سوم ضايعه را وارد ساختند، نزول محسوس در حالات يا رفتار پرخاشگرانه آن مشاهده نكردند. تبيین احتمالي اين است كه اين ضايعه ها بخش هاي نسبتاً متفاوتي از مغز سر ميمون را تخريب كرده است. احتمال ديگر اين است كه اثرات ضايعه با توجه به محيط اجتماعي تغيير مي يابد دو ميمون اول به محيطي برمي گردند كه در آن رقباي پرخاشگر وجود دارد، در حالي كه سومين ميمون به محيطي برمي گردد كه رقباي وي كم ترند ممكن است براي دو ميمون اولي در مقايسه با ميمون سومي تداوم رفتار پرخاشگرانه در برابر رقبا سخت تر مي باشد.
انسان ها: آمادگيهاي فيزيولوژي مي تواند در حيوان عكس العمل هاي شبه عاطفي با تظاهرات هيجاني ايجاد كند، اين عكس العمل ها در حالاتي كه كرتكس صدمه ديده باشد دوام بيشتري دارد پذيرفته شده كه منطقه قدامي هيپوتالاموس براي ايجاد چنين پديده اي ضروري است بحرانهاي شبه هيجاني خشم در حيواناتي كه مخ را برداشته باشيم ديده نمي شود تحريك الكتريكي منطقه قدامي هيپوتالاموس در حيوان سالم تظاهرات شبه عاطفي، مشابه آنچه كه در حيوان عادي از كرتكس ديده شده بوجود مي آورد كه كارلي دخالت هيپوتالاموس در رفتار پرخاشگرانه و عادت شده را مي پذيرد اما مي گويد درود آن رفتار در ساخت رواني و يا به كارگيري آن در يك حادثه وابسته به سيستم ليمبيك دارد.
هسته هاي دروني هيپوتالاموس نقش بازدارنده در رفتار پرخاشگرانه را دارد در همين مورد دلگادو نشان داده است تحريك انتهاي هسته هاي دروني موجب مي شود كه رفتار پرخاشگرانه در برخي از حيوانات كه فوق العاده پرخاشگر و خطرناك هستند بلافاصله از بين برود در لحظات تحريك بدون هيچگونه خطري مي توان صورت، بدن و پوزه حيوان را لمس كرد. ولي به محض اينكه تحريك را متوقف مي كنيم خطرناك مي شود.
پژوهشگراني مانند دلگادو در منطقه زيرين كرتكس و ليمبيك نقاطي را پيدا كرده اند كه تقويت كننده پرخاشگري هستند و نقاط ديگري يافته اند كه موجب كاهش و حذف پرخاشگري مي گردد در اجتماع ميمون ها سلسله مراتبي وجود دارد كه در آن يكي رئيس و عده اي زير دست هستند همه از رئيس مي ترسند او بهتر از همه غذا مي خورد و بهترين جا را براي استراحت انتخاب مي كند آزمايشهاي دلگادو نشان داد : به محض اينكه هسته مشخصي از مغز ميمونها را تحريك نماييم وضع تغيير مي نمايد، در مدت يك ساعت تحريك، ميمون ها از اطاعت رئيس بيرون مي شوند ديگر از او نمي ترسند و او آرام و بي تفاوت باقي مي ماند اما چند دقيقه پس از آنكه تحريك مغزي متوقف شد دوباره سلسله مراتب ميان ميمون ها برقرار مي گردد و رئيس مورد احترام و ترس سايرين مي شود .
روبينسون و همكارانش در پژوهشهاي خود نشان داده اند كه تحريك طولاني قسمتهايي از هيپوتالاموس ميمونهايي كه تحت سلطه بوده اند آنها را پرخاشگر ساخته و نقش ميمونهاي تسلط دار را با ميمونهاي اطاعت كننده عوض كرده است و وجود احتمالي يك مركز پرخاشگري را در هيپوتالاموس تأييد مي كند پلونتيك و همكارانش براي پاسخ به اين اعتراض، پرخاش را با توجه به رشد و زمينه هاي ايجاد آن دو قسم مي كند 1- پرخاش ثانويه كه حاصل انگيختگي مناطق رنج زاي بدن است 2- پرخاش اوليه كه با تحريك مغز به وجود مي آيد و تا وقتي كه آن تحريك وجود دارد
ادامه مي يابد بايد آنها نتيجه مي گيرند : پرخاش كه با تحريك مناطق رنج زاي مغز همواره است از نوع پرخاش ثانويه است اين تحقيقات مويد تحقيقات گسترده اي است كه با ايجاد درد در پا و يا روشهاي ديگر رفتار پرخاشگرانه به وجود مي آورند روبينسون ضمن تحقيقات ديگري نشان داد كه تحريك برخي از نقاط هيپوتالاموس رفتار پرخاشگرانه را ايجاد مي كند كه به محرك وابسته است مدت تحريك و شدت محرك، مدت و شدت پاسخ را تغيير مي داد در انسان قسمت پهن بخش پيشين پيشاني و بخش از قسمت بالاي آن موجب كاهش پرخاشگري در انسان مي شود اعمال جراحي كه در قسمتهايي از تالاموس، پيشاني و بخش از قسمت بالاي آن موجب كاهش
پرخاشگري در انسان مي شود اعمال جراحي كه در قسمتهايي از تالاموس، پيشاني، هيپوتالاموس و قسمت زيرين مغز انجام شده است با كاهش عكس العمل هاي پرخاشگرانه در انسان همراه بوده است در سال 1966 ساند وعده اي ديگر از جراحان ژاپني كه مستقيماً درباره هيپوتالاموس كار كرده براي كنترل رفتار حمله و پرخاش در كودكاني كه ناراحتي مغزي داشته اند قسمت عقب هيپوتالاموس را به مقدار كمي برداشتند و ملاحظه كردند كه عمل جراحي آنها مفيد بوده است . همين عمل در منطقه مياني هيپوتالاموس نيز موثر بوده است.
نقش تستوسترون در پرخاشگري :
يكي از عوامل زيستي مرتبط با پرخاشگري در افراد مذكر سطح تستوسترون است تستوسترون هورمون جنسي مذكر است كه ايجاد بسياري از صفات جسمي مردانه را به عهده دارد و در ميمونها نيز ارتباط با پرخاشگري دارد بررسيهاي اخير حاكي از آن است كه در انسان نيز بالا بودن سطح تستوسترون با پرخاشگري شديد ارتباط دارد در يكي از بررسيهاي كلان مقياس در اين زمينه بيش از 4400 مرد نظامي از ايالات متحده شركت داشتند.
به آنها انواع و اقسام آزمونهای روانی را داده بودند که در برخی از آنها ضمناً سابقه پرخاشگری فرد را هم می سنجیدند در همین حال نمونه خون آنها را نیز گرفتند و در نتیجه سطح تستوسترون آنها را تعیین کنند. در مردانی که سطح تستوسترون بالاتر بود، احتمال سابقه پرخاشگری هم بیشتر بود از آنجا که رفتار پرخاشگرانه مردان ممکن است گاه به رفتار ضد اجتماعی بینجامد، می شود انتظار داشت که سطح بالای تستوسترون در زندگی آمریکایی مانع از موفقیت فرد باشد در واقع سطح تستوسترون مردانی بسیار بالاست که بیشتر در طبقات پایین اجتماعی قرار دارند.
آزمایشهای کارلی نشان داده است که در حالت انزوا قرار دادن یا مختل و مسدود کردن کار حواس در رفتار پرخاشگرانه موثر واقع می شود، او کار حس بویایی را در موشهای خانگی مختل و مسدود کرد این عمل موجب شد که فعالیت جویدن و گاز گرفتن تشدید گردد موشها به نحوی غیرعادی بدن قربانیان خود را مورد حمله قرار می دادند و می جویدند کارلی این رفتارهای پرخاشگرانه را «پاسخهای بدون اختیار و منع شده» نامید تجربه های کارلی نشان داد که اگر در آزمایش فوق موشها را در قفس تنها بگذاریم پس از دو هفته رفتار پرخاشگرانه آنها تشدید می شود.
سیناپس های سروتونینی و رفتار پرخاشگرانه :
گرچه این احتمال وجود ندارد که رفتار پرخاشگرانه یا هر رفتار دیگری را فقط به وسیله یک سیستم انتقال دهنده سیناپسی کنترل کرد، اما شواهد نشان می دهد که سروتونین به عنوان یک انتقال دهنده عصبی نقش مهمی در رفتار پرخاشگرانه دارد. نتیجه گیری عمده این است که کاهش ترشح سروتونین با افزایش رفتار پرخاشگرانه همراه است.
والزلی دریافت که چهار هفته جداسازی اجتماعی برخی نژادهای ژنتیکی موش های نر خانگی، و هر نژادی، سبب می شود که به دیگر موش ها حمله کنند این جداسازی هم رفتار پرخاشگرانه را در یک نژاد از موش ها به وجود می آورد و هم سبب کاهش میزان سروتونین مغز می شود. به بیان دیگر، گرچه مغز ممکن است دارای مقدار طبیعی از سروتونین باشد، اما در ترشح آن و ترکیب سروتونین جدید برای جانشین کردن آن ناموفق است. میزان سروتونین را می توان از غلظت HIAA – 5 یک متابولیست سروتونین – در خون یا ادرار برآورد کرد. در میان نژادهای موش ها هرچه میزان سروتونین بیشتر کاهش یابد، میزان پرخاشگری توسط موش های نر بیشتر افزایش خواهد یافت «والزلی و برناسکونی ، 1979»
موش های ماده از هر نژاد ژنتیکی نه پرخاشگر می شوند و نه در میزان سروتونین کاهش نشان می دهند نتایج مشابهی با موش های صحرائی نیز به دست آمده است بعد از اینکه موش های صحرائی نر از نظر اجتماعی جدا شدند و در کنار موش های خانگی قرار گرفتند موش های صحرایی که در میزان سروتونین کاهش نشان دادند به موش های خانگی حمله کردند و آنها را کشتند برخی از موش های صحرایی که در میزان سروتونین افزایش نشان دادند با موش های خانگی دوست شدند و اغلب به گونه ای مادرانه عمل کردند «والزلی و گاراتنی، 1972» در تأیید این نتا
یج، داروهایی که از ترشح سروتونین جلوگیری می کنند رفتار پرخاشگرانه را در حیوانات افزایش می دهند داروی PCPA سناپس های سروتونین را بلوکه می کنند بعد از تزریق داروی PCPA که تولید سروتونین را در 50 درصد موارد قطع می کند موش های نر صحرایی و حتی گاهی موش های ماده به موش های خانگی حمله می کنند و آنها را می کشند. «والزلی، برناسکونی و گارتینی، 1981».
هرگاه که رفتار پرخاشگرانه سر زند حتی بعد از آنکه سطح سروتونین به سطح طبیعی برگشته ممکن است این رفتار ادامه یابد «والزلی ، برناسکونی و دالساندرو ، 1983» تستوسترون، آمفتامین، بنزودیازپام و کانابینواز «عوامل فعال در ماری جوانا» همگی احتمال بروز رفتار پرخاشگرانه را در حیوانات افزایش می دهند گرچه آنها از طریق مسیرهای نسبتاً متفاوتی اثر می کنند، اما یک نکته مشترک در میان آنها وجود دارد «اسمنی و اسمن، 1986» هر چهار دارو میزان ترشح سروتونین را در مغز کاهش می دهند علاوه بر این تأثیرات، اثرات آنها با فنیل آلانین - که تولید سروتونین را کاهش می دهد – چند برابر می شود. بالاخره رژیمهای غذایی با کمبود تریپیتوفان، یک جانشین برای سروتونین، رفتار پرخاشگرانه را در حیوانات افزایش می دهد. تجویز تریپتوفان با دیگر داروهای شیمیایی وابسته، پرخاشگری را کاهش می دهد.
انسان ها * در انسان ها همانند موش ها آمفتامین میزان سروتونین را کاهش و رفتار پرخاشگرانه را افزایش می دهد. چندین عارضه پزشکی از جمله نشانگان ژیل دولاتوره توأم با سروتونین پاینی و سطوح بالای رفتار پرخاشگرانه است «والزلی 1981» در انسان نیز همانند حیوانات ممکن است رژیم غذایی بر رفتار پرخاشگرانه تأثیر گذارد. طبق پژوهش ماسن و جاکوبز «1978» در کشورهایی که مصرف ذرت در بالاترین حد است، میزان قتل نیز در بالاترین درجه است ذرت حاوی مقدار خیلی کمی تریپتوفان، جانشین برای سروتونین است. به بیان دیگر خوردن مقداری ذرت ترکیب سروتونین را کاهش می دهد «لیتل، مسینگ، فیشر و فباس، 1975» بدیهی است که رابطه ذرت در رژیم
غذایی و میزان خودکشی را می توان به طرق دیگری نیز، از جمله در رابطه با فقر تبیین کرد. این نکته مطمئناً قبل از آنکه هرگونه نتیجه گیری کنیم، پژوهش های دقیق تری را می طلبد. در ضمن، افرادی که دارای سابقه پرخاشگرانه هستند عاقلانه تر آن است که در خوردن مقادیر زیادی ذرت یا دیگر غذاهایی که تریپتوفان پایینی دارند احتیاط کنند احتیاط مشابهی نیز در مورد غذاهایی که فنیل آلانین بالایی دارند توصیه می شود. فنیل آلانین با تریپتوفان برای ورود به مغز رقابت می کند. بعضی از پژوهش ها نشان داده اند افرادی که دارای سابقه ای از رفتار پرخاشگرانه هستند تمایل دارند که میزان ترشح سروتونین کم تر از حالت طبیعی داشته باشند «بران، گودین، بالنگر، گویر و ماژر ، 1979- توبیاز و نظیر اوغلو، 1981» . در افرادی که تلاش می کنند با ابزارهای خشن خودکشی کنند میزان سروتونین به طور بارزی کاهش یافته است. چنین افرادی دارای سطوح پایین HIAA – 5 در خون و ادرار خود هستند که کاهش ترشح سروتونین را مطرح می سازد «براون، ابرت و همکاران؛ ادمن، اسبرگ، لواندر و اسکالینگ، 1986» میزان گیرنده های سروتونین در کرتکس مغز آنها نیز افزایش می یابد تصور می شود که این افزایش جبران مغز برای کاهش ترشح سروتونین باشد «مان، استانلی، مک برد، مک ایوان ، 1986».
پرخاشگری ، فیزیولوژی و تیره شناسی:
دانش تیره شناسی نشان می دهد که در تیره های مختلف انسان و حیوان رفتارهای پرخاشگرانه و رفتارهای دفاعی به صورتهای فوق العاده متفاوت بروز می کند و اینها شکل تشدید شده صدور توقف عکس العمل هاست از طرف دیگر فیزیولوژی نشان داده که سازمان مغز اگر موجب پرخاشگری نشود، حداقل مقدمات و زمینه بروز پرخاشگری را فراهم می سازد اگر از مرکز
پرخاشگری در مغز نتوانیم سخن بگوییم حداقل می توان قبول کرد که جریانی عصبی وجود دارد که مجروح شدن و یا تحریک آن موجب عکس العمل های پرخاشگرانه می شود تحقیقات فیزیولوژی ثابت کرده است که در تحریک برخی از مناطق مغز منجر به تخلیه نیرویی می شود که حیوان ضمن آن هیجان های خویش را نشان می دهد و این هیجان حالتی تجربه شده دارد ولی معنی این تجربه آن نیست که بخشی از سازمان شخصیت فرد را بسازد پدیده هیجان تشدید است مانند یک خشم شدید اما تجربه ای نیست که در سازمان شخصیت جای بگیرد و انجام یابد برخی از حیوانات طوری هیجان نشان می دهند که گویی با آگاهی و اراده است و نتایج آن خواه کاهش و خواه
افزایش باشد، موجب تغییر سلسله مراتب اجتماعی می شود، علاوه بر این پرخاشگری حیوانات با فعالیتهای جنسی همراه می کند و آن را تقویت می نماید تیره شناسان می خواهند بدانند که پرخاشگری تا چه حد تحت تأثیر محیط پیدا می شود بعضی از پژوهشگران مشاهده کرده اند که موشهای پرورش یافته در تنهایی کمتر اقدام به کشتن موشهای دیگر می کنند ولی اگر در محیط موشهای کشنده قرار بگیرند اقدام به کشتن می کنند. بعضی حیوانات که موش را نمی کشتند وقتی صحنه کشته شدن یک موش را دیدند خود اقدام به کشتن موش می کردند. در حالی که آنهایی که با موشها در قفس بودند و منظره کشتن را ندیده اند اقدام به کشتن نمی کردند. مشاهده شده است موشهایی که در چند نبرد پیروز می شده اند رفته رفته رفتار پرخاشگرانه شان تقویت می شده است در حالی که موشهای شکست خورده به تدریج از پرخاشگری دست کشیده اند. با این شواهد می توان منکر رفتار سرشتی
نبردخواهی انسان شد. حیوان برای دفاع از چیزهای مورد علاقه اش اقدام می کند و نمی توان گفت که پرخاشگری تنها نتیجه عکس العمل فرد در برابر ناکامی است و هدفها و ایده آلها در آن دخالت ندارند. اسکات بر اساس تحقیقاتی از این انواع نتیجه می گیرد که رفتار پرخاشگرانه یادگرفتنی است. عادت به حمله کردن به تدریج در دوره کوچکی حیوان پیدا می شود، در این دوره حیوان برای غذا به نبرد برمی خیزد و با همگنان خود مبارزه می کند. ایپل نظریه پویایی غریزه پرخاشگری را ارائه می دهد. احتمال ارثی بودن پرخاشگری در بعضی تیره های حیوانات حدس زده می شود ولی باید پذیرفت که پرخاشگری به مقدار زیادی تحت تأثیر محیط است خواه به علت یادگیری باشند و خواه به علت کاهش و اختلال کار حواس.
در اورگانیسم دستگاههایی وجود دارد که با تحریکات الکتریکی تغییر می کنند منطقه هایی از آنها موجب پرخاشگری می شوند و مناطقی پرخاشگری را کاهش می دهند، تغییرات این دستگاهها موجب تغییر رفتار در گروه می شوند و دستگاههای مورد بحث به عوامل بیوشیمی به ویژه ترشحات غدد داخلی از یک سو و به عوامل محیطی از سوی دیگر حساسیت دارند.
پرخاشگری از دیدگاه روانکاوی :
پرخاشگری را می توان یک حالت گذرا و یا یک بخشی از رشد و تحول فرد دانست روانکاوی برای اولین بار به پرخاشگری به صورت یک پدیده قابل بررسی توجه کرد، استفاده از اصطلاحاتی مانند نیروی پرخاش، نیروی تخریب و بالاخره نیروی مرگ در همین راستا بوده است. فروید در آغاز نظریات خود، این نیروها را مقابل یکدیگر قرار می داد مثلاً از نیروی حفظ حیات و نیروی جنسی نام می برد اما بعدها میان نیروهای من و نیروهای جنسی تفاوت قائل شد. فروید در کتاب آنسوی اصل لذت مفهوم نیروی مرگ را مطرح می کند و معتقد است که این نیروها مانند لیبید و برمن و بر موضوعات دیگر سرمایه گذاری می شود و در این حال به صورت گرایش بنیادی موجودات زنده به انحلال
اورگانیسم خود را نشان می دهد. بدین ترتیب نیروی مرگ و نیروی زندگی در چهارچوب نیروهای متضاد قرار می گیرند. نیروی مرگ به وسیله تمام روانکاوان پذیرفته شده است. از عوامل بنیادی نظریه ملانی کلاین است او معتقتد است عاطفه محبت و کینه از همان آغاز هستی در کودک با یکدیگر در ستیزند او به تبعیت از آبراهام نیاز به دندان کندن و با دهان پاره کردن را در کودکان واجد اهمیت می داند به ویژه در مرحله دهانی
: وقتی کودکی از مکیدن شیر در پستان ناکام می شود، دچار اوهام پرخاشگرانه می گردد، می خواهد مادر را دندان بکند و پاره کند و پستان را گاز می کند نیروی اوهام تخریب کننده مانند سائقه مرگ است و از خصوصیاتش آن است که کودک احساس می کند که آنچه می خواسته در اوهامش واقعاً اتفاق افتاده به عبارت دیگر او احساس می کند موضوع نیروی تخریب «پستان و مادر» خود را متلاشی کرده و یا در حال متلاشی کردن آن است. کودک با اوهام پرخاشگرانه «پاره کردن و دندان کندن» مادر خود را رنج می دهد، در همان حال با گسترش اوهام به جمع آوری و بازسازی جسم متلاشی شده می پردازد. بیمی که از احساس متلاشی شدن مادر در او ایجاد می شود، کاملاً از بین نمی رود. ملانی کلاین معتقد است که سائقه مرگ و زندگی را باید به عواملی که مبنای پویاییهای روانی هستند بیفزاییم. گرایشهای تخریب به صورت وسیع و همه جانبه با لیبیدو وابستگی دارند، میان پرخاشگری و سائقه مرگ تأثیر و تأثر دورانی وجود دارد: سائقه
تخریب موجب پرخاشگری می شود و پرخاشگری دلهره را به وجود می آورد و دلهره پرخاشگری را تقویت می نماید. اما این دور باطل با تقویت شدن لیبیدو شکسته می شود. سائقه زندگی علیه سائقه مرگ به کار می افتد و بدین وسیله زندگی حفظ می شود و ادامه می یابد. ملانی کلاین معتقد است که همین امر شکوفایی جنسی کودک را موجب می شود. هایمن با تکیه به نظریه ملانی کلاین، می گوید: نیروی لیبیدو و نیروی تخریب از یک طرف در فعالیتهای بدنی ظاهر می شوند و از طرف دیگر موجب کنشهای روانی می گردند تجربه های روانی باید با عمل سائقه ها در بدن همراه شود و میان موضوعی که موجب خشنودی و یا ناکامی فعالیتهای بدن می شود رابطه
ای عاطفی بروز می کند. به عبارت دیگر از همان آغاز روابط لیبیدویی و تخریبی همزمان و با هم با اشیاء برقرار می شود فروید معتقد بود که نیروی زندگی برای مبارزه با نیروی مرگ آن را به اشیاء خارج برمی گرداند، هایمن اضافه می کند که برگرداندن و برون فکنی نیروهای درونی خطرناک، کاری ساده نیست، برون فکنی نیروی عشق مطلوب روی یک شیء خارجی و مطلوب ساختن آن به همان اندازه دشوار است که برون فکنی نیروهای تخریبی «نامطلوب» بر روی اشیاء خارجی مطلوب و نامطلوب ساختن آنها و از دست دادن آنها، هایمن معتقد است که ناکامی نیازهای بدنی راه دشمنی با موضوعات مادی را هموار می کند. پیدایش کینه های اولیه به همان اندازه وابسته به احساسهای بدنی است که صحبت های اولیه. اصطلاحات «سادیسم دهانی» و «سادیسم نشیمنگاهی» هدف ارتباط خشونت با کنشهای بدنی است. هایمن اضافه می نماید در مسیر رشد نیروی حیات در اعضاء بدن، اعضایی که می توانند احساسهای مطلوب برانگیزاند اوهام لیپیدویی به وجود می آورند، همین اعضاء ممکن است جایگاه نیروهای تخریب شوند و موجب اوهام تخریب کنند گردند. ناکامی به نظر هایفمن تحت تأثیر نیروی زندگی و مرگ ظاهر می شود و در مکانیسمهای
دفاعی اولیه جای مشخصی پیدا می کند به صورت اهرمی عمل می کند که کینه و تخریب کردن را به خارج فرد برون فکنی می کند برای آنکه به نحو منطقی تری چیزی را که درد و ناکامی به وجود آورده است مورد کینه قرار داده و یا از بین ببرد روانکاوان زیادی مفهوم سائقه مرگ را نپذیرفته اند مثلاً فیشل می گوید: تمام پدیده هایی که تحت عنوان سائقه مرگ نام برده می شود می تواند در چهارچوب مفهومی قرار گیرند که برای تمام سائقه به کاربردنی است. هارتمن، کریس و لوونستون هر سه نفر دو گانگی لیبیدو و نیروی تخریب را می پذیرند اما از بحث زیست شناسی درباره نیروی مرگ و نیروی زندگی خودداری می کنند و در عین حال با مفهوم قدیمی پرخاشگری که مطابق آن هدف پرخاش تخریب موضوع پرخاشگری ا
1- جابه جایی 2- والا گرایی 3- محدود شدن هدفها 4- تداخل پیدا کردن یا لیبیدو
آنها اهمیت والاگرایی را بیشتر می دانند زیرا والا گرایی نیروی پرخاشگری را تبدیل به نیرویی می سازد که در اختیار من قرار می گیرد. مانند یک اصل موضوعه می پذیرند که ثبات روابط عاطفی یا موضوعات از یک طرف به توانایی فرد در تحمل ناکامی وابسته است و از طرف دیگر به والاگرایی و پرخاشگری مربوط می شود. ناج می نویسد در شیرخوارها پرخاشگری برای پرهیز از ناخشنودیها، و برای ارضاء نیازها و به طور کلی برای ادامه زندگی به کار می افتد سرچشمه های پرخاشگری در رنج بردنها، ناخشنودیها و درد کشیدنهاست. این دانشمند میان ناکامی و پرخاشگری ارتباط نزدیک برقرار می کنند و یادآور می شود که : «کودکی که دچار هیچ گونه ناکامی نشده باشد بعدها نیروی لازم را برای مبارزه در زندگی نخواهد داشت. این نیرو چیزی جز پرخاشگری والاگرایانه نیست. او معتقاد است «نیروی من» در نتیجه یگانگی بخشی از نیروی پرخاش با نیروی زندگی حاصل می شود. نیروهای پرخاشگری هم برای تخریب و هم برای تثبیت به کار می افتند. اگر اصطلاح غریزه را برای مشخص کردن سائقه های پرخاشگری و نیروی حیات در کودکان به کار ببریم بحثهای زیادی
پیش می آید. اصل موضوعه قرار دادن غریزه به منزله آن است که بپذیریم که دستگاه ویژه ای برای واقعیت دادن آن وجود دارد. وقتی از غریزه حیات و یا غریزه مرگ سخن می گوییم تمام رفتار انسان به طور کلی مورد نظر قرار می گیرد و وارد عمل می شود، در این حال مجموعه هستی موجود زنده از ابتدایی ترین صورت آن «فعالیت حسی – حرکتی» تا رفتار پیچیده ای که برای سازگاری بروز می دهد مورد نظر خواهد بود. مثل این است که فرض کرده ایم هستی کودک از نیروی ساختن و خراب نمودن و از به وجود آوردن و نابود نمودن عجین شده است وقتی به موجود زنده چنین نسبتی را
بدهیم و فرض کنیم پرخاشگری و تخریب، غریزه اوست معنایش این است که هیچ خاستگاه دیگری جز آنچه که از پیش فرض شده است، برای این نیروها نمی توان قائل شد. و این پدیده ها جزء ذاتی هستی و انفکاک ناپذیر هستند. نظریه های فروید و ملانی کلاین شایستگی زیادی در طرح مسائل اولین لحظات زندگی داشته اند یعنی در دوره ای که ساخت روانی کودک به صورت برون فکنی های اجتماعی گسترش می یابد. در مقابل آنهایی که تنها به جنبه های تأثیر پذیر و منفی کودک در روابط با افراد دیگر توجه می کنند و او را پذیرنده ساده ای از طرحهایی می داند که به
کمک آنها، نیاز تبدیل به رفتار اجتماعی می شود سرج لوبوویسی با مطالعه پرخاشگری در کودکان می پذیرد که تظاهرات پرخاشگری در کودکان یکسان، یکنواخت و در حال تحول است. پرخاشگریها هم عکس العمل کودک در برابر شرایط محیط خارجی و عینی است و هم عکس العمل است در برابر تصوراتی که رفته رفته درونی شده اند. این تصورات با شروع زندگی فرد در نتیجه روابط او با اشیاء و جهان خارج متمایز گشته اند. همچنان لوبوویس می گوید به دشواری می توان مجموعه رفتارها و سلوک فرد را تحت عنوان پرخاشگری مشخص کرد. زیرا پرخاشگری را می توان به تمام رفتارهای غریزی فرد منتسب ساخت . در واقع کودک می تواند در خوردن، خوابیدن، حرکت کردن ویا کنترل کردن ماهیچه های ادرار و مدفوع خود پرخاشگر باشد و یا بعدها در دوره کودکستان و دبستان خشم خود را به صورتهای شدید و ملایم به شکل امتناع کردن، مقابله نمودن، منکر شدن در زمینه های اجتماعی، در رفتارهای خشن تخریب و لجبازی نشان بدهد. این توصیف و تبیین رفتار کودکان ناسازگار است و تنها شامل تظاهرات بیرونی پرخاشگری می شود.
پرخاشگری را در کودکان عاقل، خویشتن دار و مضطرب نیز می توان یافت. لوبوویسی در مورد کودکان مضطرب می گوید: پرخاشگری در اضطراب نقشی به عهده نمی گیرد و برعکس اضطراب می تواند در کودک نحوه ای از بیان پرخاشگری باشد. از طرفی دیده شده که جوانان بسیار سازگار غالباً ناآرام و پرخاشگر بوده اند که در جریان بلوع کنترل شده اند. از نظر لوبوسی رفتار پرخاشگرانه زاییده کودک به تنهایی نیست بلکه در تغییرات روابط کودک مادر پیدا می شود: از یک طرف برون
فکنی های کودک بر مادر و از طرف دیگر نتایج پاسخهای مادر بخ این برون فکنی های پرخاشگرانه را باید مورد توجه قرار داد. نتایج پاسخهای مادر را کودک به منزله ندایی پرخاشگرانه از طرف او تفسیر می کند و اگر مادر بتواند پاسخی بدهد کودک آن را به منزله پرخاشگری می داند. بنابراین رفتار پرخاشگرانه کودک پاسخی است که رفتار پدر و مادر و شخصیت آنها را می نمایاند، موقعیت وقتی خطرناک می شود که پرخاشگری تنها وسیله ارتباط کودک با والدین باشد و به وسیله آن کودک پدر و مادر را به صورت یک شیء تصاحب و دستکاری می کند.
اوهام پرخاشگرانه :
بنا به نظر دیاتکین از همان آغاز برقراری روابط با اشیاء و مادر، کودک جذب چیزهایی می شود که او را خشنود و یا ناکام می سازند. ناکامیهای بعدی، تجربه های قبلی را به صورت اوهام اشیاء جزیی واقعیت می دهند و این اشیاء به نظر خطرناک و احتیاط آمیز می آیند زیرا تخریب کننده پنداشته می شوند. این اوهام بر اثر دوباره سازمان یافتن لذات خود ارضایی، اوهام از خود گردانیدن یا بلعیدن و طرد نمودن به وجود می آیند و به نخستین مراحل همانند سازی در کودک ویژگیهای برون فکنی و درون فکنی می بخشند. این اوهام در مراحل اولیه زندگی از خلال گفتارها، در میان ترسهای
کودکان و یا به صورت فوق العاده متمایز در بازیهای کودکان ظاهر می شوند. در جریان بازی بنا بر موضع کودکانه ای که می گیرد، پرخاش و حالت مبارزه جویی خود را نشان می دهد و از طرف دیگر به علت تکرار بازی، اطمینان و آرامش پیدا می کند، زیرا ظاهر امر این است که در بازی هیچ کس نمی میرد و همه چیز دوباره به حال اول باز می گردد. دیاتکین معتقد است که اوهام تخریب کننده به تنهایی و مستقلاً عامل سازگار کننده نیست، بلکه با وحدت یافتن صحیح اوهام پرخاشگرانه با سایر عوامل و شرایط، فرد می تواند توانایی عمل و آزادی در دوست داشتن را بروز دهد و به عبارت دیگر زندگی اجتماعی اوهام پرخاشگرانه را سازمان می دهد و تقویت می کند. وید لوشه با توجه به بررسی بالینی معتقد است که در فرآیند پرخاشگری سه عامل وجود دارد: 1- سلوک
پرخاشگرانه 2- بروز سائقه های مختلف 3- اوهام پرخاشگرانه بدون اینکه موضع پرخاشگر و پرخاش شده متمایز باشد. اوهام پرخاشگرانه با توجه به مراحل رشد بعد از متمایز شدن من به صورت یک واقعیت خارجی ظاهر می شوند و مقاصد پرخاشگرانه، آگاهانه یا ناآگاهانه، به عنوان مکانیسم دفاعی «من» بروز می کنند.
تحول پرخاشگری :
عکس العمل های روانی – هیجانی اولیه نوعی ارتباط است. کودک با تن خود ارتباط برقرار می کند و به بیان خویشتن می پردازد و با توجه به ناراحتیهای تن، دیگران را به یاری می طلبد و یا اعتراض می کند و با پرخاشگری نسبت به دیگران به تخلیه نیروهای روانی – حرکتی خود می پردازد. شنتوب سولراک نشان داده اند که پا زدن شیرخوارها، پرتاب کردن اشیاء و زدن دیگران جانشین تخلیه های روانی – حرکتی اولیه می شود و جنبه خود انگیزی ندارد. شیرخوارگان دختر و پسر با پیشرفت سن پا می زنند این کار در 42% کودکان 4 ساله
نیز قابل مشاهده است. منحنی تحولات پرخاشگری نسبت به دیگران، در چهارچوبه تخلیه های روانی – حرکتی، موقعی ظاهر می شود که جستجوگری نسبت به تن خود و لذت بردن از خود ترک شده است، در این حال سازمان یافته تر و با تحول بیشتر به صورت رفتارهای هدایت شده به سوی دیگران و نسبت به دنیای خارج بروز می کند. والترز و همکارانش رفتارهای انفعالی و رفتارهای پرخاشگرانه را در خردسالان تحریک و تشدید کردند و مورد بررسی قرار دادند «شکل و فراوانی رفتارهای انفعالی و پرخاشگرانه را در قالب حرکات، سخنان و ژست ها» کودکان مورد بررسی آنها از دو سال به بالا داشتند. معلوم شد که تظاهرات انفعالی معنی دار بیشتر از رفتارهای
پرخاشگرانه است و این وضع هم در پاسخهای مربوط به پیش گرفتن و هم در پاسخهای ابتکاری وجود دارد. تظاهرات لفظی از 4 سالگی به بعد بیش از تظاهرات لفظی از 4 سالگی به بعد بیش از تظاهرات حرکتی بود در مجموعه ژست های معنی دار در پسران بیش از دختران و از دوسالگی تا چهار سالگی افزایش می یافت، در سنین 2 تا 4 سالگی دختران روابط عاطفی بیشتری را نشان می دهند ولی در سنین 3 یا 4 سالگی پسران ابتکار عمل بیشتری در زمینه های انفعالی دارند
و موضوع مورد گزینه شان دختر بچه ها یا پسر بچه ها و یا بزرگسالان مرد می باشد گودناف تغییرات خشم را در سنین مختلف مورد بررسی قرار داده 1 : در کودکان کمتر از یک سال «شدت خشم» در یک چهارم موارد هنگام کارهای روزانه مانند لباس پوشیدن، حمام کردن، ظاهر می شود و یک چهارم در روابط اجتماعی به ویژه هنگامی که کودک می خواهد مورد توجه باشد. ناراحتیهای بدنی در درجه دوم نیز موجب بروز یک چهارم موارد خشم شدید می شود. بازداری و جلوگیری از حرکات مستقیم بدنی در 6% موارد دیده شده است. 2- در دو سالگی خشم شدید هنگام عادات بدنی رایج «توالت رفتن، غذا خوردن و ...» بروز می کند و فراوانی آن در درجه اول اهمیت است و در درجه دوم خشم شدید به علت تعارضهایی است که با قدرت و تسلط دیگران ظاهر می شود در هر دو حال بروز خشم اکتسابی نیست در فاصله های 2 تا 3 سالگی مهمترین منبع بروز خشم،
تعارضهای میان کودک و بزرگسالان، دشواریهای مربوط به برقراری عادات جدید و درگیریهای اجتماعی با همبازیهاست 3- در فاصله 3 تا 4 سالگی بحرانهای خشم، هنگام درگیریهای اجتماعی با همبازیها بروز می کند. در همین فاصله تعارض با بزرگسالانی که تسلط به کودک دارند به حداکثر می رسد و تقریباً یک سوم موارد را شامل می شود 4- از چهار سالگی به بالا دشواریهایی که در روابط اجتماعی با بزرگسالان است بیشترین منبع انگیختگی و خشم آلودگی کودک است. 5- در سنین بالا خشم موقعی بروز می کند که مانعی بر سر راه مقاصد و تمایلات کودک باشد. هانری والن می نویسد که خشم در دو جهت رشد می کند 1- در جهت درونی شدن ، در این حال ضربات خشم متوجه خود فرد می شود. 2- در جهت بیرونی شدن که ضربات خود را بر محیط وارد می سازد در خشم درونی شده دلهره تسلط دارد اما خشم بیرونی شده در روابط فرد با محیط به شکل تقلیدی، اجتماعی و تکامل یافته تر بروز می کند باید بپذیریم که پرخاشگری با برقراری
نخستین ارتباطات در کودک ظاهر می شود. بر اثر تغییرات محیط داخلی یا خارجی پدیده های رنج آور و نامساعد بروز می نماید و پرخاش عکس العملی در برابر این پدیده هاست، در این حال کودک قادر به تشخیص عوامل پرخاش انگیز درونی و بیرونی نیست. عکس العمل های پرخاشگرانه و نارضایتی وقتی بروز می کند که چیزی را از کودک بگیریم، یا از موقعیتی که خشنودش می سازد دور سازیم و یا چیز مطلوبی را که انتظارش را می کشد از او بازداریم. از زمانی که فرایند شناخت رشد می کند، چیزهایی که دور از کودک قرار گرفته اند موضوع خواستن و یا نخواستن او می شوند. در این دنیای پویا، موضوعات مورد شناخت تغییر و تحول می یابند، در این حال کودک باید با آنها خو بگیرد و آنها را شخص خود سازد. تا هنگامی که تن کودک جزء هویت او نشده است،
موضوعات بی جسم هستند و به منزله تجاوزکارانی هستند که کودک با آنها درگیری و مشارکت دارد و یا علیه آنها مبارزه می کند. هنگامی که خویشتن کودک و دیگران در برابر هم قرار می گیرند، کودک نمی تواند بپذیرد که خواستهای او به وسیله دیگران برآورده نشود و یا آن خواستها منتفی گردد دیگران عکس العمل های طغیان آمیز کودک را محدود می کنند و آن را به سختنی تحمل می نمایند و در صورت لزوم کودک را تنبیه می کنند تا رفتارش را مطابق میل خود شرطی سازند. کودک برای رشد خود باید ناکامیها را تحمل کند، و در جریان رشد از پرخاشگری آشکار و بیرونی به
پرخاشگریهای پنهان و درونی بپردازد. عشق و کینه نسبت به دیگری دو هستی متضاد نیستند بلکه هر دو یک ریشه دارند، میل و ناخشنودی. آن کودک رفته رفته یاد می گیرد که برای خشنود سازی تمایلات باید صبر کند و برای اینکه چیزی دریافت کند چیزی را باید ببخشد. پرخاشگری نیروی ذخیره بالقوه ایست که اگر در اصل مسکوت بماند حالت بی تفاوتی و تأثیر پذیری به وجود می آورد. هنگامی که ناخشنودی امیال تنها سرچشمه نیرو است پرخاشگری دائمی تنها راه ارضاء آن است. پرخاشگری در این حال بی اختیار و سازمان نایافته بروز می کند، نتیجه پرخاشگری می تواند
خشنودسازی امیال باشد ولی در برخی موارد پرخاش و خشنودی در خود بسته و نهانی باقی می مانند. در جریان رشد کودک و در چهارچوب عادی شدن فعالیتهای روانی – فیزیولوژیکی سه مرحله دیده می شود: 1- عکس العمل های پرخاشگرانه سریع و بلافاصله ظاهر می شود. 2- عکس العمل های پرخاشگرانه متمایز شده با درجات مختلف بروز می کند. 3- پرخاشگریهای اجتماعی که کمیت و کیفیت آنها برحسب روابط کودک با دیگران متمایز می شود.
کنشهای از پیش ساخته پرخاش نسبت به دیگران :
هانری ای در چهارچوب نیروهای بی اختیار اورگانیسم، کنشهای از پیش ساخته پرخاشگری نسبت به دیگران را متمایز می سازد، اینها حرکات خودکاری هستند که مشخصات اصلیشان درون زایی نامعین و بی هدف بودن آنهاست. کنشهای از پیش ساخته پرخاشگری نیروی خود را از مکانیسمهای درونی اورگانیسم می گیرند و به صورت خودکار، فشرده و خارج از کنترل «من» به دو شکل بروز می کنند. 1- گاهی در زمینه تاریک و نیمه تاریک آگاهی قرار می گیرند به طوری که
ساختهای کنشی، حرکات تجاوزکارانه، آشوبگرانه و کور را مرتکب می شوند و یا واپس گرایی همراه می شوند. 2- گاهی به صورت اعمال تحت فشار، مزاحم، پر صدا، انفجاری، عجیب و غریب در سطوح حاشیه آگاهی روشن ظاهر می شوند. هانری ای برخی از نیازها و هیجانات بی اختیار را که حالت هیجانی آنها از حد می گذرد با توجه به اثرات روانی – فیزیولوژیکی و طوفانی که در عکس العمل های روانی – حرکتی به وجود می آورند جزء کنشهای از پیش ساخته پرخاشگری می داند