بخشی از مقاله

چکیده

دیوان افضل الدین بدیل خاقانی شروانی یکی از متون ویژه و برجسته ادب پارسی است. برجستگی این دیوان به عوامل متعدد و مختلفی بازبسته خواهد بود که در هم آمیختگی و گردآمدن آنها در یک جا چنین ماهیتی به این دیوان بخشیده است. دشواري، غرابت و نیز بدیعگویی خاقانی از سویی و کمسوادي ناسخان از سوي دیگر سبب ورود ضبطهاي نادرست بسیاري به سخن او شده که با وجود چندین چاپ از دیوان، همچنان ایراداتی در آن دیده میشود. جستار حاضر میکوشد تا مواردي این اغلاط را تصحیح و تحلیل نماید.

1مقدمه

یکی از متون معتبر و امهات ادب پارسی، دیوان افضلالدین بدیل خاقانی شروانی است. اهمیت این دیوان از جهات و سویههاي مختلف قابل بررسی و توجه است؛ خاقانی نه در تنها در مضامین شعري مختلف شاعري تواناست، بلکه در بحث تئوري سخنسرایی نیز از قاعده و اسلوب خاصی پیروي میکند. اساس اندیشه شاعري او دوري از مستعملات و نوگویی است. دستمایه اصلی او براي نیل به این هدف پیوند بی مثال یک پشتوانه فرهنگی متنوع و گسترده با توان سخنسرایی و نیروي تخیل است.

زادة این پیوند، شعري مالامال از مضامین، تصاویر و تعابیر نو و بدیع است. این ویژگی خاص سبب شده تا سخن او دشوار و دیریاب باشد؛ صفتی که از دیرباز شعر خاقانی بدان موصوف بوده است. همین دشواري سبب شده تا ناسخان نتوانند به درستی اشعار او ثبت کنند و در بسیاري از مواضع تصرفاتی در متن ایجاد کنند. گستردگی این تصرفات آن گاه بیشتر خواهد شد که دیوان خاقانی متنی بسیار مشهور بوده و بسیار کتابت شده است. در حقیقت میتوان گفت بین مغلوط بودن یک متن خاص چون دیوان خاقانی با تعداد دفعات نگارش و استنساخ آن ارتباط مستقیمی وجود دارد. عوامل دیگري نیز در مغلوط بودن دیوان خاقانی در دستنویسهاي موجود دخیل است که ذکر آن را به فرصت دیگري موکول خواهیم کرد.

به نظر میرسد بهترین وسیله و ابزار براي پیراستن دیوان خاقانی آشنایی دقیق با سبک شاعري و اندیشگی سخنور باشد. استخراج معیارهایی از دیوان خاقانی و اثبات این معیارها با دیگر آثار او میتواند بسیار کارآمد باشد. شاعرانبزرگ عمدتاٌ رفتارهاي زبانی و فکري خاصی دارند که سویهها و شواهد آن را میتوان در آثار آنها بازجست. اصالت تصویري، اصالت بدیعی و لفظی و سرانجام اصالت قرینگی سه معیار مناسب براي تصحیح انتقادي سخن خاقانی است که کارآمدي آنها اثبات شده است. با این حال تا رسیدن به صورت پیراستهاي از دیوان خاقانی راهی طاقتفرسا در پیش است. این جستار تصحیح انتقادي چند بیت از این دیوان را موضوع بحث خود قرار داده و کوشیده تا ضمن بهرهگیري از معیارهاي یادشده از اشعار و آثار دیگر خاقانی نیز در اثبات آراي خود استفده کند.

- 2 بحث اصلی

- 2-1 خاقانی ضمن قصیدهاي در صفت عشق و مدح ناصرالدین ابراهیم باکویی، در باب صوفیان راستین میگوید:

مردمه چشم ساز نعل پی صوفیان       دانه دل کن نثار بر سر اصحابنا

در کنف فقر بین سوختگان خامپوش      بر شجر لا نگر مرغدلان خوشنوا

هر یکی از رنگ و راي چون فلک و آفتاب    هر یکی از قرب و قدر چون ملک و پادشا

خادم این جمع دان و آبده دستشان      قبه ازرقشعار، خسرو زرینغطا

صاحب دلق و عصا، چون خضر و چون کلیم    گنج روان زیر دلق، مار نهان در عصا

- خاقانی شروانی، - 53 :1375 در بیت اخیر عبدالرسولی - خاقانی شروانی، - 39 :1316 و کزازي - خاقانی شروانی، » - 53 :1375خضر« ضبط کردهاند. سجادي »عمر« ثبت نموده که در واقع ضبط هر چهار نسخه خطی ایشان است. ← - خاقانی شروانی، - 36 :1374؛ شایان ذکر است که در نسخهبدل عبدالرسولی نیز »عمر« آمدهاست. حال باید دید که در این بیت خاقانی کدام یک از این دو واژه ضبط اصیل خواهد بود. در این بیت بیش از هر چیز محور تصویري سخن و به عبارتی دقیقتر، اصالت تصویري میتواند ما را به ضبط مختار شاعر برساند.

در این بیت مشبه، صوفیان است که در ابیات پیش ذکرشان رفتهاست، آیا صوفیان از جهت »صاحب دلق بودن« - و نیز »گنج روان در زیر دلق داشتن - « به خضر مانند شدهاند یا به عمر؟ حال باید ببینیم این وجهشبه با خضر تناسب دارد یا با عمر؟ مشبآیاهبه مرجح عمر است یا خضر؟ اگرچه در برخی از کتب صوفیه به خرقه گرفتن سالک از دست خضر اشاره شدهاست، اما صاحب دلق بودن با عمر داراي تناسب حقیقی و دورنماي تاریخی مستندتري است که در شماري از کتب صوفیه و تواریخ به آن اشاره شده؛ در کشف المحجوب آمدهاست که: »اقتداي این طایفه =]صوفیان[ به لبس مرقعه و صلابت در دین بدو =]عمر[ ست.« - هجویري، - 100 : 1384؛ در قصص الأنبیاء نیشابوري نیز در باب او آمدهس است که: »و چون در میان شهر میشدي پارهاي نان در دست میگرفتی و میخوردي و رفتی،می و مرقّع خرقه پوشیده بودي و بیشتر عجم او گشاد و قیصر را او کشت.« - نیشابوري، - 457 : 1386

در التصفیه فی احوال المتصوفه یا صوفینامه از »دلق هفده منی« عمر سخن رفتهاست: »و عمر رضیاللّه عنه به ابتداي خلافت پیراهنی درپوشید و پاره پاره برگ خرما و دیگر چیزها بر وي دوخت تا به آخر عهد هفده من شدهبود و هم در آن مرقع جان به حضرت تسلیم کرد - العب.«ادي، - 245 : 1368؛ »سنایی« نیز در حدیقه الحقیقه از »دلق هفده منی« عمر سخن راندهاست: کرده خورشید را جدا ز مینش  سایه نور دلق هفده منیش - سنایی غزنوي، - 236 : 1359 در باب این بیت در تعلیقات حدیقهالحقیقه چنین آمدهاست: »گویند روزي عمر در آفتاب نشسته بود و دلق کهنه و سنگین خود را وصله میکرد. تیزي آفتاب دوش او را گزند رسانید، از روي تندي به سوي آفتاب نگاه کرد، فوراً کسوف واقع شد و آفتاب گرفت و روشنی آن به تاریکی مبدل گشت.« - مدرس رضوي، 345 :1345؛ نقل در: ماهیار، - 57 :1385؛ این اشاره در منطق الطیر نیز آمدهاست:

گر خلافت بر خطا میداشت او      هفده منی دلق چرا میداشت او

چون نه جامه دست دادش نه گلیم    بر مرقّع دوخت ده پاره ادیم - عطار، - 254 : 1384

محمدرضا شفیعیکدکنی در باب بیت دوم آوردهاست که: نوشتهاند که بر پیراهن خویش هژده رقعه دوخته بود و با همان پیراهن به عنوان خلیفه بر سر منبر رفت: حتی رقّع قمیصه بثمانی عشره رقعه و صعد المنبر مع ذلک القمیص. ← - همان: - 513 منابع تعداد رقعهها را متفاوت نوشتهاند، برخی دوازده، برخی چهارده، برخی هژده و . . . ← - همانجا - ؛ در تلبیس ابلیس آمدهاست که عمر به گاه فتح بیتالمقدس جامه مرقع بر تن داشت که هفده رقعه بر آن بود و از آن میان یکی از ادیم بود. - ابنالجوزي، - 181 : 1403؛ ← - رجایی، - 225 : 1364 در ناسخ التواریخ از مرقّع چهارده رقعی عمر سخن به میان آمدهاست: »و آهنگ لشکرگاه کرد و بر تن مرقعی از صوف داشت که چهارده رقعه بر آن بسته بود؛ مسلمانان گفتند: اگر این جامه را به نیکوتر از این بدل کنی و از شتر به زیر آمده بر اسب سوار شوي، خوف و هراس تو در دل اعدا افزون افتد، عمر پذیرفت و جامه سفید بپوشید. 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید