بخشی از مقاله
چکیده:
با ظهور انقلاب مبتنی بر اسلام و شکلگیری حکومتدینیِ برآمده از مردم، گفتمان تمدنی ایرانی و اسلامی در قالب تمدن نوین برخاسته و آمیخته از این دو تمدن احیا شد و ایران انقلاب اسلامی، در عمل به احیاگر فرهنگ و تمدن اسلامی و ایرانی تبدیل گردید. این مقاله بر این موضوع تأکید دارد که ایران انقلاب اسلامی،قطعاً یکی از نیروهای تعیینکننده و تأثیرگذار در این حوزه تمدنی بوده و در احیا و پیشبرد آن در عصر جدید نقش تعیین-کنندهای داشته و برای مقاومت و سرپا ماندن در برابرغربِ انسانمحور و مادهباور چارهای جز تمدنی اندیشیدن و تمدنی عمل کردن ندارد. انقلاب اسلامی ایران انقلابی فرهنگی است که به نسبت نظامها و انقلابهای دیگری که تاکنون به وقوع پیوسته، به گونهای خود را به جهانیان نشان داده است.
این انقلاب، از میان سه الگوی تمدن دینی، الگوی باستانی اسلامی و الگوی غربی، بر بعد مذهبی و اسلامی تمدن که در تاریخ این مرز و بوم ریشه ای عمیق داشت، تکیه کرد. از این رو، این انقلاب بر خلاف سایر انقلابهایی که تا پیش از آن اتفاق افتاده بود و بیشتر بستر اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی داشت، بر عامل فرهنگ تأکید میکرد. این مسئله از آغازین روزهای پیروزی انقلاب و حتی پیش از آن مد نظر اندیشمندان و مبارزان قرار داشت در این مقاله سعی بر آن است تا با روش اسنادی و کتابخانه ای، به تبیین و تعریف لوازم و شاخصهای لازم برای این مهم، نظریهپردازی لازم صورت پذیرد.
مقدمه:
انقلاب اسلامی ایران در تاریخ معاصر نقطه عطفی در احیاء و بازگشت مسلمانان به هویت اسلامی خویش است. ویژگی عمده و اساسی دوران معاصر چالشهای بنیادین ناشی از تهاجم فرهنگ و تفکر مدرن غربی به جهان اسلام بوده است. جهان اسلام همانند دیگر مناطقی که در طول دوره استعمار تحت سیطره و تسلط غربیان قرار گرفتند، چنین چالشهایی را در دو سده اخیر تجربه کرده است. این امر سبب گردید تا بخش قابل توجهی از بدنه مفکره جوامع اسلامی مجذوب آرمانها و اصول دنیای غرب مدرن گشته و حتی شعار پیروی مطلق از دنیای غرب را در نظر و عمل مطرح سازند.
مهمترین نمود چالش فکری- فرهنگی دنیای غرب را میتوان در بحران هویت جوامع اسلامی مشاهده کرد. تجزیه عمده قلمرو اسلامی در پی شکست دولت عثمانی در جنگ جهانی نخست، و شیوع آموزهها و اندیشههای غربی از جمله ملیگرایی سبب گردید تا مسلمانان با حاشیه قرار دادن هویت مشترک اسلامی خویش عملا خود را با هویتهای محلی- ملی تعریف نموده و قدمی دیگر از آرمان امت واحده اسلامی دور گردند. اگر کلیت چالش فکری و فرهنگی غرب را نخستین چالش عمده هویت اسلامی در دوران معاصر بدانیم، بدون تردید ملیگرایی و ناسیونالیسم قرن بیستم نیز در راستای سیطره تفکر و فرهنگ غربی، چالش نخست را تکیمل و عمیق تر نموده است.
به بیان دیگر، گفتمان مدرنیسم غربی به صورتی که پس از معاهده وستفالی تجلی یافت، ملیگرایی را در سراسر جهان ترویج نموده و آن را امری بدیهی و ضروری معرفی قلمداد نمود. در جهان اسلام نیز دنیای استعماری غرب کوشید تا به منظور تضعیف بیشتر و شکستن وحدت جهان اسلام و در راستای سیاست ایجاد تفرقه به ترویج ملی گرایی پرداخته و با برجسته ساختن هویت ملی در برابر هویت فراگیر و مشترک اسلامی جهان اسلام را به خود مشغول داشته و از اندیشه مقابله جویی با دشمن مشترک استعماری باز دارد.
ظهور دولت- ملتهای کوچک در قلب جهان اسلام با زوال امپراتوری عثمانی و نیز تجزیه دیگر کشورهای اسلامی در آفریقا، خاورمیانه، شبهقاره و جنوب شرق آسیا همگی در این راستا قرار داشته است. تجزیه قلمرو اسلامی و تأسیس دولتهای جدید، اما کوچک اسلامی مستلزم تعریف مجدد و تمایز میان آنها بود. این دولتها به دلیل ابهامات ناشی از تقسیمات مرزی و حدود و ثغور قلمرو خویش که استعمار نقش اساسی در آن ایفا داشته است، غالبا درگیر منازعه با یکدیگر بوده و در نتیجه نیازمند تعاریف جدیدی از خود بودند تا از همتایان جدید و هم-کیشان قدیمی خویش تمایز یابند. عملا هویت ملی به یاری آنان شتافت و آنها مشتاقانه از آموزه ملیگرایی غربی تبعیت نمودند.
نتیجه همگی این تحولات افول هویتهای غالب پیشین و ظهور هویتهای جدید یا بازآفرینی هویتهای باستانی ماقبل اسلامی در جهان اسلام بود. اما به رغم گذشت بیش از یک سده از حاشیهای شدن هویت اسلامی و تجربه ملیگرایی و هویتهای ناشی از آن در جهان اسلام، عملا مسلمانان نتوانستند هویتهای جدید را با هویت دینی خویش پیوند زده و در نتیجه گاه به گاه با بحرانهای ناشی از آن مواجه بودند.
تجربه تلخ تداوم استعمار و سیطره آنها بر بلاد اسلامی و عملکرد آنها به اشکال متفاوت در قالب استعمار جدید، رشد حرکتهای رهاییبخش، ناکارآمدی دولتهای دستنشانده و وابسته غربی و در نهایت فرایند گسترش ارتباطات میان بخشهای از هم جدا افتاده امت اسلامی و بویژه بحرانهای مشترکی چون تجربه اشغال فلسطین و اقدامات مشترک ناکام دولتهای اسلامی در پی آن و در نهایت افول ایدئولوژیهایی چون سوسیالیسم که تا مدتی توانست برخی از مسلمانان را از بازگشت به هویت اسلامی باز دارد، همگی شرایط جدیدی را در جهان اسلام بوجود آورد که شعار احیای تفکر و هویت اسلامی که در طول دو سده مبارزه مصلحان جهان اسلام سرداده شده بود، عملا در دهههای انجامین سده بیستم به بار نشسته و مسلمانان تجربه جدیدی از بازگشت به هویت اسلامی را در انقلاب اسلامی ایران شاهد باشند.
چنین تجربهای به سرعت مورد توجه دیگر بخشهای جهان اسلام قرار گرفت. در پی این تحولات، غرب احیای هویت اسلامی را خطر جدیدی پس از افول خطر بلوک شرق، پیشاروی خود احساس نمود. تحولات اواخر قرن بیستم و بحرانهای درونی در مدرنیسم غربی و ظهور جریان در حال گسترش تفکر پسامدرن و نیز پدیده جهانی شدن چنین وضعیتی را برجستهتر و حادتر نموده است. چنین تحولاتی سبب گردید که آمریکائیان به عنوان مدعیان رهبری دنیای غرب از خطر جدید اسلامی در پی شکست بلوک شرق در جنگ سرد سخن گفته و ایدههایی چون برخورد تمدنها را مطرح سازند و در پی آن با کمک به ظهور جریانهای اسلامی افراطی چون طالبان و القاعده سعی نمودند از آنها در بدنام سازی جهان اسلام بهره جویند.
چنین تحولاتی را میتوان از جمله تبعات و آثار مستقیم یا غیر مستقیم احیای هویت اسلامی دانست که سرآغاز آن انقلاب اسلامی ایران بوده است. هویت اسلامی ریشه در صدر اسلام دارد. برای تعریف دقیق آن و چگونگی عملکرد انقلاب اسلامی در احیای آن در جهان اسلام ما نیازمند تعریف دقیق و تعیین مراد از هویت هستیم. از این رو سعی خواهم کرد با مروری اجمالی بر تعاریف ونظریههای هویت، با بهرهگیری از مفاهیم تحلیل گفتمان انقلاب و چگونگی احیای تمدن اسلامی را در جهان امروز در پرتو انقلاب اسلامی ایران توضیح دهم.
مرور ادبیات تحقیق : - تمدن -
در تعاریف مختلفی که از تمدن وجود دارد نظریه پردازان عناصر متنوعی برای تمدن برشمرده اند که می توان وجه مشترکی در میان آنها یافت. ابن خلدون که یکی از قدیمی ترین نظریه پردازان مسلمان در حوزه تمدن است مؤلفه های این پدیده را جمعیت، ثروت، کار، صنعت، دانش و هنر، جغرافیا، شهرنشینی، دین و عصبیت می داند. هنری لوکاس درمورد عناصر و مؤلف ههای تمدن به عناصر کلی اقتصاد، سازمان سیاسی، سنن اخلاقی و دینی، معرفت و هنر اشاره می کند.
ویل دورانت بین فرهنگ و تمدن مرز مشخصی قائل است. وی اندیشه ها و فعالیتهای فرهنگی جوامع را هنگامی در شمار تمدن در می آورد که شهرنشینی شکل گرفته باشد. وی تمدن را عبارت از نظم اجتماعی میداند که در اثر آن خلاقیت فرهنگی امکان پذیر می شود و جریان پیدا میکند.از اینرو می توان وجه عامی برای تمدن در برابر فرهنگ قائل شد. به نظر ویل دورانت در تمدن چهار رکن اساسی وجود دارد که عبارتند از :پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی، سنن اخلاقی، و کوشش در راه معرفت و گسترش هنر.