بخشی از مقاله
چکیده
هنگامی که از نقد و نقادي بحث میشود، تعبیر سنتی بارزي که معمولاً به خاطر میآید سنگ محک زرگران و عمل محک زدن است که به این وسیله میزان خلوص یک قطعه طلا را میسنجند. بر همین پایه است که در ادبیات کلاسیک و در قالب کنایه و استعاره از »گوهرشناسی« و تشخیص امر اصیل از غیر اصیل گفت وگو میشود. شاید روشنترین معناي نقد، سنجش دقیق چیزي باشد.سقراط عقیده داشت جهل، عین شر است وعلم عین فضیلت. کسی که در فضاي علمی به نقادي روي میآورد و یک گفتار را به نقد میکشد، لابد میخواهد در حقیقت پژوهی یا حقیقی تر کردن گفتار علمی گامی بردارد. اگر گفته سقراط را بپذیریم، میتوان نتیجه گرفت که نقد اصولی و معیاري، یک فضیلت، یا حد اقل راهی به سوي فضیلت است. نقد، تاریخی طولانی دارد و همواره توسعه و بالندگی علمی بانقد همراه بوده است.
منابع موجود گواهی میدهند که یکی از مبانی تاریخی نقد به بررسی ومراجعه به کتب مقدس دینی به ویژه کتاب عهدعتیق میرسد. بدین معنا که مردم عهدباستان هنگامی که میخواستند رفتار مسئولان حکومتی و خداوندان قدرت را ارزیابی کنند به کتاب مقدس - تورات یا انجیل - مراجعه میکردند. بنابراین، نقد بازگشتی به کتاب مقدس بود. میشل فوکو هم در بحث فشردهاي که در اینباره دارد، این فرض را پیش میکشد که ریشه تاریخی نقد با قرائت کتاب مقدس ارتباط پیدا میکند.تردیدي نیست که از قرن شانزدهم به این سوي و به دنبال جنبش رنسانس، علم پیشرفت زیادي نموده، و بسیاري از بزرگان علم و اندیشه این دوران، به ویژه در قرن 18 میلادي، سهم غیر قابل انکاري در شکوفایی علوم داشتهاند. در این میان در منطق نقادي، امانوئل کانت - 1804-1724 - جایگاه برجستهاي دارد. نقد، صفت مشخصه تفکر کانت است و نحله او به »فلسفه انتقادي« مشهور شده است.
از دیدگاه کانت، نقد خرد ناب، تعیین حدود و منابع عقل ناب و اصول و زمینه تحصیل معرفت اولی و ماتقدم است. میتوان گفت که یکی از خصیصههاي بارز هر نظریه علمی، توان انتقادپذیري آن است. علم اگر در چالش نقادي و در کشاکش سؤال برانگیزي قرار نگیرد و نظریههاي پذیرفته شده قبلی به نقد کشیده نشود، علم نیست. نقد علمی، یکی از قويترین محركها و راههاي اعتلاي آگاهی علمی است. بعضی تصور میکنند انتقاد در مباحث جامعه شناختیاقتصادي - و به طور کلی در علوم اجتماعی - رنگ و جنبه سیاسی پیدا میکند، در حالی که اولاً، نقادي در این حوزه علمی، ضرورتاً و همیشه رنگ سیاسی نمیگیرد؛ ثانیاً، سیاسی شدن نقد فقط به علوم اجتماعی محدود نمیشود، چنان که منتقدان نسبیت و کوانتوم براي کوبیدن نظریههاي علمی غیر قابل قبول خودشان، به روشها و عمل سیاسی متوسل شدند، و قضیه اوپنهایمر و گوشهگیري او از تحقیقات هسته اي، صرفاً یک عمل سیاسی بود.
واژگان کلیدي: علوم انسانی، علوم اجتماعی، نظام آموزشی، دانشگاه، توسعه علمی – فرهنگی.
تفکر انتقادي در جامعه ما پیشینهاي طولانی دارد. اما، از دوران سلجوقیان و به ویژه با حکومت نوادگان مغولی که چراغ علم به خاموشی گرایید، خواهی نخواهی جایی براي نقد باقی نماند، مگر در آثار هنرمندان بزرگی چون عبید زاکانی و حافظ که آن بحث جداگانهاي است. در دوران قاجاریه هم که علوم جدید وارد کشور ما شد، با تداوم حالت تقلیدي و وارداتی علم، تفکر انتقادي همچنان در محاق باقی ماند. نوآوريهاي دوران قاجاریه، که نهضت مشروطیت جنبه بارز آن است، هرچند با تاسیس دارالفنون، انتشار روزنامه، و بالاخره با
»بیداري ایرانیان« همراه بود، ولی تفکر انتقادي راه رشد و بلوغ خود را نیافت.اگر هم این امر به گونهاي در روابط سیاسی ما وارد شد، بیشتر در محافل روشنفکري مطرح بوده، ودر برنامههاي آموزشی و شبکه نهادي روابط علمی جاي مستقري پیدا نکرد.
در اینجا بدون اینکه بخواهیم بحث یا نقدي از مکتب مثبتگرایی - پوزیتیویسم - عرضه کنیم، اشاره میکنیم که علوم نوین در محمل روش پوزیتیویستی وارد کشور ما شد. شاید بتوان گفت علوم اجتماعی و انسانیات1 تا حدودي به دلیل سلطه تجربهگرایی محض و تأکید بر پیروي از پوزیتیویسم و اجتناب از تفسیرگرایی، از نقد فاصله گرفته است.در جامعه ما که هنوز حالت ترجمهاي و عاریتی بودن علم کمابیش غالب است، کمبود تفکر انتقادي به ویژه، وضعیت نامطلوب تري را ایجاد نموده و حد اقل در بعضی جنبههاي علمی، خصوصاً درقلمرو علوم اجتماعی، به صورت مانعی جدي در راه بالندگی علم در آمده است، و به تبع آن مانع از آن میشود که استعدادهاي بالقوه توسعه فرهنگی به فعل درآید. رشتهها و حوزههاي مختلف علم، بالاستقلال و منفک از یکدیگر