بخشی از مقاله

هوش سیاسی، نیاز امروز مدیران براي مدیریت

چکیده یکی از مهمترین راه هاي افزایش نفوذ در دیگران، هدایت، رهبري و مدیریت سازمان هاست. اعمال نفوذ و قدرت وجودي مدیران، آنان را در جهت ایجاد تغییر در کارکنان و سازمان یاري داده و به تحقق اهداف سازمانی کمک خواهد کرد. این اعمال نفوذ و قدرت نیازمند هوش سیاسی بالایی است. هوش سیاسی توانایی فعال در مدیریت اهرم هاي قدرت و نفوذ می باشد. مدیران با استفاده از هوش سیاسی خود قادرند که تغییرات سازمانی را هدایت کنند. در این مقاله پس از بیان هوش مدیریتی ، هوش سیاسی که یکی از اجزاي مهم هوش مدیریتی می باشد، تشریح شده است. سپس ابعاد هوش سیاسی در سازمان شناسایی شده و ابعاد مثبت و منفی سیاست هاي سازمانی ارائه شده است. در نهایت بحث و نتیجه گیري از مقاله بیان شده است.

کلید واژه: هوش سیاسی، سیاست سازمانی، قدرت، نفوذ، مدیریت.

-1 مقدمه

گاردنر1 هوش را مجموعه توانایی هایی می داند که براي حل مسئله و ایجاد محصولات جدیدي که در یک فرهنگ ارزشمند تلقی می شوند، به کار می رود . [1] دیوید2 و کسلر3 روانشناسان آمریکایی هوش را تفکر عاقلانه، عمل منطقی و رفتار مؤثر در محیط می دانند .مفهوم تحلیلی غرب از هوش، بیشتر شناختی است و شامل پردازش اطلاعات می شود، درحالی که رویکرد ترکیبی شرق نسبت به هوش، مؤلفه هاي گوناگون عملکرد و تجربه انسان، ازجمله شناخت، شهود و هیجان را در یک ارتباط کامل (یک پارچه) در بر می گیرد. [2]در مجموع، هوشعموماً باعث سازگاري فرد با محیط می شود و روش هاي مقابله با مسائل و مشکلات را در اختیار او قرار می دهد.اما در حوزه مدیریت آیا می توان میزان بهره هوشی یک فرد را براي مدیریت سنجید و براساس آن او را براي یک پست کلیدي انتخاب نمود؟ آیا چیزي به نام هوش مدیریتی وجود خارجی دارد؟ بدون شک پاسخ به این سؤال کار ساده اي نیست و دست کم می توان با صراحت گفت که چیزي به اسم هوش مدیریتی به صورت یک مفهوم مستقل و غیر وابسته وجود خارجی ندارد . امامی توان جنبه هاي چندگانه اي را براي هوش مدیران معرفی نمود .در واقع بهره هوشی1 مدیریتی برآیندي از چند هوش دیگر است.اوئن2 سه هوش را به عنوان اجزاي بهره هوشی مدیریتی مطرح می کند. این سه هوش عبارتند از : بهره هوشی عقلایی3، بهره هوشی هیجانی4 و بهره هوشی سیاسی[3] .5در واقع می توان رابطه زیر را براي هوش مدیریتی تعریف نمود:شکل شماره -1 اجزاي تأثیرگذار بر هوش مدیریتیبهره هوشی به اختصار به IQ معروف است. بهره هوشی مبتنی بر تفکر هوشی مغز است و مناسب حل مسائل ریاضی و منطقی می باشد. می توان گفت که هوش یک استعداد کلی شخصی براي درك جهان خود و برآورده ساختن انتظارات آن می باشد.بنا بر این هوش شامل توانایی هاي فرد براي تفکر منطقی، اقدام هدفمندانه و برخورد مؤثر با محیط است.باید توجه داشت که یک مدیر با هوش با یک متفکر با هوش متفاوت است و تمام هوش او حتی هوش عقلایی اش باید جنبه عینی و کارکردي داشته باشد. اگر بخواهیم به برخی از جنبه ها و نمود هاي مهم هوش عقلایی مدیران اشاره کنیم، می توانیم موارد زیر را مورد توجه قرار دهیم:

 

-1 آغاز کردن از پایان یعنی تمرکز بر نتایج

-2 به دست آوردن نتایج، عملکرد، ادراك و تلاش
-3 تصمیم گیري ها
-4 حل مسائل

-5 اندیشه راهبردي
-6 تنظیم بودجه ها
-7 مدیریت بودجه ها

-8 مدیریت هزینه ها [4]

هوش عاطفی مبتنی بر تفکر تعاملی مغز است و به افراد کمک می کند تا عواطف و احساسات خود و دیگران را مدیریت کنند.

هر مدیر باید بتواند از طریق افراد به اهداف سازمانی برسد.

سالهاست که به مدیران می آموزند که توانایی آنها براي دست یابی به اهداف، رابطه مستقیم با توانایی آنها با برانگیختن افراد اطراف خود دارد. این امر امروزه اهمیت بیشتري یافته است زیرا مسائل انسانی، ارتباطات و روابط بین مدیر و کارکنان افزایش یافته است. به ویژه آنکه کار هاي فردي رو به کاهش و اهمیت کار هاي تیمی و گروهی روبه افزایش است. این مهم شکل دهنده رویکرد هاي مدیریت جدید است که اهمیت آن روز به روز آشکار تر می شود.



هوش هیجانی بیانگر آن است که در روابط اجتماعی و در تعاملات روانی و عاطفی در شرایط خاص چه عملی مناسب و چه عملی نامناسب است. یعنی اینکه فرد در شرایط مختلف بتواند امید را در خود همیشه زنده نگه دارد، با دیگران همدلی نماید، احساسات دیگران را بشنود، براي به دست آوردن پاداش هاي بزرگتر، پاداش هاي کوچک را نادیده انگارد، نگذارد نگرانی قدرت تفکر و استدلال او را مختل نماید، در برابر مشکلات پایداري نماید و در همه حال انگیزه خود را حفظ نماید. هوش هیجانی نوعی استعداد عاطفی است که تعیین می کند از مهارت هاي خود چگونه به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم و حتی کمک می کند خرد را در مسیري درست به کار گیریم. [5]

در رویکرد جدید مدیریت فرهنگ سازمانی، کار تیمی و نحوه همکاري مدیر با دیگران اهمی خاصی دارد. در واقع تمرکز اصلی بر رشد و پرورش افراد است تا از این رو بهره وري سازملن نیز افزایش یابد. از این رو، مدیرانی مد نظر سازمان ها هستند که از توانمندي هاي اجتماعی و مهارتهاي ارتباطات برخوردار باشند، شنونده و سخنگوي خوبی باشند و با درك احساسات خود و دیگران، در بیان و انتقال احساسات به خوبی عمل کنند.
در اکثر سازمان ها می توان افرادي را یافت که هم هوش عقلایی و هم هوش هیجانی آنها در سطح بالایی می باشد. اما این ضامن موفقیت آنها نیست . آنهالزوماٌ مدیران خوب و برجسته اي نیستند . تعداد زیادي از افراد با بهره هوشی و هوش هیجانی بالا هستند که در گوشه هایی از سازمان با حضوري آرام، به سختی زندگی خود را می گذرانند. آنان بیشتر دوست داشتنی و کمتر مورد استفاده اند. در عین حال افرادي وجود دارند که علیرغم اینکه از بهره هوشی و هوش هیجانی بالایی برخوردار نیستند به شکل جادویی نردبان ترقی سازمان را طی می کنند و به سمت هاي بالاتر و قدرت بیشتر دست می یابند. عنصري که در افراد باهوش و خوب یافت نمی شود، بهره هوش سیاسی می باشد.

[6] مهارت هاي سیاسی، مهارت هایی هستند که براي تحقق امور در یک سازمان مورد نیاز و ضروري هستند. مهارت هاي IQفکري و مهارت هاي EQ بین فردي هستند درحالی که مهارت هاي PQ درباره سازمان و اقدامات آن می باشد. مدیران برايتحقق بخشیدن به امور باید بدانند که منابع و قدرت را چگونه به دست آورند و مورد استفاده قرار دهند . قدرت1 توانایی فکري و عملی براي ایجاد شرایط و نتایج مطلوب است. اصولاً تعریف قدرت عبارت است از اینکه فرد الف بر ب تا حدي قدرت دارد کهبتواند ب را وادار به انجام کاري کند که انجام آن را دوست ندارد.[7]اعمال قدرت نیازمند نفوذ می باشد و نفوذ2 نیز اعمال مستقیم و غیر مستقیم که باعث تغییر در رفتار و یا نظرات دیگران می شود می باشد . افراد با نفوذ در سازمان، قدرت دارند، اما تمامی قدرتمندان در سازمان نفوذ ندارند. مهارت تبدیل قدرت به نفوذ به توافق و پذیرش دیگران بستگی دارد، به نحوي که مقاومت و مخالفت آنان، در کم ترین حد باشد. [8]درحال حاضر، این موضوع که چگونه مدیران و رهبران سازمان ها می توانند با استفاده از هوش سیاسی خود بر تغییر سازمانی، تأثیر بگذارند، به خوبی درك نشده است . هوش سیاسی رهبران در ارتباط با صداقت کارکنان، مکتب سازمان و رضایت شغلی مورد مطالعه قرار گرفت. [9] کوك3 و مک کیلی4 در سال2004، بعضی از خصوصیات قطعی و مسلم مدیران اثرگذار بر سازمان را شناسایی کردند. آنها هوش سیاسی را به عنوان یکی از چهار هوش ضروري براي ایجاد تغییر اثربخش در سازمان نام بردند. درحال حاضر هوش سیاسی داراي ادبیات تئوریک زیادينمی باشد و در داخل کشور نیز هنوز تحقیق و یا مقاله اي جامع پیرامون هوش سیاسی منتشر نشده است .

-2 هوش

سیاست در همه سازمان ها شایع شده است و رهبران در نقش هاي حساس سیاسی کار می کنند.[10] محققان معتقدند که به کار گرفتن هوشمندانه مهارت هوش سیاسی در سازمان ها بسیار ضروري است . [11]هوش سیاسی عموماً با هوش اجتماعی یا مهارت ها مقایسه شده است، اما هنوز هیچ کدام از هوش هاي اجتماعی به طور واضحفعل و انفعالات درونی شخص را در تنظیمات سازمانی مدیریت نکرده است . [12]هوش سیاسی یک چالاکی اجتماعی واضحی را در مفهوم تنظیمات سازمانی آشکار می کند که به طور ویژه اثر رفتار بر کار را اداره می کنند. [11]مدیران به سطح بالایی از مهارت هاي سیاسی نیاز دارند تا سازگاري خود با مقاومت پنهان و آشکار براي تغییر در سازمان را شکل دهند. آنها می توانند توانایی هوش سیاسی خود را با گسترش روابط شخصی با کارکنان، همکاران، ارباب رجوع و سرپرستان افزایش دهند. [13]در تعریف هوش سیاسی می توان گفت که هوش سیاسی توانایی بسیار فعالانه مدیریت کردن واکنش ها در برابر تغییر و اهرم هاي قدرت و نفوذ می باشد . [14]هوش سیاسی شکستن محدودیت هاي کلی تفکر و آماده کردن یک نقشه مسیر براي ارزیابی سیاست هاي سازمانی است. توسعه مهارت هاي انتقادي نیازمند کمک مشترك افراد سازمان و تأثیرگذاري بر روي محیط سیاسی سازمان ها می باشد. به جاي دوري کردن یا مقصر دانستن سیاست ها در نتیجه نگرفتن، باید یادگیري مشترکی در سازمان براي رسیدن به اهداف ایجاد گردد.[15]هوش سیاسی شامل توانایی در ایجاد یک شبکه ارتباطی خوب است که می توانند ائتلاف هاي غیر رسمی را به مانند ائتلاف هاي رسمی ایجاد کند . [16]

 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید