بخشی از مقاله

چکیده     

اهداف: سبک های دلبستگی و شیوه های فرزند پروری ره آوردهای محتوم خویش را بر فرزندان  ما خواهد داشت. هدف پژوهش رابطه سبک های دلبستگی والدین و شیوه های فرزند پروری با خود کار آمدی در فرزندان جانباز شهر کرج بود.

روش ها: جامعه پژوهش کلیه خانواده های جانباران شهر کرج بوده که به روش نمونه گیری در دسترس 120 نفر انتخاب و داده ها توسط سه پرسشنامه ی شیوههای فرزند پروری - باومریند - ، سبک های دلبستگی بزرگسال - هازن و شاور - و خودکارآمدی عمومی - شرر - گردآوری شد.

یافته ها: نشان داد که F - 6,113 - =24/724, P<0/01 پس از وارد کردن شیوه های فرزند پروری در بلوک 2 - مقتدرانه - ß=0/178, T=2/138 - و مستبدانه - ß=-0/169, T=-2/027 - و قرار گرفتن متغیرهای این بلوک در کنار متغیرهای بلوک 1 - ایمن - ß=0/336,T=4/211 - ، اجتنابی - - ß=-0/204, T=-2/678 و دوسوگرا - - ß=-0/148, T=-2/044 - در کل 56/8 درصد واریانس خودکارآمدی را در سطح معناداری 0/05 تبیین کردند .

نتیجه گیری : سبک های دلبستگی والدین به عنوان پیوند عاطفی بین کودک و مراقب اصلی شکل می گیرد و بر رشد اجتماعی شناختی و عاطفی کودک درکل زندگی تاثیر می گذارد ، شیوه های فرزند پروری که ناشی از نگرش های والدین نسبت به فرزندان می باشد منجر به جو عاطفی ای می شود که در آن رفتارهای والدین بروز پیدا می کند و قدرت خود کارآمدی فرزندان را دارد.

مقدمه

انسان موجودی اجتماعی است که همواره به دنبال پیشرفت و ترقی در زمینه های مختلف زندگی خود می باشد. باورهای خودکارآمدی تأثیر نیرومندی بر انگیزه پیشرفت، انتخاب ها و میزان تلاش و سطح پشتکار افراد و نهایتا بر پیشرفت و موفقیت های آنان دارد. » خود - کارآمدی « درمرکز نظریه شناخت اجتماعی - - Social cognition Theory آلبرت بندورا - - Babdura A قرار دارد. در این دید گاه، رفتار تحت تاثیر نیروهای اجتماعی بوده ولی نحوه ی برخورد و چگونگی تاثیر گذاری بر نیروهای اجتماعی دراختیارفرد است.

بنابراین، همان قدر که شرایط محیطی، انسان را شکل می دهد، انسان نیز موقیعیت ها را انتخاب می کند، بردیگران تاثیر می گذارد و از دیگران تاثیر می پذیرد.[1] انسانها دارای نوعی نظام خود کنترلی و نیروی خود تنظیمی هستند و توسط آن نظام برافکار، احساسات و رفتار های خود کنترل دارند و بر سرنوشت خود نقش تعیین کنندهای ایفا می کنند. بدین ترتیب رفتار انسان تنها در کنترل محیط نیست بلکه فرایندهای شناختی نقش مهمی در رفتار آدمی دارند. عملکرد و یادگیری انسان متاثر از گرایشهای شناختی، عاطفی و احساسات، انتظارات، باورها و ارزشهاست. انسان موجودی فعال است و بر رویدادهای زندگی خود اثر می گذارد. انسان تحت تاثیر عوامل روان شناختی است و بهطور فعال در انگیزه ها و رفتار خود اثر دارد .[2]

بالبی - 1969 - اصطلاح دلبستگی به پیوند عاطفی بین نوزاد و مادر اشاره دارد ،در طول زمان ثابت بوه و نقش مهمی را در بهداشت روانی افراد ایفا می کند. پاپالیا - - 2002 دلبستگی یک پیوند عاطفی - هیجانی نسبتا پایدار است که بین کودک، مادر یا افرادی که نوزاد در تعامل منظم و دائمی با آنهاست و یا اینکه از او مراقبت می کنند ،شکل می گیرد.[3] سبک های دلبستگی در طول زمان ثابت هستند و تغییر چندانی نمی کنند، به عبارت دیگر بین سبک دلبستگی افراد در کودکی و بزرگسالی هماهنگی وجود دارد.

[4] تجربه هایی که نوزاد با مراقبش دارد در آینده روابط کودک با دیگران درونی سازی شده و این الگوهای درونی شده ،در شکل گیری مفهوم خود و دیگران برای کودک تأثیر گذار بوده و کودک این مفاهیم را به رابطه با دیگران تعمیم می دهد. تجربه یک ارتباط صمیمی،گرم و مداوم با مادر و یا جانشین دایمی مادر ،عاملی مهم و تأثیر گذار برای سلامت روانی کودک می باشد، در صورت شکست در شکل دهی این رابطه و محرومیت کودک از مراقب مادرانه یا عدم ثبات رابطه کودک یا چهره دلبستگی ، ممکن است بسیاری از روان آزردگی ها و اختلالات شخصیت در کودک شکل بگیرد.

دلبستگی اساس تحول هیجانی است.مفهوم الگوی عملی درونی باولبی این است که رابطه دلبستگی یک الگوی درونی را برای همه روابط آینده ایجاد می کند.الگوی درونی مجموعه ای از قوانین هشیار و ناهشیار روابط خود با دیگران است .[5] بالبی در تاکید بر اهمیت ارتباط مادر -کودک معتقد است آنچه که برای سلامت روانی کودک ضروری است، تجربه یک ارتباط گرم ،صمیمی و مداوم با مادر یا جانشین دائم اوست.به عقیده او بسیاری از اشکال آزردگی ها و اختلالات شخصیت حاصل محرومیت کودک از مراقبت مادرانه و یا عدم ثبات دلبستگی کودک با چهره دلبستگی است7]،.[6 پیرو پژوهش های بالبی ، اینزورث - 1987 - سه سبک دلبستگی ایمن ، اجتنابی و مضطرب دوسوگرا را تشخیص داد.

کودکان ایمن،مادرانی دارند که به نیازهای آنها حساس و پاسخگو هستند. این مادران همیشه در دسترس بوده و برای کودک پایگاهی امن و حمایت کننده محسوب می شوند. آنها با کودکان خود ارتباط عمیق برقرار می کنند، ارتباط چهره به چهره بیشتری دارند و در تعامل با کودک خود، عواطف مثبت بیشتری نشان می دهند.[6] مادر کودک مضطرب دوسوگرا در برابر کودک خود رفتار متغیر دارد و در رفتار و ابراز هیجانات و احساساتش در برابر کودک ثبات ندارد.به نظر می رسد که این مادر هر موقع که خود بخواهد کودک را در آغوش می گیرد و به نیازهای او پاسخ می دهد و زمانی که کودک او را می طلبد، به دلخواه خود او را طرد کرده یا می پذیرد بنابراین کودک نمی تواند تشخیص دهد که مادر چه زمانی به نیاز او پاسخ می دهد و چه زمانی او را طرد می کند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید