بخشی از مقاله
مقدمه
انسان همواره براي رفع نیازهاي خود سؤالاتی به ذهنش متبادرمیشود؛یعنی شرطرکنیعلم،کاربردي بودنش است. سؤالاتیاز قبیل: چه علمی میتواند »انسان« را تعریف کند؟ »نیازهایش« رابشناسدواولویتبندي کند؟یااصولاً پیشرفت، توسعه، تکامل و نیز رفاه و آسایش را تحلیل کند. چه علمی عهدهدار تنظیم و تحدید مطالبات بینهایت انسان است؟ و سؤالهاي بسیار در حوزة فلسفه زندگی انسان مطرح است که قطعاً کسی از علوم تجربی انتظار پاسخگویی به چنین سؤالاتی راندارد.
در واقع علومانسانی براي پاسخگویی به این نیازها شکل گرفته است؛ بنابراین پیشفرض علومانسانی نسبت به علوم تجربی زیربنایی و پایهايتراست،لذا هرگونه تحرك و پویایی نتیجه بخش در علوم به ناچار از علوم انسانی آغاز میشود و به تغییر دیدگاه علوم انسانی بستگی دارد. پس انتظار تحول در سایر علوم بدون تحول در علوم انسانی امري واهی است. امابررسیهاي اخیر علومنسانی نشان داده،این علوم بجاي سعی در کسب مشروعیت - با پیروي از علوم دقیقه محکم که ویژگی آن روششناسی راهیابی مطمئن به عینیت است - وضعیت مبهم خود را به تدریج پذیرفته و جهتدار عمل نمودهست.
این تزلزل حتی در نام »علومانسانی« که بعضی آن را ترکیب دو واژه متضاد میدانند، خوبی مشهود است. گویا علومانسانی پاهاي خود را دردو سوي شکاف میان »علوم دقیقه« و »کارانسانها« گذاشته است واین نیسادهاي ست؛ بنابراین اگر در عصر مدرنیته و زندگی مدرن علوم مختلف را از هم تفکیک ذهنی کنیم کمبودها، نواقص و اشتباهات زیادي را در حوزهعلوم انسانی مشاهده میکنیم.