بخشی از مقاله
چکیده
چندمعنایی پدیدهای رایج در زبان است که تقریباً در تمامی سطوح زبان دیده میشود. مقالهی حاضر به مطالعه ی چندمعنایی فعل حرکتی "کشیدن" در چارچوب معنی شناسی واژگانی شناختی میپردازد. هدف از این پژوهش بررسی میزان و کارآیی ساز و کارهای معنی شناسی واژگانی شناختی از جمله استعاره، طرحواره های تصویری و مقوله بندی نمونه ی اعلا در توجیه و توصیف چندمعنایی افعال حرکتی زبان فارسی است چرا که این رویکرد عمدتاً در حیطه ی چندمعنایی حروف اضافه ی مکانی بکار بسته شده است و سایر مقوله های واژگانی نادیده گرفته شده اند.
یافته ها نشان میدهند که چندمعنایی پدیدهای نظام مند بوده و عواملی همچون تبدیل طرحواره های تصویری و استعاره در شکل گیری و توصیف آن دخیل هستند و میتوان هر واژه را مقوله ای به حساب آورد که معانی گوناگون آن اعضای مقوله را تشکیل میدهند؛ همچنین با توجه به مقوله بندی نمونه ی اعلا، برخی معانی مرکزیتر و برخی حاشیه ای تر به حساب میآیند.
از سوی دیگر تبدیل طرحواره نقش پررنگتری نسبت به استعاره در شکلگیری چندمعنایی و کاربرد این فعل در بافت های گوناگون دارد و تعداد اندک استعاره های فعال در این مقاله قابل توجه است چرا که استعاره به عنوان یکی از علتهای اصلی چندمعنایی شناخته میشود.
واژه های کلیدی: معنی شناسی واژگانی شناختی، چندمعنایی، فعل حرکتی، طرحوارهی تصویری، مقوله بندی نمونه ی اعلا
.1 مقدمه
زبان به عنوان ابزار ارتباطی انسان ها، از راه های مختلف این امکان را فراهم میآورد تا افراد در موقعیت های گوناگون، معانی و مفاهیم متفاوتی را به یکدیگر انتقال دهند؛ یکی از این راه ها استفاده از یک واژه در معانی متفاوت است. واژه ها میتوانند در بافت های مختلف و در همنشینی با دیگر عناصر، معانی متفاوتی را ارائه دهند. این پدیده که در آن یک واژه دارای چند معنی متفاوت و تثبیت شده اما در عین حال مرتبط با هم است چندمعنایی نامیده میشود - کروز ، . - 133 :2006 از جمله رویکردهای نوین برای مطالعه ی این حوزه را میتوان رویکرد زبانشناسی شناختی و به ویژه، معنیشناسی واژگانی شناختی را نام برد.
معنیشناسی شناختی چندمعنایی را با توجه به نگرش جدید زبانشناسان به مقوله بندی مورد مطالعه قرار میدهد؛ به این صورت که در این نگرش یک واژهی چندمعنا خود یک مقوله را تشکیل میدهد که معانی مختلف واژه عضوهای آن مقوله را به خود اختصاص میدهند و در نتیجه میتوان ادعا کرد که تمامی این معانی به یکدیگر مرتبط هستند - بروگمن، 1981؛ لیکاف، .1987 -
ارتباط میان این معانی را نیز میتوان از طریق آن چه مقولههای شعاعی1 - بروگمن، - 1981 نامیده میشوند توجیه کرد. از سوی دیگر با توجه به نظریه ی نمونه ی اعلا2 - روش، 1975، 1978؛ روش و مرویس، - 1975، عقیده بر این است که برخی از این معانی، نمونه های بهتری برای آن مقولهی خاص بوده و برخی عضوها به طور حاشیه ای/ضعیفتری نمایانگر مقوله ی خود هستند. همچنین نمونه های اعلاتر در مرکز این مقوله ی شعاعی قرار گرفته و نمونه های حاشیه ای از طریق شباهت های خانوادگی - ویتگنشتاین، 1953؛ لیکاف، - 12 :1987
به این معانی مرکزی تر و همچنین به یکدیگر مرتبط میشوند. رویکرد شناختی مدعی است که رابطه ی میان این معانی اتفاقی نبوده و این قوه ی شناخت انسان است که ناظر بر فرایند چندمعنایی است و لذا میتوان این روابط را کاملاً نظاممند دانست. به عقیده ی شناخت گرایان این ارتباطات، حاصل تعاملات روزمرهذی انسان و تجربیات جسمانی و حسی و مشاهدات او از جهان پیرامون خود است که این تجربیات، خود را در طرحواره های تصویری1 - جانسون، 1987، 1993؛ لیکاف، 1987، 1990؛ تالمی، - 1988 و همچنین فضاهای ذهنی نشان میدهند. مقاله ی حاضر به دنبال آن است تا با رویکردی شناختی، چندمعنایی فعل "کشیدن" را بررسی کرده و نشان دهد که این پدیده کاملاً نظاممند ریشه در شناخت انسان و تجارب وی دارد.
.2 پیشینه ی پژوهش
مطالعات شناختی متعددی در زمینه ی چندمعنایی صورت گرفته است که به اختصار به مواردی اشاره میشود که با موضوع این مقاله در ارتباط هستند. لیکاف و جانسون - 1980 - با معرفی استعاره های مفهومی استدلال کردند که استعاره ویژگی تفکر انسان است و نه منحصر به واژه یا زبان و اینکه نظام مفهومی ما اساساً استعاری است. با در نظرگرفتن حوزه ی مبدأ و مقصد میتوان گفت که کاربرد واژه های حوزهی مبدأ در حوزهی مقصد باعث شکلگیری مفاهیم جدیدی میشود.
به عنوان مثال "بالا" که مفهومی فیزیکی است در عبارت "بالاترین نمره" یا "آمار بالای تلفات" مفاهیم بهتر یا بیشتر را به ذهن متبادر میکند. در واقع در این دو عبارت دو ساتعاره ی متفاوت وجود نداشته و تنها استعاره ی "بالا بیشتر است" به چشم میخورد. بنابراین استعاره یکی از عوامل شکلگیری استعاره محسوب میشود. استعاره ی مفهومی در زبان فارسی نیز مورد بررسی قرار گرفته است.
فیاضی و همکاران - 1387 - با مبنا قرار دادن استعاره ی "بدن به جای ذهن" نمونه هایی از حواس پنجگانه ی را ارائه کرده اند و چنین نتیجه میگیرند که فارسی زبانان برای بیان وضعیتهای ذهنی خود به طور استعاری از فعل های مربوط به قالبهای حسی استفاده میکنند و این کاربردهای استعاری به هیچ وجه تصادفی نبوده بلکه از پیوند نظاممند میان قالبهای حوزه ی دریافت جسمانی و حوزهی ادراک ذهنی مایه میگیرد. به عقیده ی آنها "کاربردهای مجازی افعال حسی موجب انباشت معانی استعاری اینگونه افعال بر تنها معنی صریحشان میشود و از این راه به چندمعنا شدن آنها میانجامد".