بخشی از مقاله

نگاهی به معرفت شناسی سازمانی: سیر تحول، مکاتب و کاربردهای مدیریتی
چکیده: معرفت شناسی یکی از شاخه های فلسفه است که با درک ریشه ها، زمینه ها، ماهیت و بویژه اعتبار دانش در ارتباط و درصد فراهم کردن دانش لازم برای ارزیابی دانش است.
در معرفت شناسی سازمانی، ماهیت و منشأ دانش سازمانی و دانش مربوط به منشأ ساختارها، شیوهها و اعتبار دانش و معرفت سازمانی مورد بررسی قرار می گیرد. برای بررسی پدیده ها با دید معرفت شناسانه باید پنج محور مربوط به موضوع شناخت، ابزار شناخت، منبع شناخت، روش شناخت و اعتبار شناخت، از دو زاویه عینی و ذهنی مورد بررسی قرار گیرد.
این موضوع که ماهیت و وجود جهان، سازمان و پدیده ها از عینیت برخوردار است یا ذهنی است، باعث شکل گیری دو مکتب معرفت شناسی عینیت گرا و ذهنیت گرا شده است. به تبع این دو مکتب، دو دیدگاه اصلی در معرفت شناسی سازمانی شکل گرفته است که شامل معرفت شناسی سازمانی شناخت گرا و ارتباط گراست . در معرفت شناسی شناخت گرا پدیده ها دارای وجود ذهنی هستند در حالی که در معرفت شناسی رابطه گرا پدیده ها وجود عینی دارند و رابطه بين آنها به مدد قواعد یادگیری مورد کشف و بررسی قرار می گیرد. کاربرد معرفت شناسی شناخت گرا در نظریه های سازمان و مدیریت باعث شده است تا به سازمانها به عنوان ابزار برنامه ریزی راهبردی و ابزار پیش بینی و به عنوان حل کننده مسائل نگریسته شود.
معرفت شناسی رابطه گرا باعث خلق مفاهیمی نظیر سیستمهای در حال تکامل، رویکردهای شبکه ای موجودیتهای اجتماعی و خودسازماندهی و ... در نظریه های سازمان و مدیریت شده است.
کلیدواژه: شناخت، دانش، معرفت شناسی، معرفت شناسی سازمانی.


مقدمه
چون ظهور مکاتب و نظریه های مختلف سازمان و مدیریت، ناشی از جهان بینی های متفاوت است و جهان بینی های متفاوت نیز نشأت گرفته از شناختها برداشتها و تفسیرهای متفاوت از جهان، انسان و سازمان است، لذا قبل از به کار بستن تجويزات و نظریه های هرکدام از مکاتب، بایستی با دیدی معرفت شناختی به ارزیابی آنها بپردازیم تا بتوانیم اعتبار شناخت خویش را در نظریه های سازمان و مدیریت محک بزنیم.
ساختار مقاله حاضر بدین شکل طرح ریزی شده است که در ابتدا، مبانی فکری - فلسفى معرفت شناسی بررسی می شود و پس از آن نگرشها و یا مکاتب سازمان و مدیریت با نگاهی معرفت شناسانه مورد نقد و بررسی قرار می گیرد و در خاتمه مکاتب اصلی معرفت شناسی سازمانی معرفی می شود.
مبانی فکری - فلسفی معرفت شناسی
اپیستمولوژی که آن را در زبان فارسی، معرفت شناسی و با شناخت شناسی ترجمه کرده اند، از واژه یونانی اپیستم که به معنی دانش و پسوند لوگوس که به معنی نظریه است تشکیل شده و معنای کامل آن نظریه دانش است. معرفت شناسی به طور سنتی، یکی از شاخه های فلسفه است که موضوع آن معرفت یا شناخت است (1995 : 7 , Krogh & Roos ).
درباره ریشه های فکری - فلسفی معرفت شناسی امروزی باید گفت که در اوایل تأسیس مکاتب فلسفی یونان باستان این سؤال که ارزش فلسفه چیست مطرح نبود، زیرا فلسفه به عنوان علم العلوم یا مادر علوم و به عنوان معرفت ناب و غایت ارزشها مطرح بود و لذا ارزش خود را مورد سوال قرار نمی داد. بعدها که در درون این مکاتب، نقد افکار یکدیگر شروع شد به عنوان مثال افلاطون به نقد افکار و اندیشه های سقراط و ارسطو نیز به نقد افکار و اندیشه های افلاطون پرداخت در داخل فلسفه شاخه جدیدی به نام گناسیس" به شاخه های قبلی نظیر ریاضیات، طب، نجوم و... اضافه شد. در گناسیس، ارزش شاخه های معرفت مورد بحث قرار می گرفت. گناسیس همان نوع اولیه اپیستمولوژی محسوب می شود. از لحاظ تاریخی، اپیستمولوژی در شکل مدون نشده خود در ۲۰۰ سال قبل از میلاد در لباس گناسیس» ظاهر شد. آنچه را که ما امروز به نام معرفت شناسی (اپیستمولوژی) یعنی به عنوان ترازو و میزان سنجش اعتبار علم می شناسیم با معرفت شناسی اولیه گناسیستها متفاوت است، هر چند که ریشه در آن دارد. اپیستمولوژی به مفهوم امروزی پس از رنسانس و پس از جدایی علوم از فلسفه پدیدار شد میرزایی، ۱۳۸۱).
معرفت شناسی در حقیقت ترازو و معیار سنجش علم است. در زندگی ما، اعتبار هر چیزی با علم سنجیده و اعتبار خود علم نیز با معرفت شناسی (اپیستمولوژی) سنجيده می شود. معرفت شناسی با درک ریشه ها، زمینه ها، ماهیت و بویژه اعتبار دانش در ارتباط است و درصدد فراهم کردن دانش برای دانش است. از این روست که معرفت شناسی را به عنوان نظریه دانش تعریف کرده اند (7 :1996 , Krogh & Roos ). برای بررسی پدیده ها با دید معرفت شناختی باید پنج محور زیر از دو زاویه عینی و ذهنی مورد توجه قرار گیرد (میرزایی، ۱۳۸۱).
موضوع شناخت موضوع شناخت یعنی اینکه ما می خواهیم چه موضوعی را بشناسیم. موضوع شناخت ممکن است عینی و یا ذهنی باشد. موضوعات عینی عمدتا به نمودها و پدیده ها و به عینیت بیرونی بر می گردد. اما موضوعات ذهنی بیشتر با بودها و ذهنیتها و مفاهیم و معانی درونی سرو کار دارند.
ابزار شناخت ابزار شناخت یعنی با چه وسیله ای می خواهیم موضوع مورد نظرمان را شناسایی بکنیم. ابزار شناخت نیز ممکن است عینی و یا ذهنی باشد به ابزارهای شناخت مادی، اصطلاحا تولز و به ابزارهای شناخت غیر مادی اصطلاحا اینسترومنت گفته میشود. بنابراین سخت افزارهای رایانه را تولز و نرم افزارهای رایانه را اینسترومنت می گوییم.
منبع شناخت منبع شناخت یعنی با چه منابعی می خواهیم موضوعات را شناسایی کنیم. منابع شناخت نیز به دو بعد عینی یا ذهنی دسته بندی می شوند. به طور کلی شناخت از طریق منابعی نظیر ادراکات حسی، معرفت ماقبل تجربه (آپریاری)، ایمان، عقل و قلب حاصل می شود. معارف قلبی همان شناختهای شهودی است که مرحله كمال یافته آن وحی و الهام است.
روش شناخت هر نوع معرفت شناسی باید مبتنی بر روش شناسی خاص خود باشد. در شناختهای درونی و بودهاء عمدتا از قیاس و استدلال و شهود و عرفان و در شناختهای بیرونی، بیشتر از استقرا و آزمایش و تجربه علمی استفاده به عمل می آید.
اعتبار شناخت اعتبار شناخت حاصل رعایت چهار بخش فوق الذكر است. به عبارت دیگر شناخت معتبر شناختی است که اولا) موضوع آن به درستی شناسایی شده است. ثانيا) از ابزار مناسب جهت شناسایی آن استفاده شود. ثالثا) منابع شناخت آن مشخص شده باشد. رابعا) از روش شناسی درست و متناسب با موضوع بهره بگیرد.
بنابراین، اینکه چه موضوعی را با چه ابزاری و چه منابع و روشی مورد شناسایی قرار دهیم، اعتبار شناخت را رقم می زند.
كل محورهای فوق، از دو زاویه عینی و ذهنی قابل بررسی است چرا که تمام مناقشات و دعواهای معرفت شناسان در طول تاریخ به این سوال برمی گردد که ماهیت هستی، جهان و سایر پدیده ها از عینیت برخوردار است یا از ذهنیت؟ و به تبع آن آیا شناخت جهان و پدیده ها عینی است یا ذهنی؟
با مبنا قرار دادن سوال فوق، دو مکتب یا دو نوع معرفت شناسی عینیت گرا و ذهنیت گرا قابل شناسایی است،
معرفت شناسان عینیت گرا(پوزیتیویستها) معتقدند که واقعیت مستقل از ذهن مشاهده گر است و هر شخصی توان فهم اشیا و دنیای پیرامون خود را از طریق مشاهده مستقل و بلاواسطه داراست. لذا موجودات وجود مستقل از معرفت دارند.
معرفت شناسان ذهنیت گرا معتقدند که شناخت ما از موجودات و پدیده ها، مبتنی بر فیلترهای ذهنی ماست . به عبارت دیگر معرفت و شناخت پدیدهها امری است صرفا ذهنی و وابسته به ذهن ما معرفت شناسی سازمانی معرفت سازمانی و یا دانش سازمانی مبین مجموعه اطلاعات، داده ها و دانستنیهایی است که از ابتدای پیدایش نظریه سازمانی تا زمان حاضر روی هم انباشته شده است (2002 : 3 ,Thorsett). اینکه این اطلاعات و دانستنیها تا چه حد معتبر است، موضوع معرفت شناسی سازمانی را تشکیل می دهد.
متأسفانه در حوزه مطالعات مدیریت و سازمان، توجه لازم به مباحث معرفت شناسی صورت نگرفته است و اغلب به دانش به عنوان یک مفهوم بدیهی، قابل تجزیه و قابل جایگزین نگریسته شده است..(Krogh & Roos, 1996: 7)
معرفت شناسی سازمانی که مبین نظریه دانش سازمانی است، ماهیت و اصل دانش سازمانی را بررسی و اعتبارسنجی می کند. در معرفت شناسی سازمانی، نظریه های سازمان و مدیریت بر حسب مكاتب خاستگاه آنها [مكتب کلاسیک، نئوکلاسیک و سیستمی - اقتضایی مورد نقد و بررسی قرار می گیرد تا مشخص شود
اولا هر کدام از مكاتب اصلی سازمان و مدیریت به دنبال شناخت چه چیزی هستند. به عبارت دیگر، موضوع شناخت هر مکتب کدام است؟
ثانيا) هر کدام از مکاتب با چه ابزاری به دنبال شناخت موضوعات مورد علاقه خویش برآمده اند؟
ثالثا) آنها با استعانت از کدام یک از منابع شناخت در جهت تحقق این مهم گام برداشته اند؟
رابعا) هر کدام از مکاتب برای شناخت موضوعات مورد علاقه خود از کدام روش شناسی بهره گرفته اند؟
خامسا) آیا شناخت آنها از سازمان، شناختی جامع و در برگیرنده تمامی ابعاد مرتبط است یا خیر؟
در این بخش با مبنا قرار دادن محورهای رایج در تحلیلهای معرفت شناختی، سه نگرش کلاسیک، نئوکلاسیک و سیستمی - اقتضایی را مورد بررسی قرار داده ایم. حاصل این بررسی در جدول شماره ۱ آمده است.

نگاهی شناخت شناسانه به نگرش کلاسیک سازمان و مدیریت
نگرش کلاسیک، قدیمیترین نگرش سازمان و مدیریت است که از مجموعه نظریه های به هم مرتبط [ از نظر تعمیم] ومتمایز از نظر محتوا تشکیل شده است. این نظریه ها شامل نظریه مدیریت علمی تیلور، نظرية اداری فایول، نظریه بورکراسي وبر و نظریه رفتار اداری سایمون هستند. نظریه های نگرش کلاسیک، در عین حال که به طور جداگانه رشد یافته اند، تعریف واحد و مشترکی از سازمان ارائه کرده اند. از دیدگاه نگرش کلاسیک، سازمان ساختاری است رسمی که برای رسیدن به هدفهای مشخص طراحی شده است( اسکات، 1374 )
فصل مشترک نظریه های نگرش کلاسیک در موضوع شناخت آنها خلاصه می شود. نگرش کلاسیک به دنبال شناخت ساختارهای رسمی سازمانی است.
بر اساس مدل سه شاخگی (میرزایی اهرنجانی، ۱۳۷۹)، كل مفاهیم، رویدادها و پدیده های سازمانی بر حسب مدل نظری سه شاخه ساختار، رفتار محتوا و زمینه قابل بررسی و تحلیل هستند.

منظور از شاخه ساختار سازمان، همه عناصر، عوامل و شرایط فیزیکی و غیر انسانی سازمان است که با نظم، قاعده و ترتیب خاصی به هم پیوسته و چارچوب، قالب، پوسته، بدنه و یا هیکل فیزیکی و مادی سازمان را تشکیل می دهند. بنابراین تمام منابع مالی و اطلاعاتی وقتی با تركيب خاصی در بدنه کلی سازمان جاری میشوند، جزو شاخه ساختاری سازمان محسوب میشوند و در واقع عوامل غیرزنده سازمان هستند.
بر اساس مدل سه شاخگی، نظریات نگرش کلاسیک به دلیل تلاش در جهت شناساندن سازمان به عنوان ساختار رسمی و هدفمند، در شاخه ساختار جا می گیرد.
کلاسیکها برای شناخت ساختارها و روابط موردنظر خود، از ابزارهای استقرایی (مشاهده و آزمایش استفاده می کردند. حواس پنجگانه مهمترین منبع شناخت آنها بود و در تحلیل و شناخت ساختارها، عینی و واقعگرا بودند. روش شناسی آنها خردگرا بود.
از دید کلاسيکها، ساختار وسیله ای است بنیادین، که از طریق آن سازمانها به خردگرایی محدودی نائل میشوند (اسکات، ۱۳۷۶). درباره درجه اعتبار شناخت کلاسیکها از سازمان به عنوان ساختار، گفتنی است که این شناخت، شناختی جامع و مانع نیست زیرا کلیه جنبه های سازمان را در بر نمی گیرد.
صاحبنظران کلاسیک، با تمرکز شدید بر ساختارها، از انسانها غافل مانده اند. در حقیقت سازمانهای بدون افراد مورد تاکید آنها بوده است (اسکات، ۱۳4). از آنها چیزهای زیادی در مورد طرحها، برنامه ها، أصول، نقشها، قواعد و مقررات یاد می گیریم، ليكن چیزی درباره رفتار عملی افراد سازمان نمی آموزیم. علاوه بر بی توجهی نسبت به انسان، نگرش کلاسیک نسبت به محیط نیز بی توجه بوده است. به استثنای ویر، هیچکدام از نظریه پردازان اولیه مکتب کلاسیک به تأثیر زمینه های اجتماعی، فرهنگی و فناوری بر ساختار و عملکرد سازمان توجه نکردند. توجه آنها عمدتا بر ویژگیهای داخلی سازمانها متمرکز بوده است. فرضيات مورد توجه آنها یعنی سازمان رسمی، اصول عام و ثابت، انسان اقتصادی و تاکید بر کارآیی به دلیل یکسونگری به مرور با انتقادات جدی روبه رو شد و در واکنش به همین نقائص و محدودیتها بود که مکتب نئوکلاسیک و یا به قول اسکات، نگرش سیستم طبیعی پدید آمد. .
نگاهی شناخت شناسانه به نگرش نئوکلاسیک سازمان و مدیریت نگرش نئوکلاسیک، واکنشی انتقادی در مقابل نظرية کلاسیک به شمار می آید. بر خلاف نگرش کلاسیک که به جنبه های انسانی سازمان بی توجه است، نگرش نئوکلاسیک به دنبال شناساندن سازمان به عنوان مجموعه ای از گروههای انسانی برخوردار از نیازهای اجتماعی است. بنابراین، انسان اجتماعی و نیازهای او موضوع شناخت نگرش نئوکلاسیک محسوب می شود.
بر اساس مدل سه شاخگی (میرزایی، ۱۳۷۹)، منظور از شاخه محتوا با رفتار سازمان، انسان و روابط انسانی در سازمان است که با هنجارهای رفتاری، ارتباطات غیررسمی و الگوهای خاصی به هم پیوسته و محتوای اصلی سازمان را تشکیل میدهند که در واقع عوامل زنده سازمان محسوب می شوند. بنابراین نظریات نگرش کلاسیک از جمله چهار مکتب پر نفوذ روابط انسانی (مايو)، نظرية سیستمهای همکاری (بارناد)، نگرش نهادی (سلزنیک) و مدل سیستم اجتماعی (پارسونز) در شاخه رفتار (محتوا) جا می گیرند.
نئوکلاسیکها نیز همانند کلاسيکها از ابزارهای استقرایی نظير مشاهده و آزمایش بهره می گرفتند لیكن آنها به دنبال شناخت رفتار انسان، نیازها و روابط او در درون سازمان بودند. آنها نیز با حواس پنجگانه به عنوان مهمترین منبع شناخت رفتار می کردند و در تحلیل و شناخت رفتار افراد و نیازهای او، عینی و واقع گرا بودند. روش شناسی آنها اثبات گرا یا تحققی بود و بر رفتارگرایی تأکید می کرد.
از دید نئوکلاسیکها، سازمان چیزی بیش از مقررات از پیش تعیین شده، شرح شغلها و مقررات مربوط به تنظیم رفتارهای افراد سازمانی است. افراد سازمانی هرگز بازوان اجیر شده نیستند، بلکه مغزها، قلبها و احساسات و انتظارات و ارزشهای خود را نیز با خود به سازمان می آورند. به اعتقاد آنها ساختارهای کاملا متمرکز و رسمیت یافته محکوم به غیر کارآمد بودن و غیر عقلایی بودن است، زیرا آنها ارزشمندترین منابع خود یعنی هوش و ابتکار افراد سازمانی را هدر میدهند. در خصوص درجه اعتبار شناخت نئوکلاسیکها از سازمان به عنوان افراد، باید گفت که این شناخت نیز همانند شناخت کلاسيکها، شناختی جامع و کامل نیست.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید