بخشی از مقاله

چکیده

همه انسانهای امروزی به نوعی با مدرسه زندگی میکنند. ما از همان سالهای آغازین کودکی با رفتن به مهدکودک و پیش دبستانی و از طریق برنامه های رسانهها به ویژه تلویزیون با »ایده مدرسه« آشنا میشویم. در واقع، زندگی ما با مدرسه پیش از دوران مدرسه آغاز میشود. یکی از مشکلاتی که ما معلمان اغلب با آن مواجه هستیم برقراری ارتباط یک طرفه در کلاس درس است . به عبارت دیگر معلم خود را انبار معلومات فرض کرده و معتقد است که دانش آموزان او با گوش دادن و تماشا کردن به حرف ها و نوشته های او در تخته سیاه مطالب را فرا می گیرند.

در جریان ارائه مطالب، معلمان باید از راهکارهایی که توجه دانش آموزان را جلب و آنها را درگیر یادگیری می کنند، بهره بگیرند. معلمانی که در پی بهبود کارایی خود هستند، می توانند از راهکارهای متعددی استفاده کنند.آنها می توانند سوال هایی بپرسند و تکالیف کوتاهی بدهند برای اینکه شاگردانشان درباره آنچه ارائه می شود، فکر کنند. برای آموزش درس تعلیمات اجتماعی البته باید این نکته را در نظر گرفت که تا حدودی هر درسی با توجه به محتوایش فرایندها، فضاها و فنونی ویژهای را برای آموزش میلبدط . مسلماً درس ریاضیات کمتر از درس تعلیماتاجتماعی در زندگی اجتماعی ارتباط دارد، اگرچه نباید در این زمینه مبالغه کرد و نقش ریاضیات را در زندگی اجتماعی نادیده گرفت، یا ابعاد اجتماعی ریاضیات را دستکم دانست.

.1 مقدمه

علاوه بر این مدرسه به مثابه مولفه ساختاری در اقتصاد، سیاست، فرهنگ و جامعه امروزی تنیده شده است. مدرسه امروزه دیگر تنها نهاد آموزشی نیست، بلکه پدیدهای است که با کلیت زندگی ما در آمیخته است. اگر از این زاویه به مدرسه نگاه کنیم، آنگاه به اهمیت اجرای سازندهی چیزی که ما به آن مدرسه میگوییم آشکار میشود. مدرسه از مولفههای مختلفی تشکیل و ترکیب شده است :معماری و ساختمان، مدیران و معلمان، دانشآموزان، تجهیزات و امکانات، سازمان مدرسه، بخشنامهها و آیین نامهها، روشهای تعلیم و تربیت، آیین و رسوم مدرسه، اولیا ، اشیای گوناگون مدرسه مانند تخته سیاه، میز، نیمکتها، انواع فناوریها، شبکه اینترنت، رایانهها، دوربینها، اتومبیلها و انواع هنرها از هنرهای بکار رفته در طراحی و معماری فضای کالبدی مدارس تا هنرهایی که در مدرسه تولید میشود یا آموزش دادهمیشوند و در نهایت متن و کتابهای درسی. اینها سیاهه ای از مدرسهاند، ما اگر بخواهیم مدرسه نقش سازنده در تعیین سرنوشت فردی و جمعی ما ایفا کند باید بتوانیم تکتک اجزا و مولفههای مذکور را به گونهای بکار ببریم که این اجزا بتوانند ساختار مدرسه را به نحو فعال، تاثیر گذار و مولد در خدمت زندگی انسانهای قرن بیستم درآورند.

ما باید تمام مولفههای مدرسه را بعنوان مدرسه تعریف کنیم. هر جز مدرسه تمام مدرسه است. به این معنا که معماری مدرسه با هدفها، کار کردها و انتظارات آشکار و پنهان ما از آموزش مدرسهای تناسب داشته باشد. اگر کالبد معماری مدرسه به شیوهای ترغیب کننده ی یادگیری و یاددهی نباشد، ما هر قدر هم بر کیفیت متنهای آموزش و درسی تاکید کنیم و یا آن را تغییر دهیم و یا کلیت برنامه درسی را متحول سازیم، باز همچنان جایی از کار میلنگد. در و دیوار مدرسه درست مانند کتابها در یادگیری یاددهی دانشآموزان تاثیر گذارند.

ما اگر نتوانیم بین مجموع مؤلفههایی که بیان کردم نوعی رابطهی عملکردی یا کارکردی مناسب برقرار کنیم، نظام مدرسهای از هم گسیخته خواهد شد. از اینرو مسئله روابط بین میان اجزای مدرسه بیش از خود اجزا اهمیت دارد؛ مانند رابطه بین معماری و کالبد فیزیکی مدرسه با متنهای درسی، رابطه بین آیینها و رسوم مدرسهای: آیینهای رسمی یا غیر رسمی- با برنامهی درسی یا رابطه بین والدین و سازمان و مدرسه و به همین ترتیب روابط دیگری که بین مجموع اجزا وجود دارد. برای کار آمد ساختن آموزش مدرسهای نمیتوان تنها با تکیه بر برخی از اجزا، کلیت نظام مدرسهای را اصلاح کرد. ما معمولا عادت کردهایم اجزای دم دستتر و قابل تغییرتر را مداوم کنترل و دستکاری کنیم.

برای مثال کتابهای درسی به عنوان یک مؤلفه قابل کنترل، تغییر و دستکاری به سادگی هراز چندگاهی بازنویسی میشوند، اما ما از این نکته غفلت میورزیم که »معماری مدرسه« نیز متن فرهنگی است که انباشته از نشانگان و رمزگان گوناگون است. دانشآموزان همان طور که کتابهای فارسی وتعلیمات مدنی را رمزگشایی و تعبیر و تفسیر میکنند، به همان ترتیب از شکل و معماری مدرسه تعبیرها و برداشتهای خود را میآفرینند. یا مسئله مهم روابط بین اجزا مدرسه که به آن اشاره کردیم »متن فرهنگی« دیگری است که دانشآموزان در درون این متن زندگی میکنند. »تجربههای زیسته« دانشآموزان از درون این متن فرهنگی و روابط بین اجزا مدرسه شکل میگیرد. به همین دلیل تجربهی گرم روابط بین اجزا شاید بیش از هر چیزی دیگری در شکل دادن به شخصیت دانشآموزان تاثیر میگذارد.

2 سوالات پژوهش

جایگاه درس علوم اجتماعی در نظام مدرسهای چیست و چه میزان به آن اهمیت داده میشود؟

اهداف و وظایف درس تعلیمات اجتماعی در نظام آموزشی کدام است؟

برای تحقق این اهداف چه باید کرد؟

چگونه معلمان، مولفان و برنامهریزان باید درس علوم اجتماعی را ارائه کنند که اشتییاق دانشآموزان را برانگیزند و مهمتر اینکه آنها را به عنوان شهروند برای زندگی آینده آماده کنند؟

.3 اهداف پژوهش

تلاش من این خواهد بود که بین دو رویکرد در این زمینه تمایز ایجاد کنم. یکی »رویکرد فن سالار و جزء نگر« و دیگری »رویکرد فرهنگ محور و کل نگر.« من مدافع رویکرد فرهنگ محور هستم. ابتدا باید به اهمیت نقش و جایگاه مدرسه در زندگی فردی و اجتماعی امروز توجه کنیم. امروزه همه کم و بیش مدرسه را تجربه می کنند و این موضوع تحول عظیمی در زندگی ما ایجاد کرده است. اما بندرت سهم و جایگاه مدرسه تحلیل شده است.

با توجه به نکاتی که توضیح دادم باید در زمینه آموزش مدرسهای به یک »نگرش کل نگر« یا چیزی که من آن را »رویکرد فرهنگی« میگویم، برسیم. رویکرد کل نگر یا فرهنگی عبارت است از فهم پدیدههای انسانی و اجتماعی با توجه به نقش و جایگاهی که آن پدیدهها در بستر کلی که در آن قرار گرفتهاند دارد. ما نمیتوانیم هیچ پدیده انسانی را به صورت امری مستقل، منتزع و مجزا فهم کنیم. آموزش در مدرسه اعم از آموزش درس ریاضی، انشا، ادبیات فارسی یا تعلیمات اجتماعی، نمیتواند بصورت مجزا و مستقل ازکل نظام مدرسهای فهم شود. باید از منظر فرهنگی یا کل نگر به مقولهی آموزش، یادگیری و یادهی نگاه کنیم.

این که چگونه درس تعلیمات اجتماعی را یاد دهیم یا یاد بگیریم، بستگی دارد به درکی که ما از آموزش این درس یا آموزش به طور کلی داریم. اگر ما رویکرد فنی یا فن سالارانه به آموزش داشته باشیم و بر این باور باشیم که با اصلاح یا تغییر »فنون تدریس« یا حتی اصلاح تدوین و تالیف کتابهای درسی، میتوانیم امر آموزش را اصلاح کنیم، در آن صورت تحلیل و تفسیر ما از آموزش یک درس، برای مثال درس تعلیمات اجتماعی، کاملا متفاوت از هنگامی خواهد بود که ما رویکرد فرهنگی به آموزش داریم. من گمان میکنم مهمترین رویکرد غالب در نظام مدرسهای در ایران در تمام دروان گذشته قبل از انقلاب اسلامی و بعد از آن، رویکرد فن سالارانه بوده است.

نظام آموزش و پرورش و مدیریت آن با توجه به اختیاراتی که در زمینه تهیه و تدوین کتابهای درسی داشته است و با توجه به اینکه تغییر یک جز بسیار آسانتر، کم هزینهتر و سریعتر از ایجاد تغییر یک پارچه در کلیت اجزای نظام آموزشی است، همواره گرایشی آشکار و پنهان به مدیریت متن درسی داشته است. یعنی به جای مدیریت همهی متن های آشکار و پنهان در نظام آموزشی، تنها متن درسی عموما در دستور کار برنامههای اصلاح و تغییر آموزش مدرسهای بوده است. منظور من در اینجا این نیست که اجزا دیگر مدرسه تغییر نکرده است.

مسلما در طی قرن گذشته، تمام اجزاء مدرسه در طول زمان به تدریح تغییر کرده است و این تغییرات تا حدودی محصول برنامههای مدیریت آموزش و پرورش بوده است، اما آن تغییرات نیز در چارچوب نگاه فن سالارانه هر کدام به صورت مستقل و مجزا انجام شدهاند. رویکرد کلنگر و فرهنگ محور بر این باور است که ما باید بتوانیم اجزا گوناگون مدرسه را به مثابه یک کل موضوع بحث و برنامههای خود قرار دهیم. هر جز مدرسه به مثابه تمام مدرسه است. هر تصمیم آگاهانه یا ناخودآگاهانه که در نظام مدرسهای اتخاذ میشود باید بتواند هر جز را به مثابه یک کل در نظر گیرد. تنها از این طریق است که میتوان به تدریج مدرسه را کار آمدتر ساخت.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید