بخشی از مقاله

کاربرد رويکرد معماري زمينه گرا در بازپروري فرهنگ زيستي (طراحي مجتمع فرهنگ زيستي در کرمانشاه )
چکيده
مجتمع هاي زيستي به عنوان محيطي براي زندگي و رابطه آن با فرهنگ افراد، به طور قطع تنها يک رابطه ي ساده ي علت و معلولي نيست بازآفريني فرهنگ زيستي با رويکرد زمينه گرايي، به عنوان مبناي اين رساله مورد بررسي قرار گرفته است . در اين رساله بر آن است تا پس از بررسي و تحليل چگونگي بازپروري فرهنگي زيستي يک جامعه ، پايه ي مطالعاتي و نظري لازم براي طراحي يک مجموعه فرهنگ زيستي در کرمانشاه را با رويکرد زمينه گرايي فراهم آورد. نوع پژوهش که براي دستيابي به اطلاعات مورد نياز در انجام اين رساله مورد بررسي قرار مي - گيرد، از نظر ماهيت و روش ، تحقيق پيمايشي-تحليلي است که با انجام مطالعات کتابخانه اي، پس از ايجاد دستورالعملي جامع براي در نظر گرفتن تمام زيرساخت هاي لازم براي طراي يک مجموعه ي فرهنگ زيستي، درنهايت به فرآيند طراحي اين مجموعه ميپردازد. از جمله نتايج اين پژوهش مي توان بدين مورد اشاره نمود که به طور کلي رابطه ي معنيداري ميان رويکرد زمينه گرايي و تحليل بعد مکان با خلق ساختارهاي جديد فرهنگي و بومي در يک منطقه با فرهنگ و سنن غني وجود دارد که تاثير آن در ارتقاء فرهنگ زيستي آن منطقه به وضوح قابل مشاهده است .
کليدواژه ها: زمينه گرايي، بازپروري، فرهنگ ، مجتمع زيستي، کرمانشاه


مقدمه
محيط زيست بستر حيات بوده و از نيازهاي اصلي بشريت است . رابطه ي ميان فرهنگ و محيط اطراف از بسياري جهات داراي اهميت است .
رابطه ي متقابل بين اقليم و زمين (محيط زيست ) از يک سو و فرهنگ از سوي ديگر، به هر نحو و با هر کيفيتي که باشد، به طور قطع تنها يک رابطه ي ساده ي علت و معلولي نيست . هسته ي اوليه ي فرهنگ ، نيازهاي ابتدايي انسان براي ادامه ي زندگي است و هرگاه گروهي به شکلي همگن ، در محيط زيستي مشترک با استفاده از امکانات محيط به اين نيازها پاسخ بگويند، فرهنگ زيستي خاصي به طور خود به خود در جامعه به وجود خواهد آمد. به طوري که وجه تمايز اين جامعه با ساير جوامع پيرامونش ، همين فرهنگ زيستي خاص خواهد بود. با تاکيد بر
اين نکته که نقطه ي اتصال گذشته و حال يک شهر، فرهنگ زيستي آن شهر ميباشد، لذا بازپروري و توسعه ي آن از منظر فرهنگ زيستي، امروزه به يکي از جديدترين موضوعات چالش برانگيز در محافل علمي جهان بدل شده است . مردم هر جامعه کليد اصلي در حل مشکلات زيستي و ارتقاء فرهنگ زيستي آن جامعه به شمار ميروند. مشکلات عميق و دروني شده که سلامت افراد يک جامعه را مورد تهديد قرار مي - دهند، به دست خود مردم آن جامعه قابل حل ميباشند. از اينرو ميتوان گفت که مهمترين هدف در ارتقاء فرهنگ زيستي افراد جامعه ، ايجاد شناخت در مورد اهميت تعامل انسان با محيط زيست و تأثير عملکرد وي به صورت منفي يا مثبت بر آن است .
مفاهيمي از فرهنگ زيستي و تعاملات
محيط و خصوصيات محيط : محيط در لغت به معناي "دربرگيرنده "، "دنيا" و"خطي که دور تا دور سطحي را احاطه کند" آورده شده است .
بطور کلي محيط کليه شرايط و امور و دقايقي است که موجب تکامل هر موجود زنده و خاصه تحول شخصيت انساني ميشود. انسان محيط را براي زيستن و يا بهتر زيستن خود آماده ميسازد، تا برآن معناي ديگر محيط -که در رابطه با مترادف کلمه انگليسي آن و به معناي يک محيط ثابت و معناي اطرافيان است - تسلط يابد (عينيفر، ١٣٨٢: ٤٩).
بوم شناسي: در بياني کوتاه و جامع اکولوژي آن قسمت از علم زيست - شناسي است که روابط بين موجودات زنده را با يکديگر وبا محيط زيست خود دربرميگيرد.
فرهنگ : فرهنگ را در يک تعريف بسيار کلي مي توان مجموعه اي از اعتقادات ، باورها، سنت ها و الگوهاي رفتاري و نيز دانش ، اطلاعات و ادبيات مکتوب و شفاهي يک جامعه دانست و آن را از تمدن که در اين تعريف مجموعه اي از دستاوردهاي جامعه است متفاوت است . هر جامعه اي داراي فرهنگ خاص خود است که شالوده معماري آن جامعه را پايه گذاري مي کند و معماري آن جامعه تصويرعيني آن فرهنگ مي باشد .
در حقيقت معماري وسيله واقعي سنجش فرهنگ يک ملت بوده و هست . فرهنگ هر جامعه پاسخگوي چگونگي شکل گيري فضاهاست (جهانشاه پاکزاد: ١٣٨٣).
باز پروري شهري فرهنگ -مبنا: فرهنگ که رويکردي امروزي و يکپارچه نگر در زمينه است ، فعاليتها و رويدادهاي فرهنگي را به مثابه عامل تسهيل گر و نيروي محرکه بازپروري شهري قرار مي د- هد. در اين رويکرد، «رويداد مداري» محوريت بازپروري را تشکيل ميدهد و رويدادهاي فرهنگي از جنبه اقبال عمومي بسياري برخوردارند. در جريان بازپروري فرهنگ مبنا، معمولا مجموعه اي از بناها به منظور استفاده هاي عمومي و اداري مورد طراحي يا استفاده دوباره قرار ميگيرند؛ از فضاهاي شهري استفاده هاي تازه اي صورت ميگيرد و رويدادها و فعاليتهاي جديدي که ميتواند در آينده موجب شهرت و محبوبيت مکانها شود، پيشنهاد ميگردد.
زمينه گرايي
«زمينه »١ در لغت به معناي مجموعه شرايط يا واقعيت هايي است که يک موقعيت يا شرايط را در بر مي گيرد و همچنين به معناي شرايطي که چيزي در آن اتقاق مي افتد و به شما کمک مي کند تا آن را درک کنيد. ٢در فارسي به معناي مفاد بافت ، متن و زمينه مي باشد و تئوري بزامييدنه با بزه مايينن ه امش ي پمرردتابزدط کباه شدچ.گزومنيه ه طرراحمعيموملاح يدطريمقوياطس رح هاتي سمعته فاوجت دي بد توجه به وسعت و حجم و ميزان پوشش دهي بناي معماري به افراد يک حوزه تعريف مي نمايند. زمينه را مي توان شامل توپوگرافي محل ، وضعيت پوشش گياهي ، بافت شهري شامل ميزان تراکم بناها، خيابان ها و پياده - روها و نسبت آنها با يکديگر، جنس مصالح ، ترکيب بندي مصالح ، همجواري بناها با يکديگر، جغرافياي منطقه ، ميزان ترافيک شهري ، ميزان جمعيت انساني و ... در نظر گرفت .
زمينه گرايي يکي از ديدگاههاي رايج در معماري و شهرسازي است که زمينه را به مثابه رويدادي تاريخي ميپندارد.
زمينه گرايي را ميتوان در آغاز واکنشي به روند صنعتي سازي و مدرنيته در معماري دانست . معماري مدرن که در پي انقلاب صنعتي طي دهه ها سايه خود را بر معماري جهان گسترده و به سبک غالب معماري جهان بدل شده بود، در اوج خود به سبک بين الملل منتهي مي شد و استفاده از تکنولوژي روز، مصالح مدرن ، پيش ساختگي، عملکردگرايي و دوري از سبک هاي تجملاتي را الگوي خود قرار داده نتيجه آن طراحي بناهايي يک شکل بود که بدون ارتباط با پيرامون خود طراحي و ساخته شده و با زمينه خود ارتباط ضعيفي داشتند (کريمي مشاور و همکاران ، ١٣٩٣).زمينه گرايي ابتدا به ابعاد صرفا کالبدي توجه داشت ، اما به تدريج به ابعاد انساني همچون فرهنگ و ... گراييد و حوزه مطالعات خود را به وجوه اجتماعي- فرهنگي جامعه گسترش داد.زمينه گرايان معتقدند که اجزاي کالبدي شهر زير پوشش نيروها و يا ويژگيهاي دروني خود نميباشد، بلکه به محيط و مجموعه پيرامون آن وابسته است . از اين رو، نميتوان فقط در جستجوي خواص و ابعاد پديده ها بود و به جوهر پديده ها -بدون توجه به بعد زمان و زمينه - اي که در آن قرار دارند- نگريست . واحد تحليل در اين رويکرد، مطالعه بناها يا فضاها در ارتباط با عوامل محيطي آن است و هرگونه تغيير و دخالت در آنها نيز به اين عوامل وابسته ميباشد
٣.مثالهايي از زمينه گرايي در معماري: شايد عمده ترين چالش در مباحث معماري زمينه گرا ميزان بوم گرايي و محلي بودن معماري در تقابل با جهانيگرايي باشد. عموما تاکيد بر معماري زمينه گرا از آنجا ناشي ميشود که بناها و بافت شهري يا منطقه در کل ، پذيرش و يا تطابق و همزيستي با ديگر بناها را ندارند. در اين قسمت به معرفي نمونه هاي مراکز داراي معماري زمينه گرا پرداخته مي شود:
شهر فرهنگ زيستي گليسيا: ايده آيزنمن در شهر فرهنگ سانتياگو، قرار دادن شبکه دکارتي بر روي شبکه ارگانيک و قرون وسطايي و تاب دادن يا تغيير شکل دادن آنها با شبکه هاي توپولوژيکي است که به سمت بيرون افکنده مي شود. اين امر خطوطي از نيرو را ايجاد مي کند که هرکز جزئي از هندسه مطرح شده نبوده اند.
پروژه ربشتاک فرانکفورت : آيزنمن ، ايده ي فولد را در ترکيب با بستر و پيکره در پروژه ي ربشتاک به اجرا در مي آورد. او رويکرد خود به زمينه و بستر را چنين شرح مي دهد: " کاربرد فولد در ربشتاک وضعيت هاي ديگري را که همواره در بافت شهري فرانکفورت نهفته بوده اند، آشکار ميسازد.
فرضيه هاي تحقيق
با رعايت ضوابط و مقررات طرح و احداث مجموعه ي فرهنگ زيستي با رويکرد زمينه گرا در کرمانشاه گامي موثر در جهت توسعه ي فرهنگ زيستي منطقه برداشته ميشود.
ميان زمينه گرايي و تحليل بعد مکان با ساختارهاي جديد فرهنگ زيستي رابطه معني داري وجود دارد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید